اگر اهل اختیاریم، در تحقق امکانها میکوشیم و البته هرچه دامنه امکانهای فراروی ما وسیعتر باشد، اختیارمان بیشتر است؛ اما اگر به امکانها و محدودیتها کاری نداریم و لوازم و شرایط تحقق چیزها و کارها را نمیدانیم، جز سودای محال و و دعویهای بیهوده کاری نمیتوانیم بکنیم و دست خالی میمانیم!
نسبت با جهان تکنیک
اگر اهل اختیاریم، در تحقق امکانها میکوشیم و البته هرچه دامنه امکانهای فراروی ما وسیعتر باشد، اختیارمان بیشتر است؛ اما اگر به امکانها و محدودیتها کاری نداریم و لوازم و شرایط تحقق چیزها و کارها را نمیدانیم، جز سودای محال و و دعویهای بیهوده کاری نمیتوانیم بکنیم و دست خالی میمانیم!
تاریخ تجدد مجموعهای از وسایل و کالاها و اشیای پراکنده نیست. البته در نظر ظاهربین همه چیز و از جمله تکنولوژی، وسیلهای در خدمت انسان است و پیروی از حکومت تکنیک ادراک نمیشود و چه بسا که آن را پیروی از حقیقت بپندارند. غافل از اینکه تکنیک قائمه جهان کنونی است و این جهان را راه میبرد. کسی که آن را مجموعهای از وسایل کاربردی میداند، نسبت درست با جهان تکنیک ندارد و از این نسبت چیزی درنمییابد. در تاریخ یکصد سال اخیر اتفاق افتاده است که کشورهایی به تکنولوژی خاص توجه و اهتمام کرده و در اقتباس، آنها را بر دیگر تکنولوژیها مقدم دانسته و کم و بیش پیشرفت کردهاند. در این باب معمولا وضع علم و تکنولوژی در هند را مثال میزنند. هند و شاید شرق آسیا هنوز بهکلی از حکمت و خرد قدیم نبریدهاند و درکی از تجدد و جهان جدید هم دارند و به این جهت است که با اختلافهای بسیار در زبان و آیین، تا حدودی از ثبات و نظم و سامان سیاسی و اجتماعی و دینی برخوردارند. پس در امکان اخذ و اقتباس گزینش بهطور کلی نزاع و اختلافی نیست. در مرحله توسعه صنعت و تجارت، تاجران و صاحبان صنایع علائق خاص و اختیارهایی دارند؛ اما اگر از قانون و نظم و هماهنگی تکنیک سرپیچی کنند، کار به ناهماهنگی و ناکارآمدی و بیتعادلی میکشد.
گفتن این که: «ما علم و تکنولوژی را میخواهیم به شرط اینکه چنین و چنان باشد و به حرف ما گوش بدهد»، نشان اختیار و گزینش نیست. حاکی از نشناختن جهان و تمنای محال است! آدمیان از اختیار برخوردارند؛ اما این اختیار همیشه در حدود امکانهای تاریخی محدود است. نه اینکه اختیار مطلق و مستقل از تفکر و عمل داشته باشند و بتوانند با زمان و تاریخ هرچه میخواهند بکنند. اگر چنین بود، خیلی زود زمین به بهشت برین مبدل میشد. اینهمه مدعیان بیخرد که در تاریخ بودهاند و هستند، با تحمیل امیال و هوسها و اوهام خود چهره جهان را از آنچه هست، زشتتر میکردند و جهان را زودتر به سمت نابودی میبردند.
راه توسعه
۶ـ همواره در جهان، نظمی ـ چه خوب و چه بد ـ بر زندگی مردم زمان حاکم بوده است و هماکنون هم هنوز از آن نشانی هست. البته صورتهای این نظم در دوره جدید پیوسته دگرگون میشده است و صورت اروپایی قرن نوزدهم آن در قیاس با دورانهای دیگر تجدد و مخصوصاً با نظام زندگی در ادوار دیگر جلوه خاص یافته، و با نظر به همین جلوه است که کسانی تجدد را صورت کامل یا بهترین صورت زندگی بشر میانگارند و دمکراسی و سوسیالیسمش را لیبرالدموکراتها و سوسیالیستها بهترین روش و دستورالعمل سیاسی و گاهی مطلق سیاست تلقی میکنند.
اکنون وضع جهان متجدد قدری تغییر کرده است؛ چنانچه کشورهایی که در نظم تجدد پیشگام سیاست و شیوه زندگی جدید بودهاند، با بحرانهای گوناگون اقتصادی و سیاسی و اخلاقی مواجهند و ناگزیر باید به خطر انحطاط بیندیشند. جهان توسعهنیافته هم بیاعتنا به تاریخ در اوهام سرگردان است و نمیداند هنوز در جهان کنونی، راهی جز راه توسعه ندارد و اگر کشوری این راه را طی نکند، چه بسا که در معرض خطر فساد کلی قرار گیرد؛ اما راه توسعه را بدون اراده به پیشرفت و خودآگاهی به وضع تاریخی جهان و امکانهای کشور خود نمیتوان پیمود. یعنی با خودآگاهی به وضع خود است که میتوان نسبت با تاریخ غربی را دریافت و راه توسعه را پیمود. این راهجویی در حقیقت نحوی مشارکت در خرد متجددان است. کسانی ممکن است این مشارکت را تسلیم بدانند، یا بگویند اکنون دیگر گوش دادن به خرد تجدد دیر شده و وقت آن گذشته است. پیداست که شریک بودن با تسلیم شدن تفاوت دارد. ولی به هرحال ما باید برای آینده فکری بکنیم.
گاهی این اشتباهات پیش میآید؛ چنانکه ممکن است کسانی دم از استقلال رأی و آزادی در عمل بزنند. اینها تا زمانی که راهی نیافتهاند (راه، حرف نیست، بلکه باید بتوان آن را به رونده نشان داد و در آن سیر کرد)، چه بسا کورکورانه از سطح و ظاهر افکار و اعمال پراکنده غربی پیروی کنند و از این پیروی بیخبر باشند و حتی شاید بپندارند که با استقلال رأی و فکر و با صرف همتی عظیم راهی تازه گشوده و پیش گرفتهاند.
کار تاریخ
من از دهههای چهل و پنجاه با توجه به آغاز دوران پایان تجدد فکر میکردهام که نظم غربی کمکم دارد خلل برمیدارد و بعید نیست که با انقلابی نظیر رنسانس از پا درآید. هنوز هم به این امکان فکر میکنم؛ ولی اولا نشانههای یک نهضت روحی و فکری هنوز پیدا نیست. ثانیا بنای تاریخ ناگهان فرو نمیریزد. چنانکه تاریخ غربی در کهنسالیاش هنوز قدرت آن را دارد که به قول مارکوزه، فرهنگها و اقدامها و نظرهای مخالف را کانالیزه کند و حتی با اقدام به تحریف آیینها و اعتقادات و کلمات وحی و کتب آسمانی، مثلا از اسلام تروریسم بسازد و مظاهر تبهکاری و جنایت و آدمکشی عصر مثل بوکوحرام و بنلادن و داعش را مظاهر اسلام معرفی کند. این حادثه برای اولین بار اتفاق نیفتاده است. کار تاریخ، پوشاندن و آشکارکردن است؛ اما این بار حقیقت در پرده و حجاب نرفته، بلکه در مرداب تباهی و نیستی افتاده است.
روشنفکرانی که بزرگترین نگرانیشان همکاری فلان فیلسوف یا شاعر با سیاستهای سرکوبگر و توجیه آن سیاستهاست، باید توجه کنند که:
اولا دنبال مقصرگشتن و بار شکست و ناتوانی را بر دوش دیگران گذاشتن، توجیه ناتوانی در فکر و عمل است؛
ثانیاً امثال کارل اشمیت که از هیتلر پشتیبانی کردند، معدود بودند و تازه آنها هرگز اعتقاد نداشتند که سیاست با روکردن به تبهکاری، کاری از پیش میبرد؛
ثالثاً آنها فقط تأیید کردند و تأییدشان چندان مؤثر نبوده است که بلایای تاریخی قرن بیستم را به حساب آنان بگذاریم؛
رابعاً در بحبوحه انحطاط و فساد تجددمآبی، یکسره از صلاح و فساد تجدد گفتن، نادیده گرفتن شرایط زمان و چشم پوشیدن از خطر و فسادی است که همه جهان ـ اعم از متجدد و متجددمآب ـ را تهدید میکند.
در این شرایط بهترین کاری که میتوان کرد، اندیشیدن به مسائل و اوضاع موجود و سعی در اصلاح آنها با انتظار فعال و رو کردن به تفکر آمادهگر است. در این انتظار نه فقط توسعه، یک نیاز اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است، بلکه چگونگی سیر تاریخی آن نیز که میتواند جزئی از طرح آمادهگری باشد، اهمیت دارد.
لوازم آمادهگری
کسی که آماده میشود، باید بداند که برای چه پیشامدی باید آماده شود؟ وقتی جهانی رو به تحلیل میرود، ساکنان آن اگر به آنچه میگذرد و پیش میآید خودآگاهی یابند، این امکان وجود دارد که از درون حادثه جوانههای جهان دیگری بروید و چه بسا که این جوانهها در آب و هوای حکمت و معرفت رشد کند و پر و بار بدهد. آثار این آمادهگری گرچه هنوز در جهان توسعهنیافته ظاهر نشده، جلوههایش را در تفکر جهان غرب کم و بیش میتوان یافت. جهان توسعهنیافته هنوز نگران آینده نیست. گویی مشکلی در راه خود نمیبیند (و چه بسا که راهی نمیشناسد و به راه کاری ندارد) و اگر با او از مسائل و مشکلات بگویند، آنها را به چیزی نمیگیرد و چون به امکانهای تاریخی نمیاندیشد، مسئله و مشکلی هم ندارد!
هر تاریخی پایانی دارد تاریخ غربی هم گرچه هنوز قدرتمند است، به پایان خود نزدیک شده است و شاید ظهور «نیهیلیسم» به صورت تروریسم، از نشانههای نزدیکتر شدن به پایان باشد. معهذا تاریخ غربی با تروریسم از پا درنمیآید و اگر خدای ناکرده تروریسم جهان موجود را از پا درآورد و کار جهان به دست تبهکاران و آدمکشان بیفتد، کار آدمی ساخته شده است و دیگر تاریخ و آیندهای وجود نخواهد داشت و به وجود نخواهد آمد. تاریخ با انقلاب در تفکر آغاز میشود و در سایه آن نظم مییابد. در جهان توسعهنیافته از تفکر راهبر به نظم خبری نیست و مقدمات اخلاقی و فرهنگی و روحی لازم برای نظمبخشی به زندگی هم کمتر یافت میشود. در طی چهل پنجاه سال اخیر معلوم شده است که ستونهای تاریخ غربی هرچند که ترک هم برداشته باشد، به این آسانیها در هم نمیریزد.
اشتباه بزرگی که معمولاً پیش میآید، این است که قدرت غربی را صرف قدرت سیاسی و نظامی میبینند و در ارزیابی این قدرت هم گاهی چنان دچار توهم میشوند که حرفهای دردناک خندهآور میزنند. گویندگان این حرفها مسلماً بهرهای از هوش دارند و اگر نداشتند، احراز مناصبی که دارند، برایشان میسر نمیشد. آنها هوش دارند، اما به ضرورت، سخن خردمندانه نمیگویند و حتی گاهی با گفت بیاساس و بیپروای خود آنها را که از خرد بهرهای دارند، به تعجب میاندازند. هوش اگر با خرد قرین نباشد، شاید بیباک و خطرناک و خطرآفرین باشد.
تفاوت هوش و عقل
۷ـ تمییز هوش از عقل و درک تفاوتهای آنها، به درک بهتر زمان و شرایط کنونی مدد میکند. این دو گرچه لااقل از جهت ظاهر با هم سنخیت و قرابت دارند، ملازم بودنشان ضروری نیست. هوش همیشه و در همه زمانها و مناطق روی زمین هست؛ اما عقل گاه هست و گاه نیست؛ یا اگر هست، شاید گرفتار ضعف و سستی باشد. در این صورت از اثربخشی هوش هم کاسته میشود. صلاح زندگی وقتی تأمین میشود که هوش و خرد به هم نزدیک یا توأم باشند و بعضی مردمان این دو را با هم داشته باشند. صاحبنظران و دانایان واجد هر دو هستند و بیجهت نیست که وقتی خرد پوشیده میشود، کار آموزش و پژوهش هم مشکل میشود و دانشمندان و پژوهندگان نمیدانند به چه پژوهشهایی باید بپردازند. البته میتوان به مدد هوش پژوهش کرد، اما نمیتوان تشخیص داد که در هر موقع و مقامی کدام پژوهش مقدم است.
بازاریان و مالاندوزان در کسب ثروت بیشتر از هوش بهره میبرند اما برای حفظ ثروت و هزینه کردن درست آن به اندکی عقل نیازمندند که اگر نداشته باشند، سفاهت و خست شایع میشود؛ اما سیاستمداران به صاحبنظران شبیهند، یعنی هوش و خرد را توأم باید داشته باشند. دانشمندان و دانایان از این حیث با سیاستمداران تفاوت دارند که خردشان صورت و جلوه علم دارد و با معلوماتشان قرین است؛ اما سیاستمداران به خرد عملی بیش از معلومات نیاز دارند و رویکردشان به امور باید خردمندانه باشد. سیاستمدار کسی است که خردش بر هوشمندی میچربد. متقدمان به کسی که هوش بیخبر از خرد ره آموزش بود، صاحب جربزه (گربزی) میگفتند و جربزهداشتن را فضیلت نمیدانستند. امروز شاید جربزه نه فقط نبود فضیلت، بلکه عین رذیلت باشد.
در جهانی که تناسبها و تعادلها به هم خورده است، اگر راهی برای اصلاح کارها باشد، این است که هوش عامل خرد و فرمانبر آن باشد. در این صورت است که امید صلاح و اصلاح معنی دارد، وگرنه مال و منال و وسایل و ابزار و حتی علم و پژوهش همه بیسود و ثمر میشود و شاید مایه خرابی باشد؛ ولی نمیدانیم خرد را در کجا میتوانیم بیابیم؟
کاستی هوش مردمان
۸ ـ در گزارشی از یک پژوهش دانشگاهی آمده بود که میزان هوش مردمان کاهش یافته است. در کوچه و خیابان و اداره و بیمارستان و در گفتار و کردار هر روزی هم شواهدی میتوان در تأیید نتیجه پژوهش مزبور یافت. مگر کندی و ناتوانی در کارها و در فهم معانی شایع نیست و در ادارات و سازمانهای اداری و آموزشی و خدماتی و درمانی ما کارهای بیهوده و عجیب کم صورت میگیرد و مهم این که اگر حکایت این کارهای عجیب را بازگویند، بهندرت کسی متعجب میشود. گویی این آشوب و آشفتگی یک امر عادی و مطابق با موازین خرد است.
در این موارد باید مواظب بود که میان هوش و خرد اشتباه نشود. آیا بیهودهکاری نشانه کمهوشی است یا از بیخردی برمیآید؟ ظاهراً بیهودهکاری بیشتر نشانه کمخردی است و کمتر به کمهوشی و کمشدن هوش بازمیگردد. وقتی مثلاً در یک بیمارستان ده بیمار را که تا ظهر باید جراحی شوند، از اول وقت اداری پشت در اتاق عمل در صف نگه میدارند و این وضع (که برای خود من پیش آمده است) در نظر پزشکان و بیماران و بیشتر کسانی که خبر آن را میشنوند، امری کاملا عادی و معمولی جلوه میکند، قضیه به خرد بازمیگردد و کمتر به هوش مربوط است؛ اما وقتی زبان یکدیگر و معنی حرفهای معمولی را درنمییابیم و بیهودهکاریهایی مثلا در ترافیک و کار و بار کارکنان سازمانهای اداری و ندانمکاریها و مشکلآفرینیها و آشفتگیها و پریشانیها را حس نمیکنیم و تشخیص نمیدهیم، با اینکه اینهمه به عقل بازمیگردد، ظاهراً نقصان هوش هم در آنها دخیل است.
مشکل این است که هوش را نمیتوان بهآسانی از عقل جدا کرد و جداکردن بهرة هوشی از خرد و بیخردی نیز با یک کار پژوهشی معمولی نمیتواند صورت گیرد. در هر صورت تمییز یک امر روانشناسی از خرد عمومی که فردی و شخصی نیست و با زمان و تاریخ پیوستگی دارد، کار آسانی نیست. البته این دو به هم بستهاند؛ چنانکه اگر خرد نباشد، هوش به تنهایی از عهده کارهای بزرگ برنمیآید. اگر واقعاً بهره هوشی کاهش یافته باشد، حداقل دو وجه میتوان برای آن ذکر کرد:
یکی این که مردم زمان و بهخصوص نسل جوان و جوانتر تنبل شدهاند و با دسترسی به اینترنت و زندگی در ـ به اصطلاح ـ فضای مجازی به طرح و حل مسائل احساس نیاز نمیکنند؛ زیرا اگر هوش که معمولاً با تستها سنجیده میشود، استعداد حل مسأله و پیداکردن راه برای بیرون آمدن از وضع دشوار یا یادگرفتن و مهارت پیداکردن باشد، جوانان و کودکان ما کمتر نیاز دارند که هوش خود را به کار اندازند.
وجه دوم را در شیوه درس خواندن در مدارس میتوان دریافت. محصلانی که برای پاسخ گفتن به پرسشهای سه یا چهارجوابی درس میخوانند و وارد دانشگاه میشوند، ذهنشان خانهبندی خاص پیدا میکند و…
هوش و عقل
۹ـ اگر در آنچه گفته شد، چون و چرا شود و اثر جهان مجازی و برنامههای درسی مدارس در کمشدن هوش پذیرفته نشود، به قضیه از وجه فلسفی میتوان نظر کرد. چنانکه اشاره شد، «هوش» با «عقل» تفاوت دارد. هوش امری کم و بیش زیستشناختی (بیولوژیک) و روانشناسی است و افراد و اشخاص از حیث هوشمندی، اختلافها دارند؛ ولی کم شدن و زیاد شدن هوش، بحث دیگری است. عقل و هوش چون در ظاهر به هم نزدیکند و موارد کاربرد مشترک دارند، غالباً با هم اشتباه میشوند و چون کم و زیاد شدن خرد محرز است، شاید آثار بیخردی را به کمهوشی نسبت دهند و نتیجه بگیرند که هوش کاهش یافته است.
میدانیم که قبل از تلقی هوش به عنوان یک مسأله روانشناسی، تفاوت صریحی میان عقل و هوش نبود و مرزهای این دو را معمولا بهدقت نمیشناختند. به عبارت دیگر هوش و عقل همیشه و همواره به هم پیوسته بودهاند. اگر صاحبنظران به اقتضای موقع و مقام و مخصوصاً در اوقاتی که با جلوههای مخرب و گمراهکنندة فهم مواجه میشدند، از زیرکی و گربزی میگفتند، به اشاره هوش را از عقل جدا میکردند؛ ولی آنان قصد ورود در مباحث روانشناسی نداشتند و نمیتوانستند داشته باشند، بلکه بیشتر در نظر داشتند که ساحت خرد را از بدی و زشتی مبرّا سازند و به خرد ویرانگر یا جزئی، نامی دیگر و کم و بیش مذموم بدهند.
به هر حال اگر زیرکی و گربزی (جربزه) را جلوههایی از هوش بدانیم، توجه داشته باشیم هوش در گذشته معنی امروزی نداشته است. چنانکه گاهی «هوشیاری» را در برابر «غفلت» میآوردهاند؛ اما عقل گرچه در وجود اشخاص ظاهر میشود و اشخاص به صفت خردمندی و بیخردی موصوف و متصف میشوند، مثل هوش مادرزادی نیست. عقل تاریخی است، یعنی ظهور و دورانی دارد و چه بسا که دورانش به سر آید (چنانکه مثلا دوران دولت خرد یونانیان به سر آمد)؛ یعنی ممکن است در یک زمان در میان یک قوم عقل وجود نداشته یا ضعیف باشد و در زمان دیگر راهنما و کارگشای امور شود. به عبارت دیگر عقلها با آغاز یک دوران صورت تازه پیدا میکنند و در نظام زندگی مردم وارد میشوند. اشخاص هم برحسب استعداد خود از آن بهره میگیرند یا به آن پشت میکنند. مع هذا کمتر اتفاق میافتد که اشخاص کمهوش از فیض خرد و خردمندی برخوردار باشند، هرچند که این امر غیرممکن نیست و البته در دوران حضور خرد کمهوشان هم از خرد به کلی محروم نمیمانند و بیخردی نمیکنند.
در مقابل در دوران بیخردی بسیار اتفاق میافتد که اشخاص باهوش از خرد دور و بیبهره بمانند و کارهای بیخردانه بکنند یا سخنهای بیخردانه بگویند؛ یعنی ضرورت ندارد که هر کمهوش، بیخرد و هر هوشمندی، خردمند باشد. اتفاقاً در عصری که خرد پوشیده است، هوشمندان بیشتر در خطر ابتلا به بیخردیاند، زیرا زیرکیشان رهآموز راههای حرص و هوس و شهرت و خودکامی و آرزوپروری میشود.
منبع: روزنامه اطلاعات