عدالت علوی / علامه محمدتقی جعفری - بخش سوم و پایانی

عدل و احسان ۹ـ «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان: خداوند دستور به عدل و احسان می‌دهد.» در این آیه از قرآن مجید یک اصل بسیار اساسی مورد دستور قرار گرفته است که جامعیت دین اسلام در بر همه جوامع و برای همیشه روشن ساخته است.

 

 

عدل و احسان

۹ـ «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان: خداوند دستور به عدل و احسان می‌دهد.» در این آیه از قرآن مجید یک اصل بسیار اساسی مورد دستور قرار گرفته است که جامعیت دین اسلام در بر همه جوامع و برای همیشه روشن ساخته است.

برای توضیح این اصل مجبوریم مقدمه‌ای را یادآور شویم: موقعی که کلمه عدل و عدالت را به کار می‌بریم، مسلم است که رفتار مطابق با قانون را مطرح می‌کنیم. از طرف دیگر می‌دانیم که همه انسان‌ها در همه احوال و موقعیت‌ها قدرت کشش قانون را ندارند؛ چه بسا که اقلا برای اجرای قانون احتیاج به ارفاق و نرمش و احسان و حتی اشباع مقداری از عواطف پیدا می‌شود، یا موضوع و رویدادی که در مجرای اعمال عدالت قرار گرفته است، دارای ابعادی است که تفکیک و تشخیص آنها دشوار است. در این موارد نیاز به احسان و نیکوکاری قطعی است و بایست از انواعی محبت و احسان برای تنظیم مورد عدالت استفاده کرد، این همان اصل است که ازفاق قانونی یکی از مشتقات آن است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره‌ قاتلش ابن‌ملجم، نخست اجرای عدالت را گوشزد می‌کند و می‌فرماید: شما با حق قصاص که دارید، می‌توانید این جنایتکار را بکشید و می‌توانید او را عفو کنید؛ آیا نمی‌خواهید خداوند پاداشی برای عفو شما بدهد؟ با یک نظر بالاتر می‌توان گفت: خود استمداد از ارفاق و احسان و نیکوکاری عدالت برین و فوق حقوق است که خداوند متعال با حکمت متعالی خود آن را مورد دستور قرار داده است. همه آن متفکران که معلومات لازم را درباره‌ انسان به دست آورده‌اند، می‌دانند که انسان آن موجود نیست که با محکومیت به عدالت ریاضی، بتواند به حیات خود ادامه بدهد؛ لذا قانونگذار حکیم باید این اصل را بپذیرد که عدالت دو معنای متفاوت دارد: ۱ـ معنای قانونی؛ ۲ـ معنای انسانی برین.

اگر آن معنای اول با معنای دوم ـ چه در وضع و چه در قلمرو تطبیق و اجراـ آبیاری نشود، موجب بی‌عدالتی‌هایی خواهد گشت که ممکن است قابل جبران نباشند؛ زیرا آن بیدادگری‌ها معلول عدالت حرفه‌ای بوده یا با عنوان دادگری به وجود آمده‌اند. از ستم دور شوید و ستمگار نباشید، زیرا ستمگار از رحمت ربوبی خداوندی بریده است. ما که عدالت و مختصات و ضرورت آن را دریافتیم، به طور اجمال درباره‌ ستم و ستمکاری نیز واقعیت‌هایی را دریافته‌ایم. ما آیات الهی را که مربوط به لزوم تنفر از ستمگری است، در لوحه درون خود خوانده‌ایم. اکنون برای تأکید آیات درونی، آیاتی از قرآن مجید را در موضوع ستمگری می‌خوانیم:

۱ـ «ان الذین کفروا و ظلموا لم یکن الله لیغفر لهم: کسانی که کفر ورزیدند و ظلم کردند، شأن خداوندی نیست که آنان را ببخشد.»

۲ـ «و سیعلم الذین ظلموا ایَّ منقلب ینقلبون: آنان که ستم ورزیدند، به‌زودی خواهند دانست که به چه سرنوشتی دچار خواهند گشت.»

۳ـ «فویلٌ للذین ظلموا من عذاب یوم الیم: وای بر کسانی که ظلم ورزیده‌اند، از عذاب روزی دردناک!»

۴ـ «انّه لایُفلح الظالمون: قطعاً ستمکاران رستگار نخواهند گشت.»

این آیات نمونه‌ای از گروه آیاتی است که ستمکاران را دور و محروم از بخشایش خداوندی معرفی می‌کند. در همین گروه آیاتی را می‌بینیم که می‌فرماید: اگر ستمکاران توبه نکنند و ستمهای خود را جبران ننمایند، از رحمت الهی به دور و در عذاب ابدی غوطه‌ور خواهند گشت. ستم عامل سقوط تمدن‌ها و متلاشی شدن اجتماعات است.

آن گروه از تحلیلگران تاریخ و اندیشمندان در فلسفه‌ که عدالت را عامل اساسی اعتلا و پیشرفت اجتماع نمی‌دانند و در سقوط تمدن‌ها و متلاشی شدن اجتماعات ظلم و ستم را به حساب نمی‌آورند، نتایج فکری آنان ارزش علمی واقعی ندارد؛ زیرا با تعریفی که درباره‌ عدالت گفتیم، اثبات کردیم که عدالت گردونة اصلی حیات آدمیان است. و چون خاصیت اساسی حیات، اعتلا و تکامل است، هر فرد یا جامعه‌ای که عدالت بورزد، محال است که قهقرا و سقوط او را تهدید نماید. و بالعکس، هنگامی که عدالت از قلمرو حیات فرد یا جامعه رخت بر می‌بندد، اعتلا و تکامل او بدون تردید با سقوط و تباهی روبرو خواهد گشت، زیرا گردونه‌ عدالت را از کار انداخته حیات را راکد ساخته است.

رکورد حیات مانند سکون یک جسم فیزیکی نیست که در همانجا که حرکت را از دست داده، ساکن شود و متوقف بماند، بلکه با نظر به حقیقت حیات که نیروی تکامل و اعتلا را در درون آدمی می‌جوشاند، اگر ظلم و ستم در آن راه بیابد، فعالیت آن نیرو تغییر جهت داده، انسان را رو به سقوط خواهد برد؛ زیرا نیروی حیات لحظه‌ای بدون فعالیت نمی‌ماند. اکنون نمونه‌ای از آیاتی را که ستم را عامل سقوط تمدن‌ها و متلاشی شدن اجتماعات معرفی می‌کند، مطرح می‌نماییم:

۱ـ «فقُطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمدلله رب العالمین: بریده شد دنبالة گروهی که ستم ورزیدند و ستایش خداراست که پروردگار عالمیان است.»

گروهی که در زندگانی ستمکاری را پیشه خود می‌سازند، گورشان را با دست خود می‌کَنند، امیدی بر دوام و بقای آن قوم که با حیات انسان‌ها مبارزه می‌کنند، وجود ندارد. نکته بسیار باارزشی که در آیه‌ مورد بحث دیده می‌شود: ستایش خداوندی است که عامل آن را پایان یافتن حیات ستمکاران و متلاشی شدن آنان قرار داده است. از این نکته معلوم می‌شود که ستم و ستمکاری نوعی مبارزه با ربوبیت خداست، و خداوند با صفت ربوبی خود ستمکاران را از بین می‌برد و آنان را متلاشی می‌سازد.

۲ـ «و لقد اهلکنا القُرون من قبلکم لَمّا ظَلموا: ما پیش از شما جوامعی را در طول قرون و اعصار به علت ستمکاری که کردند، هلاک ساختیم.»

۳ـ «و تلک القُری اهلکناهم لَمّا ظلموا و جعلنا لمَهَلکم موعدا: آن آبادی‌ها را به جهت ظلم و ستمی که کردند، هلاک ساختیم و برای هلاکت آنها زمان معینی را مقرر نمودیم.»

ما نباید سقوط یک تمدن و متلاشی‌شدن یک اجتماع را پدیده‌ای‌ عینی تلقی کرده، گمان کنیم که از بین رفتن مدنیت و جامعه‌ متشکل، عبارت است از نابودشدن انسان‌ها و خراب‌شدن ساختمان‌ها مانند ویران گشتن یک شهر به وسیله‌ زلزله و غیره… بلکه سقوط تمدن و ویرانی یک اجتماع از موقعی آغاز می‌شود که بیماری اختیاری ظلم، شروع به گستردن ریشه‌های خود نماید؛ خواسته‌های حیاتی مردم مورد بی‌اعتنایی قرار بگیرد؛ استثمار و بهره‌کشی که انسان‌ها را از کس به چیز پایین می‌آورد، شیوع پیدا کند؛ هیچ روزی به وجود نیاید که فردایی قابل محاسبه در دنبال خود داشته باشد؛ رنگ حیاتی حق و باطل مات شود و واقعیتی مشخص به نام حق و ضد واقعیتی معین به نام باطل وجود نداشته باشد؛ هدفها و وسیله به هم خورده، ارزش‌ها پیرو اراده‌های معدودی از انسان‌ها قرار بگیرد؛ قوانین سازنده نه تنها از فعالیت خنثی گردند، بلکه آلت دست اقویا قرار بگیرند. آن تمدن و اجتماعی که بیماری‌های مزبور، افراد و گروه‌هایش را مبتلا بسازد، ساقط شده است، و احتیاجی به انقراض نسل انسان‌هایش از روی کره خاکی و ویران شدن ساختمان‌ها و جاده‌ها و ابزار زندگی‌اش ندارد. به همین جهت است که می‌توان صراحتا گفت: حتی در آن جوامع که نمودها و ظواهر زندگی با درخشش جالب، افراد و گروه‌های خود را اداره می‌کنند و قدرت‌های فراوانی به دست می‌آورند، با این حال انسان‌های آن در خودبیگانگی غوطه‌ورند، متلاشی و دارای تمدن منفی می‌باشند. «تمدن منفی» اصطلاحی است درباره‌ جوامعی که دارای هر گونه وسایل زندگی مادی و قدرت‌های برتری‌طلبانه و نمودهای هنری زیبا و جالب باشند، ولی انسان‌هایی که در آن زندگی می‌کنند، به جهت ناآشنایی با هدف حیات، در زندگی از خودبیگانه حرکت نمایند. خداوند عامل ظلم نیست.

البته تاکنون هیچ متفکر و جهان‌بینی را سراغ نداریم که بگوید: خدا ظلم می‌کند، ولی گاهی بی‌پروایی‌هایی از بعضی اشخاص در تفسیر حیات انسان‌ها دیده می‌شود که به طور غیرمستقیم، بدبختی‌ها و تباهی‌های فردی یا اجتماعی را به خدا نسبت می‌دهد! یکی از دوستان دانشمند ما از ساده‌لوحی نقل می‌کرد که گفته بود: «من امر خلقت را بر خدا نمی‌بخشم!» آیا این شخص معنای من و خلقت و خدا و بخشش را فهمیده بود؟! آیا لحظه‌ای در این اندیشیده بود که بی‌نیازترین موجود، چه احتیاجی به خلقت داشت که آن را به وجود بیاورد و به جریان بیندازد و در معرض قضاوت لایب‌نیتز و این ساده‌لوح قرار بدهد که خوب، بفرمایید ببینم: این امر خلقت را که به جریان انداخته‌ام، می‌پسندید یا نه؟ تا لایب‌نیتز بگوید: بلی، من موافقم؛ زیرا بهترین خلقتی که تصور شود، همین است. آن آقای ساده‌لوح هم بگوید: نه هرگز، این خلقت درست نیست و من آن را نمی‌بخشم! در این اثبات و نفی‌ها مورچگانی که در توی توپ فوتبال میدان حیات زیر پای قوانین هستی به این سو و آن سو می‌غلتند، چه منطقی دارند، خودشان بهتر می‌دانند.

داستان کوتاهی از فرزند جلال‌الدین محمد مولوی نقل شده است که ما مضمون آن را در اینجا می‌آوریم. می‌گوید: شبی مولانا نشسته بود، شخصی از در درآمد و سلام کرد و نشست و گفت: دیشب بسی اندیشیدم. مولانا فرمود: «درباره‌ چه موضوعی اندیشیدی؟» گفت: «درباره خدا.» مولانا فرمود: «نتیجه فکرت به کجا رسید؟» گفت: «وجود خدا را با چند دلیل تازه اثبات نمودم.» مولانا فرمود: «دیشب در چه ساعتی از این تفکرات فارغ شدی؟» گفت: «پاسی از شب گذشته بود.» مولانا فرمود: «دیشب پاسی از شب گذشته بود، جبرئیل بر من نازل شد و گفت: خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌گوید: از طرف من از آن شخص که وجود مرا اثبات کرده است، تشکر کن و من از لطف و محبت او بسیار ممنونم که مرا اثبات کرده است!»

این آقایان هم در قضاوت‌های خود، خدا را ممنون می‌کنند و یا او را ناراحت نموده به شب بیداری مبتلا می‌سازند! آخر لحظه‌ای نمی‌اندیشند که ظلم یعنی انحراف از قانون؛ انحراف از قانون یعنی زیر پا گذاشتن واقعیات. چگونه تصور می‌شود که خداوند واقعیتی را که کمترین نیازی به آن نداشت که به وجود بیاورد، آن را بیافریند و آنگاه آن واقعیت را نادیده بگیرد؟! این ساده‌لوحان ممکن است دارای معلومات و اطلاعات مفید فراوانی بوده باشند، ولی این اصل را در نظر نمی‌گیرند که:

این جهان کوه است و فعل ما ندا

سوی ما آید نداها را صدا

درست است که کوه و وضع هندسی آن و صوت و خواص موجی آن، جلوه‌هایی از واقعیات و قوانینی است که با مشیت خداوندی در طبیعت جلوه‌گر شده است، و من و تو بدون دگرگون ساختن شرایط مزبور، در مقابل آن جلوه‌ها دست‌بسته‌ایم، ولی موقعی که من در میان کوهها بانگی بر می‌آورم، بدون تردید عامل انعکاس صوت را به وجود آورده‌ام. به عبارت دیگر پس از آنکه من بانگی برآورم، نه تنها بروز انعکاسات آن بانگ، یک حقیقت قانونی است، بلکه ممکن است همان بانگ موجب بروز صدها حوادث زنجیری شود و مطابق قوانین مخصوص به خود به جریان بیفتند. مسلم است که در این هنگام عامل اصلی آن حوادث زنجیری من هستم. آیا این پندار منطقی است که شراب را من بیاشامم، فلان درخت مست شود؟ من ظلم کنم، کوه هیمالیا شاخ درآورد! من حقوق انسان‌ها را پایمال کنم، کهکشان‌ها مسیر خود را عوض کنند؟!

 

ارتباط میان علل و معلولات

تردیدی نیست در این که هر انحراف از قانونی، نتایج زنجیری خود را به دنبال خواهد آورد. این ارتباط میان علل و معلولات به وسیله عقل و وجدان و پیامبران و مصلحان و متفکران دائما گوشزد می‌شود. نمونه‌ای از آن آیات که خدا را منزه و بری از ظلم معرفی می‌کند، به قرار زیر است: پس از بیان نابود شدن قوم ثمود، داستان فرعون و نابود شدن شوکت او را متذکر شده، سپس می‌فرماید:

۱ـ «و ما ظلمناهم و لکن ظلموا انفسهم: ما به آنان ستم نکردیم، بلکه آنان بودند که به خودشان ظلم می‌کردند.»

۲ـ «و علی الذین هادوا حرمنا ما قصصنا علیک من قبل و ما ظلمناهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون: به آنان که به یهودیت گرویدند، آنچه را که پیش از این داستانش را به تو گفتیم، حرام کردیم و ما به آنان ظلم نکرده‌ایم، بلکه آنان بودند که بخودشان ستم می‌کردند.»

توضیح: قوم یهود در عمل به شریعت، خودسری‌ها کردند و احترام قانون الهی را بجای نیاوردند، در نتیجه به سختی‌ها گرفتار شدند. عامل مشقتها و سختیها خودشان بوده‌اند، نه خداوند متعال.

۳ـ «مَثل ما ینفقون فی هذه الحیوه الدنیا کمَثَل ریحٌ فیها صرّ اصابت حَرث قوم ظلموا انفسهم فاهلکته و ما ظلمهم الله و لکن انفسهم یظلمون: مَثل آنچه در این زندگی دنیوی در راه هوی و هوسهای خود انفاق می‌کنند، مانند باد زهرآگینی است که به زراعت مردمی که به خویشتن ستم ورزیده‌اند، بوزد و آن را نابود بسازد. خداوند به آنان ظلم نکرده است، بلکه خودشان بوده‌اند که ستم به خویشتن می‌ورزیدند.»

۴ـ «هل ینظرون الا ان تأتیهم الملائکه او یأتی امر ربّک؟ کذلک فَعَل الذین من قبلهم و ما ظلمهم الله و لکن کانو انفسهم یظلمون: آیا انتظار آن را می‌کشند که فرشتگان به سراغشان بیایند، یا امر پروردگارت بیاید؟ آنان که پیش از این تبهکاران بودند، چنین توقع و انتظاری داشتند. و خداوند بر آنان ظلم نکرد، بلکه آنان بودند که به خویشتن ظلم می‌ورزیدند.»

در چهار آیه فوق عوامل ظلم صریحا به خود مردم تبهکار نسبت داده شده است:

۱ـ کبر و خودکامگی فرعون و فرعونیان و غوطه‌ور شدن آنان در لذایذی که به تیره‌روزی بینوایان جامعه تمام می‌شد.

۲ـ از ارزش انداختن قانون و خودسری در انجام تکلیف.

۳ـ مصرف کردن مواد اقتصادی که رکن معیشت جامعه است، در راه هوی و هوس‌ها و به دست آوردن مقام و برتری‌های بی‌پایه و از بین بردن انسان‌هایی که به صلاح جامعه کار می‌کردند.

۴ـ خرافات‌پرستی و غوطه‌ور شدن در موهومات، به جای حق‌پرستی و واقعیت گرایی.

این امور چهارگانه که موجبات بدبختی و تباهی ملل را به بار می‌آورد، مربوط به اراده و اختیار خود تبهکاران است، نه به مشیت خداوندی. ستمکاران آن خودکامگانند که جلو هرگونه اعتلا و پیشرفت را می‌گیرند.

 

دو گروه خودمحور

دو اصطلاح مشخص در قرآن مجید درباره‌ خودکامگان ستمکار به کار رفته است: ۱ـ مترفین. ۲ـ مَلأ. معنای لغوی مترفین که از ماده‌ «ترف» است، عبارت است از: غوطه‌وران در عیش و کامکاری و اسراف در اموال. و معنای لغوی «مَلأ» عبارت است از: چشمگیران و اشراف و اغنیای کامجوی جامعه. در امتداد تاریخ هر دو گروه همواره در مسیر خودمحوری حرکت نموده، خود را غایت و دیگران را وسیله تلقی کرده‌اند. اینان بودند که فطرت‌های پاک آدمیان را آلوده نموده، جز کامیابی در این دنیا هدفی نداشته‌اند. و اینان ستمکارانی بودند که جلو هر گونه اعتلا و پیشرفت را که موجب دگرگونی وضع خوشایندشان می‌گشت، می‌گرفتند.

 

الف) مترفین: آیات قرآنی این ستمکاران را با شدیدترین لحن و خشن‌ترین بیانی می‌کوبد. نمونه‌ای از آیات مربوط به مترفین از این قرار است:

۱ـ «و کم قَصَمنا من قریه کانت ظالمه و انشأنا بعدها قوماً آخرین. فلمّا اَحسّوا بأسنا اذا هم منها یرکضون. لا ترکضوا و ارجعوا الی ما اُترفتم فیه و مساکنکم لعلکم تسئلون. قالوا یا ویلنا انّا کُنّا ظالمین: چه بسا اجتماعاتی را هلاک کردیم که ستمکار بودند و پس از آنان، گروه‌های دیگری را به وجود آوردیم. آن هلاک‌شدگان هنگامی که عذاب ما را احساس کردند، فوراً پا به فرار گذاشتند. [کجا فرار می‌کنید؟] مگریزید و برگردید به همان جایگاهی که در آنجا در کامکاری غوطه‌ور بودید! برگردید به خانه‌‌های خویش، شاید که مسئول قرار خواهید گرفت. آنان گفتند: وای بر ما! ما ستمکار بوده‌ایم.»

۲ـ «و ما ارسلنا فی قریه من نذیر الا قال مترفوها انّا بما اُرسلتم به کافرون: ما هیچ رسولی را [برای تبلیغ] به جامعه‌ای نفرستادیم، مگر اینکه خودکامگان کامور آن جامعه گفتند: ما به آن رسالتی که شما برایش فرستاده شده‌اید، کفر می‌ورزیم.»

۳ـ «و اذا اَرَدنا ان نُهلک قریهً امَرنا مُترفیها فَفَسقوا فیها فحقّ علیها القول فدَمّرناها تَدمیرا: هنگامی که بخواهیم اجتماعی را به هلاکت بیندازیم، به کاموران آن جامعه دستورات خود را صادر می‌کنیم. آنان از دستورات ما منحرف می‌شوند و در آن جامعه فسق می‌ورزند، درنتیجه تهدید ما درباره‌ آنان تثبیت می‌گردد و محو و نابودشان می‌سازیم.»

نتیجه قطعی که از این گروه آیات می‌گیریم، این است که دین اصیل در طول تاریخ دو کار اساسی را بر عهده‌ خود گرفته است:

یک) نشان دادن و هموار کردن راههای پیشرفت به سوی زندگی پاکیزه و قابل تفسیر با اصول عالی انسانی.

دو) مهار کردن امیال و هوی و هوس‌هایی که مانع پیشرفت به سوی زندگی مزبور می‌باشند.

مسلم است که برداشتن موانع پیشرفت، چه عوامل طبیعی و چه عوامل انسانی، با آرزو و خیال امکان‌پذیر نیست؛ لذا پیامبران الهی هر اندازه که می‌توانستند کاموران را تبلیغ و ارشاد و موعظه نموده، آنان را آگاه می‌ساختند و سپس آنان را از عواقب هوی‌پرستی و ستمکاری برحذر می‌داشتند و تا آنجا که قدرت داشتند، عملا جلو انحرافاتشان را می‌گرفتند. و هنگامی که ناتوان می‌گشتند، آنان را به حال خود می‌گذاشتند، تا نتایج کردارشان را ببینند.آری، برای کسی که: «چندین چراغ دارد و بیراهه می‌رود»، پاسخی جز این وجود ندارد که: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش!»

آیا دین برای تخدیر بینوایان به وجود آمده است؟ مبارزه‌کنندگان با دین و مخالفان آن همواره مردم خودکامه و لذت‌پرست بوده‌اند، نه این که این تبهکاران دین را برای تخدیر بینوایان می‌ساختند، تا آنان را استثمار کنند؛ زیرا ادیان حقه‌ای که مستند به منابع الهی‌اند، متن کار و هدف اساسی خود را عدالت قرار داده‌اند. تبهکاران از عدالت و تعدیل قدرت‌ها و امتیازات وحشت داشتند و برای جلوگیری از عامل وحشت خویش، به هر کاری اقدام می‌کردند، اگرچه مبارزه با مذهب و اخلاق و سایر وسایل ترقی و زندگی پاکیزه بوده باشد.

 

۲ـ ملأ

«ملأ» عبارت از چشم‌گیران و اشراف و کسانی است که موقعیت خود را در مجرای اشباع خودخواهی در مجتمع تثبیت کرده‌اند. برای توضیح اهمیت مسئله ملأ در جوامع بشری و صف‌آرایی آنان در برابر ادیان و هر گونه عامل پیشرفت، این مطلب را یادآور می‌شویم که از یادگارهای قرن نوزدهم میلادی است. بعضی از متفکران در آن قرن بر این مطلب تأکید می‌کردند که: اغنیا و ثروتمندان دین را برای تخدیر بینوایان می‌ساختند و آنان را با وعده‌های بهشت و نعمت‌های اخروی قانع می‌ساختند تا آنان را بدون زحمت چپاول کنند و دسترنج‌شان را به یغما ببرند. حالا که موضوع مذهب چنین است، پس مذهب افیون توده‌هاست!

می‌گوییم: درست است که چنین سرنوشت نابکارانه‌ای را درباره‌ مذاهب می‌بینیم، ولی فراموش نکنیم که همه‌ اصول سازنده انسانی مانند علم و اخلاق و سیاست عادله و مفاهیم آزادی و برابری و سایر حقایق ضروری زندگی نیز در دست اغنیا و چشم‌گیران به چنین سرنوشت شوم دچار شده، وسایل قاطعانه برای تخدیر و سوءاستفاده‌ها قرار گرفته‌اند. آیا یک منطق واقع‌بینانه می‌تواند حقایق مزبور را به جهت آن تخدیرها و سوءاستفاده محکوم نماید و آنها را از قاموس بشری بیرون براند؟! آنچه منطق واقع‌بینانه و تجربی به ما می‌آموزد، این است که افراد و گروه‌هایی که در شرایط معینی در یک جامعه موقعیت دلخواه خود را تثبیت کرده‌اند، هدف حیات خود را در ادامه‌ تثبیت آن موقعیت منحصر می‌سازند. طبیعی است که برای وصول باین هدف و ادامه‌ آن، هیچ واقعیتی را به حال خود نخواهند گذاشت، بلکه هر حقیقت و واقعیتی را وسیله‌ هدف مزبور قرار می‌دهند و نه تنها از مختصات آن وسایل سوءاستفاده‌ها خواهند کرد، بلکه اگر هدفشان اقتضا کند که آن حقایق و واقعیت‌ها را از بین ببرند، آنها را محو و نابود خواهند ساخت و اگر بخواهند در راه وصول به هدفشان و ادامه آن، حقایق و واقعیت‌ها را کم یا زیاد کنند، یا دگرگونی‌هایی را در کیفیت آنها به وجود بیاورند، فروگذاری نخواهند کرد، خواه مذهب باشد، خواه علم و معرفت و اخلاق و سیاست و آزادی و عدالت و برابری و غیره.

این است منطق واقع‌بینانه‌ای که شناخت‌های عینی ما درباره‌ انسان و تجربه‌های قاطعانه‌ای که درباره‌ سرگذشت تاریخ او اثبات کرده است. پس در حقیقت، اغنیا و چشم‌گیران و کام‌وران خودمحور، کاری با هیچ حقیقت و واقعیتی ندارند، جز هدفی که برای خود در پیش گرفته‌اند. و چون مذاهب حقه همواره با ستمکاری و طغیان و استثمار و خودکامگی مبارزه داشته‌اند، لذا مخالفان جدی مذاهب، طبقاتی بوده‌اند که به نحوی از انحا، قدرت و امتیازی برای خود احساس کرده، از تحول‌های سازنده نفرت داشته‌اند، نه این که مذهب ساخته‌ این طبقات برای تخدیر بینوایان بوده باشد.

پیامبران بزرگترین مبارزات را با فرعونیان زمان خود داشته، به اعتراف تاریخ‌دانان تحلیل‌گر، تخم آزادی را کاشته‌اند. قرآن که به عقیده‌ ما مسلمانان کتاب آسمانی است و حداقل به عقیده‌ عموم انسان‌های بااطلاع، کتاب مستندی است که هزار و چهارصد سال پیش از این، به ظهور پیوسته است و درباره‌ انسان و تاریخش واقعیات راستین را بیان کرده است، صریحا می‌گوید: چشم‌گیران و کاموران و تثبیت‌شدگان شرایط مخصوص در جوامع، بوده‌اند که در ابلاغ رسالت‌های رسولان کارشکنی و مبارزه‌ها به راه می‌انداخته‌اند. این حقیقت را در آیاتی که کلمه «ملأ» را آورده است، به‌خوبی می‌بینیم:

۱ـ قال الملأ من قومه انّا لنَراک فی ضلال مبین. قال یا قوم لیس بی ضلاله و لکنّی رسول من رب العالمین. اُبلّغکم رسالات ربی و انصحُ لکم و اعلم من الله ما لاتعلمون: چشم‌گیران قوم نوح گفتند: ما تو را در گمراهی آشکار می‌بینیم. نوح گفت: من گمراه نیستم، بلکه رسول پروردگار جهانیانم. رسالت‌های پروردگارم را به شما می‌رسانم و شما را اندرز می‌دهم و حقایقی را از خدا می‌دانم که شما نمی‌دانید.

آیا کسی که خود را رسول رب‌العالمین معرفی می‌کند و قوم خود را اندرز می‌دهد، می‌تواند وسیله‌ تخدیر جامعه باشد؟ آیا کسی که ساختة‌ ملأ است، می‌تواند برگردد، با آنان به مبارزه برخیزد و ملأ هم در برابر او دست به کارشکنی‌ها و تهمت‌ها و مبارزه‌ها بزنند؟!

۲ـ قال الملأ الذین کفروا من قومه انّا لنراک فی سفاهه و انّا لَنَظُنّک من الکاذبین. قال یا قوم لیس بی سفاهه و لکنّی رسول من رب العالمین: چشم‌گیران قوم [هود] گفتند: ما تو را در حماقت می‌بینیم و ما گمان می‌کنیم تو از دروغگویانی. هود گفت: من حماقتی ندارم، بلکه رسول پروردگار جهانیانم.

۳ـ و اذکروا اذ جعلکم خُلفاء من بعد عاد و بَوَّاکُم فی الارض تَتّخذون من سُهولها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا فاذکروا الاء الله و لا تَعثوا فی الارض مفسدین: به یاد بیاورید که خدا شما را پس از عاد جانشین قرار داد و شما را بر روی زمین مستقر نموده [زندگی با آسایش شما را به راه انداخت] شما در زمین هموار قصرها می‌سازید و کوهها را برای خانه‌سازی می‌تراشید. نعمت‌های خداوندی را متذکر شوید و بر روی زمین فساد به راه میندازید.

این است خواسته‌ صالح پیغمبر عظیم‌الشأن قوم ثمود که آنان را از فساد بر روی زمین جلوگیری می‌کند. آیا فسادی بالاتر از ستمکاری و از بین بردن نفوس انسانی بوسیله‌ استثمار قابل تصور است؟ اکنون ببینیم منطق قدرتمندان در برابر این سازندگی صالح چه بوده است:

قال الملأ الذین استکبروا من قومه للذین استضعفوا لمَن آمن منهم اَتعلمون انّ صالحا مرسلٌ من ربه؟ قالوا انّا بما اُرسل به مؤمنون. قال الذین استکبروا انّا بالّذی آمنتم به کافرون: چشم‌گیران متکبر قوم صالح به آن بینوایان قوم که ایمان آورده بودند، گفتند: «آیا شما می‌دانید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟» بینوایان پاسخ دادند: «ما به رسالت صالح ایمان آورده‌ایم.» آن متکبران گفتند: «ما به آنچه شما ایمان آورده‌اید، کفر می‌ورزیم!»

 

کبر و قدرت

آیا تکبر بدون قدرت امکان‌پذیر است؟ پس معلوم می‌شود که قدرتمندان بوده‌اند که با مذاهب الهی مبارزه‌ها می‌کرده‌اند. مخصوصا با تصریح به اینکه ایمان‌آورندگان، مردم بینوایی بوده‌اند.

۴ـ و الی مدین اخاهم شُعیبا. قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره قد جاءتکم بیّنه من ربکم فأوفوا الکیل و المیزان و لاتبخسوا الناس اشیائهم و لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها. ذلکم خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین. و لاتقعدوا بکل صراط توعدون و تَصدّون عن سبیل الله من آمن به و تبغونها عوجا و اذکروا اذ کنتم قلیلا فکثّرکم و انظروا کیف کان عاقبه المفسدین: ما شعیب (هم‌جامعة‌ اهل مدین) را به آن جامعه فرستادیم. به آنان گفت: خدا را بپرستید، برای شما خدایی جز او نیست. دلیل روشنی از پروردگارتان آمده است. پیمانه و میزان را ایفا کنید و اشیای مردم را از ارزش میندازید و در روی زمین که اصلاح شده است افساد مکنید، این روش برای شما اگر باایمان باشید بهتر است. و سر راه مردم را مگیرید که آنان را از ایمان و اصلاح بترسانید و ایمان‌آورندگان را از راه خداوندی باز بدارید و کجروی‌ها به راه میندازید و به یاد آورید که شما اندک و ناچیز بودید، خداوند شما را تکثیر نمود و متشکل ساخت و بنگرید که پایان کار افسادگران به کجا رسید.

این است منطق پیامبر:

۱ـ خداپرست باشید، این غریزه‌ کمال‌جو را در پرستش موضوعات ناشایست مستهلک مسازید.

۲ـ عدالت را میان قیمت‌ها و کالاهایی که با مقدار معین باید تشخیص داده شوند، جدّاً مراعات کنید.

۳ـ اشیا مردم را از ارزش میندازید.

۴ـ فساد در روی زمین بر پا مکنید. مردمی را که در مسیر پیشرفت قرار گرفته‌اند، تهدید مکنید.

۵ـ قدر و ارزش اجتماع و تشکل خود را بدانید.

در میان این مواد سازنده، توضیحی در ماده‌ سوم که فوق‌العاده بااهمیت است، بیان می‌کنیم: ارزش کار و کالا و اندیشه‌ مردم را پایمال مکنید. کلمه «شئ» مانند وجود یا پس از آن عمومی‌ترین مفهومی است که ذهن بشری می‌تواند آن را درک کند. در آیه فوق کلمه‌ «اشیاء» که جمع شئ است مطرح و چنین دستور داده شده است که ارزش هیچ شئ منسوب به انسان را کاهش مدهید: «و لاتبخسوا الناس اشیائهم».

کلمه «شئ» مانند وجود یا پس از آن، عمومی‌ترین مفهومی است که ذهن بشری می‌تواند آن را درک کند. در آیه فوق کلمه‌ «اشیاء» که جمع شئ است، مطرح و چنین دستور داده شده است که ارزش هیچ شئ منسوب به انسان را کاهش مدهید: «و لاتبخسوا الناس اشیائهم». بایست ارزش کار به جای آورده شود، نه اینکه به آنچه انجام‌دهنده‌ کار قناعت بورزد، کفایت کنید.

بعضی از اقتصاددانان گفته‌اند: کارگر می‌خواهد زندگی کند و کاری با ارزش حقیقی کار خود ندارد! این منطق از نظر پیامبران چنان‌که در آیه‌ فوق دیده می‌شود، محکوم است؛ زیرا پیامبران حیات انسان‌ها و ارزش آن را می‌شناسند و می‌دانند هر کاری که از انسان صادر می‌شود، مقداری از حیات او به آن کار مبدل شده است. لذا بایست رضایت واقعی او در مقابل از دست دادن مقداری از حیات به دست آورده شود، در حقیقت معنای آیه با نظر به تحلیل آن بر عوامل اولیه‌ کار و مزدی که گرفته می‌شود، چنین است که از ارزش حیات مردم مکاهید. شاید معنای جمله‌ بعدی «و لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها: در روی زمین پس از اصلاح، افساد مکنید»، این است که فساد در نتیجه اسقاط ارزش‌هاست؛ یعنی اگر ارزش‌ها کاسته شود، فساد روی زمین قطعی است. این است منطق پیامبران که اساسی‌ترین مبارزه با ظلم را پی‌ریزی می‌کند.

 

دین ساختة کاورزان نیست

«ملأ» چه می‌گوید؟ «قال الملأ الذین استکبروا من قومه لنخرجّنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودنّ فی ملتنا قال او لو کُنّا کارهین: چشم‌گیران قوم شعیب که تکبر ورزیدند، گفتند: ای شعیب، تو را و آنان را که به تو ایمان آورده‌اند، به همراه تو از اجتماع خود بیرون می‌کنیم، مگر اینکه به عقاید ما برگردید! شعیب فرمود: اگر چه ما از عقاید شما کراهت داشته باشیم؟» به همین ترتیب مبارزه‌کنندگان جدّی در برابر دین و پیامبران الهی، قدرتمندان و کاموران بوده‌اند، نه اینکه مذاهب حقه ساختة آنان می‌باشد. این نکته را جلال‌الدین مولوی در قرن هفتم هجری متوجه شده، می‌گوید: کاموران به پیامبران چنین می‌گفتند که این مسائل مذهبی را که شما مطرح می‌کنید:

رنج را صد تُو و افزون می‌کند

عقل را دارو به افیون می‌کند!

شما پیامبران ما را تخدیر می‌کنید که از قدرت و مقام و موقعیت چشمگیری که به دست آورده‌ایم، دست برداریم. مبارزه‌ جدی و و داد و فریاد پیامبران برای ریشه‌کن کردن ظلم را تفصیل نمی‌دهیم، تنها از مطالعه‌کنندگان محترم تقاضا داریم به زنده‌ترین کتاب مذهبی دنیا که قرآن است، مراجعه فرمایند، مخصوصا آن افراد که اطلاعات‌شان درباره‌ دین، محدود و منحصر به اطلاعات عمومی ‌است، این کتاب الهی را ورق بزنند و ببینند ظلم از نظر دین چیست و عدالت کدام است. ما تا حدودی آیات مربوط به عدالت را در همین مبحث متذکر شدیم و آیاتی چند درباره‌ ستم و ستمکاری آوردیم. وقتی که قرآن را ورق بزنیم، خواهیم دید در حدود ۲۹۰ آیه درباره‌ پیکار با ستم و ستمکاری و دفاع از ستمدیدگی با صراحت قاطعانه بیان فرموده است. آیا ۲۹۰ آیه برای اثبات اینکه یگانه مبارز جدی ستم و ستمکاری دین است، کافی نیست؟!

 

عدالت: رفتار مطابق قانون

برمی‌گردیم به جمله‌ مورد تفسیر: «من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق: برای فرد و جامعه‌ای که عدالت برای او تنگی ایجاد کند، ظلم و ستم برای آن فرد و جامعه تنگناتر خواهد بود.» برای درک این اصل که امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیان کرده است، بار دیگر به تعریف عدالت رجوع می‌کنیم. می‌دانیم که تعریف عدالت عبارت است از: «رفتار مطابق قانون». این حقیقت را هم می‌دانیم که هر قانون صحیحی از یک واقعیتی کشف می‌کند؛ بنابراین انحراف از عدالت، مساوی انحراف از قانون است و انحراف از هر قانونی، مساوی انحراف از واقعیت است. و چون انسان در روابط خود با سایر انسان‌ها مانند روابطش با عالم طبیعت، خلأپذیر نیست، پس به طور قطع با اعراض از واقعیت، رابطه‌ای با ضد واقعیت برقرار خواهد کرد. این ضد واقعیت مجموع واحدهای موقعیت او را مختل خواهد ساخت، در نتیجه مجبور خواهد شد برای هر واحد مختل، انرژی‌ها و وقت‌ها و منافعی را قربانی نماید. به عنوان مثال فرد ناشایسته‌ای خود را شایسته‌ قانونگذاری یا اظهار نظر در قانون معرفی می‌نماید. این فرد که از عدالت منحرف شده است، بایست این ضد واقعیت‌ها را مرتکب شود:

۱ـ نمی‌داند، ولی می‌گوید می‌دانم!

۲ـ برای اثبات این «می‌دانم»، مجبور خواهد بود تغییراتی در معنای دانستنی‌های مربوط به قانون بدهد و مردم را در جهل و بدبختی غوطه‌ور بسازد.

۳ـ شخصیت خود این مدعی دروغ‌پرداز تباه خواهد گشت.

۴ـ نوعی از حالت بدبینی در اجتماع به وجود خواهد آورد.

۵- اگر قدرت و مهارت او در تصدی به منصب قانون‌گذاری، یا موقعیت خاص جامعه اقتضا کند که او بتواند ادعای خود را عملی کند، و قانونی را وضع کند، حلقه‌های زنجیری فساد دور گردن مردم خواهد پیچید، چه بسا که این زنجیر سالیان طولانی مردم را شکنجه بدهد.

از طرف دیگر امکان ندارد که فردی در میان انسان‌هایی که در شکنجه غوطه‌ورند، آسایش داشته باشد و دور از مشقت و بدبختی بماند. این است معنای اینکه فرد و جامعه‌ای که عدالت برای او تنگی ایجاد کند، ظلم و ستم برای آن فرد و جامعه تنگناتر خواهد بود.

منبع: روزنامه اطلاعات