مشروطه و رویارویی با اصلاحات در اصفهان و تهران در دوران قاجار – بخش اول

در بحث حاضر، در وهله اول میخواهیم از رابطه ی شهر و مردم اصفهان با نهضت مشروطه بدانیم و همچنین مسیر و شرایطی را بیابیم که باعث شد تا در روابط و مناسبات اجتماعیِ ساکنان این شهر تجربیات جدیدی رقم خورد . به هر حال اینکه چگونه اصفهانی ها مشروطه را درک کردند

 

زهره روحی

پژوهشهای فرهنگی مدرن در ایران

در بحث حاضر، در وهله اول میخواهیم از رابطه ی شهر و مردم اصفهان با نهضت مشروطه بدانیم و همچنین مسیر و شرایطی را بیابیم که باعث شد تا در روابط و مناسبات اجتماعیِ ساکنان این شهر تجربیات جدیدی رقم خورد . به هر حال اینکه چگونه اصفهانی ها مشروطه را درک کردند و یا در ایام مبارزات ، چه قبل از پیروزی نهضت و اعلام مشروطیت و چه پس از آن (در زمان استبداد محمد علی شاه )، موقعیت این شهر از حیث فرهنگی و اجتماعی چه بوده و رهبری مبارزات را چه گروههایی به عهده داشتند و یا آیا بین این گروه های در حال مبارزه با حکومت قاجار، تنش و نزاعی ـ فی المثل آنگونه که مردم تهران تجربه کردند ـ ، وجود داشته یا نه!؟ و در صورت چنین تجربه ای ، ماهیت اختلاف و تنش چه بوده و مردمِ شهر چه واکنشی نسبت به آن نشان داداند و ...؛ به واقع آنچه در جستجویش هستیم ، درکی هستی شناسانه از موقعیت تاریخی و اجتماعیِ شهر اصفهان در «مقطعی خاص» است. همان مقطعی که معمولا از آن به عنوان «نو» و یا « اصلاح طلبی » (به نوعی تجدد خواهی) در ایران نام برده می شود ، که بارزترین نشانه هایش را می توان در نهضت مشروطه ، و در شهری چون تهران دید ؛ نه صرفاً به دلیل جنبش مشروطه خواهیِ ساکنان این شهر که به خودی خود ، پدیده ای اجتماعی و سیاسیِ اصلاح طلبانه و نوین به شمار می آید ، بلکه همچنین به دلیل تنش و نزاعی که در بستر مشروطه خواهیِ این شهر ، بین تجدد طلبان و سنت گرایان جریان داشت و در صددِ محدود کردن قدرت و اختیار طبقه روحانیت بود و در زمانی که فرمان مشروطه صادر گردید، نشان از پیروزیِ نسبیِ تجددگرایان داشت. در این خصوص مارلینگ ، کارگزار وزارت امور خارجه انگلستان (که ناظر تمامی جریانات بوده )، به ادوارد گری می نویسد : «اصل هفتاد و یکم و اصول بعدی آن گرچه از حیث عبارت ابهام داشته و متعمداً اینطور اشاره شده است ، اگر به مورد اجرا درآید ، ضربه مهلکی به اختیارات قضایی ملاها (آخوندها) وارد می سازد» (1).

چنانچه ملاحظه می شود ، سخن از تلاش جمعیت اصلاح طلب و تجدد گرایی است که قصدش نه فقط رفرم و اصلاحاتی بنیادی در ساختار سیاسی و اجتماعی حکومت قاجاریه ، بلکه خواهان برهم زدن قدرت نهفته در ساختارهای طبقاتیِ فرهنگی و اجتماعیِ مبتنی بر «سنت» نیز بوده. به بیانی اینگونه که به نظر می‌آید، آنها به طور مشخص تحول خواهانی بودند که با این آگاهی و دانش عمل می کردند که برای تغییر بنیادین در ساختار حکومتی ، سلب قدرت از پادشاهان قاجار کافی نیست ، بلکه می بایست تحولی بنیادی در ساختار فرهنگی و اجتماعی به وجود آورد . و از قضا بر اساس همین رویه بود که «لغو امتیازات» پیشینِ «گروه های بانفوذ» که علما هم جزو آنها بودند را در نظر داشتند و آنرا جزو برنامه اصلاحی خود قرار داده بودند . چنانچه لمبون نیز به امتیازِ رهبری طبقه روحانی در مذهب شیعه و احترام و اعتقادی که به لحاظ اجتماعی و فرهنگی طبقه عامه برای آنها قائل بودند اشاره کرده است (2 ) ؛ که عملاً باعث نابرابری حقوق اجتماعی افراد جامعه می شد. بنابراین اکنون که ماهیت مطالباتِ حقوقی و اجتماعی تجدد طلبان تهرانی، مشخص شد، سئوال اینجاست که آیا چنین تنش و کشمکشی بین اهالی شهر اصفهان در آن مقطع زمانی وجود داشته است !؟ در حول و حوش پرسشهایی از این دست است که به چیستیِ «مطالبه فرهنگی و اجتماعیِ» اهالی شهر اصفهان پی می بریم . بنابراین اگر شهر تهران در این بحث به عنوان ملاک سنجش در مقایسه تطبیقی قرار می گیرد ، نه فقط به دلیل نخستین خاستگاه حوادث نهضت مشروطه ، بلکه چنانچه دیدیم به این دلیل است که در آن ایام، در این شهر، جمعیتی حضور داشت و متمرکز بر این باور سیاسی بود (و بر اساسش عمل می کرد ) که ضرورتِ حکومت مشروطه حکم می کند تا قوانینی را در مجلس شورای ملی به تصویب رساند که به انحلال « قدرت دین در قلمرو عمومی» ، و سلطه اش بر عرصه های حقوقی و اجتماعیِ نهادینه شده در فرهنگ عمل کند. لب کلام اینکه آنها برای پایه گذاری حکومت مشروطه ، در صدد آزاد سازیِ قلمرو عمومی از هر قدرتی بودند که به لحاظ حقوقی میتوانست مغایر و یا مانعی بر قوای سه گانه ی حکومت مشروطه و مجلس شورای ملی باشد .

و اما در خصوص انتخاب شهر اصفهان که مورد مقایسه با تهران قرار گرفته ، یکی از دلائلش این است این شهر، در زمانی نه چندان خیلی دور، در زمان شاه عباس صفوی، از اقتداری سیاسی برخوردار بوده است. و دلیل دیگر اینکه اسنادی وجود دارد که نشان می‌دهد این شهر در زمان استبداد صغیر محمد علی شاه، یکی از حامیان مردم شهر تهران و نیز تبریز بوده است : «هر زمان مشروطه خواهان تهران از شهرستانها کمک می‌خواستند، اصفهانیها بیش از دیگران اظهار علاقه کرده و شاه و دولت را به اطاعت از مجلس تهدید می کردند. آقا شیخ محمد تقی نجفی از مراجع تقلید وقت، رهبری انجمن اصفهان را داشت و برادرش حاج آقا نورالله از روحانیان شجاعی بود که رهبری مشروطه خواهان اصفهان را به عهده گرفت. (...) در جریان امضای متمم قانون اساسی، مردم اصفهان اعلام کردند که تا قانون اساسی امضاء نشود از دادن مالیات به دولت خودداری خواهند کرد ( 3 ). و بالاخره اینکه در حال حاضر قریب به سی سال است در این شهر زندگی می کنم .

بحث را از اینجا آغاز می کنیم که با توجه به استبداد حکومت قاجار، بدیهی است که صِرفِ تمرکز قدرت در شهر تهران (به عنوان پایتخت و مقّرِ حکومت قاجار) ، کافی است تا تمایزات سیاسی و فرهنگیِ این شهر نسبت به دیگر شهرها شکل گیرد ؛ و زمانی که این «تمایز» ، حول و حوش مطالعات «تاریخ فرهنگ مدرن ایران» قرار میگیرد، پدیدار کننده نشانه هایی می شود که هم در بردارنده ی تمایلات «نوگرایی» در عرصه قدرتِ حاکمیت (بخوانیم ناصرالدین شاه ) است و هم در قلمروِ پتانسیل های ضدیت با آن؛ که پارادوکس تمایلات نوگرایانه ناصرالدین شاه است. به بیانی ، از آن لحظه ای که ناصرالدین شاه ، نخستین حرکت «نوگرایی» را انجام داد ـ که فرض می‌کنیم، موافقت وی با تأسیس «دارالفنون» ، به همت امیر کبیر بوده ـ ، خود این «موافقت» از حیث هستی شناسی انضمامی، نقشی بسیار مؤثر در ایجاد جریان مخالف با قدرت و حاکمیت قاجاریه داشته است . زیرا دارالفنون ، به منزله ی نهاد جدیدی تأسیس می‌شود ، که اصلا کارش می‌باید بسترسازیِ تفکر و نگاهی جدید به جهان باشد؛ در این صورت این مؤسسه آموزشی و حرفه ای، به مرکز تولیدیِ اندیشه جدید و اصلاح طلب، تبدیل می شود: عملاً کار و هدفش این می‌شود که نسل هایی را پرورش ‌دهد که بتوانند منتقدان جدی به حکومت قاجاری باشند! زیرا به صِرفِ همین هدف و عمل است که بعدها فارغ التحصیلانش تبدیل به اصلاح طلبانی می‌شوند که نقشی بسیار مؤثر در آزادسازی فضای اجتماعی و سیاسی داشته اند. حتی قبل از نهضت مشروطه ، ناصرالدین شاهِ «نوجو» ، پس از مدتی ناگزیر می گردد تا جهت «نو» ساختن نهادهای کشور، فارغ التحصیلان همین مرکز را چه پس از فارغ التحصیلی از دارالفنون و یا بعد از مراجعتشان از اروپا، به کار گیرد و به یاری آنها روح مدرن در تشکیلات دولتی خود بدمد. غافل از اینکه همین آموزش و آشنایی با دنیای جدید ، خواهی نخواهی بنیانهای فکری و انتقادی را در ذهن فارغ التحصیلانِ مراجعت کرده به وطن به وجود آورده است و دائم آنها را به مقایسه ای تطبیقی وامیدارد . مقایسه ای بین مملکت خود (ایران) و ممالک پیشرفته اروپایی. آنها در هر کدام از این کشورها که مشغول به تحصیل بودند، به دلیل ساختار مدرن آموزشی‌شان، در حال کاشت تولیدات فکری و ایدئولوژی مدرن در ذهن خود بودند . بنابراین ، همین تجربه ی از راه آموزش و فضای فرهنگیِ برخاسته از ساختار اجتماعی آنجاست که بعدها از فارغ التحصیلانِ ایرانیِ آشنا به ساختارهای دموکراتیک ، و پیشرفته اروپایی ، مخالفانی سر سخت با حکومتِ استبدادی قاجار می‌سازد.

و اما در خصوص رابطه شهرها و ایالتها با تهران، به عنوان «پایتخت»، باید بگوییم که صرف نظر از ظلم و ستمی که حاکمان شهرها با توسل به اقتداری که در آنجا داشتند و بر اساس همان هم میتوانستند بدترین ظلم ها را به مردم روا دارند، رابطه شان با تهران، حکم حاشیه را داشت . چرا که تهران به عنوان «پایتخت » ، مرکز انباشت قدرت سلطنتی و حکومتی بود . تا جایی که اگر شاه از فردی از نزدیکانش دچار خشم یا حتی واهمه می شد ، اگر قرار نبود که او را به قتل برساند ، وی را (البته در مقام حاکم) ، به یکی از شهرها و یا ایالتها تبعید می کرد. به هر حال شهر تهران ، به عنوان شهری که شاه در آن زندگی می کرد ، محل انباشت قدرت بود و همین مسئله باعث می شد که توجه شاهان قاجار به شهر تهران ، از نظر نو نوار کردنش بیشتر از شهرهای دیگر باشد. وانگهی صِرف انباشت قدرت ، در شهر تهران، برای طبقه تحصیل کرده ، به معنی جذب بیشتر آنان در این شهر بود . زیرا این شهر از امکاناتی برخوردار بود که می توانست پاسخ گوی سبک «نو» زندگی آنها باشد. به عنوان مثال در زمان ناصرالدین شاه ، بین سالهای 1886 و 1892 م. (1304 تا 1310 ق.) ، برخی از مقامات دربار ، تماشاگر نمایش هایی می‌شدند که به سبک غربی بود ( فی المثل کارهای مولیر ، که ناگفته نماند نمایش نامه های میرزا فتحعلی آخوند زاده و همچنین میرزا آقا تبریزی ، متأثر از کارهای مولیر بود ) و وانگهی خود سالن نمایش هم در تالار کوچکی در دارالفنون برگزار می شد که خود این مکان به سبک تأترهای ایتالیا ساخته و در نظر گرفته شده بود . به این ترتیب می شود گفت : « پس از سال 1912 (1331 ق. ) بود که مردم [تهران] هر چند به تعداد اندک به دیدن نمایش ها آمدند » (4 ).

منابع :

1. تاریخ استقرار مشروطیت در ایران. ، اسناد محرمانه وزارت انگلستان، اظهارات مارلینگ کارگزار وزارت امور خارجه انگلستان به ادوارد گری به کوشش حسن معاصر ، تهران ، انتشارات ابن سینا ، 1347 ، ص 472 ؛ نقل از آجودانی ، لطف الله ؛ روشنفکران ایران در عصر مشروطیت ، نشر اختران ، 1387 ، ص 154 .

2. لمبتن ا. ک. اس . «مسائل خاورمیانه» ، انجمن های سری در انقلاب مشروطیت ایران ؛ قسمتی از کتاب ترجمه اسماعیل رائین ؛ سازمان چاپ و انتشارات جاویدان ، چاپ دوم ، 2535 ، 174.

3. ملک زاده، مهدی، انقلاب مشروطیت ایران؛ ج 2، ص 263، 264؛ نقل از رفیعی منصوره ارگان انجمن ایالتی آذربایجان: تهران، نشر تاریخ ایران، 1362؛ص 53،54 .

4. ایران و مدرنیته : گفتگوهای رامین جهانبگلو با پژوهشگران ایرانی و خارجی در زمینه رویارویی ایران با دستاوردهای جهان مدرن ، گفتگو با فرخ غفاری ؛ تهران : نشر گفتار ، 1379، صص، 161،162

منبع: انسان شناسی و فرهنگ