دكتر مجتبی بشردوست، استاد اعزامی وزارت علوم به دانشگاه «ام.گ.او» مسكو و مولف كتابهای «موج و مرجان: نقد ادبی در ایران از ١٣٢٠ تا ١٣٥٧»، «در جستوجوی نیشابور: زندگی و شعر شفیعیكدكنی»، «سودای حقیقت»، «افسون هدایت» و «هستیشناسی مولانا»، در سه حوزه نظریههای ادبی، ادبیات معاصر و مثنوی مولوی پژوهش میكند. در این نشست میخواهیم درباره وضعیت آموزش زبان و ادبیات فارسی در دانشگاههای روسیه و ایران و همچنین در زمینه ذهنیت روسی و ایده دانشگاه با ایشان به گفتوگو بپردازیم.
دكتر مجتبی بشردوست، مدرس مثنوی در دانشگاههای روسیه
رسول آبادیان: دكتر مجتبی بشردوست، استاد اعزامی وزارت علوم به دانشگاه «ام.گ.او» مسكو و مولف كتابهای «موج و مرجان: نقد ادبی در ایران از ١٣٢٠ تا ١٣٥٧»، «در جستوجوی نیشابور: زندگی و شعر شفیعیكدكنی»، «سودای حقیقت»، «افسون هدایت» و «هستیشناسی مولانا»، در سه حوزه نظریههای ادبی، ادبیات معاصر و مثنوی مولوی پژوهش میكند. در این نشست میخواهیم درباره وضعیت آموزش زبان و ادبیات فارسی در دانشگاههای روسیه و ایران و همچنین در زمینه ذهنیت روسی و ایده دانشگاه با ایشان به گفتوگو بپردازیم.
*******
شما به مدت دو سال و نیم در دانشگاههای روسیه، زبان و ادبیات فارسی تدریس میكردید، به ما بگویید دانشگاههای روسیه در چه وضعیتی به سر میبرند و زبان و ادبیات فارسی در روسیه چه جایگاهی دارد؟
بله، من به مدت دو سال و نیم، رسما در دانشگاه «ام.گ.او» مسكو زبان و ادبیات فارسی تدریس میكردم. دانشگاه ام.گ.او قدمت ٢٠٠ساله دارد و بیش از صد و پنجاه زبان در آن دانشگاه تدریس میشود. دانشجویانی كه در دانشگاه ام.گ.او تحصیل میكنند، معمولا دو زبان اروپایی و دو زبان آسیایی را فرا میگیرند. دانشجویان من در كنار زبانهای اروپایی، زبانهای فارسی و عربی یا فارسی و تركی را هم میآموختند. برخی دانشجویان به ارمنی، گرجی، پشتو یا دری گرایش داشتند. به هر شكل، چهار زبان را فرا میگرفتند اما در سنتپترزبورگ وضع فرق میكرد. در آنجا دانشجویان زبانهای بیشتری فرا میگرفتند. برخی دانشجویان زبانهای كشور لتونی، لیتوانی، استونی را هم یاد گرفته بودند. دانشگاه دولتی سنتپترزبورگ و انستیتوی شرقشناسی به ادبیات فارسی و تصحیح نسخ فارسی گرایش بیشتری نشان میداد.
منظور شما این است كه دانشگاههای مسكو بیشتر به آموزش زبان فارسی تمایل نشان میدهند و دانشگاههای پترزبورگ به آموزش ادبیات فارسی؟
همین طور است. دانشگاه ام.گ.او و پارهای از دانشگاههای دیگر مسكو بیشتر به آموزش زبان فارسی گرایش نشان میدهند. لذا اولویت آنها آموزش گرامر فارسی، نگارش فارسی، گونهها و لهجههاست. البته هستند چهرههایی مانند «پروفسور ریسنر» و دكتر «یوگینیا نیكیتینكو» و دكتر «ماریا گن» كه هنوز بر ادبیات فارسی تكیه میكنند، ولی من در این دانشگاه ادبیات معاصر تدریس كردم. دانشگاه دولتی سنتپترزبورگ به شیوه دیگری عمل میكرد و به ادبیات كلاسیك و ادبیات معاصر فارسی توامان میپرداخت. استادان انستیتوی نسخ خطی با متون فارسی كاملا آشنا بودند.
پرسش بعدی من این است كه آیا دانشجویان روس به ادبیات معاصر ایران، تمایلی هم نشان میدادند؟ و دیگر پرسش من این است كه شما چگونه تدریس میكردید و بر چه جریانهایی بیشتر تاكید داشتید؟
من ادبیات معاصر را از مشروطه شروع میكردم. بعد میرسیدیم به عصر پهلوی اول و پهلوی دوم. همچنین كودتای بیستوهشت مرداد. بعد دهه پنجاه و عصر چریكگرایی و در پایان میرسیدیم به انقلاب اسلامی.
ما بیشتر متن میخواندیم. از آخوندزاده و طالب اف، میرزا آقاخان كرمانی، زینالعابدین مراغهای و ملكم خان شروع میكردیم و كمكم میرسیدیم به جمالزاده، هدایت، چوبك، آلاحمد، سیمین دانشور، دولتآبادی، احمد محمود و دیگران.
بوف كور چطور؟ بوف كور را هم تدریس كردید؟
بله، روزنفلد و برتلس بوف كور را به روسی ترجمه كرده بودند. بنابراین تدریس بوف كور و زنده به گور، سه قطره خون و سگ ولگرد برایم آسانتر شده بود.
در مورد شرق شناسانی مانند برتلس و بارتولد و پتروشفسكی بیشتر صحبت كنیم. عجالتا میخواهم، بدانم دانشجویان روس به راحتی میتوانستند با بوف كور، جای خالی سلوچ و سوشون ارتباط برقرار كنند؟
میدانید كه روسیه در دوره عصر طلایی و عصر نقرهای نویسندگان بزرگی به دنیا عرضه كرد. دانشجویان روس با آثار پوشكین و یسنین و آنا آخماتوا و تسوتایوا (سوتایوا) گومیلوف، ماندلشتام، مایاكوفسكی و تولستوی و داستایفسكی و شولوخف، گوركی و گوگل و توركنیف و بولگاكف و دهها و صدها نویسنده دیگر آشنا بودند. لذا فهم كلیدر یا جای خالی سلوچ برایشان بسیار آسان بود. دقیقا میدانستند كه دولتآبادی از شولوخف متاثر است و فلان نویسنده ایرانی از چخوف. اما بوف كور داستان دیگری دارد. دانشجویانی كه كافكا خوانده بودند یا با آثار سوررئالیستها آشنا بودند، بوف كور را بهتر میفهمیدند.
درباره شعر كمتر صحبت كردیم. روسها گویا بیشتر به خیام گرایش دارند. این طور نیست؟
رباعیات خیام بارها و بارها در روسیه ترجمه شده است. روزنفلد تمام آثار خیام به ویژه نوروزنامه را هم تصحیح و هم ترجمه كرده كه به تازگی توسط دكتر ادریس اف بازنویسی و منتشر شده است. روسها با فردوسی، مولانا، عطار، سعدی، حافظ و جامی هم آشنا هستند. یكی از شرقشناسان روسی اشعار اقبال لاهوری را به روسی ترجمه كرده بود. البته نسل جوان به نیما و شاملو و فروغ و سپهری بیشتر گرایش نشان میدهد.
با ادبیات بعد از انقلاب هم آشنا هستند؟
كم و بیش آشنا هستند. برخی آثار هوشنگ مرادیكرمانی، رضا امیرخانی، حبیب احمدزاده و گلشیری به روسی ترجمه شده است ولی من میكوشیدم تا تصویر كلیتر و كاملتری از ادبیات امروز ایران ارایه كنم. تصویری كه در آن رضا براهنی و عباس معروفی و دیگران هم بگنجند.
شما غیر از نقد ادبی، ادبیات معاصر به مثنوی مولوی هم علاقهمندید. مثنوی را چگونه تدریس میكردید؟
مثنوی مولوی را در كتابخانه ادبیات خارجی تدریس میكردم. حدودا سی نفر از روسها و تاجیكها ثبتنام كرده بودند و به مدت دو سال و نیم این كلاسها استمرار داشت. مدیر بنیاد ایرانشناسی مسكو، دكتر ادریساف بود. ایشان برنامهریزی میكرد. دانشجویان و استادان را دعوت میكرد و من هم روزهای پنجشنبه ساعت ٦ تا ٨ در همین بنیاد، مثنوی را تدریس میكردم.
به چه شیوهای مثنوی تدریس میكردید؟
ابتدا اطلاعات تاریخی به آنها میدادم. بعد چند حكایت از مثنوی را انتخاب میكردم و به تاویل آنها میپرداختم. دكتر نیكیتینكو، تمام این درس گفتارها را به روسی ترجمه میكرد و توضیح میداد.
همانگونه كه میدانیم، روسها هفتاد سال با مكتب ماركسیسم درگیر بودهاند و این پرسش پیش میآید كه گرایش آنها به مسائلی چون عرفان و تصوف ریشه در چه عواملی دارد؟
میدانید كه روسها ارتدكس هستند. بنابراین گرایش مذهبی شدیدی دارند. در جای جای روسیه، كلیسا دیده میشود. آنها روزهای یكشنبه به كلیسا میروند و دعا میكنند. حتی در عصر سیطره و استیلای مكتب ماركسیسم، مذهب حضور و حیات پررنگی در زندگی روزمره مردم داشت. روسها تحقیقات گستردهای در زمینه الهیات دارند. بردیایف و شستوف، الهیات مسیحی را خوب میشناختند. روسها با آثار بوعلیسینا و سهروردی و ابنعربی و ملاصدرا و ملاهادی سبزواری هم آشنا هستند. در آكادمی فلسفه، اسفار و فصوصالحكم هم خوانده میشود. پارهای از این متون به روسی ترجمه شده است.
میخواهم از فضای آموزش زبان و ادبیات فارسی در روسیه كمی فاصله بگیریم. میخواهم یك سوال كلیتر از شما بپرسم. آیزایا برلین در كتاب «ذهن روسی در نظام شوروی» ترجمه رضا رضایی كه نشر ماهی منتشر كرده میگوید: «یكی از چشمگیرترین ویژگیهای فرهنگ مدرن روس، خود محوری عجیب آن است.» نظرتان درباره این جمله چیست؟
درباره ذهنیت روسی باید در یك نشست دیگر با هم صحبت كنیم. اجمالا میگویم، سخن گفتن درباره ذهنیت روسی آسان نیست. روسیه كشور بزرگی است. جغرافیای پهناوری دارد. به بیش از دویست زبان در روسیه صحبت میشود. نژادها و اقوام و ملیتهای مختلفی در كنار هم زندگی میكنند. ذهنیت روسی تركیبی است از همه اینها. گرچه پارهای از روسها از نژاد اسلاو و مذهب ارتدكس و زبان روسی دم میزنند ولی تاتارها و چچنها و باشقیرها و دیگر اقوام هم حضور دارند، جنگ جهانی اول و دوم. درگیری با فرانسویها و ژاپنیها و آلمانیها، سیطره و سلطه بلامنازعه ماركسیسم و همچنین سرزمین سرد و یخ زده روسیه، روسها را به طرف نوعی فرهنگ درون ماندگار (immanent) سوق داده است. روسها اساسا میل دارند به ریشهها برگردند، به درون، به خویشتن خویش. همین باعث شده است كه به نوعی معنویت بومی هم گرایش پیدا كنند. بعد از فروپاشی ماركسیسم، روسها دارند از طریق آزمون و خطا، راههای دیگر را هم تجربه میكنند. آیزایا برلین در همان كتابی كه نام بردید، میگوید: «روسها ملت بزرگی هستند و قوای خلاقشان عظیم و آنگاه كه آزاد شوند، خدا میداند چه ارمغانها برای جهانیان خواهند آورد. البته همیشه احتمالش هست كه بربریت جدیدی سر برآورد، اما من در حال حاضر دورنمایی برای آن نمیبینم.» (ص ٢٨٥)
رشتهای چون شرقشناسی در روسیه چه وضعیتی دارد؟
روسها شرقشناسان بزرگی به دنیا عرضه كردهاند. نمونهاش همان طور كه گفتم بارتولد و برتلس و روزنفلد و پتروشفسكی هستند . همه اینها رویكرد تاریخی- تطبیقی داشتند. البته با فیلولوژی هم آشنا بودند. متون فارسی و عربی و تركی را خوب میشناختند. تقریبا دو قرن است كه شرقشناسی در روسیه سابقه دارد ولی در شرایط كنونی، شرقشناسان روسیه، رویكرد و رویه دیگری را پیش گرفتند. حالا بیشتر به رخدادهای سیاسی روزمره تمایل دارند چون فرهنگشناسی، تمدنشناسی، فولكلورشناسی را كنار گذاشتهاند و به رخدادهایی ویژه میپردازند. انگار همه پیشبینیهای ادوارد سعید در كتاب «شرقشناسی» دارد به وقوع میپیوندد.
درباره ذهن روسی و شرقشناسی در یك نشست دیگر بیشتر گفتوگو خواهیم كرد. برگردیم به ایران و كمی درباره وضعیت دانشگاههای ایران صحبت كنیم. بعد از بازگشت از روسیه وضعیت دانشگاههای ایران را حالا چگونه میبینید؟
حتما كتاب «دانشگاه: از نردبان تا سایهبان» اثر دكتر عباس كاظمی را خواندهاید. توصیف و تبیین دكتر كاظمی نشان میدهد، دانشگاههای ما وضعیت اسفباری دارند.
چرا به چنین وضعیت اسفباری در افتادهایم؟
دكتر اباذری معتقد است كه دانشگاههای ما در نظام سرمایهداری حل شده است. به تعبیر دیگر، نظام بازار بر دانشگاههای ما سلطه پیدا كرده است. دانشگاه دارد بر مبنای منطق عرضه و تقاضا به حیاتش ادامه میدهد و به همین دلیل روح و هدف و غایتش را از دست داده است.
شما هم این دیدگاه را میپذیرید؟
من میخواهم از كتاب «ایده دانشگاه» اثر كارل یاسپرس (ترجمه مهدی پارسا – مهرداد پارسا، انتشارات ققنوس) چند جمله را برای شما بخوانم. یاسپرس میگوید: «دانشگاه جایی است كه در آن میتوان حقیقت را به نحو نامشروط در همه اشكالش جستوجو كرد.» یا «دانشگاه بیخاصیت میماند اگر لغتشناسان و نه فیلسوفان در آن سروری كنند. اگر تكنولوژی جای تئوری را و دادهها جای ایدهها را در آن بگیرد.» یا «استاد دانشگاه در وهله نخست كارمند دولت نیست بلكه عضو یك سازمان مستقل است.»
«استاد دانشگاه باید بیش از هرچیز خود را محقق و معلم بداند. نه عضو یك سازمان یا كارمند دولت.»
«وقتی استادان تحقیر شوند با بی احترامی با آنها رفتار شود یا به وضعیتهایی كشانده شوند كه مجبور شوند، سلوكی غیراخلاقی داشته باشند و در معرض سیاست آكادمیك در معنای تحتاللفظی قرار بگیرند، از آنها نیز همچون هر انسان دیگری میتوان توقع هر چیزی را داشت.»
برای من روشن است كه شما چه میخواهید بگویید. ولی میخواهم بدانم چرا دانشگاه، روح و هدف و غایت خود را از دست داده است؟
سرمایهداری آنچنان كه ماركس گفته است. همه چیز را به رنگ خود درمیآورد. شما اگر جستوجوی حقیقت را كنار بگذارید در آن صورت مجبورید كه در خدمت سود و سرمایه باشید. سرمایهداری تمامیتطلب است. در حریف بیوفا مینگرد. دانشگاههایی كه در خدمت سرمایهداریاند، بالاجبار به سیطره كمیت تن در میدهند. دایما از آمار و ارقام دم میزنند. میانمایگی را تبلیغ میكنند. از نخبهگرایی بیزارند. میگویند رسالت دانشگاه كشف حقیقت، بیان حقیقت و پرورش نخبگان نیست. میگویند دانشگاه فقط میتواند تكنوكرات – بروكرات پرورش دهد. از نظر آنها، دانشگاه باید با منطق بازار پیش رود. دست نامرئی همه چیز را نظم و نسق میبخشد. نئولیبرالها به ما میگویند: نگران نباشید. نظام عالم احسن است. بدبین نباشید. نظامهای طبقاتی/ كاستی را باید پذیرفت. تبعیضها و تفاوتها رقابت ایجاد میكند. تعادل ایجاد میكند. گدایان و ژندهپوشان از خان یغمای اغنیا و سرمایهداران میتوانند، استفاده كنند و زنده بمانند.
پارهای از روشنفكران به دكتر اباذری انتقاد میكنند كه شما همه چیز را به سرمایهداری و نئولیبرالیسم ربط میدهید و به مكانیسم درونی دانشگاههای بومی بیتوجهید. گویا حوالت تاریخی ما بود كه به اینجا برسیم.
من به حوالت تاریخی باور ندارم. بگذارید من تصویر دیگری از دانشگاههای ایران به دست بدهم. در دوره پهلوی اول، علوم انسانی، كمی پوزیتیویستی شكل گرفت. یعنی هنوز زیر سلطه علوم تجربی و تكنولوژی و آمار و ارقام و كمیتها بود. كمكم چهرههایی مثل فروزانفر، همایی و اقبال آشتیانی وارد دانشگاه شدند. در این دوره گفتمان غالب یا عنصر غالب بر دانشگاه «گفتمان ادبی- تاریخی» بود. با رشد مكتب ماركسیسم و اگزیستانسیالیسم و رواج جنبشهای چریكی، «گفتمان جامعهشناختی- سیاسی» غالب شد. در دهه ٧٠ «گفتمانهای فلسفی» جانشین آن شد. همه میخواستند فلسفه تحلیلی یا قارهای بخوانند. بعد از دهه ٨٠ نظریههای ادبی غالب شد و «گفتمان زبانشناختی» سلطه پیدا كرد. همه به طرف نشانهشناسی – روایتشناسی رفتند. استادان سنتگرا كه فقط به ادبیات كلاسیك گرایش داشتند، ابتدا با رویكردها و گفتمانهای جدید در افتادند و سرانجام تسلیم شدند و تمكین كردند.
پارهای از سنتگرایان امروزه دم از پستمدرنیسم هم میزنند. سر كلاس از ژاك دریدا و ژاك لاكان حرف میزنند.
اینها را نباید زیاد جدی گرفت. پارهای از استادان دانشگاه توهم استغنا دارند. معتقدند ردپای كل رویكردها و گفتمانهای جدید را میتوان در سنت ادبی ایران ردیابی كرد. باید گفت چنین رویكردها، از سویی بیشترین ضربه را به نقد ادبی ما زدهاند و از سوی دیگر، مانع شكلگیری تفكر انتقادی هم شدهاند.
چرا؟
ببینید! وقتی شما در دیوان «ابن یمین» دنبال نظریههای ادبی میگردید؛ معلوم است به چه نتایجی میرسید. یكی از استادان مقالهای نوشته بود درباره نقد ادبی از دیدگاه ابن یمین! در پایان مقاله گفته بودند، نقد ادبی ابن یمین بیمعیار است! میبینید؛ اگر نقدی بیمعیار باشد اصلا نقد نیست. نقد ذاتا نورماتیو (normative) و هنجارمند است.
پارهای از استادان مشهور دانشگاه در پایان عمر دوباره به سنت گرایش پیدا میكنند و به نوگرایی و نظریههای ادبی و مدرنیته حمله میكنند، دلیلش را چه میدانید؟
همه چیز برمیگردد به ساختار ذهنی و تربیت فرهنگی آنان. پارهای از استادان ادب فارسی معتقدند بهترین تحول، تحول غزالیوار است. غزالی ابتدا فقیه بود. بعد فیلسوف شد و در پایان عمر «المنقذ من الضلال» را نوشت و عارف شد. آنها هم میخواهند در پایان عمر غزالیوار بمیرند. اینها تفكر شهودی و سكوت را بر تفكر انتقادی و گفتوگو ترجیح میدهند.
یكی از استادان فلسفه در یكی از سخنرانیهایش تحت عنوان رویكرد ایدئولوژیك به هنر، شدیدا به تفكر انتقادی حمله كردند. به نظر ایشان بعد از رنسانس و عصر روشنگری، جهان غرب تفكر انتقادی را بر تفكر شهودی ترجیح داده است. ایشان چون به سنتگرایی رنه گنون، شوان و سید حسین نصر گرایش دارد، فكر میكند كه ما باید به حكمت خالده و سنتهای حسنه روزگاران گذشته برگردیم. یعنی به تفكر شهودی، به عرفان، به گذشتههای دور و به طبیعت با آب زلال! به نظر شما با این نوع رمانتیسیسم ارتجاعی نمیتوان تفكر انتقادی و مدرنیسم و مدرنیته را رواج و رونق داد؟
شما در كتاب «موج و مرجان» وسیعا به تفكر انتقادی پرداختهاید، چرا؟
همین طور است. پرسش بنیادین این است كه در جدال بین تقی رفعت و بهار چه كسی پیروز میدان بود؟ در جدال بین گروه ربعه و سبعه چه كسی پیروز شد؟ در جدال بین حمیدی شیرازی و شاملو چه كسی پیروز بود؟ ما هنوز گویا از تاریخ درس نگرفتهایم! دوباره داریم همان سیكل معیوب را تكرار میكنیم. استادان سنتگرا، خودشان را وارث تام و تمام میراث گذشته میدانند. وقتی هم كه دچار بحران تصمیمگیری میشوند، معمولا به ارتجاع و استبداد گرایش پیدا میكنند. این درسی است كه تاریخ به ما داده است.
آینده دانشگاهها را چگونه میبینید. دانشگاهها چگونه میتوانند از این بحران نجات پیدا كنند؟
از یاسپرس نقل كردیم كه «دانشگاه فقط محل جستوجوی حقیقت است» دانشگاه باید نسلی پرورش دهد كه بیقرار و مشتاق حقیقت باشد. اكنون دانشگاه به ایدئولوژی تكنوكراتیك تن در داده است. فعلا دارد تكنوكرات- بروكرات پرورش میدهد. تكنوكراتها- بروكراتها تنها میتوانند كارمندهای مطیع و سر به زیر و طماع و خادم بورژوازی تربیت كنند، زیرا تكنوكراتها- بروكراتها هرگز تفكر انتقادی را برنمیتابند. مشكل دیگر دانشگاه این است كه به نوعی از تفكر پوزیتیویستی در غلتیده و جدایی دانش از ارزش، توصیف از تكلیف، واقعیت از آرمان، حقیقت از اعتبار، علت از دلیل و خبر از انشا را پذیرفته. فیلسوفان مكتب فرانكفورت شدیدا و عمیقا با این نوع تفكیكها مخالف بودند. آنها ربط و نسبت این مفاهیم را دیالكتیكی میدیدند ولی استادان ما هنوز فكر میكنند كه تفكر آكادمیك یعنی التزام و باورداشت به تفكیك دانش از ارزش، علت از دلیل و توصیف از تعهد.
با این توصیف پس ما باید به جریانهای بیرون از دانشگاه امیدوار باشیم.
نمیدانم، جریانهای بیرون از دانشگاه وضعیت بهتری دارند یا نه. فعلا میتوان گفت: گفتمان دانشگاه شكست خورده است.
منبع: روزنامه اعتماد