پیر میهنه آیا شاعر بود؟ / بتول عارفی - بخش دوم و پایانی

از جای دیگر اسراالتوحید برمی آید که پدر ابوسعید، از خردی وی را به سماع و شعر شنیدن وبه یاد سپردن عادت داده بود.(نفیسی، ۱۳۴۵: ۶۷) ابوالحسن هجویری که ۲۵ سال پس از مرگ ابوسعید رحلت کرده است، در کشف المحجوب، یک بیت تازی از اشعار ابوسعید را آورده و می گوید:«شیخ ابو سعید گوید:

 

 

 تأملی در افکار و اندیشه های ابوسعید ابوالخیر

از جای دیگر اسراالتوحید برمی آید که پدر ابوسعید، از خردی وی را به سماع و شعر شنیدن وبه یاد سپردن عادت داده بود.(نفیسی، ۱۳۴۵: ۶۷) ابوالحسن هجویری که ۲۵ سال پس از مرگ ابوسعید رحلت کرده است، در کشف المحجوب، یک بیت تازی از اشعار ابوسعید را آورده و می گوید:«شیخ ابو سعید گوید:

تقشع یم الهجرعن قمر الحب

واسفرنورالصبح عن ظلمه الغیب

عین القضاة همدانی،عارف مشهور سده ششم، در کتاب «زبده الحقایق» معروف به «تمهیدات»،قطعه ای شامل سه بیت از اشعار ابوسعید را صریحاً به نام وی روایت کرده است.

حورا به نظاره نگارم صـف زد

رضوان به عجب بماند و کف بر کف زد

یک خال سیه برآن رخان مطرف زد

ابدال زبیم، چنـــــگ در مصحف زد

این رباعی، از زمان‌های قدیم، همیشه به نام ابوسعید معروف بوده است و شش شرح مختلف نیز برآن نوشته شده است که معروف ترین آنها شرحی است از شاه نعمت الله ولی.از زمان‌های قدیم و شاید از قرن نهم به بعد مجموعه ای از اشعار پارسی و تازی به نام ابوسعید ابوالخیر در میان پارسی زبانان رواج بسیار داشته که در نسخه‌های مختلف، گاهی ۱۰۱ ، ۹۳،۶۲،۳۹ و گاهی ۲۴ قطعه که بیشتر آنها رباعیات فارسی است، گردآمده است. در تفسیر«کشف الاسرارو عده الابرار»تألیف رشیدالدین میبدی، که ۸۰ سال پس از مرگ ابوسعید نوشته شده، برخی از رباعیات منسوب به ابوسعید آمده است.

مهم ترین دلیل بر این که ابوسعید حتماً شعر فارسی و بیشتر رباعی می گفته، این است که در رباعیات شماره ۱۲۶،۱۴۱،۱۴۲،۱۴۳،۳۸۵و۵۶۳ نام دشت خاوران آمده است که همان دشت معروف خوارزم باشد و شهرهای سرخس،ابیورد، مهنه و مرو که ابوسعید در آنها زیسته است، در کرانه شرقی آن قرار گرفته اند و پیداست که گوینده این رباعیات، کسی است که در این نواحی زیسته است و به جز انوری،شاعر معروف، و ابوسعید، سخن سرایان دیگری ازایران در این سرزمین نبوده‌اند. همچنین در رباعی شماره ۶ نیز نامی از نیشابوربرده شده و ابوسعید مدت‌ها در آن شهر هم می زیسته است.

اما دلیلی که از همه بالاتر است، این است که از زمان‌های قدیم، چنان که از فهرست منابع این کتاب بر می آید، اشعاری به نام ابوسعید حتی در کتاب‌های معتبر آمده است. از میان این اشعار، برخی را به دیگران هم نسبت داده اند، اما اکثر آنها به نام دیگری نیست و اگر از دیگری به جز ابوسعید بوده است، چه شده که همه جا به نام وی آورده اند و این اشعار که بسیاری از آنها در نهایت دل انگیزی و شیوایی است، از کیست که به نام او نمانده است؟! زیرا قطعاً اگر از هرکس دیگری بود تا امروز آشکار می شد.

با توجه به نظرات جامع و منطقی تر شادروان نفیسی و دلایل دیگری که در ادامه خواهد آمد، نگارنده نیزبرآن است که اشعار منسوب به ابوسعید، متعلق به خود اوست و نمی‌تواند از شاعریا شاعران دیگری بوده و به نام ابوسعید ضبط شده باشد.

باید به این نکته اشاره کرد که پژوهشگران معاصری که شاعری ابوسعید را رد می کنند، آنچه دراین باره اظهار نموده‌اند، با استناد به همان چند جمله کوتاهی است که نوادگان شیخ گفته‌اند و دلیل قانع کننده دیگری ندارند. حال آن که دلایل محمدبن منور و جمال الدین ابو روح نیز برای شاعر نبودن ابوسعید، قابل تردید است. چرا که طبق گفته آنها شاعری، دون مرتبه استغراق شیخ بوده است و چگونه ممکن بوده که شیخ در حالت فنا و استغراق، خود را مقید به وزن و قافیه شعری کرده باشد؟!

برای رفع این ابهام، یک توضیح بسیار ساده کفایت می‌کند: همان گونه که حضرت مولانا در حالت وجد و شور و سماع، ناب ترین غزل‌ها را می سرود و حسام الدین چلبی آنها را انشاء می کرد و این سرایش به هیچ روی مغایر با جذبه و استغراق و وجد ایشان نبوده است، ابوسعید نیز می توانسته اشعاری عرفانی از این دست سروده باشد. بی آن که لطمه ای به حالت استغراق وی وارد آید. حالت استغراق و وجد، نه تنها منافاتی با شاعری ندارد که خود یکی از اسباب و علل نگارش متون وسرایش اشعارعارفانه است.

همان گونه که در تاریخ ادبیات عرفانی کم نداریم شاعران و نویسندگان عارفی را که زیباترین متون و اشعارشان رادر حالت وجد و جذبه به زبان آورده و نوشته اند. پس دلیلی منطقی وجود ندارد که بتوان انتساب این اشعار را به ابوسعید رد کرد. اگرچه ممکن است بعضی از رباعیات به اشتباه وارد ابیات و اشعارشیخ شده باشد، اما نمی توان کل اشعار را مصداق این خطا دانست.همان گونه که در معتبرترین دیوان‌ها و مجموعه‌های اشعار فارسی، این خطای ضبط رخ داده است. همچون شاهنامه بزرگ فردوسی که هنوز هم در انتساب بعضی از ابیات آن به حکیم فردوسی تردید وجود دارد.

دلیل دیگری که می توان در اثبات شاعری ابوسعید به آن اشاره کرد،حکایتی است که در اسرارالتوحید آمده است و این مطلب را تایید می کند؛ بخش‌هایی از این حکایت:

و درآن وقت درنیشابورمقدم کرامیان استاد ابوبکر اسحاق کرامی بود و رئیس اصحاب رای و روافض قاضی صاعد و هر یک از ایشان تبع بسیار داشتند و شیخ ما را عظیم منکر بودند…. پس ایشان بنشستند ومحضری بنوشتند … که«این جا مردی آمده است از میهنه و دعوی صوفی یی می کند و مجلس می‌گوید و…» و این محضر به غزنی فرستادند پیش سلطان…. دیگر روز قاضی صاعد با جمله قوم خویش به سلام شیخ آمدند و عذرها خواستند وگفت: «ای شیخ، توبه کردم و از آن بازگشتم.» و قاضی صاعد را از نیکورویی که بود ماه نیشابور گفتندی. شیخ این بیت بگفت:

گفتی که منم ماه نشابــــــور و سرا

ای ماه نشابور، نشابــــــــور تو را

آن تو تو را و آن ما نیــــــــزتو را

با ما بنگویی که خصومت ز چــرا؟

چون این بیت بر زفان شیخ برفت، قاضی صاعد در پای شیخ افتاد و استغفارکرد. اما نکته جالب این جاست که مؤلف این کتاب با وجود آوردن این حکایت و تصریح این مطلب که شیخ به مقتضای حال و در جواب دیگران ابیاتی می گفته است، چگونه براین عقیده بوده است که« شیخ پروای بیت گفتن نداشتی»!؟

یکی دیگر از مواردی که می توان به آن اشاره نمود، ابیاتی است که گفته اند ابوسعید به منظور تعویذ و جان پناه برای آنان که از او استمداد می جستند،می نوشته است.در اسرارالتوحید به وضوح به این موضوع اشاره شده است:

«آورده اند که استاد بوصالح را که مقری شیخ ما بود رنجی پدید آمد.چنانک صاحب فراش گشت.شیخ ما خواجه ابوبکر مؤدب را که ادیب فرزندان شیخ بود بخواند وبفرمود که دوات وقلم وپاره ای کاغذ بیار تا از جهت بوصالح، حرزی املا کنیم تا بنویسی. کاغذ و دوات و قلم بیاورد. شیخ ما فرمودکه بنویس:

حورا به نظاره نگارم صـف زد

رضوان به عجب بماند و کف بر کف زد

یک خال سیه برآن رخان مطرف زد

ابدال زبیم ، چنـــــگ در مصحف زد

خواجه بوبکر مؤدب بنوشت به نزدیک استاد بوصالح بردند،بر وی بستند. در حال، اثر صحت پدید آمد و هم در آن روزبیرون آمد و آن عارضه ازو زایل گشت.

همان گونه که گذشت، این رباعی از دیرباز به نام ابوسعید معروف بوده و شرح‌هایی هم برآن نوشته شده است.این رباعی و دهها رباعی دیگر که هر کدام به منظور رفع مشکل یا دردی معرفی شده اند و از سوی ابوسعید یا خواجه ابوبکر مؤدب ادیب فرزندان شیخ کتابت می شده اند، گمان نمی رود از شخص دیگری باشد.

این ابیات شیخ که متجاوز از ۷۰ رباعی است، در مجموعه‌ای گردآوری شده اند که نسخه‌های متفاوتی دارد. دو نسخه از این ابیات که خوشنویسان با ذوق،مرقع‌های بسیار زیبا از آن ساخته اند، در موزه کابل نگهداری می شود. درمقدمه ی یکی از نسخه‌ها این گونه نوشته شده است:«این چند رباعی از جمله رباعیات شیخ که هریکی از آنها مظهر تاثیرات اسمای الهی است و هر رباعی جهت حصول امری مخصوص است، ثبت می شود و….»به عنوان مثال رباعی شماره ۸۰ به منظور گشایش کار و افزونی رزق نوشته شده است:

ای خالق خلق ، رهنمایی بفرست

بر بنده بی نوا نوایی بفرســت

کار من بیچاره گره در گره اسـت

رحمی بکن و گره گشایی بفرست

اما در میان کسانی که ابوسعید را شاعر می دانند، افرادی هستند که نسبت به این رباعیات و علت سرایش آنها نظر چندان مثبتی ندارند و برابوسعید خرده می گیرند. اما در جواب این عده باید گفت که:«کسانی مانند ابوسعید، مرجع جمع کثیری از مریدان و اصحاب در همه موارد نیازمندی بوده اند و پیروان و معتقدانشان از آنها متوقع بوده اند که همه حوایج ایشان را تکفل کنند و در هر موردی یار و یاور معنوی شان باشند و ایشان نیز برای برآوردن این گونه حاجت‌ها از این گونه سخنان می سروده اند؛ چنان که در میان آثار بسیاری از بزرگان تصوف از این گونه سخنان هست.

اما چرا بعضی از اشعار شیخ به نام دیگران ثبت و ضبط شده است؟ برای پاسخ به این مسئله هم به نظر مرحوم نفیسی مراجعه می کنیم:

دراینجا نکته ی بسیارمهمی را باید در نظر داشت و آن این است که همواره بزرگان صوفیه ایران و پیشوایان این طریقه، عادت داشتند در مجالس سماع و موعظه و تذکیر و محافل عمومی که با مریدان و اصحاب خود داشته اند، اشعار بزرگان طریقه خود را روایت می کرده اند و مریدان و مستمعان که آنها را می شنیده اند، گاهی به نام ایشان عمدا یا سهواً ضبط می کرده‌اند و به همین دلیل برخی از اشعاربه نام چند تن در کتاب‌ها آمده است؛ چنان که در کلیات شمس یعنی مجموعه غزلیات و ترجیعات و رباعیات مولانا جلال الدین، اشعار بسیاری از سرایندگان پیش از او هست که باید درباره آنها مطالعه دقیق‌تر کرد. به همین دلیل،انتساب اشعاری که از ابوسعید است به دیگران، از اعتبارآنها چیزی نمی کاهد و به مجرد این که آنها را در جای دیگر به نام دیگری یا دیگران یافت، نباید آنها را از ابوسعید ندانست.

اما نام چند تن ازکسانی که بعضی از ابیات ابوسعید به اسم آنها ضبط شده، عبارتند از: حکیم عمرخیام نیشابوری،ابواسماعیل عبدالله انصاری هروی ،خواجه افضل الدین محمدبن حسن بن حسین بن محمد بن خوزه ی مرقی معروف به بابا افضل کاشانی، فخرالدین ابراهیم بن شهریار عراقی همدانی ،سعد‌الدین حموی ،خواجه عبدالخالق بن عبد الجلیل غجدوانی ، علاء‌الدوله بیابانکی سمنانی، مولانا جلال الدین بلخی، فریدالدین عطار نیشابوری، ابوالحسن خرقانی، ابونصرفارابی، بایزید بسطامی، و رودکی سمرقندی.

«دکترغلامحسین یوسفی»در کتاب «دیداری با اهل قلم» از قول دکتر شفق می نویسد:«شاید منظور احفاد و مریدان او که سلب شاعریت از او می کنند،از بابت اعتقاد به بلندی مقام او باشد. زیرا که شاعر پیشه بودن در نظر آنها دون مرتبه استغراق مرد عارف است و از این لحاظ نخواسته اند باور بدارند که شیخ، فکر خود را صرف عرض و طول عروض و قافیه می‌کرده است.

مرحوم «بدیع الزمان فروزانفر» در کتاب «نقد و تحلیل آثار شیخ فرید الدین عطار» در تصوف و بیان معانی عارفانه به شعر فارسی، ابوسعید را پیشرو کسانی مانند سنایی و عطار و مولوی می داند و وقتی ممکن نشده است به یقین پیر و مرشدی برای شیخ فرید الدین عطار معین کنند، حدس زده اند که شاید او از شیوه تربیت و تعلیمات ابوسعید الهام گرفته است؛ بی آن که محضر او را درک کرده باشد. بویژه که عطار در غالب آثار منظوم خود از جمله الهی نامه ، اسرار نامه ، مصیبت نامه و منطق‌الطیر از ابوسعید و مقامات او مکرر یاد کرده است:

ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است

پس که دیده ست روی او ونام او پوشیده است

هرکه بینــــد در زمــان از حسن او کافر شود

ای دریغـــا کاین شریعت گفت ما ببریده است

کون وکان برهم زن واز خودبرون شو تا رسی

کاین چنین جایی خدا از دو جهان بگزیده است

شیخ ابو سعید، بنابر نوشته مآخذ، ذوق و سلیقه و قریحه خاصی در زمینه شعر شناسی داشته است؛به طوری که قوالی در مجلس آواز خوانی وقتی این بیت را خواند:

اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن

تا بر لب تو بوسه دهم چونش بخوانی

ابوسعید پرسید: این بیت کراست؟ گفتند از عماره نیشابوری است. صوفیان را گفت: برخیزید تا به زیارت خاک عماره شویم.

ابوسعید در دوران تحصیل علم، سی هزار بیت از اشعار عرب را به خاطر سپرده بود و از دقایق شعر آگاهی داشته است و از شعر برای تبلیغ عقاید و افکار خود و به شور انداختن صوفیان و مریدان استفاده می کرده است. چنان که در برخی از مواعظ خود بیشتر از هزار بیت بر زبان می رانده است.

به نوشته برخی از نویسندگان، در میان صوفیان، ابوسعید ابوالخیر نخستین کسی است که آرا و عقاید صوفیانه خود را در شعر دری و گاهی نیز به عربی پرداخته است و از آنجاست که باید او را پیشرو حکیم سنایی غزنوی و شیخ فریدالدین عطار نیشابوری و مولانا جلال الدین محمد بلخی بدانیم. زیرا رباعی‌های منسوب به ابوسعیدابوالخیر در شمارنخستین شعرهای صوفیانه دری است.

در حقیقت شعرتصوفی دری، مقارن اوایل قرن پنجم هجری، توسط شیخ ابوسعید و یاران او در خراسان معمول و متداول گردید. افزون بر این او، نه تنها در آفرینش شعر تصوفی دری، بلکه در گسترش و انتقال و تکامل ان نیز نقش بسزایی ایفا نموده است. اشعار او بیشتر در قالب رباعی است. به عنوان نمونه به این دو رباعی توجه کنید:

در دیده دیده دیــده ای بنهادیم

وان را به کمال خود غذا می دادیم

ناگه به سرکوی جمال افــتادیم

وزدیــده و دیدنی کنون آزادیم

***

درمدرسه گرچه دانش اندوز شوی

وز گرمی بحث مجلس افروز شوی

در مکتب عشـــــق با همــه دانایی

سرگشته چون طفلان نوآموز شوی

مخالفان نظریه شاعربودن ابوسعید

گروهی بر این عقیده اند که ابوسعید، شاعر نبوده است و آنچه از شعر بر سر منبر و در مجالس درس و در مکاتبات و محاورات می خوانده و به کار می برده، هیچ کدام جز یک رباعی متعلق به خود وی نبوده و همه اشعاری بوده اند از متقدمان و یا معاصران شیخ. آنان در اثبات گفته‌های خود به سخنانی از خود شیخ که در دو منبع یادشده آمده است، اشاره می کنند:

«درویشی حمزه نام به شیخ نامه نوشت. برسرنامه نبشته بود: “بوحمزه التراب”. شیخ بر پشت نامه نبشت این بیت و بفرستاد:

چون خاک شدی ، خاک تو را خاک شدم

چون خاک تو را خاک شدم، پاک شدم

پس روی به جمع کرد و گفت:ما هرگز شعر نگفته ایم. آنچه بر زبان ما رود گفته عزیزان بود و بیشتر از آن پیرابوالقاسم بشر بود. این براندیشه آن درویش رفت.» (حالات و سخنان ابوسعیدر۷۹)

این گروه از این جمله شیخ استفاده می کنند و به اثبات می رسانند که وی شاعر نبوده است و هرگز شعری نسروده است، جز همین یک بیت.اما این روایت در اسرارالتوحید به گونه ای دیگر آمده است.

شیخ الاسلام، جد این دعا گوی، خواجه بوسعد آورده است که جماعتی را گمان افتاد که بیت‌هایی که در میان سخن بر زفان مبارک شیخ ما می رفته است، او گفته است و نه چنان است. که او را چندان استغراق بودی در حالت خود به مشاهده حق، که او را پروای تفکر در بیت و در هیچ چیز نبودی در همه عمر او، الا این یک بیت که بر پشت رقعه حمزه نوشت و این دوبیت که هم شیخ فرمود:

جانا به زمین خابران خاری نیست

کش با من و روزگار من کاری نیست

با لطف و نوازش جمـــــال تو مرا

در دادن صدهزار جان، عاری نیست

بیش از این او نگفته است. دیگر هرچه برزفان او رفته است، همه آن بوده است که از پیران خویش یاد داشته است.»(اسرارالتوحیدر۱۲۱)

اغلب رباعیاتی که شیخ در مجالس بر زبان می راند، بعدها در منابع متأخر، اثر ذهن و طبع خود او دانسته شده و به او نسبت یافته است. به مرور زمان، حجم این رباعیات فزونی گرفت و بالاخص از سده دهم هجری به بعد،مجموعه‌های مستقلی از رباعیات متنوع و مختلف به اسم ابوسعید ابوالخیر ترتیب یافت.

این در حالی است که دو تن از نوادگان شیخ که مقامات او را گرد آورده و باز نوشته اند، از قول ابوسعید آورده اند که:«ما هرگز شعر نگفته ایم و آنچه بر زبان ما رود، گفته عزیزان بود». قاعدتاً اجتهاد در برابر این نص سزاوار نیست. اما ظاهراً گردآورندگان مجموعه رباعیات شیخ ،کاری به این حرف و حدیث‌ها نداشته و پی سودای خویش رفته‌اند.

« پروفسور فریتس مایر»، شرق شناس و عرفان پژوه برجسته سوئیسی نیز در کتاب خود با نام «ابوسعید ابوالخیر» موضوع شاعری ابوسعید را تکذیب و برهمین موضوع تأکید می کند که جز همین یک بیت و یک رباعی دیگر، ابوسعید شعری نسروده است.

این گروه، گرچه منکر ذوق شعری ابوسعید نیستند، اما شاعر بودن او را اساساً رد می کنند و با استناد به آنچه که در سطور بالا گفته شد، ابیات منسوب به او را ازآن دیگران می دانند. آنان همچنین استناد می کنند به این که در برخی از تذکره‌های عرفانی چون: « نفحات الانس» جامی و«تذکره الاولیا»ی عطار نیشابوری،با وجود ذکر تمام زوایای زندگی ابوسعید، اشاره‌ای به شاعری وی نشده است.

 

نتیجه :

به این ترتیب دیده می شود که ابوسعید ابوالخیر، یکی ازنادرعارفانی است که درزمان خودبه شهرت رسیدونامش دراقصای عالم پراکنده شد وبا زندگی شکوهمند وافکارواندیشه‌های عمیق عرفانی وشخصیت معنوی سترگش دررشد وانکشاف ادبیات عرفانی وفارسی دری نقش عمده ای داشته وتأثیر شگرفی درتکامل وپختگی افکارواندیشه‌های صوفیانه پس ازخود گذاشته است.

ابوسعید دردوران حیات خویش، یکی از خوش مشرب‌ترین و بزرگ ترین عارفان خراسان بود که سخنان شور انگیز می‌گفت وکارهای شگفت آوری ازاوسرزده است. چنان که گفته اند که او در تزکیه نفس خویش توفیق بزرگداشت وهیچ شیخی به اندازه اوازقلوب مردم آگاهی نداشت. بدان معنا که بوسعید برقلب معاصرانش اشراف داشت وازضمایرآنان آگاه بود.

ابوسعید ابوالخیر،نخستین شاعری است که رموز طریقت واندیشه‌های عارفانه رابا زبان حماسی وکوبنده بیان نمود وژرف‌ترین اندیشه‌های عارفانه رابا سادگی وروانی به زیور شعر زینت بخشیده است. بنابرهمین امربودکه اورا قافله سالارادبیات منظوم عرفانی درادبیات دری می دانند.

برخلاف پنداشت برخی از محققان، شیخ ابوسعیدابوالخیر درشاعری وسخنوری ازمهارت کامل برخورداربوده و بسیاری ازاشعاری که به اومنسوب است، واقعاً ازقریحه وطبع وقاد شیخ ابوسعید تراویده است.

ابوسعید ابوالخیر،یک سخنورخطیب توانا بوده که پیوسته قلب‌های رنجیده را نوازش ودلجویی می نمود. ازآن جهت است که بوسعید، یکی ازچهره‌های عرفانی بوده که درمیان مردم زیسته وحمایت مردم عصر خویش را داشته است.

بخش اول مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: روزنامه اطلاعات