امام سجاد(ع)، قهرمان معنویت / استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری

وجود مقدس زین‌العابدین(ع) قهرمان معنویت است، معنویت به معنی صحیح آن؛ یعنی یکی از فلسفه‌های وجودی فردی مثل علی بن الحسین این است که وقتی انسان خاندان پیغمبر را می‌نگرد، هرکدامشان را، و علی بن الحسین را که یکی از آنهاست، می‌بیند معنویت اسلام یعنی حقیقت اسلام، آن ایمان به اسلام تا چه حد در خاندان پیغمبر نفوذ داشته است

 

اشاره: امروز از سویی مصادف است با سالروز ولادت باسعادت امام سجاد(ع) و از سویی سالروز شهادت متفکر بزرگ، مرحوم استاد مطهری است. این تقارن را به فال نیک می‌گیریم و گزیده‌ای از مطالب آن شهید بزرگوار درباره امام همامی را که به حق زیور پرستندگان است، تقدیم می‌کنیم:

سخنی پیرامون امام زین‌العابدین(ع)

وجود مقدس زین‌العابدین(ع) قهرمان معنویت است، معنویت به معنی صحیح آن؛ یعنی یکی از فلسفه‌های وجودی فردی مثل علی بن الحسین این است که وقتی انسان خاندان پیغمبر را می‌نگرد، هرکدامشان را، و علی بن الحسین را که یکی از آنهاست، می‌بیند معنویت اسلام یعنی حقیقت اسلام، آن ایمان به اسلام تا چه حد در خاندان پیغمبر نفوذ داشته است… باید توجه داشت که یکی از هدفها، بلکه هدف اصلی اسلام و یکی از عوامل نگهدارندة اسلام، معنویت یعنی تکوین انسان‌های صد درصد معنوی است. این انسان‌های معنوی در جبهه و جناح دیگر به اندازه جهادها و قیام‌های دلیرانه مؤثرند و محیی اسلامند. امام علی بن الحسین حامل معنویت اسلام است. در الانوار البهیه می‌نویسد: «و کان(ع) اذا حضرت الصلوه اقشعر جلده و اصفر لونه و ارتعدّ کالسعفه…»[به هنگام نماز تنش می‌لرزید، رنگش زرد می‌شد و می‌لرزید]

و نیز علی بن الحسین(ع) پیک محبت اسلامی است. قدیسی است که فرستادة محبت است. نیروی محبت نیز مانند نیروی معنویت و عرفان نیروی عجیبی است. در الانوار البهیه می‌نویسد: «کان علی بن الحسین لیخرج فی اللیله الظلماء فیحمل الجراب علی ظهره و فیه الصرر من الدنانیر و الدراهم و ربما حمل علی ظهره الطعام او الحطب. . . » [علی بن الحسین در تاریکی شبها کیسه‌ای بر پشت می‌نهاد و پول و گاه غذا یا هیزم (برای فقرا) برمی‌داشت]. امام سجاد مظهر کاملی است از اخلاق عرفانی و سلوک اسلامی. در الانوار البهیه نقل می‌کند: قال علی بن الحسین(ع) : مرضت مرضا شدیدا، فقال لی ابی(ع) : «ما تشتهی؟» فقلت: «اشتهی ان اکون ممن لااقترح علی الله ربی ما یدبره. . .» (مجموعه آثار شهید مطهری، ج۹)

 

عبادت امام

اهل بیت پیغمبر همه شان اینچنین اند. واقعا عجیب است. انسان وقتی علی بن الحسین را می‌بیند، آن خوفی که از خدا دارد، آن نمازهایی که واقعا نیایش بود و واقعا به قول الکسیس کارل «پرواز روح به سوی خدا» بود (نمازی که او می‌خواند اینطور نبود که پیکرش رو به کعبه بایستد و روحش جای دیگری بازی کند؛ اصلا روح کأنّه از این کالبد می‌رفت) آری، انسان وقتی علی بن الحسین را می‌بیند، با خود می‌گوید: این اسلام چیست؟ این چه روحی است؟

این‌همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود

وقتی انسان علی بن الحسین را می‌بیند کأنّه پیغمبر را در محراب عبادتش در ثلث آخر شب یا در کوه حرا می‌بیند. یک شب امام مشغول نیایش و دعا بود؛ یکی از بچه‌های امام از جایی افتاد و استخوانش شکست که احتیاج به شکسته‌بندی پیدا شد. اهل خانه نیامدند متعرض عبادت امام شوند، رفتند و شکسته‌بند آوردند و دست بچه را بستند درحالی که او از درد فریاد می‌کشید. بچه راحت شد و قضیه گذشت.

هنگام صبح امام دید دست بچه را بسته اند. فرمود: «چرا چنین است؟» عرض کردند: «جریان اینطور بود.» کی؟ «دیشب در فلان وقت که شما مشغول عبادت بودید.» معلوم شد که آنچنان امام در حال جذبه به سر می‌برده است و آنچنان این روح به سوی خدا پرواز کرده بود که هیچ یک از آن صداها اصلا به گوش امام نرسیده بود! (مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۸)

 

خدمت در قافله حج

فرزند پیغمبر است. به حج می‌رود. امتناع دارد که با قافله‌ای حرکت کند که او را می‌شناسند. مترصد است قافله‌ای از نقاط دور دست که او را نمی‌شناسند، پیدا شود و غریب‌وار داخل آن شود. وارد یکی از این قافله‌ها شد. از آنها اجازه خواست که: «به من اجازه دهید که خدمت کنم.» آنها هم پذیرفتند. آن زمان که با اسب و شتر و غیره می‌رفتند، ده دوازده روز طول می‌کشید. امام در تمام این مدت به صورت یک خدمتگزار قافله درآمد. در بین راه مردی با این قافله تصادف کرد که امام را می‌شناخت. تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: «این کیست که شما آورده اید برای خدمت خودتان؟» گفتند: «ما که نمی‌شناسیم، جوانی است مدنی؛ ولی بسیار جوان خوبی است!» گفت: «بله، شما نمی‌شناسید، اگر می‌شناختید این‌جور به او فرمان نمی‌دادید و او را در خدمت خودتان نمی‌گرفتید.» گفتند: «مگر کیست؟» گفت: «این علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب فرزند پیغمبر است.» دویدند خودشان را به دست و پای امام انداختند: آقا این چه کاری بود شما کردید؟! ممکن بود ما با این کار خودمان معذب به عذاب الهی شویم، به شما جسارتی بکنیم، شما باید آقا باشید؛ شما باید اینجا بنشینید، ما باید خدمتگزار و خدمتکار شما باشیم.

فرمود: «نه، من تجربه کرده‌ام، وقتی که با قافله‌ای حرکت می‌کنم که مرا می‌شناسند، نمی‌گذارند من اهل قافله را خدمت کنم. لذا می‌خواهم با قافله‌ای حرکت کنم که مرا نمی‌شناسند، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای من پیدا شود.» (مجموعه آثار، ج۱۸)

 

لگد به افتاده

عبدالملک بن مروان بعد از بیست و یک سال حکومت استبدادی، در سال ۸۶ هجری از دنیا رفت. بعد از وی پسرش ولید جانشین او شد. ولید برای آنکه از نارضایی‌های مردم بکاهد، بر آن شد که در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم تعدیلی بنماید. مخصوصا در مقام جلب رضایت مردم مدینه که یکی از دو شهر مقدس مسلمین و مرکز تابعین و باقی‌ماندگان صحابه پیغمبر و اهل فقه و حدیث بود، برآمد. از این رو هشام بن اسماعیل مخزونی پدرزن عبدالملک را که قبلا حاکم مدینه بود و ستمها کرده بود و مردم همواره آرزوی سقوط وی را می‌کردند، از کار برکنار کرد.

هشام بن اسماعیل در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. سعیدبن مسیب(محدث معروف و مورد احترام اهل مدینه) را به خاطر امتناع از بیعت، شصت تازیانه زده بود و جامه‌ای درشت بر وی پوشانده، بر شتری سوارش کرده، دورتا دور مدینه گردانده بود. به خاندان علی(ع) و مخصوصا مهتر و سرور علویین، امام زین‌العابدین(ع) بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود.

ولید، هشام را معزول ساخت و به جای او عمربن عبدالعزیز ـ پسرعموی جوان خودـ را که در میان مردم به حسن نیت و انصاف معروف بود، حاکم مدینه قرار داد. عمر برای بازشدن عقدة دل مردم دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حَکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده، بیاید و تلافی کند و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته می‌آمدند. دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام می‌شد.

خود هشام بیش از همه نگران امام علی بن الحسین و علویین بود. با خود فکر می‌کرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن‌همه ستمها و سبّ و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش کمتر از کشتن نخواهد بود؛ ولی از آن طرف، امام به علویین فرمود: «خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم.»

هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام می‌آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هر لحظه انتظار مرگ را می‌کشید؛ ولی برخلاف انتظار وی، امام طبق معمول که مسلمانی به مسلمانی می‌رسد، با صدای بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و بر حال او ترحم کرده، به او فرمود: «اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم.» بعد از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند.

 

پیک محبت

زین‌العابدین پیک محبت بود. راه می‌رفت، هرجا بی کسی را می‌دید، هر جا غریبی را می‌دید، فقیر و مستمندی را می‌دید، کسی را می‌دید که دیگران به او توجه ندارند، به او محبت می‌کرد، او را نوازش می‌کرد و به خانه خودش می‌آورد. روزی یک عده جُذامی را دید. (همه از جذامی فرار می‌کنند، و آن که فرار می‌کند از سرایت بیماریش می‌ترسد، ولی خوب اینها هم بنده خدا هستند.) از اینها دعوت کرد، اینها را به خانه خود آورد و در خانه خود از اینها پرستاری کرد. خانه زین‌العابدین خانه مسکینان و یتیمان و بیچارگان بود. (مجموعه آثار، ج۱۸)

 

جذامی‌ها

در مدینه چند نفر بیمار جذامی بود. مردم با تنفر و وحشت از آنها دوری می‌کردند. این بیچارگان بیش از آن اندازه که جسما از بیماری خود رنج می‌بردند، روحا از تنفر و انزجار مردم رنج می‌کشیدند، و چون می‌دیدند دیگران از آنها تنفر دارند، خودشان با هم نشست و برخاست می‌کردند. یک روز هنگامی که دور هم نشسته بودند غذا می‌خوردند، زین‌العابدین از آنجا عبور کرد. آنها امام را به سر سفره خود دعوت کردند. امام معذرت خواست و فرمود: «من روزه دارم، اگر روزه نمی‌داشتم، پایین می‌آمدم. از شما تقاضا می‌کنم فلان روز مهمان من باشید.» این را گفت و رفت.

امام در خانه دستور داد غذایی بسیار عالی و مطبوع پختند. مهمانان طبق وعده قبلی حاضر شدند. سفره‌ای محترمانه برایشان گسترده شد. آنها غذای خود را خوردند و امام هم در کنار همان سفره غذای خود را صرف کرد.

 

هشام و فرزدق

هشام بن عبدالملک با آنکه مقام ولایتعهدی داشت و آن روزگار (یعنی دهه اول قرن دوم هجری) از اوقاتی بود که حکومت اموی به اوج قدرت خود رسیده بود، هرچه خواست بعد از طواف کعبه، خود را به «حجرالاسود» برساند و با دست خود آن را لمس کند، میسر نشد. مردم همه یک نوع جامه ساده که جامه احرام بود پوشیده بودند، یک نوع سخن که ذکر خدا بود به زبان داشتند، یک نوع عمل می‌کردند، چنان در احساسات پاک خود غرق بودند که نمی‌توانستند درباره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند. افراد و اشخاصی که او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ کنند، در مقابل ابهت و عظمت معنوی عمل حج ناچیز به نظر می‌رسیدند.

هشام هرچه کرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج آن را لمس کند، به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند. او از بالای آن کرسی به تماشای جمعیت پرداخت. شامیانی که همراهش آمده بودند، دورش را گرفتند. آنها نیز به تماشای منظره پرازدحام جمعیت پرداختند.

در این میان مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزگاران. او نیز مانند همه یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره‌اش نمودار بود. اول رفت و به دور کعبه طواف کرد. بعد با قیافه‌ای آرام و قدمهایی مطمئن به طرف حجرالاسود آمد. جمعیت با همه ازدحامی که بود، همین که او را دیدند، فورا کوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزدیک ساخت. شامیان که این منظره را دیدند و قبلا دیده بودند که مقام ولایتعهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجرالاسود نزدیک کند، چشمشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند. یکی از آنها از خود هشام پرسید: «این شخص کیست؟» هشام با آنکه کاملا می‌شناخت، خود را به ناشناسی زد و گفت: «نمی‌شناسم.»

در این هنگام چه کسی بود از ترس هشام که از شمشیرش خون می‌چکید، جرأت به خود داده او را معرفی کند؟ ولی در همین وقت «فرزدق»، شاعر زبردست و توانای عرب، با آنکه به واسطه کار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هرکس دیگر می‌بایست حرمت و حشمت هشام را حفظ کند، چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا گفت: «لکن من او را می‌شناسم» و به معرفی ساده قناعت نکرد، بر روی بلندی ایستاده، قصیده‌ای غرا ـ که از شاهکارهای ادبیات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هیجان که روح شاعر مثل دریا موج بزند، می‌تواند چنان سخنی ابداع شودـ بالبدیهه سرود و انشا کرد. در ضمن اشعارش چنین گفت: «این شخص کسی است که تمام سنگریزه‌های سرزمین بطحا او را می‌شناسند، این کعبه او را می‌شناسد، زمین حرم و زمین خارج حرم او را می‌شناسند. این، فرزند بهترین بندگان خداست. این است آن پرهیزگار پاک پاکیزة مشهور. اینکه تو می‌گویی او را نمی‌شناسم، زیانی به او نمی‌رساند. اگر تو یک نفر فرضاً نشناسی، عرب و عجم او را می‌شناسند…»

هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و این بیان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت‌المال قطع کردند و خودش را در «عسفان» بین مکه و مدینه زندانی کردند؛ ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث که در نتیجه شجاعت در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود، نداد؛ نه به قطع حقوق و مستمری اهمیت داد و نه به زندانی شدن؛ و در همان زندان نیز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداری نمی‌کرد. علی بن الحسین(ع) مبلغی برای فرزدق فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت: «من آن قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و برای خدا انشاء کردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم.» بار دوم علی بن الحسین آن پول را فرستاد و پیغام داد: «خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیک خواهد داد. تو اگر این کمک را بپذیری، به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمی‌رساند» و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذیرد. فرزدق هم پذیرفت. (مجموعه آثار، ج۱۸)

 

صحیفه سجادیه

یکی از با ارزش‌ترین میراث‌هایی که برای مسلمانان باقی مانده است و در دست شیعه است ـ اگرچه آنچنان که باید، قدرش را نمی‌دانیم ـ دعاهای امام زین‌العابدین و معارف و حقایقی است که ایشان در حال دعا ذکر کرده‌اند. «دعای ابوحمزه ثُمالی» که یکی از دعاهای سحر ماه مبارک رمضان است، نمونه‌ای از این دعاهاست. افسوس که این دعاها شرح نشده است و اگر شرح بشود، عجیب است.

[نمونه دیگر از دعاهای حضرت، آنهایی است که در] صحیفه سجادیه است و الان به صورت یک کتاب است. مکرر این را پیشنهاد کرده‌ام که یکی از کارهای بسیار خوب این است که صحیفه سجادیه را به چاپ خوبی چاپ کنند و در ابتدایش یک صفحه اضافه کنند و در آن یک متن اهدا بنویسند و فقط جای مشخصات را خالی بگذارند، به این صورت که مثلا: «این کتاب از طرف برادر شما… اهل… به شما… اهل کشور… که در سال… به مکه آمده‌اید، اهدا می‌شود.» آن‌وقت هر ایرانی که به مکه می‌رود، با خودش ده بیست تا از این کتاب‌ها ببرد و به مردمی که از اطراف آمده‌اند، هدیه کند.

این کتاب، دعای محض است و یک کلمه از آن کلماتی که موجب بهانه سعودی‌ها بشود در آن وجود ندارد. [اول کتاب] هم بنویسند که: «اینها دعاهایی است متعلق به علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب، فرزند رسول‌الله(ص) که در سال ۳۸ هجری قمری متولد شد و در سال ۹۵ هجری قمری از دنیا رفت و امام چهارم شیعیان است.» به نظر من این بهترین شیوه تبلیغ است؛ تبلیغ بی‌سرو صدایی است که در آن نه فحش است و نه مباحثه‌ای که طرف بخواهد عکس‌العمل نشان بدهد. خلاصه برای شیعه یکی از بهترین تبلیغ‌ها پخش صحیفه سجادیه در میان مسلمین دنیاست که اصلا از چنین کتابی خبر ندارند. چهل پنجاه سال پیش (قبل از اینکه ما به قم برویم) که طنطاوی ـ صاحب تفسیر معروف ـ زنده بود نسخه‌ای از همین صحیفه سجادیه برایش فرستاده بودند، تعجب کرده بود و بعد در نامه‌ای به یکی از آقایان نوشته بود: «سزاوار است که این کتاب را «زبور آل محمد» بنامیم.

 

دعای مکارم الاخلاق

به هر حال حضرت زین‌العابدین(س) از راه همین دعاها خدمت بزرگ و جاودانه‌ای به اسلام کرده‌اند. یکی از دعاهای صحیفه سجادیه، «دعای مکارم الاخلاق» است. یکی از چیزهایی که همیشه در ذهن من خلجان دارد، این است که این دعا را به فارسی شرح و منتشر کنم. این دعا دستورالعمل اخلاق است به صورت دعا؛ یعنی در این دعا اینکه مسلمان اخلاقی ایده‌آل باید چگونه باشد، به صورت دعا بیان شده است. در اول دعا می‌فرماید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و بلّغ بایمانی اکمل الایمان واجعل یقینی افضل الیقین…» بعد می‌فرماید: «و اجر للناس علی یدی الخیر و لا تمحقهُ بالمنّ: خدایا، خیر را به دست من برای مردم جاری کن، اما این را با منت گذاشتن من نابود مکن»، یعنی منت، هر عمل خیری را نیست و نابود و سجّینی می‌کند. (آشنایی با قرآن، ج۱۲)

 

قرب حق

دعاهای اسلامی از مضامین عالیی برخوردار است. از جمله دعایی است که در مفاتیح هم نقل شده به نام «مناجات شعبانیه» و در روایتی که آن را نقل کرده، عبارت این است که: امیرالمؤمنین و امامان این دعا را می‌خوانده‌اند. دعایی است در سطح ائمه، یعنی خیلی سطح بالاست. انسان وقتی این دعا را می‌خواند، می‌فهمد که اصلا روح نیایش در اسلام یعنی چه. در آنجا جز عرفان و محبت و عشق به خدا، جز انقطاع از غیر خدا و خلاصه جز سراسر معنویت، چیز دیگری نیست، و حتی تعبیراتی است که برای ما تصورش هم خیلی مشکل است: «الهی! هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قُلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی‌ تحرق ابصارُ القُلوب حُجُب النور فتصل الی‌ معدن العظمه و تصیر ارواحُنا مُعلقه بعز قُدسک … الهی و الحقنی بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا و عن سواک مُنحرفا…» تصور این معانی هم برای ما دشوار است.

دعای ابوحمزه نیز همین‌طور است. همچنین مناجات پانزده‌گانه‌ای از امام زین‌العابدین هست که به مناجات «خمسه عشر» معروف است و در کتاب مفاتیح هست: مناجات خائفین، مناجات ذاکرین، مناجات طالبین … به قدری اینها عالی و لطیف و فوق‌العاده است که انسان حیرت می‌کند. (تعلیم و تربیت در اسلام)

جمله‏هایی که حضرت علی بن الحسین(ع) در دعای ابوحمزه در مقام مناجات با خدا می‏گوید آیا هیچ کدام از ما در شأنمان می‏گنجد که یک چنین حرفهایی بزنیم و اینقدر خود را در مقابل خدا ناچیز بدانیم؟ ا نا الضعیفُ الذی قویتهُ. ا نا الذلیلُ الذی اعززتهُ. ا نا الفقیرُ الذی اغنیتهُ. ا نا الجاهلُ الذی اعلمتهُ‏ (یا علمتهُ‏) و از این‏جور تعبیرات؛ یعنی من چیزی نیستم، آنچه از من است ضعف و جهل و ناتوانی و فقر است؛ هرچه من دارم همان است که تو به من داده‏ای، از من نیست از توست، تویی که به من داده‏ای. هرکس جز این درباره پیغمبران یا اولیاء خدا تصور کند نه خدا را شناخته نه پیغمبرش را و نه آن ولی خدا را. (آشنایی با قرآن، ج۹)

 

معنی قرب به خدا

خدای تبارک و تعالی کمال مطلق است، وجود بی‏حد است، کانون لایتناهای هستی است… موجودات به حسب کمالات واقعی وجودی که کسب می‏کنند، به کانون و مرکز و واقعیت هستی واقعا نزدیک می‏شوند. این نزدیک شدن نزدیکی واقعی است؛ جسمانی نیست، ولی واقعی و حقیقی است، مجاز و تعبیر نیست…، واقعا پیغمبر از ما به خدا نزدیکتر است، واقعا امیرالمؤمنین از ما به خدا نزدیکتر است و این قرب، قرب واقعی است و درنتیجه آنجا که ما عبادت می‏کنیم، اگر واقعا عبودیت ما عبودیت باشد، قدم به قدم‏ به سوی خدا [حرکت می‏کنیم.] باز «قدم» هم که من می‏گویم تعبیر است، دیگر این کلمات اینجا درست نیست. «سیر» بگوییم؛ چون اشخاصی نظیر علی بن الحسین(ع) در اینجا تعبیر کرده‏اند ما هم تعبیر می‏کنیم. امام علی بن الحسین می‏گوید: «اللهُم انی اجدُ سُبُل المطالب الیک مُشرعه…» تا آنجا که «و انّ الراحل الیک قریبُ المسافه: خدایا آن مسافری که به سوی تو حرکت و کوچ می‏کند راهش نزدیک است، راههای خیلی دوری نباید طی کند، مسافتش نزدیک است.»

یکی از آن گنجینه‏های بزرگی که در دنیای شیعه وجود دارد، این دعاهاست. به خدا قسم گنجینه‏ای است از معرفت. اگر ما هیچ دلیل دیگری نداشتیم غیر از دعاهایی که داریم، از علی بن ابی طالب(ع) صحیفه علویه، از زین‌العابدین(ع) صحیفه سجادیه یا دعاهای غیر صحیفه سجادیه، اگر ما جز دعای کمیل از علی و جز دعای ابوحمزه از علی بن الحسین نداشتیم و اسلام در چهارده قرن چیز دیگری نداشت، همین که توسط دو تن از شاگردهای اسلام از آن دنیای بدویت و جهالت چنین دو اثری ظاهر شده، کافی است. آنقدر اینها اوج و رفعت دارد که اصلا اعجاز جز این چیزی نیست. (آزادی معنوی)

دعاهای صحیفه سجادیه بندبندش با صلوات از یکدیگر جدا می‌شود. (آشنایی با قرآن، ج۱۰)

 

نمونه زبان‌آوری بشر

هیچ بنده‏ای قادر به شکر خدا نیست؛ چون هرچه را بخواهد شکر کند، برای همان شکر، شکری می‏خواهد… زین‌العابدین(ع) در دعای ابوحمزه خطاب به خداوند می‏فرماید: «افبلسانی هذا الکال اشکرُک؟» این را توجه داشته باشید که درباره ایشان نوشته‏اند: «کان یُصلی عامه اللیل» همه شب را به نماز می‏پرداخت. سحر که می‏شد، این دعا را می‏خواند. خود این دعا نمونه بزرگی از زبان آوری بشر است، نمونه بزرگی از بلاغت و سخنوری بشر است. در مقابل خدا می‏گوید: «آیا من با این زبان گنگ و لکنتی تو را شکر کنم؟!» (اسلام و مقتضیات زمان، ج۱)

 

مقدس‌ترین منابع ما

قرآن اصول معتقدات و افکار و اندیشه‏هایی را که برای یک انسان به عنوان یک موجود «باایمان» و صاحب عقیده لازم و ضروری است و همچنین اصول تربیت و اخلاق و نظامات اجتماعی و خانوادگی را بیان کرده و تنها توضیح و تفسیر و تشریح و احیانا تطبیق اصول بر فروع را بر عهده سنت و یا بر عهده اجتهاد گذاشته است. این است که استفاده از هر منبع دیگر موقوف به شناخت قبلی قرآن است. قرآن مقیاس و معیار همه منابع دیگر است. ما حدیث و سنت را باید با معیار قرآن بسنجیم تا اگر با قرآن مطابق بود بپذیریم و اگرنه نپذیریم. معتبرترین و مقدس‌ترین منابع ما، بعد از قرآن، در حدیث، کتب اربعه است، یعنی‏ کافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب، استبصار، و در خطب، نهج‏البلاغه‏ و در ادعیه‏ صحیفه سجادیه‏ است. اما همه اینها فرع بر قرآن‌اند و به اندازه قرآن قطعیت صدور ندارند(آشنایی با قرآن، ج۱)

 

فرهنگ‌سازی صحیفه سجادیه

روحانیت شیعه توانسته در طول تاریخ منشأ حرکت‌ها و انقلاب‌های بزرگ بشود، ولی روحانیت‌های دیگر حتی روحانیت اسلامی تسنن نتوانسته است. این، دو ریشه دارد: یکی اینکه فرهنگ این روحانیت، فرهنگ شیعی است. خود فرهنگ شیعی یک فرهنگ زنده حرکت‏زا و انقلاب‏خیز است، فرهنگی است که از روش علی، از افکار و اندیشه علی و از نهج‏البلاغه‏ علی تغذیه می‏شود، دیگران که چنین چیزی ندارند. فرهنگی است که در تاریخ خودش عاشورا دارد، دیگران که عاشورا ندارند. فرهنگی است که‏ صحیفه سجادیه‏ دارد، دیگران‏ صحیفه سجادیه‏ ندارند. فرهنگی است که دوره امامت ۲۵۰ ساله و دوره عصمت ۲۷۳ ساله دارد، دیگران چنین دوره‏ای ندارند. دوم اینکه روحانیت شیعه که به دست ائمه شیعه پایه‏گذاری شده است، از اول، اساسش بر تضاد با قدرتهای حاکمه بوده است.( آیند? انقلاب اسلامی ایران)

 

فقر و غنا

حدیثی است در تحف العقول، از امام سجاد(ع) که فرمود: «طلبُ الحوائج الی الناس مذلهٌ للحیاه و مُذهبه للحیاء و استخفافٌ بالوقار و هو الفقرُ الحاضرُ: دست حاجت نزد مردم دراز کردن، زندگی را پست و خوار می‌کند و حیا و شرم و آزرم را از بین می‌برد، وقار و سنگینی را کم می‌کند و همین خود فقر نقد است؛ یعنی فقر منحصر به نداشتن پول نیست (فقر یعنی نیاز٫ نداشتن پول، نیاز و فقر است). اظهار این نیازها هم عین فقر است: و قلهُ طلب الحوائج الی الناس هو الغنی الحاضر: به هر نسبت که انسان کمتر دست حاجت پیش مردم دراز کند، به نوعی غنا و بی‌نیازی نقد نائل شده است.

روح این جمله این است که فقر و غنا منحصر به فقر و غنای مالی نیست؛ باید توجه داشت که فقر و غنای دیگری هم در کار است و انسان نباید اشتباه کند که برای رفع فقر مالی، خود را به فقر دیگری مبتلا کند، و باید ارزش غنای معنوی را بالاتر از ارزش غنای مالی بداند. (تعلیم و تربیت در اسلام)

 

عشق و عرفان

همه آسمان‌ها و زمین و همه عالم طبیعت از نظر عارف به منزله کفی است بر روی یک دریا که آن دریا «عشق» است. حافظ می‌گوید:

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم‌

از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم‌

رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم‌

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم‌

ببینید چقدر عالی می‌گوید! این بیت حافظ، ترجمه جمله‌ای از اولین دعای امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه است. بعد از اینکه خدا را حمد و ثنا می‌گوید، می‌فرماید: «ابتدع بقُدرته الخلق ابتداعا و اخترعهُم علی‌ مشیته اختراعا، ثُم سلک بهم طریق عبادته و بعثهُم فی سبیل محبته»، یعنی خدا ابتدا عالم را از عدم آفرید، عالم را ابداع کرد، بعد مخلوقات را از راه محبت خود برانگیخت. حافظ هم همین را می‌گوید:

رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم‌

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم‌

(انسان کامل)

 

شیر در زنجیر

می‏گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است؛ بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید می‏کنند؛ یزیدی که کاخ اخضر او آنچنان بارگاه مجللی بود که هرکس با دیدن آن بارگاه و خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می‏باخت. بعضی نوشته‏اند که افراد می‏بایست از هفت تالار می‏گذشتند تا به آن تالار آخری می‏رسیدند که یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسی‌های طلا یا نقره نشسته بودند.

در چنین شرایطی این اسرا را وارد می‏کنند و همین زینب اسیر رنج دیده و رنج کشیده، چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. (حماس? حسینی، ج۱)

اهل بیت پیغمبر(ص) در خرابه‏ای به سر می‏بردند که آنها را نه روزها از گرما حفظ می‏کرد و نه شبها از سرما؛ یعنی یک چهاردیواری غیر مسقف بود، فقط یک چهار دیواری بود که اینها از آنجا نمی‏توانستند بیرون بیایند… یک روز شخصی امام سجاد(ع) را در بیرون خرابه دید؛ می‏گوید دیدم صورتش پوست انداخته است. از امام [علت را] سؤال می‏کند، می‏فرماید: «ما در جایی قرار داریم که نه ما را از گرما حفظ می‏کند و نه از سرما!»

سؤال کردند: «در میان مواقفی که بر شما گذشت، از کربلا، کوفه، بین راه، از کوفه تا شام، از شام تا مدینه، کجا از همه جا بیشتر بر شما سخت گذشت؟» ایشان فرمود: «الشام، الشام، الشام.» شام از همه جا بر ما سخت‏تر گذشت و علت آن ظاهرا بیشتر آن وضع خاصی بود که در مجلس یزید برای آنها پیش آمد. در مجلس یزید حداکثر اهانت به آنها شد. امام سجاد فرمود: «ما دوازده نفر بودیم که ما را به یک ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ما زینب بود و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند»، آنهم با چه تشریفاتی که او برای مجلس خودش مقرر کرده بود. در همان حال جمله‏ای امام سجاد به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده [کرد] و سرکوفت داد. انتظار نداشت اسیر چنین حرفی بزند. فرمود: «یزید! أتأذنُ لی فی الکلام؟ اجازه هست یک کلمه حرف بزنم؟» گفت: «بگو، ولی به شرط اینکه هذیان نگویی!» فرمود: شایسته مثل من در چنین مجلسی هذیان گفتن نیست. من یک حرف بسیار منطقی دارم. تو به نام پیغمبر اینجا نشسته‏ای، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام می‏دانی، من سؤالم فقط این است: اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت می‏دید، چه می‏گفت؟ (آشنایی با قرآن، ج۵)

 

دعا و گریه

برای علی بن الحسین فرصتی نظیر فرصت پدر بزرگوارش پیدا نشد، همچنان که فرصتی نظیر فرصتی که برای امام صادق پدید آمد پیدا نشد؛ اما برای کسی که می‌خواهد خدمتگزار اسلام باشد، همه مواقع فرصت است ولی شکل فرصت‌ها فرق می‌کند. ببینید امام زین‌العابدین به صورت دعا چه افتخاری برای دنیای شیعه درست کرده، و در عین حال در همان لباس دعا امام کار خودش را می‌کرد.

بعضی خیال کرده‌اند امام زین‌العابدین چون در مدتی که حضرت بعد از پدر بزرگوارشان حیات داشتند قیام به سیف نکردند، پس گذاشتند قضایا فراموش شود! ابدا؛ از هر بهانه‌ای استفاده می‌کرد که اثر قیام پدر بزرگوارش را زنده نگه دارد. آن گریه‌ها که گریه می‌کرد و یادآوری می‌نمود، برای چه بود؟ آیا تنها یک حالتی بود مثل حالت آدمی که فقط دلش می‌سوزد و بی هدف گریه می‌کند، یا می‌خواست این حادثه را زنده نگه دارد و مردم یادشان نرود که چرا امام حسین قیام کرد و چه کسانی او را کشتند؟ این بود که گاهی امام گریه می‌کرد، گریه‌های زیادی.

روزی یکی از خدمتگزارانش عرض کرد: «آقا! آیا وقت آن نرسیده است که شما از گریه بازایستید؟» فهمید که امام برای عزیزانش می‌گرید. فرمود: «چه می‌گویی؟ یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت، قرآن عواطف او را این‌طور تشریح می‌کند: و ابیضّت عیناهُ من الحُزن [: چشمانش از گریه ناشی از غم فراق یوسف سفید شد]. من در جلوی چشم خودم هجده یوسف را دیدم که یکی پس از دیگری بر زمین افتادند! (مجموعه آثار، ج۱۸)

منبع: روزنامه اطلاعات