هنجارهای اخلاقی؛ گمشده جامعه ايرانی در گفت‌وگو با محمد امين قانعي‌راد

بدون تردید میان علم اخلاق با عرفان با توجه به موضوعاتی كه در باب آنها بحث می‌كنند، تفاوت است و نمی‌توان این دو علم را به یك معنا اخذ كرد؛ به همین دلیل در تقسیم‌بندی علوم برای این دو جایگاه خاصی قایل شده‌اند. محمدامین قانعی‌راد، رییس سابق انجمن جامعه‌شناسی ایران و عضو هیات علمی مركز تحقیقات سیاست علمی، در مقام جامعه‌شناس، اخلاق را بیش و پیش از هر چیز در جامعه می‌جوید.



اصلاح اخلاق عمومی در بین عامه مردم از عرفان بر نمی‌آید

عاطفه شمس: بدون تردید میان علم اخلاق با عرفان با توجه به موضوعاتی كه در باب آنها بحث می‌كنند، تفاوت است و نمی‌توان این دو علم را به یك معنا اخذ كرد؛ به همین دلیل در تقسیم‌بندی علوم برای این دو جایگاه خاصی قایل شده‌اند. محمدامین قانعی‌راد، رییس سابق انجمن جامعه‌شناسی ایران و عضو هیات علمی مركز تحقیقات سیاست علمی، در مقام جامعه‌شناس، اخلاق را بیش و پیش از هر چیز در جامعه می‌جوید. او معتقد است كه هنجارهای اخلاقی در جامعه گم شده است و علت را نیز ساختارهای اجتماعی می‌داند. از دید او البته اخلاق وجهی معنوی نیز دارد و آموزش و تربیت آن نیز اهمیت دارد، اما تاكید بیش از حد بر جنبه فردی اخلاق تنها به خلق قهرمان‌های اخلاقی می‌انجامد. او در رابطه با نسبت اخلاق و عرفان بر این باور است كه «اصلاح اخلاق عمومی در بین عامه مردم از عرفان برنمی‌آید». متن كامل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

 

وقتی اصطلاح اخلاق در سنت خودمان را به كار می‌بریم، معمولا معنایی فردی و شخصی از آن در ذهن متبادر می‌شود، در حالی كه وجه مهم و اساسی زیست اخلاقی ناظر به حیات جمعی انسان‌ها و مناسبات ایشان با یكدیگر است. در ابتدا بفرمایید به طور كلی، اخلاق در جامعه به چه معناست؟

آن گونه كه من اخلاق را می‌فهمم، بیان‌كننده رابطه من و دیگری است. دیگری نیز در درجه اول یك انسان دیگر است. اینكه من چگونه باید با او در ارتباط باشم و بعد با انسان‌های دیگر یعنی رابطه من با افراد و جامعه است. عمدتا اخلاق در معنای اجتماعی خود به این معنا است اما آنجا كه معنای فردی و شخصی به خود می‌گیرد این رابطه من و دیگری اصطلاحا معنوی می‌شود و آن دگری، یك دگری معنوی می‌شود كه به صورت یك عشق عرفانی و به صورت خدا درمی‌آید و دیگر، رابطه من و دیگری، رابطه من با او یعنی رابطه با یك معنا، روح و یك خدا می‌شود و اینجاست كه ممكن است اخلاق تا حدی جنبه فردی پیدا كند و از اخلاق در جامعه و اخلاق جمعی به اخلاق فردی و فردیت تبدیل شود و از آن فاصله بگیرد. البته در بسیاری از موارد اخلاق یك بعد معنوی نیز دارد. حتی زمانی هم كه جنبه اجتماعی دارد واجد بعد معنوی نیز هست اما گاهی مواقع این بعد معنوی، به قدری تشدید و تقویت می‌شود كه دیگر از حوزه اجتماعی خود جدا می‌شود. بنابراین، می‌توان گفت اخلاق دارای دو بعد است؛ یك بعد اجتماعی و معنایی كه این دو معمولا با یكدیگر پیوند دارند ولی برخی مواقع، شرایطی به وجود می‌آید كه بعد اجتماعی تا حد زیادی تقویت می‌شود كه من اسم آن را «اجتماعی شدن اخلاق» (Socialization Of Ethics) می‌گذارم. بعد دیگری نیز وجود دارد كه در آن، حالت معنایی تقویت می‌شود و می‌توان نام آن را «معنوی شدن اخلاق» (Spiritualization Of Ethics) گذاشت.

در حالت اجتماعی شدن اخلاق، صرفا معیارهای اجتماعی و جمعی غلبه پیدا می‌كند و در حالت معنوی شدن اخلاق، اخلاق به امری فردی، باطنی، درونی و حتی رمزآلود، عرفانی و صوفیانه تبدیل می‌شود. اما سرشت اخلاق هر دو بعد را در خود دارد، گرچه امكان اینكه یكی از این دو بعد غلبه كند و سرشت اخلاق را مشخص كند، وجود دارد. به‌طور مثال، زمانی اجتماعی شدن اخلاق كه شما كاملا آن چیزی را كه در عرف جامعه وجود دارد و به عنوان هنجار پذیرفته شده و رایج است را تنها معیار اخلاق می‌دانید و فراتر نمی‌روید. یعنی اخلاق در اینجا به یك معنا به خواست زمانه و نیازهای جامعه كنونی تقلیل پیدا می‌كند كه گاهی حتی ممكن است تقلیل اخلاق به اقتضای تولید و تراكم ثروت و قدرت باشد. زیرا این دو، دو بعد اقتصادی و سیاسی جامعه كنونی است. یعنی اجتماعی شدن اخلاق به این می‌انجامد كه آنقدر با الگوهای اجتماعی رایج پیوند می‌خورد كه به نحوی با نهادهای اقتصادی و سیاسی وضع موجود پیوند برقرار می‌كند و اخلاق اجتماعی در این معنا، چیزی جز بازتولید نظام سیاسی و اقتصادی موجود نیست.

در مقابل این حالت اجتماعی شدن اخلاق در برخی نظریه‌پردازان یا فلاسفه اخلاق واكنشی پیدا می‌شود كه از یك اخلاق معنوی صحبت می‌كنند و به فرآیندی دامن می‌زنند كه همان معنوی كردن اخلاق است. معنوی كردن اخلاق، در واقع واكنشی است به تقلیل اخلاق به خواست زمانه و اقتضای قدرت. بنابراین، می‌گوید كه اخلاق با هنجارها و عرف موجود و آنچه در جامعه رخ می‌دهد فاصله دارد و اخلاق را باید در جای دیگری جست‌وجو كرد و نه در اقتضای نهادهای اجتماعی موجود بلكه فراتر از آن، باید دنبال معیارهایی بود كه از سطح ظاهری فاصله می‌گیرند و معنوی، باطنی و روحی هستند و انسان می‌تواند آنها را در قلب خود پیدا كند. اینجاست كه به تدریج اخلاق فردی و درونی می‌شود و تا حدی از اخلاق اجتماعی فاصله می‌گیرد. باید به این دو بعد به عنوان دو الگو و پارادایم اخلاقی توجه كنیم. من آنها را به عنوان دو جریان جدا افتاده از یكدیگر می‌بینم؛ یعنی اسم یكی را اخلاق جمعی بگذاریم و دیگری را اخلاق باطنی. اخلاق جمعی همان‌طور كه پیش‌تر گفتم یعنی اجتماعی شدن اخلاق رخ می‌دهد، اخلاق با دنیای موجود پیوند پیدا می‌كند و یكی می‌شود، بنابراین، عملكرد آن نیز چیزی جز بازتولید جامعه موجود نیست و نمی‌تواند از هنجارهای موجود فاصله بگیرد. در حالی كه اخلاق باطنی می‌كوشد از هنجارهای موجود فاصله بگیرد و آنچنان این فاصله تقویت می‌شود كه به مرور دیگر هیچ امر اجتماعی نمی‌تواند به عنوان یك معیار برای سنجش رفتار اخلاقی مورد توجه قرار بگیرد. جامعه، امر اجتماعی، منافع مردم، نظر دیگران و ارزیابی جامعه دیگر نمی‌توانند معیارهایی باشند كه رفتار اخلاقی را بسنجند و ناگهان می‌بینید كه معیارها كاملا باطنی است و معیارهایی است كه حتی غیرقابل توضیح است. یك ارتباط درونی است با یك منبع معنوی، گاه اخلاق باطنی جنبه زیبایی شناختی پیدا می‌كند، یعنی ما در حوزه فرهنگ سه عرصه داریم، همان تقسیم‌بندی كه از زمان افلاطون تا به امروز، انجام شده و حقیقت، خیر و زیبایی است.

اخلاق جمعی، به قدری در خیر موجود غرق می‌شود كه در واكنش به آن، یك اخلاق باطنی شكل می‌گیرد كه به معیارهای زیبایی شناختی توجه دارد. نه به وضع موجود و نه به نفع جامعه نه به سودمندی رفتار برای دیگری. به قول هانری برگسون كه كتابی به نام «دو سرچشمه اخلاق‌و‌دین» نوشته است، ناگهان شما می‌بینید یك سرچشمه كاملا جامعه شناختی و در مقابل آن نیز، یك سرچشمه كاملا عرفانی، درونی و زیبایی شناختی برای اخلاق پیدا می‌شود كه نمی‌توان بر مبنای مفهوم خیر آن را ارزیابی كرد بلكه بر مبنای جنبه‌های زیبایی شناختی آن اخلاق ارزیابی می‌شود. مفهوم اخلاق، این دو جنبه شدن و دو شكل شدن و به عبارتی دو شقه شدن اخلاق است. شكل‌گیری اخلاق جمعی در برابر اخلاق باطنی است. یعنی زمانی كه اخلاق كه یك پدیده دو وجهی است، پدیده‌ای كه در واقع با جامعه و دیگری و انسان پیوند دارد در یك طرف نیز از واقعیت، جامعه و از وضعیت موجود فاصله می‌گیرد و امكان ارزیابی وضعیت موجود را بر مبنای یكسری معیارهای عمیق‌تر فراهم می‌كند كه آن، حالت ایده‌آل و آرمانی اخلاق است كه هم بعد جمعی و هم بعد باطنی را به طور همزمان باهم دارد. اما زمانی نیز این دو از یكدیگر جدا می‌شوند. اینجا ما با دو شقه شدن یا با شكاف درونی اخلاق مواجه هستیم و در واقع، این مشكل را ایجاد می‌كند كه ما نتوانیم اخلاقی عمل كنیم به معنایی كه هم با جامعه و اقتضائات موجود پیوند داشته باشد و هم وضعیت موجود، ظرفیت فاصله‌گیری را به ما بدهد كه ما بتوانیم یك نگرش ارزیابانه نسبت به وضعیت موجود داشته باشیم و آن را در رابطه با منافع یا سرنوشت كل وسیع‌تر ارزیابی كنیم و نه صرفا در وضعیت موجود غرق شویم.

 

با این تفاسیر، آیا می‌توان شاخص‌هایی را برای سنجش اخلاق ترسیم كرد؟

ببینید جامعه اخلاقی جامعه‌ای است كه مهم‌ترین اصلی كه در اخلاق وجود دارد و به آن قاعده طلایی می‌گویند و در همه ادیان ابراهیمی نیز وجود داشته به شیوه‌های گوناگون در قالب امثال و حكم نیز بیان شده است. به طور مثال گفته‌اند «یك سوزن به خودت بزن، یك جوالدوز به مردم» یا «آنچه را برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز بپسند و آنچه را برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم مپسند». این قاعده طلایی اخلاق است كه در واقع، جامعه یك نوع رابطه بین من و دیگری را برقرار می‌كند. یعنی همیشه من می‌توانم از خود فاصله گرفته و رفتارهایم را مورد ارزیابی قرار دهم. اخلاق در عین حال، به من یك خودآگاهی اخلاقی می‌دهد كه مرا بر خود مسلط می‌كند نه اینكه من رفتاری را انجام دهم به صرف اینكه بر طبق منافع من است. به عبارتی، یكی غرق شدن در منافع خویش است و دیگری، دیدن منافع دیگری یا توجه به منافع یك كل وسیع‌تر یعنی جامعه است. وقتی شما معیار اخلاق را بر این مبنا قرار دهید شاخص‌های زیادی پیدا می‌شود كه می‌تواند نشان دهد كه یك رفتار تا چه حد اخلاقی است و تا چه حد اخلاقی نیست. به طور مثال، راستی به معنای راستگویی. در سه‌گانه‌ای كه ما در فرهنگ فارسی داریم یعنی پندار نیك، گفتار نیك و كردار نیك، نیك به معنای خیر و اخلاقی است یعنی اخلاقی بیندیشی، اخلاقی سخن بگویی و اخلاقی رفتار كنی. گفتار نیك همان راستی و صداقت است در برابر دروغ و ناراستی. پندار نیك اندیشه‌ای است كه معطوف به توجه به منافع دیگری است و یك نوع نیك خواهی و یك نوع ارزیابی غیر ابزاری نسبت به دیگران است.

یعنی نظام اندیشه ما به گونه‌ای باشد كه در آن، جامعه و افراد منزلتی داشته باشند. من صرفا نخواهم نسبت به آنها نگاه ابزاری داشته و آنها را در خدمت خود بگیرم. كردار نیك نیز یعنی من رفتارهایی را انجام بدهم كه آن رفتارها به نفع عموم باشد. بنابراین، ما از رفتارهای مادی‌گرایانه صحبت می‌كنیم. رفتارهای مادی‌گرایانه، رفتارها و كردارهای غیراخلاقی و غیرنیك هستند زیرا این اخلاق‌های مادی گرایانه كه به طور مثال، فساد، دزدی، ضایع كردن حق دیگران، به طرف خود كشیدن منابع اجتماعی و نگاه مادی به همه‌چیز داشتن و رفتارهای مادی‌گرایانه از آن بیرون می‌آید. اینها شاخص‌های یك رفتار می‌شوند. نه‌تنها این رفتار بلكه این نگره و این زبان و این رفتار چقدر اخلاقی یا غیراخلاقی هستند. ما می‌توانیم برای هر یك، مجموعه‌ای از شاخص‌ها را داشته باشیم كه در رفتارهای عمومی و روزمره نیز می‌بینیم كه به شكل‌های مختلف مفهوم‌پردازی می‌شود. اینكه گفته می‌شود یكی دروغگو است، مادی گراست یا خودخواه و ناصادق است و... هر یك به نحوی رفتارهای اخلاقی را در جامعه ارزیابی می‌كنند. ما اگر آن قاعده اخلاقی را مبنا قرار دهیم و بر اساس آن ارزیابی كنیم، می‌توانیم مجموعه وسیعی از رفتارهای اخلاقی و غیراخلاقی را از یكدیگر جدا كنیم.

 

در سال‌های اخیر مدام می‌شنویم كه اخلاق اجتماعی در ایران تنزل پیدا كرده است و یكی از مشكلات اساسی جامعه ما بی‌اخلاقی یا بداخلاقی است. آیا با این ارزیابی موافق هستید و در صورت پذیرش علت یا علل را در چه می‌بینید و در صورت عدم قبول، دلیل رواج این باور را در چه می‌دانید؟

من اعتقاد دارم كه ما با نوعی زوال یا بحران اخلاقی رو به رو هستیم كه به نظر می‌رسد هنجارهای اخلاق گم شده‌اند و جامعه نمی‌داند چه كاری باید انجام دهد. در بهترین حالت، می‌توان گفت جامعه دچار وضعیتی شده است كه مرز تشخیص خوب و بد خیلی مشخص نیست. با نگاهی دیگر نیز می‌توان گفت كه این‌گونه نیست كه یك وضعیت تردید اخلاقی ایجاد شده باشد بلكه به‌طور مشخص مردم دارند به سمت بدی‌ها پیش می‌روند. یعنی هر جایی كه بتوانند به نفع خود و به ضرر دیگری عمل می‌كنند. بنابراین، اگر می‌بینید كه خشونت نسبت به دیگری رواج پیدا می‌كند به این دلیل است كه تعرض به حقوق دیگران در مقابل انصاف قرار دارد و این امری اخلاقی و بر طبق همان قاعده طلایی است اما وقتی انصاف نداشته باشیم نسبت به دیگران خشونت می‌ورزیم و این نوعی زوال اخلاقی است. بنابراین، بی‌اخلاقی یا زوال اخلاقی، به معنای گسترش طرد دیگری است. به عبارتی، ما بیش از پیش دیگران را طرد می‌كنیم و بیش از پیش به آنها به مثابه ابزار نگاه و سعی می‌كنیم آنها را در جهت منافع خود بگیریم. بیش از پیش، نسبت به منزلت، شأن و كرامت دیگران بی‌تفاوت می‌شویم، بیش از پیش می‌كوشیم كه موقعیت برتر ثروت و قدرتی را برای خود نسبت به دیگری ایجاد كنیم.

با توجه به معیارهای عمدتا مادی‌گرایانه یعنی ثروت و قدرت، رفتار روزمره ما یك نوع رفتار طرد اجتماعی است. یعنی طرد اجتماعی به یك كنش روزمره بدل می‌شود كه همه شهروندان آن را انجام می‌دهند. یعنی بی‌ارزش شمردن دیگری و بها ندادن به دیگران و بها دادن به خویش و بعد اگر فرد در جایگاه قدرت قرار و فرصت‌های سازمانی را در اختیار دارد از آنها به نفع خود و خانواده‌اش استفاده می‌كند. به طور خلاصه، دیگری در ذهن من به عنوان یك موجود كه باید در تعامل منصفانه با او رفتار كرده و خود را اثبات كنم، جایی ندارد. معمولا رفتار من آمیخته به طرد است. این گونه رفتار در جامعه ما به‌شدت در حال گسترش است، انسان‌ها نسبت به یكدیگر در ساده‌ترین واژه، نامهربان شده‌اند و در سنگین‌ترین واژه، طرد‌كننده، خشن و بی‌رحم شده‌اند. بی‌رحمی یعنی نهایت ندیدن دیگری، تا حدی كه شما نسبت به دیگری رفتارهای خشونت‌آمیز اعمال می‌كنید. می‌بینید كه در اینجا دیگر اثری از آن ملاطفت، نرمی، خیرخواهی و نیك خواهی برای دیگری، وجود ندارد. بنابراین، به نظر من جامعه دچار یك نوع زوال، بحران و ضعف اخلاقی شده است و این یك مساله جدی است. شما می‌گویید یك از مشكلات جامعه است اما من می‌گویم نه تنها یكی از مشكلات بلكه اساسی‌ترین مشكل جامعه است.

ما درباره اخلاق عمومی صحبت می‌كنیم، اخلاق عمومی یك جنبه زیربنایی، مبنایی و شالوده‌ای برای سایر رفتارهای اخلاقی دارد كه به طور مثال، در عرصه اقتصاد و سیاست می‌توانند اتفاق بیفتند. یعنی اخلاقیات عمومی، شالوده سیاست ما را شكل می‌دهد، شالوده اخلاق سازمانی ما را می‌سازد، شالوده اخلاق نهادی ما را نیز فراهم می‌كند. بنابراین، وقتی كه اخلاق عمومی در وضعیت بحرانی قرار دارد، یك مشكل بسیار اساسی است زیرا رفتار اخلاقی در سایر نهادها و سازمان‌ها را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد. از دیدگاه جامعه شناختی، بزرگ‌ترین مساله جامعه ما كه باید حل شود، در حال حاضر و در وهله اول، همین است و باید اولویت زیادی را به آن داد. هرچند كه باید توجه داشت اصلاح اخلاق عمومی بدون اصلاح نحوه اداره امور عمومی و بدون اصلاح نهادها و ساختارهای نهادی ممكن نیست. در عین حال، در اینجا یك وضعیت پیچیده ایجاد می‌شود؛ از یك طرف، اخلاق عمومی را كه من می‌گویم، شالوده اخلاقیات نهادین است و مقصودم از اخلاقیات نهادین، اخلاق در سطح سیاست، دولت، سازمان‌ها و سایر نهادهای اجتماعی است و از سوی دیگر، بدون اصلاح اخلاق نهادین، اصلاح اخلاق عمومی نیز ممكن نیست. این یك وضعیت دیالكتیك است كه رابطه اخلاق عمومی با اخلاق نهادها را تعیین می‌كند.

 

من می‌توانم قسمت پایانی این سخنان را به عنوان ارایه راه‌حلی از سوی شما برای ارتقای سطح اخلاق در جامعه فرض كنم؟

بله، می‌توانید. من معتقد نیستم كه راه‌حل اصلاح اخلاق عمومی این است كه شما به سراغ افراد بروید و آنها را نصیحت و دلالت اخلاقی كنید. من معتقد هستم كه اخلاق تحت تاثیر یك ساختار شكل می‌گیرد كه من نام آن را ساختار اخلاقی می‌گذارم. یعنی اگر شما بخواهید یك جامعه اخلاقی داشته باشید، باید یك ساختار اخلاقی شكل بگیرد كه در آن، مهم‌ترین ركن، رابطه دولت- ملت است. بنابراین، اخلاق ظاهرا در سطح فردی است اما راه‌حل اصلاح اخلاقی، در كلان‌ترین سطح قرار می‌گیرد. یعنی افراد در شرایطی به گونه اخلاقی عمل می‌كنند كه رابطه قدرت و مردم بازسازی و ترمیم شده باشد و رابطه دولت و ملت به یك رابطه هژمونی، فرهنگی و اخلاقی تبدیل شده باشد. از آنجا كه اخلاق در درون یك شرایط ساختاری شكل پیدا می‌كند، بنابراین، راه‌حل من آموزش اخلاقی نیست. البته این به این معنا نیست كه آموزش اخلاقی نیاز نیست.

آموزش اخلاقی را مدرسه، رسانه و خانواده به شهروندان می‌دهند اما زمانی این آموزش اخلاقی می‌تواند تاثیرگذار باشد كه ساختارهای اخلاقی شكل پیدا كند. بنابراین، ما برای راه‌حل اصلاح اخلاق به دو چیز نیاز داریم؛ یكی به اصلاح ساختارها و دیگری آموزش اخلاقی. اما تاكید یكسویه بر آموزش اخلاقی كه توسط مدرسه، رسانه، خانواده و نهادهای دینی صورت می‌گیرد خیلی كارگشا نیست و چه‌بسا كه تاثیر منفی داشته باشد. یعنی در شرایطی كه در سطح كلان، دیگری نادیده گرفته می‌شود، طرد می‌شود و به عنوان ابزار تلقی می‌شود، در سطح خرد هرچه شما از مردم بخواهید به حقوق و منافع دیگری و جامعه احترام بگذارند، چنین آموزشی جا نمی‌افتد. این آموزش بسیار سطحی خواهد بود و اساسا نوعی ریاكاری گسترش پیدا می‌كند. یعنی همه در سطح خرد، صحبت از اخلاق می‌كنند اما هم در سطح خرد و هم در سطح كلان، همه اخلاق را نادیده می‌گیرند.

 

برخی متفكران و روشنفكران ما رجوع به وجه معنوی و عرفانی سنت ما را راه‌حلی برای فایق آمدن بر مشكلات اخلاقی جامعه می‌دانند. از دید ایشان مشكل اصلی ما فرهنگ است و یك وجه اساسی فرهنگ نیز اخلاق است و در صورت اصلاح اخلاقی، می‌توان مشكلات جامعه را حل كرد. تا چه حد این ارزیابی را دقیق می‌دانید؟

به نظر من، اصلاح اخلاقی به طور همزمان، یك اصلاح فرهنگی و سیاسی است. بنابراین، من این راه‌حل‌های دوگانه‌ای كه ارایه می‌شود را قبول ندارم، تحت این عنوان كه اخلاق یك امر فرهنگی است و فقط باید به شیوه فرهنگی برای اصلاح آن اقدام كرد. خیر، به نظر من اخلاق یك امر فرهنگی و در عین حال سیاسی است. ما نیز باید برای اصلاح اخلاق، یك برنامه فرهنگی و یك برنامه سیاسی به طور همزمان داشته باشیم. من اسم برنامه فرهنگی آن را آموزش اخلاقی می‌گذارم كه بیشتر فرد را مورد خطاب قرار می‌دهد و برنامه سیاسی آن را نیز اصلاح ساختار سیاسی می‌نامم. اتفاقا حوزه عملكرد اصلاح ساختاری در اینجا، قدرت و دولت و رابطه او با مردم و مانند آن است. بنابراین، در پیش گرفتن یك راه‌حل فرهنگی صرف یا آموزشی صرف چه توسط مدرسه، چه رسانه، چه نهادهای دینی و چه خانواده، خیلی آرمانی است و در واقعیت موفق نخواهد بود. ما نمی‌توانیم در جامعه‌ای كه بطور مداوم سیگنال‌ها و نشانه‌های طرد را می‌فرستد، فرهنگی را شكل دهیم كه اخلاقی و انسانی باشد، مگر در نزد قهرمانان اخلاقی. یعنی ممكن است شما بگویید ما قهرمانان اخلاقی پرورش می‌دهیم كه برخلاف طرد ساختارها و طرد نهادین، آنها با شفقت و مهربانی با انسان‌ها رفتار كنند. ممكن است بتوان چنین قهرمانان اخلاقی‌ای را پرورش داد اما در كل، اخلاق عمومی در بین عامه مردم را نمی‌توان تغییر داد و اصلاح كرد. یعنی آموزش اخلاقی و راهكارهای فرهنگی، فقط می‌توانند تاثیرات موضعی داشته باشند و گاه افرادی را برای ما پرورش دهند كه نسبت به شرایط پیرامون خود به نوعی عایق‌بندی شده‌اند بنابراین، می‌توانند برخلاف شرایط شنا كنند و حاملان اخلاق باشند در شرایط بی‌اخلاقی. اما علی‌الاصول، انسان‌ها و عامه مردم این گونه نیستند. عموم مردم نیاز به این دارند كه شرایط سیاسی و اجتماعی كلان آنها به نحوی باشد كه در آنها انگیزه انجام رفتار اخلاقی را تقویت كند و برانگیزد. این می‌تواند پاسخ سوال قبل شما نیز باشد و به عنوان یك راهكار تلقی شود.

اما درباره رجوع به وجه معنوی و عرفانی سنت برای فایق آمدن بر بحران اخلاقی جامعه، همان طور كه پیش‌تر گفتم ممكن است بتوان با عرفان، قهرمانان اخلاقی‌ای را پرورش داد كه برخلاف شرایط طردشدگی رفتار كنند اما اصلاح اخلاق عمومی در بین عامه مردم از عرفان برنمی‌آید. در واقع، اخلاق باطنی همان عرفان است كه به دنبال معیارهای زیبایی‌شناختی برای اخلاق بوده و از اخلاق جمعی موجود فاصله می‌گیرد. یك دلیل این فاصله گرفتن این است كه اخلاق جمعی، اخلاق را به خواست زمانه و تراكم قدرت و ثروت تقلیل داده و سپس، اخلاق باطنی كه اخلاق عرفانی است، واكنشی است كه اخلاق را به سمت زیبایی شناختی می‌برد. بنابراین، به نحوی اخلاق را غیر اجتماعی می‌كند و معیارهای ارزیابی اخلاق را كاملا باطنی و معنوی می‌كند.

 

منبع: اعتماد