وقایع قحطی 1288ق در ساوه میرزا سید احمد حسینی ساوجی(1304ق) / علی اکبر صفری

« گفتم الهی،اگر قصه اندوهگینان برتو بخوانم آسمــان و زمین خون گریند» شیخ ابوالحسن خرقانی یادداشتی گزیده تر و کامل‌تر ازاین یادداشت درباره قحطی سال 1288 نوشته نشده است: «در سنه هزار و دویست و هشتاد و هشت چنان گرانی شد که نون پنجاه و یک هزار دینار سفید بود و مردم همه مردند و چنان کم آبی شد که سه سال هیچ باران نیامد و برنج باری نه تومان شد و مردم گوشت میته می خوردند و گوشت آدم هم خوردند و گوشت گربه خوردند، خلاصه بسیار مردم از گرسنگی مردند1288»

 

مقدمـه: « گفتم الهی،اگر قصه اندوهگینان برتو بخوانم آسمــان و زمین خون گریند» شیخ ابوالحسن خرقانی یادداشتی گزیده تر و کامل‌تر ازاین یادداشت درباره قحطی سال 1288 نوشته نشده است: «در سنه هزار و دویست و هشتاد و هشت چنان گرانی شد که نون پنجاه و یک هزار دینار سفید بود و مردم همه مردند و چنان کم آبی شد که سه سال هیچ باران نیامد و برنج باری نه تومان شد و مردم گوشت میته می خوردند و گوشت آدم هم خوردند و گوشت گربه خوردند، خلاصه بسیار مردم از گرسنگی مردند1288»

 

قحطی و غلا مانند دیگر بلاهای طبیعی چون زلزله یا سیل و... روی می دهد و آنچه در خور توجه است واکنش افراد  جامعه نسبت به آن است، حقیقت جوهر آدمی در این وقایع آشکار می شود و ارزشها و آرمانها واقعی در این نوع حوادث شناخته می شود. این تجربه مرگبارسرنوشتی برای مردم رقم زد که  لحظه‌ای از آن را نمی‌توان تصور کرد. نه در قحطی که  در هر اتفاقی، دروازه های شهر بسته می شد و مردم در زندان بزرگ چاره ای جز تسلیم به مرگ نداشتند، اگر باز هم می بود کسی را از فرط گرسنگی و ضغف نای رفتن نبود. بازتاب این وقایع چنان بوده که بسیاری از نفوس مرگ تدریجی عزیزان خود را دیدند و خود نیز از گرسنگی مردند ولی پا از دایره اخلاق و انسانیت بیرون ننهادند. گزارش بسیار کمی نسبت به آمار قربانیان است که در آن قحطی زدگانی به دزدی و قتل و غارت دست زده اند. در آن روزگار عده ای گندم را به بهای جان آدمی فروختند.

آمار مرگ و میر در شهر بیشتر از روستا بوده است؛در روستا‌ها اندوخته غذایی چند ماه ذخیره می‌كردند و از سویی حبوباتی مانند جو، ارزن، سنگنك،... برای تهیه نان مورد استفاده قرار می‌گرفت، در شهر اگر نانی پیدا می‌شد به نوشته حاجی سیاح محلّاتی در آن خاك، خاكستر، كاه مخلوط می‌كردند.[2] سیاحتنامه ابراهیم بیگ(چاپ اوّل 1312 ق) در این باره آورده است: بیچارگان یك روز كار می‌كردند و یك روز در پی تحصیل نان دكان به دكان می‌گشتند تا شام «بلكه بتوانند نیم من نان با پول خودشان به چنگ آورده، نفقه عیال كنند. در كمال فراخسالی و بركت آذوقه سال‌هاست كه این قحطی نان بر دوام و برقرار است. یك سال و دو سال نیست، بسیاری از اصحاب املاك كه در خونخوارگی چالاك‌تر از تابعان چنگیز گندم را در هر جا انبار كرده، می‌پوسانند و بر هموطنان افتاده رحمی نمی‌كنند.[3]

سید محمد علی مبارکه ای(1325ش) مجملی از حال خونین دلان قحطی زده را چنین بازگفته است:

«...مع الوصف از این بشر قساوت قلبی دیده شد که می توان گفت هیچ حیوان درنده ای بدین قساوت و سخت دلی نباشد. ملّاکین شهر و گندم داران این اوضاع پریشان را دیدند و روز به روز بر نرخ گندم افزودند، و گویا فرصتی به دست آورده بودند  که خون بشر را مکیده در بدن در بدنهای خود ذخیره نمایند مرگ جوانان و ناله مادران و حسرت اطفال شیرخوار و پریشانی زنان و مردان سالخورده و خرابی خانه ها به دل ها اثری نبخشید. هرچه این گونه امور شدّت کرد، نرخ گندم و جو و برنج و هرچه قابل خوردن بود همی افزودند و گویا فرصتی به دست آورده بودند که خون بشر را مکیده در بدنهای خود ذخیره نمایند. مرگ جوانان و ناله مادران و حسرت اطفال شیرخوار و پریشانی زنان و مردان سالخورده و خرابی خانه ها به دل ها اثری نبخشید.

 

هرچه این گونه امور شدّت کرد نرخ گندم و جو و برنج و هرچه قابل خوردن بود همی افزون شد. گندم خروار که پنجاه من به وزن شاه بود ]به[ قیمت چهارهزار ریال رسید و باز هم مالکین انتظار قیمت بیش از این داشتند. و پس از آن که سال نو دررسید، آب زاینده رود و جویهای شهر از گندم پوسیده پر شد که برای فروش بیش از آن قیمت گذاردند و به خروار چهار هزار نفروختند و هزاران از بشر بمردند و آن گندمها در انبارهای مالکین ماند و فروخته نشد و پوسیده نشد و در آب ریخته شد....و من از همان سال فهمیدم که این جامعه در دینداری دروغ میگوید، و حقیقتی در میان آنها نیست، و اگر فرصتی به دست آورند و قدرتی پیدا کنند، عنکبوت صفت، فقرا را به مثابه مگس، رمق و جان و شیره حیات آنها را خواهند مکید».[4]

این سرگذشت‌ها بهترین معلم انسان است.به گفته سقراط از آن جمله چیزهایی است که به طریق عادی نمی شود آموخت.   تاریخ زندگی علما و طلاب دینی نیز در این وقایع شنیدنی ست؛ خاطره ای از میرزا علی جان عطار (معین البکاء) در نیشابور به یادگار مانده که«... گمان کرد وظیفه دارد به عنوان روحانی از مردم دفاع کند. خیلی زود گرفتار سیاست شد. قحطی بود، گندم و مواد خوراکی بسیار کم پیدا می شد، همراه مردم به انبار محتکران وابسته به رژیم قاجار حمله کرد اما حکومت این کارش را نپسندید، شنیده شد که دستگیرش کردند و زندگی را بدرود گفته است..  »[5]

سرنوشت طلاب با فقر گره خورده بود و گویا تاکنون نیز تقدیر چنین رقم زده است البته برای طلاب ... برای ارائه نمونه فقر و تنگدستی  باید ازمرحوم  میرزا لطفعلی خویی نجفی از شاگردان برجسته شیخ انصاری یاد کرد که شیخ به او اعتماد داشت در تصحیح رسائل از نظریاتش بهره می برد. به نوشته همشهری اش  صدرالاسلام خویی وی به علت فقر و زهد هیچ گاه نتوانست ازدواج کند و و در نهایت فقر از گرسنگی مرد و هیچ کس از مرگ او خبردار نشد[6] و آن روزگار در نجف قحط سالی نبود ولی برخی طلاب مشق مردن می نوشتند.

سرنوشت علما و طلاب یادآور حکایت دو درویش خراسانی در باب سوم گلستان است که باهم در سیاحت بودند. یکی ضعیف بود و به هردو شب افطارمیکرد و آن دیگر قوی که روزی سه بار غذا می خورد. آنها به تهمت جاسوسی در خانه ای حبس کردند و درش را به گل برآوردند. پس از دو هفته معلوم شد بی گناهند، قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده است. حکیمی گفت: «آن یکی بسیار خوار بود طاقت بینوایی نیاورد و آن دیگر خویشتن دار بود و بر عادت خود صبر کرد».

متن زیرگوشه ای از زندگی عالمان دینی در روزگار قحطی را به تصویر کشیده است. این متن به قلم عالم بزرگ منطقه لرستان آیة الله سید احمد مظلوم (درگذشته 1334ش) تحریر شده و پس از ذکر نمونه های عجیب از قحطی در منطقه جاپلق و ازنا نوشته است:

« ...این چند فقره از محسوسات بود که مرقوم شد و امتحان شدیم و باید بدانند که آنچه مرقوم شده است، مقطوع است و کسانی که بوده اند و دیده اند عده ایشان به مراتب کشیده در هر بلده ای به حدّ تواتر می رسد و باید متنبّه بشویم.

ماها اگر متنبّه بشویم!که با این شدت غلاء و گرانی یک نفر از اهل علم مسمـوع نشد که از گرسنگی تلف شده باشد یا یک نفر از اهل تقوی از جوع بمیرد و اشخاصی که تلف شدند، غیر از این دو صنف بودند، غالباً؛

 حتّی در آن گرانی دویست و هشتاد نیز نقل شد از عالم جلیلی و داعی از جناب ایشان شفاهاً شنیدم که فرمودند: در حدود ما، اشخاص متدیّن و اهل علم از گرسنگی تلف نشدند؛ فاعتبروا یا اولی الابصار».[7]

استاد جلال الدین همایی بزرگترین واقعه عبرت آمیز و جالب ترین واقعه زندگی خود را این گونه شرح داده است:«.. در آن واقعه [مجاعه 1336] تمام طبقات خلق از عالم و جاهل، توانگر و درویش در بوته آزمون افتادند و هر چه در نهان داشتند بروز دادند. عجب است که در آن حادثه جمعی کثیر از مردمان از گرسنگی مردند و لیکن از جماعات طلاب با اینکه اکثرشان فقیر و بی بضاعت بودند احدی از گرسنگی نمرد این خود بزرگترین واقعه عبرت است.»[8]

 

زندگی نامه مؤلف

متن زیر برگرفته از جنگ عالم فقیه میرزا احمد حسینی  ساوجی (درگذشته1304 ق) است. زندگی نامه ایشان را اعتماد السلطنه در باب دهم؛ در تحریر اسمـاء علماء و فضلاء و ائمه دین  کتاب المآثر و الآثار چنین نوشته است:

«حاج میرزا احمد ساوجی؛ از مشاهیر علما و مشایخ بود. خدمت استاد اعظم حاج ملااحمد نراقی؛ صاحب مستند و مناهج و غیرهما و رئیس مفخّم حاج میرزا مسیح مجتهد طهرانی تحصیل و تکمیل کرد و در سال یک هزار و سیصد و پنج[9] به رحمت ایزدی پیوست»[10]

اعتماد السلطنه در منتظم ناصری نیز نام ایشان با عنوان«حاجی میرزا احمد مجتهد » در شمــار رجال ساوه یاد کرده است.[11]

منابع دیگر[12] همه از این منبع نقل کرده اند. عجیب اینکه علامه تهرانی در طبقات اعلام الشیعه  دوبار به معرفی این فقیه و دانشمند پرداخته است:

«السید المیرزا احمد الساوجی(000-1305)؛هو السید المیرزا أحمد بن محتشم بن محمد صالح الحسینی الساوجی عالم فقیه، کان من تلامیذ العلامة المولی أحمد نراقی و المیرزا مسیح الطهرانی و کان یلقّب بشیخ المجتهدین کما فی(المآثرو الآثار) توفّی (1305) و هوالجدّ الامی للعلامة السیّد ابی محمد الساوجی السابق ذکره[13]»

«المیرزا احمد الساوجی (000-1305)؛من مشاهیر علماء عصره و فقهائه ذکره فی (المآثرو الآثار) ص 136 مع التجلیل و الثناء الجزیل و ذکر انّه تلمّذ علی العلامتین المولی احمد النراقی مؤلف (المستند) و المیرزا مسیح الطهرانی و توفّی فی(1305) انتهی(أقول). هو أبوالزوجة العلامة السید ابوالحسن الساوجی المذکور فی ص 78 من هذا الکتاب کما حدّثنی به و رزق منها ولده الفاضل الجلیل الآقا میرزا علی الساوجی المترجم فی(آئینه دانشوران) مع تصویره المشترک المقابل ص 56»[14]

حاج سیّاح محلاتی در سفرنامه خود گزارش دیدار خود با ایشان را چنین نوشته است:

«...چون در ساوه واطراف بلکه در شهرهای دیگر زهد وصحت عمل  علم وفضل جناب حاجی میزا احمد سید جلیل القدر که عالم ساوه است، مشهور ودیدن چنین شخصی غنیمت است . منزل اورا پرسیدم . در کنار شهر خانه متوسط گلی را نشان دادند . بدر خانه رسیده سیدی را دیده پرسیدم: ایا بحضور آقا می توان رسید ؟  گفت : الان عرض میکنم. رفته برگشته مرا وارد عمارتی کرد که هنوز نا تمام بود وبرد به اطاقی . دیدم فرش نمدی گسترانیده وتشک کرباسی روی آن هست. شخص پیر بلند قدی با ریش تنک. شبکلاهی در سر . پیراهنی و لباس کرباسی در بر داشت . بعد از سلام نشستم واز هر طرف صحبت پیوستم . دیدم بسیار ضعف دارد .

 پس پرسید: درجهان دینی مانند دین اسلام دیده ای که توپ توحیدش دلها را بشکافد ؟

  گفتم : واقعا تقریر با رعبی فرمودید . مقصود چه بود ؟

 فرمود : بلی! کلمه لا اله الا الله.

 گفتم : هرگز دینی این مقام توحید را ندارد لکن افسوس مسلمانان قدر اسلام را ندانسته اخوّت اسلامی را مبدل به نفاق واغراض کرده اند . عمل اسلام را ملل دیگر برده اند.

 گویا خونش بدوران آمده گفت :  آه از دست زمامداران اسلام! آیا شمـاحاجی محمد ابراهیم را دیده بودید؟  فرمود : کلباسی؟

  گفتم سنم مقتضی ملاقات اونبود : ازهمین اسم آن مرحوم سادگی می بارید . الفاظ آخوند وشیخ وملا وآقا به خود نچسبانیده . تجارت میکرد .أبداً در اسلام ملاییی وشیخی عنوان ندارد . عالم بودن امتیاز لقبی یا بدنی یا لباسی یا جلالی در اسلام ندارد . همه مسلمانان در اسلام برادر وبرابر مقرر گردیده‌اند .همه باید عالم باشند بهر درجه که بتوانند . همه باید با دسترنج خود نان خورند . وقتی بآن مرحوم گفتند : آخوندی دزدی کرده  فرمود : خیر ! بگویید دزدی آخوند شده. مگر آخوند یا عابد  یا زاهد یا مقر به خدا به لباس است ؟ اگر لباس مخصوص نباشد، قدرش در نزد خدا کمتر میشود؟ یا خدا او را اشتباه می کند؟ واضح است این امتیاز لباس برای مردم و هزاران مقاصد است که یکی دراسلام برای لباس مقر نشده. لباس پیغمبر؟ص؟  امیرالمومنین؟ع؟ و ابوبکر  وعمر وحسین ویزید ومعاویه وسایر خلق یکی وهمه متعارف زمان بود. باری دیوانیان ما را ضایع کردند . هرکس به میلشان رفتار نمود رواج داده آقا و نایب خدا و رسول ساختند . حکم اورا حکم الله نامیدند . هر یک به میلشان اطاعت نکرد. منزوی کردند . اشرار  دوطایفه دست بهم داده خوبان را ذلیل  وبدان را عزیز کردند . دین مارا مایه دنیا گردانیدند . مردم بیچاره را فریب دادند .  عوام هم قوه ممیزه ندارند . نیک و بد را تمیز نمی‌دهند بلکه مناط، احترام ورواج در نزد حکام را میدانند . نمیدانم اینان در حضور خدا ورسول؟ص؟ چه جواب خواهند داد ؟ از صحبت او معلوم میشد که خیلی تعصب دین را دارد . پس فرمود: خشنودم از اینکه عمرم به آخر رسیده از دیدار این مردم منافق خلاص می شوم...پس از این مقامات حرارتی در وجود این سید محترم پیدا شده فرمود: «كسی هم اهل درد نیست» پس فرمود به پسرش كه قدری میوه حاضر كردند، یك دانه انار با كمال امتنان برداشته اجازه مرخصی حاصل نمودم پسرش به مشایعت همراهی كرد تا به منزل آمدم»[15]

مرحوم میرزا احمد ساوجی در این نوشته نسب خود را این گونه قلم زده است:« احمد شهاب الدین بن محتشم بن صالح بن محتشم بن مخدوم بن شریف بن لطیف الحسینی الساوجی ». تاریخ ولادت خود را نیز نیمه ماه رجب 1217 نگاشته است. تاریخ وفات او که به قلم یکی از فرزندانش در ذیل این یادداشت تحریر شده ربیع الاول 1304 است. نکته دیگر اینکه صبیِه ایشان عذرا خانم  متعلّقه آیت الله سید اسمـاعیل حسینی ساوجی و صبیّه دیگر سکینه خاتون  همسرعالم بزرگ ساوه میرزا مسیح ساوجی بوده اند و صبیّه دیگر که نویسنده نام برده در کودکی از دنیا رفته است.

 

میرزا احمد ساوجی منصب شیخ الاسلامی ساوه را به عهده داشته و پس از درگذشت ایشان این منصب به دامادش سید اسمـاعیل حسینی ساوجی منتقل شده است ونوادگان  سیداسمـاعیل حسینی ساوجی به سادات شیخ الاسلامی و حسینی شهرت دارند. خاندان این فقیه اکنون با نامهای سادات سبط احمدی و سجادی و رضوانی و حسینی و شیخ الاسلامی در تهران و قم و ساوه و دیگر شهرها مشهور هستند. برخی از نوادگان عالم و فاضل ایشان در کتاب آئینه دانشوران با نامهای سید احمد و سید علی سجادی معرفی شده است.[16]  آرامگاه میرزا سید احمد حسینی ساوجی در قبرستان شیخان قم در کنار مزار محدث بزرگ شیعه و اصحاب امامان حضرت صادق و موسی بن جعفر و علی بن موسی الرضا علیهم السلام؛ زکریا بن ادریس اشعری قمی قرار دارد. لوح نوشته آرامگاه بدین شرح است:

 

«الناس موتی و أهل العلم أحیاء، هذا مرقد الشریف و مضجع المنیف للسیّد الجلیل و الحبر النبیل، صاحب نفس الزکیّة و المقامات العلیّة و جامع العلوم العقلیّة و النقلیّة الحاج میرزا احمد الساوجی قدّس سرّه، تاریخ وفاته ربیع الأوّل سنة 1304قمریّة، تاریخ تجدید اللوح شوّال المکرّم 1419قمریّة»

 

حضرت حجة الاسلام و المسلمین سید حسن سبط احمدی(دامت توفیقاته) یکی از نوادگان ایشان- به درخواست نگارنده سطور مطلبی درباره جد بزرگوارشان مرقوم فرمودند، که بدین شرح است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

« قال الله تبارک و تعالی:(انّما یخشی الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور)

حمد بی عدّ و ستایش بی حدّ شایسته و سزاوار ساحت قدس خالق بی شریک و بی معینی است که سراسر کائنات و عالم وجود را با اراده و مشیّتش بیافرید و بهر چیزی در جای خود خاصّیت و اثری بخشید ، و تمام نعمتها و برکاتش را برای بندگانش  قرار داد . چه خوش گفته شاعر«من نکردم خلق تا سودی برم- تا که من بر بندگان جودی کنم» سپس برای هدایت و راهنمایی بندگان و برقرار نمودن نظم و عدالت درمیان آنان در این جهان سلسله جلیله  انبیاء عظام و رسولان عالی مقام را فرستاد؛ این آیه شریفه در سوره مبارکه جمعه حاکی از این مطلب است«هو الذی بعث فی الامّیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته  یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة »

آنان مبعوث شدند از طرف پروردگار آیات آسمانی و احکام الهی را برای آنان بخوانند  و ایشان  با عمل نمودن بآنها رستگار شوند و به سعادت ابدی برسند.

وچون مشّیت الهی و تقدیر ربّانی برای بندگان بر استمرار و ادامه نعمت هدایت بوده است لذا بعد از تنفیذ اصل مسلّم و سنّت محکم ، مات الناس حتّی الانبیاء سلسله جلیله اوصیاء و جانشینان انان در هر عصر و زمان، این بار سنگین هدایت بندگان را بر عهده گرفتند و به راستی که با همه مشکلات و آزار و اذیّتها بوظائف شاقّه خود عمل نمودند و فرمایش پر ارزش«ما اوذی نبی مثل ما اوذی» شاهد است.

تا در این صراط مستقیم و مسیر قویم نوبت قبول این مسولیت خطیر و رهبری کبیر به وجود مقدس و نازنین حضرت خاتم  الوصیّین و بقیة الماضین، ناموس دهر و امام عصر؟عج؟ فرجه الشریف رسید در چنین مقطع حساس زمان ذات مقدس پروردگار زمین و آسمــان بنابر مصلحت بندگان، لباس غیبت و نهان بر اندام شریف و مقدّسش پوشانید امید است که هرچه زودتر این چشمان رمد دیده محبان و شیعیان به نور جمال دل آرایش روشن و منوّرگردد. آمین رب العلمین.

اما چون بندگان مؤمن در این عصر و دوران غیبت کبری و شهر آشوب بلاد ، دسترسی به وجود مقدّس حجّت و امام زمان نداشتند، حق تعالی- جلّ و علا-  بار مسولیت ارشاد و هدایت را بر دوش علماء راستین و متّقین و عالمین  به احکام دین نهاد و آنان را حجّت و مرجع بندگان قرار داد تا به مرور زمان در قرن سیزدهم از هجرت خاتم رسولان؟ص؟، عالمی با فضیلت و حقیقت و معنویت از خاندان پاکان و از دودمان اشرف پیمبران بنام مرحوم حاج میرزا احمد ساوجی؟ره؟  همچون خورشیدی درخشان در افق بلاد ساوه طلوع نمود و به نور افشانی و انجام وظائف دینی مشغول گردید.

آری؛ یک دهان خواهیم و پهنای فلک- تا کنم توصیف آن رشک ملک؛ این شخصیت والا و با معنی جامع کمالات علمی و معنوی و عرفانی و همچنین در علوم غریبه جفرو رمل و احضار استاد بوده‌اند، بعضی از قضایا و داستانهای جالب از آن بزرگوار در این راستا به ما رسیده، که نقل آنها موجب تطویل کلام است. چه خوش گفته« گنجایش بحر در سبو ممکن نیست» بعضی از ارباب تراجم مطّلع، نقل اجمالی از احوال آن بزرگوار نموده اند.

 اینک این حقیر بنا به تقاضای بعضی از دوستان اهل معرفت یکی از قضایایی  که حاکی از مقامات معنوی و روحانی آن مرحوم می باشد و لساناً به ما رسیده است، نقل می کنم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. در اواخر زمان حیات این عالم مجهول القدر مرحوم ناصرالدین شاه قاجار برای ملاقات و زیارت ایشان از تهران به ساوه می آیند، ظاهراً در فصل تابستان و هوا گرم بوده است. آن زمان در منزل مسکونی مرحوم حاج آقا دار و درخت زیادی وجود داشته، پشه‌های مزاحم فراوانی به چشم می خورده و این دیدار هم در شب بوده است . بعد از مقداری جلوس و صحبت پادشاه ایران برای خدا حافظی به مرحوم حاج آقا عرض می کند:« امر و فرمایشی است؟» ایشان سر مبارک به زیر انداخته، جوابی نمی گویند. مرحوم ناصر الدین شاه برای بار دوم همان جمله را تکرار می کنند ، ولی جوابی نمی شنوند . خلاصه پس ازمرتبه سوم، سر مبارک را بلند می کنند و در جواب ایشان چنین می فرمایند:« به این پشّه ها امرمی کنم که از این اطاق بیرون بروند» . نقل شده همه آنها دست جمعی از اطاق و اطراف چراغ بیرون رفتند . لا یخفی لطف هذه الجواب لالولی الالباب.  آری در حدیث آمده که حق تعالی جّل جلاله فرموده:« عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی»

 در خاتمه این جمله با جرأت و اعتقاد کامل می گویم؛ این کلمات و مقالات هرچه بیشتر و مفصّل ترباشد، ابدا تاثیری در مقامات و حقیقت ایشان نمی کند. عاش سعیدا ومات سعیدا.

ضمیمه ترجمه حالات: لازم به تذکّر است که این فرزند یعنی (مرحوم مغفور سید ابوالحسن اعلی الله مقامه ) أعلم و أتقی و أزهد فرزندان پدرشان بوده است و به تعبیر و گفته یکی از معمّرین آقایان اهل منبر در ساوه، که ایشان را در زمان حیاتشان درک کرده بوده است، می فرمود: مرحوم آقا سید ابوالحسن - قدّس سره- در زهد و تقوا و پاکی نفس بمنزله عیسی عصر و زمان خودش می بود. چه بجاست تحریر و نقل این داستان جالب که حاکی از قداست نفس و طهارت باطنی و محبوبیّت خاص ایشان در نزد پدر بزرگوارشان دارد. به مناسبت احوال و ترجمه والد معظمشان نقل کنم تا ختامه مسک باشد.

 خلاصه داستان این مرحوم مغفور به خاطر همان جنبه های علمی و معنوی داشتند قهرا مورد علاقه و توجه خاصّ والد معظم و مکرّمشان بودند تا این که ایشان بعد از خود وصیّ شرعی خویش قرار داده بود، با اینکه فرزندان دیگر از ایشان  بزرگتر بودند لذا این عمل و انتخاب برای آنان سنگین تلقّی شده بود و باطنا ناراحت بودند، ولی جرأت اظهار و ابراز نداشتند. پدر بزرگوار عالی قدر به فراست و دید باطنی دریافت و مطلع شد. ناچار برای حل این معمّا روزی ایشان را-  یعنی همین فرزند محبوب و مورد نظر را-  به بهانه ای برای انجام کاری را به باغات و املاک مفصّلی که در اطراف شهر ساوه داشتند، فرستادند، سپس همان روز بقیّه فرزندان را احضار نمودند، در نزد خویش و مطالبی این مضامین فرمودند: من این فرزند عزیزم، بردار شما را که سنّاً کوچکتر از همه است، قلباً بیشتر از همه دوست دارم. اکنون احساس می‌کنم که این عمل برای شما سنگین و باعث ناراحتی باطنی شده است، ولی علت و وجهی دارد؛ میگویم برایتان تا بدانید. همه سراپا گوش شدند:« فرزندان عزیزم . من در طالع ایشان دیده ام که زودتر از همه شمــا از دنیا می رود، لذا به خاطر این، میخواهم محبّت و علاقه قلبی خویش را به ایشان اظهارو ابراز کنم تا باعث تشفّی قلبم گردد. خاطر جمع و مطمئن باشید»  لذا همه فرزندان و برادران بعد از شنیدن این مطلب و خبر پنهان از لسان پدر بزرگوارشان، نسبت به برادر خویش فوق العاده احترام و تکریم می نمودند.«آری درسی نبود هر آنچه در سینه بود». رحمهم‌الله تعالی أجمعین.

ناگفته نماد که دو بزرگوار- پدر و پسر- قبر شریف و مضجع منیفشان در قبرستان شیخان قم-  صانها الله عن التصادم-  می باشد. در کنار قبور و مزار محدّثین شیعه و اصحاب بزرگ امامان معصوم یعنی حضرات امامان صادق و آقا موسی بن جعفر و حضرت علی بن موسی الرضا صلوات علیهم اجمعین قرار دارد . حشرهم الله جمیعا مع أولیاء المقرّبین أئمتنا المعصومین وألحقنا بهم. نویسنده این کلمات حسن ابن عباس ابن عماد ابن  ابوالحسن ابن احمد الحسینی الساوجی»

ایشان کتابخانه موقوفه ارزشمـندی درشهر ساوه داشته که  خوشبختانه با تلاش و حفاظت نوادگان ایشان  از گزند حوادث محفوظ مانده و در بهار امسال از  سوی  استاد ارجمند حوزه علمیه قم حضرت حجت الاسلام و المسلمین سید حسن سبط احمدی( یکی از نوادگان ایشان)  به کتابخانه آیت الله العظمی گلپایگانی؟رح؟ قم واگذار شد. این مجموعه شامل 93 جلد کتاب چاپی و 73 نسخه خطی است که پس از تفکیک مجموعه های خطی جمعا بالغ بر 92 عنوان نسخه خطی می شود. کلیّه کتابها به عنوان وقف در دفتر کل کتابخانه از شماره 104587 تا شماره 104753 ثبت و ضبط شده است. این سند نیز برگرفته از جنگ خطی ایشان به شمـــــاره116-40 است  و به لطف و بزرگواری و اشراف  استاد عزیز جناب عربزاده (دامت توفیقاته) در اختیار نگارنده سطور قرار گرفت.

 

تالیفات سیداحمد ساوجی :

1) حاشیه بر کتاب نقد الرجال : مصطفی بن حسین حسینی تفرشی (قرن 11) نویسنده بر این معجم رجالی كه راویان شیعه را به ترتیب حروف الفبائی اول اسماء آنها جمع‌آوری نموده، حاشیه زده است نسخه منحصر به فرد این اثر که  به قلم مولف  تحریر شده،  در  کتابخانه آیت‌الله العظمی گلپایگانی نگهداری می‌شود.

2) شرح الفیه شهید اوّل؛ نویسنده این اثر را که حاوی هزار مساله از نماز است، شرح داده است. نسخه منحصر به فرد  این اثر جزء مجموعه شمـــاره  40/116درکتابخانه آیت الله گلپایگانی نگهداری می شود. این شرح باعنوان قوله – قوله تالیف شده در آن مقدمه و سه فصل الفیه شهید شرح داده شده و بخش خاتمه در این نسخه موجود نیست. این شرح به قلم نویسنده به نسخ تحریری کتابت شده و در حواشی دارای تصحیح و افزوده‌هایی از مؤلف است.

آغاز این اثر چنین است:«قوله وهی مرتبة علی مقدمةو  فصول ثلاثة و خاتمة امّا المقدّمة ففی تعریف الصلوة و تقسیمها و ذکر من الصلوة علیه امّا الفصول الثلاثة فالفصل الأوّل فی المقدّمات و الثانی فی المقارنات و الثالث فی المنافیات امّا الخاتمة ففی خلل الواقع فی الصلوة الیومیّة و ذکر خصوصیّات باقی الصلوة المفروضة ...  »

3) جنگ، خطی شامل مطالب علمی و و اشعار و از جمله سروده های ایشان و شرح مسافرتها و زندگی نامه و همچنین صورت مباحثه ای که در شیراز با یکی از زنان دانشمندان آن شهر  انجام داده به قلم خودشان موجود است.  این جنگ در نزد نوادگان  نویسنده نگهداری می شود.

4) جنگ شامل احادیث، تاریخ موالید، فوائد تاریخی، تاریخ اهل بیت؟عهم؟ و خلفای بنی‌عباس و بنی امیّه، تاریخ دانشمندان شیعه قرن هفتم، فهرست کتابخانه خصوصی مؤلف، فواید طبی، منتخبات کشکول شیخ بهایی، تاریخ قحطی1288ق، شرح الفیه شهیداوّل ، تلخیص المفتاح خطیب قزوینی و ..این اثر به شماره 40/116در کتابخانه آیت الله گلپایگانی ثبت شده است.

5) لبّ لباب؛ این اثر در چهار مجلد تدوین شده است. مؤلف در سال 1283 به نگارش جلد دوم اشتغال داشته است. قسمت هایی از این کتاب بویژه جلد یک و دو در مجموعه پیش گفته آمده است. مؤلف در شرح این کتاب  در جنگ چنین نوشته است:«...چون در ازمنه سالفه تاریخی مختصر مسمّی بلبّ لباب در احوال سلاطین عجم پادشاهان یزدجرد و خلافت عمر بن الخطاب نوشته بودم در این ایّام که سنه 1283 است مصمّم آنم که مجلد دوم  را در شرح احوال انبیاء و اولیاء و و مجلّد سیِم را از سال اوّل هجری تا سنه تناثر نجوم که سنه سیصد و بیست و نه و انقطاع سفرای حضرت خاتم الأولیاء سلام الله علیه و اوّل غیبت کبری آن حضرت است، نگاشته شود و مجلّد چهارم در احوال سلاطین و علماء و اکابر که در غیبت کبری تا حال تحریر به عرصه وجود آمده و رفته اند، قلمی دارم لهذا برخی از احوال سنه تناثر نجوم و بعدها که در نظر است ملاحظه می شود بجهت تذکره  در این اوراق ثبت می نمایم تا در وقت ضرورت از خاطرم محو نشود...»

6) رساله ای در تجوید که برای فرزندشان میرزا داوود نوشته است.

 [متن وقایع قحطی سال 1288ق]

قال الله تعالی: «و لنبلونّكم بشی‏ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین» ( سوره بقره آیه 155 (

اللهم أغفر لنا ذنوبنا الّتی تنزل البلاء ماه دویّم است، از سال سیّم غلای  عام بلاد روم و ایران و قحط خاصّه  عراق عجم. سرقت چنان شایع شده که بجهة دو من نان جو جوانی را کشتند و اکل میته به نحوی متداول گردیده که از لحوم سگ و گربه کراهت نداشتند. در یکی از قراء چند نفر طفلی را در تنور افروخته افکنده، سدّ رمق خود نمودند.

 دیروز که پنجشنبه شانزدهم شهر صفر المظفّر سنه 1298 بود در بلده ساوه مردی را گرفتند که زنی را کشته و تمام او را بجز کله و سر و دو دست  خورده بود به هجوم عام آن نامرد را به دیار عدم فرستادند.

در اصل بلده در چهار ماه تقریباً زیاده از چهار هزار نفس از گرسنگی مردند و بسیاری را در شوارع سباع خوردند. تسعیر مأکولات اگر پیدا می شد، بدین تفصیل رسید.

نرخ ماکولات، یک من، هشت عباسی.

گندم؛ دو قران و هفت شاهی

 جو؛ دو قران و صنّار[صد دینار]

 نخود؛سه قران

 لوبیا؛سه قران

 ماش؛ سه قران

برنج؛ شش هزار و ده شاهی

 گوشت؛سه قران

روغن؛ هشت قران

 کشمش؛ دو قران و ده شاهی

 شیره؛ چهارقران و ده شاهی

 شیر و ماست؛ سه قران

 قند؛ یک تومان

سایر چیزها را قیاس کنند. اشیاء غیر مأکوله نیز آنچه ضرورت داشت، تابع خوردنی شد در تسعیر.

تنباکو؛ یک تومان

 صابون؛ چهار قران

 روغن چراغ؛ چهار قران

 پنبه دانه؛ نه صنّار[صد دینار]

 کرچک؛سه قران

هیمه، بوته در زمستان؛ باری دو قران و ده شاهی

زغال سرسرندی؛ ده شاهی

تنباکوی کاشی را اوّل تابستان هر سیری دوازده  هزار فروختند.

چیزی که ارزان بود، متاع دین و ایمان و آنچه فقرا از باب ضرورت می فروختند:

 مسینه آلات؛ چهار قران

  فرش پشمینه؛ سی شاهی

رخوت بی مروّت مشتری.

در زمستان، دوازده برف و زیاده در شهر بارید. کوهسار و ییلاقات ازشمار خارج شد، باغات را سرما برد. اینک که اردیبهشت است، بریده هیمه آن قابل کرایه و نقل نیست. نعوذ بالله من غضب الجبّار. حررها احمد الحسینی.

روز هفتاد و دوم بهار سیلی آمد که جمیع زراعات را از شتوی و صیفی فرو کوفت و بسیاری را فاسد کرد. تا بعد چه شود؟ ما شاء الله کان در جمیع ایّام بهار به خصوص ماه سیّم انواع امراض در کمال عموم و اشتداد بود؛ خاصّه حسبه و سرسام و ا ستسقاء و مطبقه و محرقه و حنّاق و درد گوش، زعاف، پنداری عدد علل و اسقام از عدد بقیة السلف اهل قحط فزون آمده[است]. لهذا هر مریض را چند مرض قسمت رسید؛ خانه ای که یک و دو ناخوش باشد، بسیار کم و خانه ای که تمام مبتلا باشند؛ بسیار زیاد است.  دیروز که نود و چهارم بهار بود، جوانی در علالی خوشه میچید. نعاس و پینکی او را عارض شد. سر به زمین نهاد که لحظه ای بخوابد تا رفع کسالت شود. دیگر توفیق بر خواستن نیافت. هنیئاً له.

مست می بیدار گردد نیم روز[17]                           مست ساقی روز محشر بامداد

نعش او را تا به شهر رسانیدند، جمیع گوشت بدن او پخته شده سرش را گرفتند، از سه جا شق شده بود. در هر حال شکر آن دارم که مبادا از ین بتر گردد. اهل شهر با کمال امساک یخ را به جهت مرض، من تبریزی ده شاهی و زرد آلو را سه عباسی می خرند. مثل سائر در نزد عوام است که«سالی که نکوست، از بهارش پیداست».

امسال، تحویل شمس به حمل ساعت چهارم روز عاشورا بود تا امروز که اوّل سرطان است، حالت خلق را شمّه ای دانستی.

«چون بگذرد خزان که بهارم چنان گذشت».

رضاً بقضاء الله و تسلیماً لامره.

قلم به آمدنی رفت، اگر رضا به قضا دهی و گر ندهی، بودنی بخواهد بود. شرذمه ای از حوادث بیست و هفت ماه گذشته را درین اوراق به یادگار نگاشتم و به جهت تنبیه آیندگان به یادگار گذاشتم. فاعتبروا  یا أولی الأبصار.

حرره العبد الجانی احمد شهاب الدین بن محتشم بن صالح بن محتشم بن مخدوم بن شریف بن لطیف الحسینی الساوجی.

تولّد احقر عباد منتصف شهر رجب  المرجب سنه 1217 هزار و دویست و هفده هجری است. و حال تحریر منتصف شهر ربیع الآخر سنه هزار و دویست و هشتاد و نه است. هفتاد و دو سال تقریباً از سنین عمرم گذشته. باز همان احمد پارینه ام و غافل دیرینه ام.

أستغفرالله ربّی و أتوب الیه، در مدّت سی و هفت سال مشغول کسب کمالات  ظاهری و باطنی و سیاحت بلاد عراق و فارس و خراسان و دارالمرز و آذربایجان و دریای عمّان و بعضی از بلاد یمن و حجاز و غیرهما از بلاد روم بودم. بعد اللتیا و التی در تاریخ یوم اثنین، ثانی من شهر ربیع الثانی سنه 1254 بند گران تزویج بر پای نفس امّاره نهادم. نیمه شعبان آن سال زفاف واقع شد. تا سنه هزار و دویست و هشتاد، خداوند شانزده اولاد کرامت فرمود. نصفی به عالم باقی ارتحال نموده، هشت دیگر در عالم فانی باقی می باشند.

تاریخ تولد بازماندگان بدین تفصیل است:

تولد عذرا، نیمه جمادی الاولی سنه 1255.

میرزا داوود شانزدهم ذی الحجة 1256.

میرزا رضا، هفتم ذیقعده، سنه 1259،

هشتم ربیع الاول، سنه 1263 ابوالحسن متولد شد.

 در سنه 1269 شیرین خانم تشریف آورده[است].

سنه 1272 سکینه متولد شد.

تولّد عبد الحسین، چهارم شهر صفر المظفّر سنه 1275.

بیست و سیّم شهر شعبان المعظم سنه 1280، علی تولد نمود و بر وی ختم شد.

[حاشیه در ذیل نام مولف]: و قد ارتحل عن دار الغرور الی دار الخلود مصنّف هذا السطور، فی شهر ربیع الأولی سنه 1304 سنه هزار و سیصد و چهار هجری نبوی غفر الله]له[ و اعلی الله مقامه و رفع درجته حرره ابن مصنف، علی.

[حاشیه در ذیل نام فرزند مؤلف علی]: فوت نمود مرحوم آمیرزا علی 7 صفر 1359رحمةالله‌علیه.

 [1] . این یادداشت در برگ پایانی نسخه زادالمعاد علامه مجلسی متعلق به  کتابخانه مدرسه صدر خواجو به شماره57(فهرست مدرسه صدر خواجوص 50)به کتابت  ملا زین العابدین بن ملاعلی ریزی قلمی شده است.

[2] . سفرنامه حاجی سيّاح محلاتی، ص 34 و 482.

[3] . سياحتنامه ابراهيم بيگ(قاهره، 1312 ق)، ج 1، ص 194 – 195.

[4]. گزیده رجال و دانشوران اصفهان به ضمیمه شجره مبارکه یا سرگذشت خودنوشت سید محمد علی مبارکه‌ای(قم، مؤسسه کتابشناسی شیعه، 1393) ص312- 313

[5] . گلستان سعدی با ترجمه ترکی، به اهتمام علی جان علی پور لائین (قم، سرزمین سبز، آئینه اندیشه، 1392) مقدمه ص«ح»

[6]  .  مرآة الشرق، صدر الاسلام محمد امین خویی، تصحیح علی صدرائی خویی(قم ، کتابخانه مرعشی نجفی، 1385)، ج 1 ص 891

.[7]  بر آستان خوبان، شرح حال علما و فرزانگان الیگودرز و ازنا (قم، منشور وحی، 1389) صص 334-344

[8] . چهره های آشنا (نشرکیهان، 1344) ص 666-667

[9] . تاریخ صحیح وفات او ماه ربیع الاول 1304 است جنانکه فرزند مؤلف در ذیل این نوشته ثبت کرده است.

[10] . چهل سال تاریخ ایران در دوره ناصرالدین شاه؛ المآثر و الآثار، محمد حسن خان اعتماد السلطنه، به کوشش ایرج افشار(تهران، اساطیر، 1374) ص220

.[11] منتظم ناصری، اعتماد السلطنه، تصحیح محمد اسماعیل رضوانی (تهران )ج 2 ص 1300و ج3 ص2145

[12] . اعیان الشیعه 2: 595، نقباء البشر 1: 116-117 و 116ش 261  ، گنجینه دانشمندان ج5 ص  294

[13] . نقباء البشر،آقابزرگ الطهرانی،(مشهد، دارالمرتضی،1404ق)ج 1 ص 116-117

[14] . همو، ج1 ص 460

.[15] سفرنامه حاج سیاح یا دوره مخوف و وحشت، محمد علی سیاح ، به كوشش حمید سیاح(تهران، نشر ابن سینا،1346)ص 196-198

[16] . آیینه دانشوران، سیدعلیرضا ریحان یزدی (قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی،1372) ص 374و 416

[17] . شعر از سعدی و در اصل «نیم شب» است

منبع: مجله میراث شهاب