گفتوگو با استاد عبدالمجید ارفعی؛ تنها ایرانیای که خط و زبان ایلامی باستان را میداند
گفتوگو با استاد عبدالمجید ارفعی؛ تنها ایرانیای که خط و زبان ایلامی باستان را میداند
در زبان ایلامی، واژهای قابل فهم برای زبان فارسی امروز وجود ندارد
حمیدرضا محمدی : تمام وجودش مملو از عشق به ایران است. آنگاه که از گذشته باشکوه این سرزمین سخن میگوید، شور و سرور را میتوان در چشمهایش دید. چیزی نزدیک به شش دهه است که شب و روزش با ایران هزارههای گذشته میگذرد و آنطور که از فحوای کلامش برمیآید، از روزگار هخامنشیان - یعنی حدود 2500 سال قبل - جلوتر نیامده اما از آنسو، تا دوران ایلامیان پیش رفته و زیست جهانشان را واکاوی کرده است. «عبدالمجید ارفعی» که 23 روز دیگر، 77 ساله میشود، تنها ایرانی - یا حتی تنها کسی - است که میتواند خط و زبان ایلامی را بخواند و بنویسد. شاید اگر او نباشد، دیگر کسی نتواند متون ِ به ما رسیده از آن دوران را بفهمد و همین مسأله، مهمترین نگرانی اوست. آن هم وقتی در دانشگاههای ایران، رشتهای برای آموزش آن وجود ندارد. در گفتوگو با او، به روزگار کهن ایران سفر کردیم تا از ایرانیان باستان بیشتر بدانیم.
آقای دکتر ارفعی! در ابتدا و برای ورود به بحث، میخواهم از خانواده پدریتان بپرسم. شما در بندرعباس به دنیا آمدید یا اَوَز؟
من در 9 شهریور ۱۳۱۸ در بندر عباس به دنیا آمدم اما خانواده پدریام زاده اَوَز بودند.
آیا کودکیتان در همان شهر سپری شد؟
خیر، من در سه شهر (بندرعباس ، یزد و تهران) رشد یافتم.
شغل پدرتان چه بود و شما تا چند سالگی در بندرعباس بودید؟
پدرم بازرگان بود و من تا 3 یا 4 سالگی در بندر عباس بودم و بعد به یزد آمدیم و در 9 سالگی به تهران مهاجرت کردیم.
محیط شهرهای بندرعباس و یزد در دهه 30 چگونه بود؟
از بندرعباس که چیزی جز بازیهای بچگانه به یاد ندارم اما تظاهراتی را در یزد به یاد دارم که مردم در خیابانها میگشتند و در آن هنگام شعاری میدادند که همیشه در ذهن من است: «آلوچه آلوچه/ چرا محمد هراتی نمیاد تو کوچه؟» که محمد هراتی صاحب کارخانه پارچهبافی و پتوبافی بود و پتوی معروف درخشان متعلق به او بود.
شنیدهام شما با بهرام بیضایی همکلاس بودید؟
بله، من با بیضایی در دارالفنون و با داریوش آشوری در البرز و دارالفنون همکلاس بودم.
چه سالی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفتید؟
احتمالاً سال 37 یا 38 بود که به دانشگاه تهران رفتم.
در دانشکده ادبیات اگر بخواهید به مهمترین استادهایتان اشاره کنید چه کسانی را به خاطر میآورید؟
در دانشکده که میتوانم به جرأت بگویم دوران طلایی آنجا بود و دیگر تکرار نخواهد شد، روانشادان «ابراهیم پورداوود» اوستا و فارسی باستان، «دکتر محمد معین» ادبیات فارسی، «ذبیحالله صفا» و «بدیعالزمان فروزانفر» تاریخ ادبیات، «محمدتقی مدرس رضوی» عربی، «عبدالحمید بدیعالزمانی» ادبیات عرب، «پرویز ناتلخانلری» تاریخ زبان، «جلالالدین همایی» عروض و قافیه، «حسین خطیبی» سبکشناسی (در کنار «سید صادق گوهرین» و «حسن مینوچهر») را به ما درس میدادند که این از خوشاقبالی من بود.
از مرحوم ابراهیم پورداوود خیلی کم میدانیم. درباره ایشان بگویید که چه درس میداد و چگونه شخصیتی داشت؟
پور داوود که در آلمان تحصیل کرده و 8 جلد کتاب درباره اوستا دارد، بنیانگذار اوستاشناسی در ایران بود. او به ما اوستا و فرهنگ ایران باستان و فارسی باستان درس میداد. روزها در خانه پشت میزش مینشست و کار میکرد. همیشه هم با خودنویس مینوشت و بدون خط خوردگی. اتاق کارش، کتابخانهاش هم بود که کتابهایش، دور تا دور به شکل منظم چیده شده بود. فکر میکنم صبح روزهای یکشنبه بود که ما با ایشان کلاس داشتیم و بیشتر از اینکه زبان یاد بگیریم، فرهنگ پیش از اسلام و بخصوص فرهنگ و تفکرات آیین زردشتی را از ایشان فرا گرفتیم. البته همزمان زبان اوستایی را هم در حد همان دوره لیسانس میخواندیم.
نخستین بار که با زبانهای باستانی ایران آشنا شدید، قبل از دانشگاه بود؟
بله. سال سوم دبیرستان که تمام شد همراه با بعضی از دوستانم به کتابخانه ملی رفته بودم تا برای تابستان کتابی بگیریم و بخوانیم.هنگامی که کارتهای کتابها را ورق میزدم دیدم که روی یکی از کارتها نوشته است: «گاتها سرودهای زرتشت ترجمه و تفسیر ابراهیم پورداوود». من به خاطر علاقه به تاریخ جذب آن شدم. این کتاب را گرفتم و شروع به ورق زدن و خواندن کردم و دیدم که عجب شاهکاری است. شروع به رونویسی از الفبایش کردم و حتی تعدادی از متنهایی را که مرحوم پورداوود آورده بود کپی کردم تا به اصطلاح خودم یاد بگیرم. آشناییام با خطوط باستانی از آنجا شروع شد.سال بعد «جلال متینی» - که استاد ادبیاتمان بود و در آن زمان داشت دکترای ادبیات فارسی می گرفت - برایم الفبای فارسی باستان را آورد که با آن آشنا شوم. سال ششم ادبی که بودم همراه با یکی از دوستان یهودیام به آتشکده آدریان در خیابان قوام السلطنه (سی تیر امروز) میرفتیم و آنجا شادروان رستم شهزادی به ما پهلوی درس میداد.
اکنون کسانی هستند که بتوانند در حوزه تخصصی شما، راهتان را ادامه دهند؟
در قسمت زبان اکدی یعنی بابلی و آشوری بله. آقای دکتر بادامچی است که اکنون در دانشکده ادبیات، تاریخ باستان را تدریس میکند. البته تخصص ایشان حقوق باستان است و در زبان اکدی دکترا گرفته است. آقای پارسا دانشمند که در حال گرفتن دکترا در آکسفورد است و شاگرد اول آکسفورد است. من به ایشان مقداری ایلامی و کتیبه بیستون درس دادم و با شناختی که از تیزهوشیاش دارم امیدوارم وقتی دکترایش را گرفت بتوانم قبل از اینکه خارجیها او را اصطلاحاً بقاپند به ایران برگردانم تا ایلامی و گلنبشتههای هخامنشی را با او کار کنم تا یکی باشد که در ایران این راه را ادامه دهد.
اگر اجازه دهید برگردیم به دوران دانشگاه. سال 38 ظاهراً مرحوم خانلری به شما مأموریت میدهد تا به سراغ خوانش کتیبههایی که به خط میخی در خارج از ایران است بروید. درست است؟
برادرم برای من بورس دانشگاه پنسیلوانیا گرفته بود و من داشتم به امریکا میرفتم تا زبانهای ایرانی مثل پهلوی و اوستا را ادامه دهم.یکی از رسمهای دانشگاههای امریکایی برای پذیرفتن شما این است که باید از استادانتان توصیه نامه داشته باشید.من خدمت استاد پورداوود واستاد خانلری رسیدم.وقتی خدمت استاد خانلری رفتم گفت برای چه میخواهی زبانهای ایرانی بخوانی؟! دیگر کسانی هستند که در خارج دارند زبانهای ایرانی می خوانند و طبیعتاً برمیگردند و تدریس میکنند. تو برو زبانهای بینالنهرین و ایلامی را یاد بگیر. مأموریت نبود بلکه به من این پیشنهاد را کرد. من هم به امریکا رفتم و به جای اینکه زبانهای ایرانی بخوانم وارد این رشته شدم.
پس شما قبل از اینکه به امریکا بروید اصلاً زبانهای بینالنهرینی را نمیدانستید؟
یک سال قبل از آن، کتاب بسیار خوبی خواندم که نوشته یکی از بزرگترین سومرشناسان جهان به نام ساموئل کریمر (Samuel Kramer) بود و داوود رسایی به زیبایی هرچه تمامتر ترجمه کرده بود. من واقعاً ندیدم کس دیگری را که مثل ایشان بتواند ترجمه کند. البته قلم خود کریمر آنقدر گیرا هست که خواننده آن را مثل یک کتاب پلیسی دنبال کند و نتواند زمین بگذارد. کتاب الواح سومری داوود رسایی هم همینطور بود و به گونهای ترجمه شده بود که تا مطلب را تمام نمیکردی نمیتوانستی زمین بگذاری.در شماره 16 کتاب هفته که روزنامه کیهان منتشر میکرد، داستان «گیل گمش» را با ترجمه داوود منشیزاده آورده بود که احمد شاملو بازنویسیاش کرده بود. این آشناییها را داشتم که خواه ناخواه هر دو خیلی جالب بودند. از این نظر بیگانه نبودم هرچند یادگیری این زبانها خیلی طول کشید اما گام به گام جلو رفتم.
پس شما به دانشگاه شیکاگو رفتید درست است؟
نه اول به دانشگاه پنسیلوانیا رفتم. دو سال آنجا زبان اکدی یعنی بابلی وآشوری خواندم. و چون آنجا کسی ایلامی کار نمیکرد و یکی از اهداف من این بود که ایلامی بخصوص ایلامی هخامنشی فرا بگیرم. با دانشگاه شیکاگو صحبت کردم و خودم را به مؤسسه شرقی دانشگاه شیکاگو منتقل کردم.
اشاره کردید که اَکدی یعنی بابلی و آشوری. یعنی بابلی و آشوری زیر مجموعه هستند؟
بله.اکدی را زبان میدانیم و بابلی و آشوری را لهجههای این زبان. خطشان هم تقریباً یکی هست. هر دو خط میخی است اما شیوه نگارششان کمی فرق دارد. مثل تفاوت نستعلیقی که ایرانیها مینویسند با نستعلیقی که پاکستانیها مینویسند.
با توجه به اینکه شما روی ایلامی کار کرده اید، میخواهم کمی درباره مختصات تاریخی و جغرافیایی ایلام باستان بفرمایید.
ایلامی اولاً زبانی است که خانواده ندارد مثل زبان سومری و باسکی. محدودهای که بیشترین نوشته از این دوران به دست آمده، فارس و خوزستان است.اما بعضی شاهدانی داریم که باعث میشود احتمال بدهیم که این زبان و فرهنگ تا حدود قندهار هم رایج بوده است.کاوشهایی که در جیرفت انجام شده این ارتباط را نشان میدهد. در قندهار تعدادی سنگنبشته ایلامی متعلق به دوره هخامنشی پیدا شده است. بنابراین این احتمال را هم میتوانیم بدهیم که ایلامیها، قومی بودهاند که در سرتاسر جنوب ایران زندگی میکردند و مشابهتها و همخوانیهایی هم داشتهاند. حکومتی که کم و بیش فدرال بوده است.
به لحاظ اقتصادی مبادلاتشان چگونه بوده است؟
سندهای زیادی از این دوران نداریم اما براساس گواهیهایی که از آثار باستانی به دست آمده حاکی از هم تجارت دریایی و هم تجارت زمینی در میان آنان است. در تُل سبز در شهر بوشهر که اکنون در محوطه نیروی دریایی واقع است، به احتمال خیلی زیاد یک زیگورات قرار دارد. سفالهایی داریم مشابه سفالهایی که در بلوچستان پیدا شده است. پس بنابراین ما این ارتباط را در اینجا میبینیم. یا سنگهای صابونی که در جیرفت به دست آمده و مشابهش را در سومر میبینیم. در متون ادبی سومری هم که اشارههایی به ارتباط با شرق اَنشان شده است. من نمیتوانم بگویم، «اَرَتَ»، شهری که در کتیبهای از آن یاد شده کجاست چون میتواند یک شهر اسطورهای و افسانهای باشد اما میتواند واقعی هم باشد. اینها میتواند نشانههایی از ارتباط باشد. بیش از همه هم تجارت است که این فرهنگها را به یکدیگر معرفی میکند.
به لحاظ تاریخی، ظهور و سقوط ایلامیها، به چه زمانی برمیگردد؟
وقتی کاوشهای باستانشناسی در شوش صورت گرفت دیدیم که از
30 لایه لایهگذاری شده، 12 یا 13 لایه زیرین، ایلامی نیستند و این نشان میدهد که ایلامیها به آن منطقه، وارد شدند که احتمالاً از چُغامیش آمدهاند. چون آنجا در خطر سیل بودهاند ولی اینجا بلند بود و مهاجرت کردهاند. ما از حدود 4یا 5 هزاره پیش از میلاد آثار سکونت را در شوش داریم.ایلامیها را ما از حدود 3500 پیش از میلاد، میتوانیم پیدا کنیم. در یک گلنبشته نام 24 پادشاه دو سلسله وجود دارد که میتوان به 2700 پیش از میلاد رسید که در آنجا حکومت برقرار بوده است.
آیا میتوان گفت قوم ایلام، از صفحه روزگار محو شد؟
هرگز. زیرا تا حدود قرنهای آغازین اسلامی یعنی سوم و چهارم هجری، زبان خوزی در خوزستان وجود دارد که دیگران درک نمیکردند. این زبان به احتمال 99 درصد، دنباله زبان ایلامی بوده که در دوره هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان و حتی دوره اسلامی با آن صحبت میکردند. اگرچه بعد زیر نفوذ فارسی و عربی قرار میگیرد اما رد پایش را در زبان فارسی میگذارد. قوم ایلامی هم که در قوم آریایی حل میشود.
نحوه برخورد کوروش با ایلامیها چگونه بوده است؟
اگر بخواهیم با مدرک مستند بگوییم هیچ نشانهای نداریم. تنها گزارش هایی که از کوروش داریم، در متون بینالنهرینی است که درگاهنگار نَبونائید میگوید که در بین سالهای هشتم تا دهم، پادشاه ماد؛ اختوویگو به جنگ کوروش میرود که علیه او شورش میشود و او را تحویل کوروش میدهند. در سال دهم یا یازدهم میگوید که کوروش از جنوب اربیل به طرف سارد میرود تا با پادشاه سارد بجنگد که البته دلیل داشته است. چون با به قدرت رسیدن کوروش تمام محدودهای که جزو ماد حساب میشد جزو سرزمینهای تحت نفوذ کوروش میشود که مجموعه خیلی بزرگی هم بوده است. این بیم و هراسی در کرسوس پادشاه لودیه، در نبونائید پادشاه بابل و فرعون مصر پدید میآورد، اتحادی علیه کوروش تشکیل میدهند که کوروش اول کرسوس را سرجایش مینشاند و بعد بابل را فتح میکند. عمرش به لشکرکشی به مصر نمی رسد اما پس از او، کمبوجیه به آنجا حمله میکند.
میخواهم درباره زبان ایلامی هم بپرسم. اینکه اگر بخواهیم آن را به فارسی امروز بخوانیم، آیا واژهها یا تکواژهایی هست که بفهمیم یا نه؟
نه. برایتان مشکل است. چون اولاً زبان ایرانی نیست. شما اگر فارسی باستان را بخوانید بعضی واژهها را درک میکنید. مثلاً «هیَ بومیم اَدا» یعنی این زمین را آفرید یا «هیَ آسمانَم اَدا» یعنی این آسمان را آفرید که «بوم» و «آسمان» قابل فهم است. بوم و آسمان در فارسی هم آمده است که شما میتوانید آن را شناسایی کنید. اما در زبان ایلامی شما به چنین نمونههایی برخورد نمیکنید. چون به زبان خودشان نوشتهاند که فهم آن برای شما مشکل است. خطشان، خط میخی است. اول خط انحصاری خودشان را داشتند که تا حدود 2000 سال قبل از میلاد دوام داشته و هنوز جز چند شکل، نتوانستهایم بیشتر رمزگشایی کنیم. آنان خط میخی را از بابلیها و سومریها وام میگیرند البته نه به آن تعداد. خط میخی که در بینالنهرین رواج داشته کم و بیش حدود 800 تا 900 شکل است که هجایی است. مثلاً اَب، ایب، اوب (ub، ib، ab) یا بَ، ب ِ، بی، بو (bu، bi، be، ba) است یا بَب بیب و بوب (bub، bib، bab) که یعنی یا یک مصوت و صامت است یا یک صامت مصوت یا صامت مصوت صامت. وقتی با خط سومری روبهرو هستیم چون خط را از خودشان ابداع نکردهاند مقدار زیادی واژههای هزوارشی در خط سومری که از قوم مبدع خط وام گرفتهاند و مقدار زیادی واژه سومری در اکدی هست که آنها را هم باید یک نوع هزوارش به حساب بیاوریم. خیلی وقتها، یک شکل، یک معنی دارد که تعداد این شکلها در ایلامی خیلی محدود است. در بینالنهرین خیلی زیاد است و هر شکلی میتواند یک کلمه هم باشد که بستگی به این دارد ما موقعیت کلمه و جمله را تشخیص دهیم.
یعنی ممکن است یک کلمه معانی مختلفی داشته باشد؟
بله، یک شکل میتواند چندین معنی داشته باشد.مثلاً شکلی که خیلی معروف است ستاره هشتپر است که بعد یک ستاره چهارپر میشود و در نهایت به ستاره سهپر میرسد. این شکل هم علامتی است برای خدا که «اَن/an» بخوانیم، هم می تواند «آن/an» که اسم یک خدای خاص است، باشد و هم «اَن/an» به معنای شَمو (samu) یعنی آسمان باشد. همچنین میتوانیم «دینگیر (dingir)» به معنی خدا بخوانیم و در ضمن شناسهای است که پیش از نام هر خدایی میآید. شکلهایی که از بابلیها گرفتند در تمام طول تاریخ نوشتاری ایلامی، حداکثر به 130 میرسد. بعضی از شکلها حتی در دوره هخامنشی هم استفاده نمیشود. مثل شکل «اَر(ar)» که در ایلامی میانه یا در ایلامی قدیمیتر استفاده میشد به هیچ وجه درایلامی دوره داریوش به بعد به کار نبرده شدهاند.
زنان چه جایگاهی در ایلام داشتند؟
ما شواهدی داریم که نشان میدهد جایگاهی که زن در ایلام داشته به مراتب بالاتر و بهتر از بینالنهرین بوده است. البته در بینالنهرین هم متفاوت است. در آشور مقامشان خیلی پایینتر است و در بابل کمی بالاتر اما در ایلام خیلی بالا است. ما گروهی از نیرومندترین فرمانروایان شوش داریم که همهشان حتی 500 تا 600 سال بعد گفتند ما پسر خواهر فلانی هستیم. این پسرِ خواهر، یک واژه ایلامی است چون دو کلمه است که به پسرْخواهر ترجمه شده است و ما نمیدانیم دقیقاً منظور چیست. همه خودشان را منسوب به یک خانمی که خواهر یا سوگلی یا همسر یکی از بزرگترین فرمانروایان ایلام بوده، میدانند. این پادشاه و این خانم برای 1800 یا 1900 قبل از میلاد است و حتی 500 سال بعد، «اینشوشینَک» میگوید که من پسر خواهر فلانی هستم و از این عنوان استفاده میکند. نکته دیگر اینکه در تمامی بینالنهرین و آسیای غربی که نگاه کنیم هیچ جا نمیبینیم پیکره یک شهبانو به آن دقتی که پیکر یک شهبانوی ایلام (ملکه ناپیرآسو همسر اونتَش - پنیرشَ پادشاه ایلام و سازنده زیگورات چغازنبیل) ریختهگری شده و کتیبه داشته، وجود داشته باشد که اکنون در موزه لوور فرانسه نگهداری میشود. حتی پیکره هایشان را هم نداریم. ولی ما از ایلام پیکرهای از همسر شاه داریم که 1750 کیلو وزن دارد. این قالب پیکره را در ریختهگریهای متفاوتی پر کردهاند که حتی درز بین کارها مشخص نیست و حدس هم میزنند که روکش طلا هم داشته است. در متون هخامنشی نقشی از زنان نداریم مگر در یکی دو مُهر یا روی فرش هخامنشی «پازیریک» که در سیبری پیدا شده است. اما در گلنبشتههای تختجمشید میخوانیم که یکی از همسران داریوش دارای زمینهای زیادی در شیراز و نزدیکیهای شیراز است و کارگزاران خاصی دارد. یا یک خانم دیگر هست که شاید مادر داریوش باشد که هر ماه مقداری نذری دارد که انجام میشود. من نذری ترجمه کردم چون کلمه معادل آن معلوم نیست. کتیبه دیگری داریم که شهربان پارس (من به جای واژه «ساتراپ» استفاده می کنم) که عموی داریوش است و میگوید داریوش به من دستور داده 100 رأس گوسفند از اموال شخصی خود او را به همسرش بدهم. این نشان میدهد که این زن ارج و قربی داشته است. در گلنبشتههای تخت جمشید یک گروه خانم هستند که هیچوقت هیچ مردی به اندازه آنها حقوق نمیگیرد. اینها رؤسای گروههای کارگری هستند که همه هم، زن هستند.
آیا فرهنگ لغت ایلام باستان نوشته شده است؟
تا حد زیادی بله. هم برای ایلامی قبل از هخامنشی و هم ایلامی بعد از هخامنشی که متأسفانه به فارسی نیست. وقتی این رشته را در دانشگاههای ایران نداریم دیگر چه نیازی است که به فارسی چاپ شود؟!
مجدد به دوران دانشگاهتان برگردیم. پایان نامه دکترای شما با چه موضوعی بود؟
زمینههای جغرافیایی گلنبشتههای تخت جمشید. زیرا در آنها، نزدیک به 700 نام مکان داریم که تعدادی از آنها سرزمینهای دوردست هستند مثل مصر و بابل و سارد و فرغانه و قندهار و هرات و سغد. اگر اینها را جدا کنیم، میبینیم که غیر از شهر شوش که نقش پایتخت را داشته، بقیه در ایالت فارس هستند. توجه کنید که نگفتم استان فارس، گفتم ایالت فارس. ایالت فارس تا عهد قاجار، از شرق به نمکلاخ سیرجان، از شمالش کمی بیرون از یزد امروز و رود مارون در غرب مرز طبیعی بین خوزستان و فارس بوده است و دریای پارس که در جنوب قرار داشته تا نزدیکیهای بندرعباس می رسیده است. در این ایالت فارس، مکان نزدیک به 200 تا 300 شهر را میتوان کم و بیش روی نقشه پیاده کرد.البته تعداد کمی از نام شهرهای هخامنشیان تا امروز بر جای مانده است.
استاد راهنمای شما چه کسی بود؟
شادروان «ریچارد هلک» (Richard Hallock). او جزو نخستین کسانی بود که شروع به کار روی گلنبشتههای تخت جمشید کرد و استاد اصلیام در زبان ایلامی بود.
دیگر استادان شما چه کسانی بودند؟
«لئو اوپنهایم» (Leo Oppenheim) و «ایگناس گلب» (Ignace Jay Gelb) که اگرچه در ایران، کمتر کسی آنها را میشناسد اما در آنجا هر کس نامشان را بشنود، به احترامشان بلند می شود.
بعد از گرفتن دکترا و برگشتن به ایران منشور حقوق بشر کوروش را ترجمه کردید؟ یا وقتی هنوز در امریکا بودید؟
در امریکا همراه با یکی از استادانم نه به عنوان یک کار درسی، بلکه به عنوان کار مورد علاقهام خوانده بودم. اینجا مرحوم خانلری از من خواهش کرد که این کتیبه را ترجمه کنم و چون متن دقیقی از آن نداشتیم یک نسخهبرداری جدید هم مورد نیاز بود. به من دستور داد تا به انگلیس بروم. موزه بریتانیا مولاژی از آن برایم تهیه کرد و من هم در ایران نسخهبرداری کردم که نسخهای درست همانند نوشته متن و نه با شکلهای همانند طراحی شد.
به یاد دارم دو سال پیش که نزدتان آمدم در شوش هم فعالیت میکردید. هنوز هم آن فعالیت ادامه دارد؟
بله. اکنون در حال شناسنامه دادن به نوشتههایی هستم که آنجا است. تا به حال به 3200 نوشته شناسنامه دادهام. 1800 آجر دیگر باقیمانده که باید شناسنامهدار شوند. مقدار زیادی سنگ نوشته هم هست که آنها هم باید خوانده و شناسنامهدار شوند. در شناسنامه، تمام متنی را که آنجا نوشته شده مینویسم. مقداری هم کتیبه و گلنبشته هست که باید شناسایی و خوانده شود.
در حال حاضر اصلیترین دلمشغولی این روزهای شما چیست؟
استاد من؛ هلک، در 15 سال آخر زندگیاش، 2586 کتیبه تخت جمشید را خواند و تنها فرصت کرد تا 33 تایش را چاپ کند که من در تلاش برای انتشار آنها هستم. چاپ جلد نخست آنها شامل 647 کتیبه در آینده نزدیک ازسوی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی صورت خواهد پذیرفت. جلد دومش هم حدود 770 کتیبه است که متنهایش آماده شده اما من مجبورم که یک بار هم دستنویس استاد را ببینم تا جاهای کمرنگ شده را بررسی کنم.
آیا خود را یک ایرانی میدانید یا یک ایلامی؟
من زبان و تاریخ ایلام را خواندهام چون بخشی از تاریخ ایران است. من خود را یک ایرانی میدانم هرچند ایران من، همان ایران بزرگ فرهنگی است که از رود جیحون تا غرب کوههای زاگرس کشیده شده است.
منبع: ایران