محسن اسماعیلی تشریح کرد؛ فلسفۀ نیاز به حکومت از منظر نهج البلاغه

دکتر محسن اسماعیلی در یادداشت پیش‌رو به تبیین « فلسفۀ نیاز به حکومت از منظر نهج‌البلاغه» می‌پردازد و در پی پاسخ به این پرسش است که بر اساس آموزه‌های نهج‌البلاغه، فلسفه سیاست و حکومت چیست؟





دکتر محسن اسماعیلی در یادداشت پیش‌رو به تبیین « فلسفۀ نیاز به حکومت از منظر نهج‌البلاغه» می‌پردازد و در پی پاسخ به این پرسش است که بر اساس آموزه‌های نهج‌البلاغه، فلسفه سیاست و حکومت چیست؟

 در یادداشت پیش‌رو دکتر محسن اسماعیلی به تبیین «فلسفۀ نیاز به حکومت از منظر نهج‌البلاغه» می‌پردازد و در پی پاسخ به این پرسش است که بر اساس آموزه‌های نهج‌البلاغه، فلسفه سیاست و حکومت چیست و چه نیازی به حکومت وجود دارد؟

متن پیش رو بخشی از کتاب  «سیاست نامه علوی» اثر «دکتر محسن اسماعیلی» با موضوع مروری بر سیاست و حکومت در نهج‌البلاغه است؛ این کتاب در بهار ۹۴ توسط شر سدید(انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق) منتشر شد.

اصولاً از نگاه امیرالمؤمنین علی(ع) و بر اساس آموزه‌های نهج‌البلاغه، فلسفه سیاست و حکومت چیست و چه نیازی به حکومت داریم؟ چرا باید تن به تشکیل حکومت و قبول الزامات و محدودیت‌های آن بدهیم؟ چون طبیعتاً حکومت مساوی با محدودیت است. اگر قرار باشد محدود نباشیم و قانونی نباشد، چه لزومی به حکومت کردن است؟ اگر به هر دلیلی حکومتی تشکیل شد، کارکرد آن چه چیزهایی است؟ و اگر بخواهیم این حکومت را تشکیل دهیم، کدام مدل حکومتی، أحسن و کدام حاکم، شایسته و کدام شیوۀ حکم‌رانی، حکم‌رانی أحسن است؟ [۱]

فلسفۀ نیاز به حکومت از منظر نهج‌البلاغه

 بعد از بیان پرسش های مذکور وارد نهج‌البلاغه می‌شویم تا ببینیم حضرت علی(ع) در این مورد چه بیاناتی دارند. حضرت علی(ع) در دوران خود با انسان‌های کج‌فهم و بدسلیقه‌ای رو به رو شدند که با این استدلال سادۀ منطقی مخالفت می‌کردند و شعار می‌دادند نیازی به حکومت نداریم و بدتر این‌که این شعار خودشان را می‌خواستند با آیات قرآن توجیه کنند. این گروه، خوارج بودند که معتقد بودند قانون کفایت می‌کند و ما احتیاجی به مجری نداریم و شعارشان «لا حکم الّا لله» بود که برگرفته از آیه «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّه» است. و با این شعار به جنگ با امیرالمؤمنین ع آمدند برای این‌که بگویند حکومت لازم نداریم. [۲]

 حضرت علی(ع) در پاسخ آن‌ها فرمودند «کَلِمَهُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ» [۳] اصل این حرف، حرف درستی است اما نتیجه‌ای که این‌ها می‌خواهند از آن بگیرند، نتیجۀ نادرستی است، زیرا آیۀ شریفه می‌فرماید (لا حُکمَ الّا لله). یعنی حکم و قانون‌گذاری، فقط حق خداست. حکم به این‌که چه کاری جایز و چه کاری غیرجایز است و انسان چه چیز را می‌تواند یا نمی‌تواند انجام دهد، مختص خداست. هیچ‌کس جز خدا یا کسانی که خداوند اجازۀ قانون‌گذاری به آنان داده، حق ندارند برای بشر تعیین تکلیف کنند. بشر هم حق ندارد از هیچ‌کس غیر از خدا و منصوبین از جانب خدا، فرمان کسی را بپذیرد.

نکته‌ای که حضرت علی(ع) در جای دیگری به آن اشاره کرده‌اند و ما به مناسبت در این‌جا مطرح می‌کنیم این است که انسان حتی حق ندارد فرمان کس دیگری غیر از خدا را بپذیرد «وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ‌ اللَّهُ‌ حُرّاً» [۴] و یا در نقل دیگری می‌فرماید: «و قد خلقک الله حرّا» یعنی خداوند متعال شما را آزاد آفریده است و بر هیچ‌کس نسبت به شما ولایتی قرار نداده است و حق ندارید بنده و بردۀ کسی باشید. همان‌طور که دیگران هم حق ندارند به شما فرمانروایی کنند. به تعبیر دیگر نه ظلم‌کردن جایز است نه ظلم‌پذیری، نه فرمان‌روایی جایز است نه فرمان‌بری، مگر این‌که خداوند دستور داده باشد. این امر حتی راجع به گل سرسبد آفرینش، نبی مکرم اسلام، نیز صادق می‌باشد. اگر خدا در قرآن نمی‌فرمود «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ» [۵]ما از پیامبر اسلام هم در فرمان‌های حکومتی وی اطاعت نمی‌کردیم، اما وقتی فرمود <أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ> به اذن خدا اطاعت از ایشان نیز واجب گردید و اگر خداوند نمی‌فرمود «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» [۶] پیامبر غیر از اوامرونواهی  الهی نمی‌توانست اوامر و نواهی نبوی و… داشته باشد و کسی از وی اطاعت نمی‌کرد.

 خلاصه این‌که آیه می‌فرماید قانون‌گذاری و تعیین تکلیف برای بشر، این‌که کاری ممنوع و جرم و کار دیگری آزاد باشد تنها دست خدا است. ولی این‌ها ترجمه می‌کنند حاکم فقط خداست؛ در حالی‌که «لا حکم الا لله» با «لا حاکم الا الله» فرق می‌کند. حُکم را نباید به معنای حاکم گرفت. امیرالمؤمنین(ع) فرمود چرا از حرف درست، نتیجۀ نادرست می‌گیرید؟ «نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یقُولُونَ لَا إِمْرَهَ إِلَّا لِلَّهِ». بله، حکم مختص خداوند است ولی این‌ها می‌گویند حکومت و فرمان‌روایی، جز برای خدا نیست در حالی‌که این حرف، حرف غلطی است. «وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر». بدون شک، مردم احتیاج به حکومت و امیر دارند. انسان‌ها چاره‌ای جز تن‌دادن به حکومت و لوازم حکومت‌داری ندارند. بالأخره باید تن به یک حکومت بدهید. «بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» حکومت خوب یا حکومت بد، حکومت الهی یا غیرالهی.

 توجه داشته باشید اگر کسی حکومت خوب را نپذیرفت و دنبال حکومت مشروع نبود، خیال نکند آزاد است بلکه باید برود تحت حکومت بد و نامشروع قرار گیرد. اگر کسی ولایت خدای متعال را نپذیرفت، خیال نکند تحت ولایت هیچ‌کس دیگری نیست، بلکه تحت ولایت شیطان است. چنان‌که قرآن می‌فرماید: خداوند ولیّ مؤمنان است<اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ یخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُر>[۷]  از طرف دیگر کسانی هم که کافر شدند ولیّ‌شان طاغوت یعنی حاکمان نامشروع است (أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ). و اگر شما حکومت خدا را نپذیرید، خود به خود به حکومت غیرخدا تن داده‌اید، شق سومی هم وجود ندارد. پس مردم چاره‌ای جز این ندارند که امیری داشته باشند حال اگر حاکم، عالم و عادل باشد چه بهتر، ولی اگر این هم نباشد، حکومت فاجر و فاسق و بد بهتر از این است که اصلاً حکومتی وجود نداشته باشد.

بنابراین در این‌جا فلسفه و ضرورت تشکیل حکومت از نظر حضرت علی(ع) تبیین شد.

 

[۱]. امروزه دنیا بعد از مطالعات بسیار، تازه به جایی رسیده است که نظریۀ «حکم‌رانی خوب» را مطرح می‌کند در حالی که ما به «حکم‌رانی خوب» قانع نیستیم؛ بلکه به «خوب‌ترین حکم‌رانی» می‌اندیشیم که امیرالمؤمنین علی(ع) آن را برای ما ترسیم کرده است.

[۲]. این عقیدۀ خوارج، حتی از سوی اهل سنت نیز مورد نقد قرار گرفته است. مثلاً ابن ابی‌الحدید می‌گوید چگونه خوارج چنین چیزی را به امام علی(ع) نسبت می‌دادند و می‌گفتند قانون کافی است و به حکومت احتیاجی نداریم در حالی که خودشان با عبدالله بن وهب راسبی به عنوان فرمانده و امیر بیعت کردند و به جنگ حضرت علی(ع) آمدند. این‌ها در عمل، حرف خودشان را قبول نداشتند و برای تشکیلات خودشان چنین شخصی را به عنوان رهبر انتخاب کردند.

البته این حرف به شکل‌های مدرن‌تر هم در عصر حاضر تحت عنوان‌های مختلف مانند آنارشیسم یا کمونیسم و… تکرار شده است. مثلاً کمونیست‌ها می‌گفتند حکومت حق طبقۀ ثروتمند است، زیرا در کُمون نخستین، حکومت وجود نداشت و مردم با هم زندگی می‌کردند. باطل و بدون منطق بودن این حرف‌ها روشن است.

[۳]. نهج‌البلاغه، خطبۀ ۴۰٫

[۴]. همان، نامۀ ۳۱٫

[۵].  نساء، آیۀ ۵۹٫

[۶]. حشر، آیۀ ۷٫

[۷]. بقره، آیۀ ۲۵۷٫

 

منبع: مهر