1394/8/18 ۱۰:۲۸
سما بابایی: «همهاش از دیوانگی میآید. تا دیوانه نشوی، مگر میشود عاشق شوی؟ تا عاشق نشوی هم كه نمیتوانی هنر خلق كنی. انگور هم دیوانه كه میشود، آن وقت تازه شراب میشود.»
اینها را «لوریس چكناواریان» وقتی میگوید كه از او پرسیده میشود این همه انرژی برای خلق- شعر، نقاشی و موسیقی- از كجا میآید؟ «چكناواریان» علاوه بر آنكه آهنگساز و رهبر اركستری شناخته شده است، تا به حال چند نمایشگاه نقاشی هم برگزار كرده است؛ اما شاید كمتر كسی بداند كه خالق اپراها و سوییتهای بسیار، داستان كوتاه هم مینویسد و شعر هم میگوید. اشعار او تاكنون در ایران شنیده نشدهاند؛ خودش اما میگوید: «من سالهاست كه شعر میگویم. از بچگی؛ شاید هم از روزی كه برای نخستین بار عاشق شدم. شعرهایم هم نه غزل است و نه شعر نو، اصلا سبكی ندارند؛ میتوانم بگویم كه شعرهایی به سبكِ «لوریس چكناواریان» است. شعرهایی كه از قلب من میآید، هرچه قلبم میگوید را روی كاغذ میآورم. اینها فرم یا وزن مخصوصی ندارند، هرچه حس میكنم مینویسم.»
غیر از موسیقی باز هم شاهد كتاب اشعارش را در ایران منتشر كند. او وقتی در برابر این سوال قرار میگیرد كه آیا فعالیتهای ادبی و همچنین نقاشیاش را به نفع آهنگسازیاش سانسور نكرده است، با قطعیت میگوید: «من هیچوقت خودم را سانسور نكردهام. در هیچ موردی. خب اتفاق این بود كه من بیشترآهنگسازی كنم و در كنارش نقاشی كنم یا شعر بگویم. شاید علاقه و استعداد بیشتری در این زمینه داشتم. میتوانستم به جای آن مثلا نویسندگی كنم؛ اما هنوز فرصت خیلی زیادی دارم برای اینكه به همه این كارهایم برسم. بیشتر شعر بگویم و منتشرشان كنم. داستانهایم را سر و سامان بدهم و خیلی كارهای دیگر هم بكنم. مثلا میخواهم دوباره بیشتر از این سالها رهبری كنم. من هنوز خیلی جوانم، تازه ٢٠ ساله میشوم.» (خنده)
او اما این روزها روی دو پروژه كار میكند. سمفونی تختی و سوییت سمفونی كوروش كبیر: «كوروش كبیر، چند ماه پیش در سانفرانسیسكو توسط اركستر فیلارمونیك این ایالت به اجرا درآمد؛ سوییت سمفونی «جهان پهلوان تختی» هم حالا به اتمام رسیده و منتظر هستم تا امكانی برای ضبط و اجرای آن فراهم شود. البته خیلی نگران نیستم. هنرمند همیشه آثارش را مینویسد و سالها بعد از آن به اجرا درآمده است. به هر حال من از زمان پیشاهنگی تختی را میشناختم و وقتی فهمیدم سال ٩٣، هشتاد و پنجمین سالگرد تولد ایشان است به این فكر افتادم كه برای او یك سوییت سمفونی بنویسم و این كار را از سال گذشته آغاز كردم و فكر میكنم این وظیفه ملی من بود. من سعی كردم بخش عمدهای از زندگیاین كشتیگیر بنام را كه به نظرم مهم بود، در ١٥ موومان برای اركستر بزرگ (٨٠-٧٠ نفره) بنویسم كه البته گروه كر هم دارد.»
آهنگساز و رهبر محبوب اركستر این روزها ٨٠ ساله شده و چندی قبل هم «عاشقانههایش» را با همراهی اركستر البرز اجرا كرده است. او در این برنامه بعد از سالها، خودش رهبری قطعاتِ عاشقانهای كه در این سالها ساخته، را برعهده داشت. خودش درباره آنها میگوید: «من در این سالها قطعات عاشقانه بسیاری را نوشتهام كه حالا ١٨ اثر اركسترال آن به اجرا درآمده است. این آثار در دو ورسیون- همراه با خواننده و بدون كلام- نوشته شده است كه اشعارش را بیشتر خودم نوشتهام. اینها همهشان حال و احوال عاشقانهای دارد و علاوه بر آن قطعاتی كه در اپراها و بالههای مختلف حس و حال عاشقانهای دارند، به اجرا درخواهد آمد؛ مثلا صحنههای عاشقانه اتللو، كوروش كبیر، رستم و سهراب و دیگران.»
خودش درباره عاشقانههایش میگوید: «اینها موسیقیهای رمانتیك هستند. قطعاتی كه حال و هوایی عاشقانه دارند و من در طول بیش از نیمقرن آهنگسازیام ساخته و اجرایشان كردهام. برای خیلیهایشان شعر نوشتهام.»
این قطعات البت در برنامههای متفاوتی در اروپا و آمریكا همراه با اشعارش اجرا شده است؛ اما از آنجا كه در ایران اجرای آواز توسط شخصیتهای زن با محدودیتهایی مواجه است فرصت اجرا پیدا نكرده است. چكناواریان در سالهای اخیر، بیشتر قطعه نوشته است و با وجود فعالیتهای مستمرش در زمینه رهبری اركستر در سالهای گذشته، هیچ اركستری را رهبری نكرده، او درباره دلیل این ماجرا میگوید: «در این سالها داشتم به آثارم سر و سامان میدادم. در طول عمر آهنگسازیام٨٠ قطعه نوشتهام كه آنها را به صورت كامپیوتری درآوردهام و این كار سخت و حساس و زمانبری بود؛ اما بالاخره كاری بود كه باید انجامش میدادم و حالا خوشحالم كه تمام شده است و تنها كمی ریزهكاریهای آن مانده است. در این اركستر از من دعوت شد تا اركستر را رهبری كنم و این كار را انجام دادم و خب فكر میكنم كه بیش از این، فعالیت بیشتری در این زمینه انجام دهم. فكر میكنم سال آینده باز چند اركستر را رهبری كنم. البته من خودم هیچوقت اركستری را راهاندازی نمیكنم. هیچ هنرمندی نمیتواند این كار را انجام دهد. برای انجام این كار، نیاز است تا یك تهیهكننده قوی كه میتواند یك تهیهكننده و اسپانسر خصوصی یا دولتی باشد، وجود داشته باشد. به هر حال در تمام دنیا هم همین اتفاق رخ میدهد.»
او از همكاری با اركستر البرز خوشحال است. میگوید كه در این اركستر، بهترین نوازندگان ایران در تمامی سازها حضور دارند و به همین خاطر همكاری با آنها بسیار لذتبخش است: «تمامی نوازندگان این اركستر با تجربه هستند و من سالهاست كه همهشان را میشناسم و حالا هم حس بسیار خوبی به این همكاری دارم و مطمئن هم هستم كه این كنسرت، اجرای بسیار خوبی خواهد شد.»
«لوریس چكناواریان» میگوید: خواب تختی را دیده و در آن خواب به او الهام میشود كه كاری را برای سالروز مرگ تختی بسازد، حالا اگر شرایط مهیا شود، قرار است دیماه همزمان با سالروز مرگ او، این سمفونی را به روی صحنه ببرد: «من علاقه شخصی بسیاری به آقای تختی داشتم. اخلاق و منش او در كنار قهرمانیهایش برای خاك ایران هیچگاه از ذهن مردم این سرزمین پاك نخواهد شد. مدتهاست كه این كار را شروع كردهام؛ اما كمكم دارد به پایان میرسد و با توجه به هماهنگیهایی كه انجام شده گمان میكند بشود این قطعه را به اجرا درآورد. مردم به كارهای من همیشه لطف داشتهاند و با استقبالشان باعث دلگرمی من بودهاند. اما اینبار نام تختی آمده و عشق و علاقه مردم به شخصیت این پهلوان فقید كار ما را سختتر از گذشته میكنم. امیدوارم مردم از این اجرا لذت ببرند و من به سهم خودم برای نام تختی كار كوچكی كرده باشم.»
به او میگوییم، آقای چكناواریان مردم شما را با سمفونیهایی كه ساختهاید، میشناسند و همیشه به شما به عنوان یك هموطن افتخار میكنند. نظر خودتان در اینباره چیست؟ «امروز كه ٨٠ساله شدم، خودم را چندان جدی نمیگیرم. به نظرمن كارهایی كه ما به عنوان یك انسان در دوران زندگیمان انجام میدهیم، از ما به یادگار میماند و مردم باید آنها را جدی بگیرند. من اكنون به خاطر لطف مردم خوشحالم و همیشه خودم را در حال شنا كردن در اقیانوس عشق و مهر مردم حس میكنم. خوبی این ماجرا، این است كه حتی اگر شنا هم بلد نباشم، خفه نمیشوم. من در كنار مردم و با علاقه كار كردن برای آنها غرق در دریای عشق هستم. گاهی برخی افراد به من یادآوری میكنند كه ارمنی هستم و به گونهای مرا متعلق به ایران نمیدانند، درحالیكه همه ما ارامنه خود را ایرانی میدانیم و این موضوع حقیقت دارد. من ایرانی بودن را در چیزهایی میبینم كه فقط محدود به فرهنگ و آیین نیست. به عقیده من ایران یك اجتماع از فرهنگو آیینهای مختلف است و ارامنه یكی از این فرهنگها را به خود اختصاص دادهاند. ماجرای جداسازی خاك ارمنستان از ایران به خیانت شاهعباس و فتحعلیشاه بازمیگردد كه قسمتی از خاك وطن را به روسها دادند و با این اتفاق میلیونها نفر از ارامنه به طرز غیرانسانی قتل عام شدند. امروز ارامنه دوباره به كشور خودشان بازگشتهاند و من از این بابت كه در سرزمین ایران به دنیا آمدهام بسیار خوشحالم. به نظر من هیچ جایی بهتر از ایران نیست. امیدوارم همه ایرانیان در مورد گذشته مطالعه كنند تا بدانیم كه ارمنستان خاك ایران بود و به جور شاهان از دست رفت.»
او داستان زندگیاش را با هیجان تعریف میكند: «پدرم از زندان استالین فرار كرده بود و پدر بزرگم رییس بهداری بروجرد بود. خانواده مادرم در جریان قتل عام ارامنه به بروجرد آمده بودند و او در اداره راهآهن كار میكرد. پدرم، مادرم را در راهآهن دید و به او علاقهمند شد. با وجود علاقه شدید این دو به هم، اجازه ازدواج به آنها از طرف خانوادهها داده نشد تا اینكه هر دو تصمیم گرفتند با هم فرار كنند. این دو در جریان فرار به زندان افتاد و زمانی كه خانواده پدر و مادرم این اوضاع را دیدند و عشق شدیدشان را متوجه شدند، چارهای جز اجازه به ازدواجشان نداشتند. این طور شد كه من در بروجرد به دنیا آمدم.»
او بیش از هر كس دیگری وطنپرست است؛ برای همین میگوید: «هر وقت قرار باشد آهنگی بسازم، باید در ایران باشم. كار روی هنر موسیقی برای من در ایران، لذت بیشتری دارد و راحتتر جلو میرود. علاقه من به فرهنگ كشورم باعث میشود كه حال و هوایش را در تمام كارهایم حفظ كنم. چون اساس كار من این فرهنگ است، باید در میانش باشم تا بتوانم آهنگهایم را بسازم. محله ما در خیابان سیتیر است. من لالهزار را مال خودم میدانم. همه كوچه پسكوچههای آن حوالی را میشناسم و با عشق در خیابانهایش قدم میزنم. من هیچ وقت نمیتوانم از این محل دل بكنم.»
چكناواریان همیشه خودش را عاشق موسیقی میداند و به همین خاطر بسیاری از آثارش حال و هوای فرهنگ ایرانی را دارد، حتی حال و هوای محرم را نیز كه مربوط به مسلمانان است: «من از دوران كودكی به موسیقی عشق میورزیدم و به همین خاطر در همان سن و سال در مدرسه اركستری را تشكیل دادم و مشغول كار شدم. با آنكه ممكن است در آن دوره، خیلیها از كار من خوششان نیامده باشد اما دست از تلاش و جدیت بر نداشتم و با تمام قدرتی كه عشق به این هنر در وجودم قرار داده بود، آن را ادامه دادم. البته این طور نبود كه هیچ كاری به جز موسیقی انجام ندهم. به هر حال من هم روال عادی زندگی را داشتم. درس میخواندم، شیطنت میكردم و در كنارش به كار موسیقی مشغول بودم. از زمانی كه خیلی كوچك بودم، به یاد دارم كه به هنرمندان بزرگی همچون شیرخدا را دوست داشتم. شیر خدا در ضرب و مرشدی زورخانهاش از شاهنامه و به خصوص قسمت رستم و سهراب میخواند. شور زیادی با شنیدن این شعرها در دلم به پا میشد و همیشه در ذهن میگفتم كه اگر بزرگ شوم، نخستین كاری كه خواهم ساخت باید اپرای رستم و سهراب باشد. من از موسیقی ایرانی چیز زیادی نمیدانم اما اساس كار من ریتمهای محرم است. اگر بنا باشد در مورد كلیت كارم به شما توضیح دهم مثلث محرم، زورخانه و كلیسای ارامنه آن را تشكیل میدهد. زمانی كه به كل كارهایم نگاه كنید، خواهید دید كه تمامی كارهای من بر مبنای این سه است و به همین خاطر است كه میگویم من نباید جدی گرفته شوم. چون كارهایم بعد مرگ زنده خواهد ماند و نواهای مقدس ایرانی را در ذهنها جاری خواهد كرد. من اصلا با كلمه اقلیت مشكل دارم. این واژه برای نخستین بار در دوران مشروطه به اشتباه به كار برده شد. چه دلیلی دارد كه ما هم این اشتباه را تكرار كنیم. همه ما از لر و كرد و بلوچ و فارس و ترك و ارمنی ایرانی هستیم. چطور میشود كه در یك خانواده فرزندی را تنی و دیگری را ناتنی بنامیم. این درست نیست.»
او برخلاف بسیاری از هنرمندان هنر را فقط برای درآمد دنبال نمیكند. بلكه سعی دارد تا به وسیله هنر دریچههای مختلف انسانی را بگشاید، شاید به همین خاطر است كه در پایان برنامه «شب لوریس چكناواریان» مبلغ قابل توجهی از درآمد اجرا صرف كارهای خیرخواهانه شد. خودش درباره آن تصمیم میگوید: «من همیشه به موسسه محك علاقه داشتم. این موسسه كار بزرگی را انجام میدهد و برای انجامش به همیاری همه احتیاج دارد. اینبار هم با هماهنگیهای انجام شده با تهیهكننده، مفتخر شدیم، در كنار كودكان محك باشیم و به كمك خداوند ٥٠درصد از عواید حاصل از اجرا را به این بچهها اختصاص دهیم. این یك هدیه به بچههای محك بود. آنها هم به من یك نقاشی زیبا هدیه دادند و مرا بیش از پیش به شوق آوردند. من سعی كردهام كه در تمام اجراهایم بخشی از درآمد را به محك اختصاص دهم. این قبیل كارها را در آن طرف دنیا زیاد میتوان دید و به نظر من معرف یك چیز میتواند باشد؛ فرهنگ همنوع دوستی و عشق. ما مردمان دلسوز و مهربانی داریم كه همیشه در فكر كمك به دیگران هستند. امیدوارم فرهنگ خیرخواهی در كشور ما هم جا بیفتد و همه هنرمندان عزیز بخشی از درآمد اجراهایشان را برای چنین كارهایی هزینه كنند. ما با این روش میتوانیم فرهنگ غنی و پرمایه ایرانی كه در انعكاس و علاقه به انسان موج میزند به همه جهان نشان دهیم. به نظر من در این دنیا چیزی جز خوبی و محبت باقی نمیماند و این دو تنها راه رستگاری برای هر انسانی است. اصلا من معتقدم كه محبت انسانها به هم، بشر را ارزشمند میكند. بنابراین دوست دارم روزی برسد كه محبت و نوع دوستی ما انسانها باعث شود كه هیچ كس حداقل به لحاظ مالی دچار فقر و مشكلات ناشی از آن نشود.»
اما او امیدوار است كه سمفونی تختی نیز با استقبال بسیار زیادی از طرف مردم روبهرو شود: «مردم همیشه به من لطف دارند. در برخی از برنامههای اخیر با وجود عدم تبلیغات كافی و ناهماهنگی كه در این كار پیش آمده بود، مردم به سرعت متوجه میشدند و بلیتها به سرعت فروش میرفت. به نظر من باید در بخش تبلیغات یك نفر مسوول این كار باشد تا ناهماهنگی ایجاد نشود. وقتی در یك آشپزخانه ١٠نفر با هم كار كنند غذا خراب خواهد شد و دست آخر هم آشپزها تقصیر را به گردن هم میاندازند. البته در ایران باید به نكات زیادی توجه كرد و زمان برنامه را با مناسبتهای تقویم شمسی و قمری مطابقت داد. گاهی یك مسابقه فوتبال میتواند استقبال از برنامه هنری را به شدن كم كند به همین دلیل اتفاقاتی ورزشی كه برای مردم مهم است باید مورد توجه قرار گیرد. از نظر من اردیبهشت و شهریور ماه بهترین زمان برای برگزاری كنسرت در ایران است. چون امتحانات دانشآموزان و دانشجویان در زمانهای دیگر قرار دارد و برگزاری برنامه در این زمان میتواند این امكان را فراهم كند كه جمعیت بیشتری از جوانان در شب اجرا حضور داشته باشند. »
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید