دشواری‌های ترجمه شعر از زبان روسی در گفت‌و‌گو با دکتر حمیدرضا آتش برآب

1394/8/10 ۰۹:۴۹

دشواری‌های ترجمه شعر از زبان روسی در گفت‌و‌گو با دکتر حمیدرضا آتش برآب

به روایت «goodreads» دارای مدرک فوق دکترای زبان و ادبیات روسی است اما او را «دکتر حمیدرضا آتش برآب» مینامند شاید برای اینکه «فوق دکترا»، در مدارج علمی ایران، مدرکی متداول نیست. به سه زبان روسی، اوکراینی و انگلیسی مسلط است. کارشناسی ارشدش در رشته ادبیات روسی قرن نوزدهم و دکترایش در رشته ادبیات روسی قرن بیستم است. متولد 1356 اهواز است اما مدرک کارشناسیاش را در اوکراین گرفته و اخذ مدارک بعدی هم در مسکو بوده. او به زبان روسی، چون یک روسی میاندیشد و تکلم میکند. چند دعوتنامه تدریس از دانشگاههای معتبر اروپایی و امریکای شمالی در کشوی میز خود دارد اما در ایران مانده و علاوه بر تدریس در دانشگاههای ایران، به کار ترجمه و تحقیق و برگزاری کارگاههای ادبیات روسی در پایتخت مشغول است.

 

بپرسید ادبیات روسی وجود دارد یا نه؟

یزدان سلحشور: به روایت «goodreads» دارای مدرک فوق دکترای زبان و ادبیات روسی است اما او را «دکتر حمیدرضا آتش برآب» مینامند شاید برای اینکه «فوق دکترا»، در مدارج علمی ایران، مدرکی متداول نیست. به سه زبان روسی، اوکراینی و انگلیسی مسلط است. کارشناسی ارشدش در رشته ادبیات روسی قرن نوزدهم و دکترایش در رشته ادبیات روسی قرن بیستم است. متولد 1356 اهواز است اما مدرک کارشناسیاش را در اوکراین گرفته و اخذ مدارک بعدی هم در مسکو بوده. او به زبان روسی، چون یک روسی میاندیشد و تکلم میکند. چند دعوتنامه تدریس از دانشگاههای معتبر اروپایی و امریکای شمالی در کشوی میز خود دارد اما در ایران مانده و علاوه بر تدریس در دانشگاههای ایران، به کار ترجمه و تحقیق و برگزاری کارگاههای ادبیات روسی در پایتخت مشغول است. همکاریهای پژوهشیاش با دانشگاههای روسیه همچنان برقرار است و این گفتوگو، به این دلیل که او استاد مشاور چند دانشجوی دوره دکترا در مسکو بوده و برای حضور در جلسات پایاننامهشان، باید به روسیه سفر میکرد، سه هفتهای به تعویق افتاد. آنچه میخوانید گفتوگویی بدون تعارفات معمول است درباره ترجمه شعر از زبان روسی به فارسی، که بسیاری معتقدند بعد از حضور او در این عرصه، دچار تحولاتی عمیق شده است.

*****

 شاید بهتر باشد از این نقطه شروع کنیم که به طور کل وضعیت ترجمه از زبان روسی به فارسی از دوره قاجار تا پایان دوره پهلوی به باور شما چطور بوده است؟

این پرسش خوب، در حد یک تذکرهنویسی مفصل پاسخ میخواهد. دارید درباره زمانی ناپیدا صحبت میکنید؛ زمانی که اگر بخواهیم درباره شعر و نثر فارسی و شخصیتهای بسیارمعین آن وضعیت نیز صحبت کنیم، چیز مستند زیادی دستمان را نخواهدگرفت. شما بیا و همین فردا تصمیم بگیر مثلاً درباره ملک الشعرای بهار تحقیق مفصل مستندی انجام دهی که تازه از معینترین چهرههای آن دوره است و بعد ببین آیا چقدر مستندات مشخصی در دست داری. به شما قول میدهم که تقریباً هیچ، حتی 5 درصد آنچه فکر میکنی هم به دستت نخواهدآمد. دراینصورت بیایید دوره قاجار را فاکتور بگیریم یا به این اکتفا بکنیم که از ابتدای دوره قاجار کتابهایی بهطور پراکنده ترجمه میشد؛ با افتتاح دارالفنون این لزوم بیشتر حس شد و ما از دوره ناصرالدینشاه دارای دارالترجمه شدیم. بسیاری از رمانها و آثار علمی و تخصصی را به آنها میسپردند، اما ترجمه بیشتر از فرانسه بود. روسی هم بوده، میتوان در منابع تاریخ ترجمه پیاش را گرفت، اما بیتردید محدود بودهاست. خود قاجارها مستقیماً به ادبیات روسیه نمیپرداختند، چون که ناصرالدینشاه با دیدن بریتانیا و غرب اروپا و دانستن زبان فرانسه بیشتر تحت تأثیر آنها بود تا روسیه؛ اما بهعقیده من ترجمههای ادبیات روسیه به زبان فارسی از آغازش علاوه براینکه بسیارمحدود بود، شکل خیلیعجیبی نیز داشت، زیرا بهواسطه کسانی انجام میشد که اساساً خود پرورشیافته روسیه و تحتتأثیر مستقیم فرهنگ و ادبیات روسیه بودند و غالباً در قفقاز میزیستند که نمونههای بارزش طالبوف و آخوندزاده و... هستند. این چهرهها و نظایرشان گاهی پیش میآمد که تمامی یک نمایشنامه پرهیاهوی روسی دوران خود را صرفاً ایرانیزه کنند، یعنی با تفاوتهایی در متن، پرسوناژهای اثر نیز نام ایرانی معمولی بگیرند و در تماشاخانه اجرا شوند. تصدیق میفرمایید که حتی تصور تأثیر عجیب و شدید چنین کارهایی بر توده کمآشنای ما با ادبیات مدرن در آن دوره، تا چه حد سخت است. با سرازیرشدن به زمان پهلوی میتوان دو سویه را برشمرد که جرقه ورود ادبیات روسی به ایران شدند. یکی، توسط کسانی که ادبیات را به معنای عام کلمه دوست داشتند و اساساً ادبیات دیگرملل اروپایی را هم دنبال میکردند و طبعاً [در این میان] برخی از غولهای ادبیات روسیه را هم نمیشد انکار کرد، بنابراین خواهناخواه با اینها از طریق زبان میانجی هم که شده آشنا میشدند. از طرفی هم نفوذ مارکسیسم در ایران را میتوان برشمرد. واضح است که گفتمان حاکم بر جنبش روشنفکری در ایران با فراز و فرودهایی، گفتمان چپ بودهاست، از همان دوره مشروطیت گرفته تا پایان دوره پهلوی. طبیعتاً شماری از اینها روسی میدانستند یا دوست داشتند که روسی بدانند تا از روسی ترجمه کنند؛ مثلاً همین یکدو دهه پایانی پهلوی، این یکی از آرزوهای اعضای جنبشهای چپ یا متمایلان به چپ و جوانان هواخواه بود که روسی بدانند. کتابهای «پروگرس» و «میر» که دستگاه دولتی عریض و طویلی داشتند بسیار ارزان بود برای این نسل از روشنفکران ایرانی و حتی بسیاری از کتابهای ترجمه به انگلیسی، از روسی نیز که در دسترس نسل آن دوره بود، کار همین انتشارات پروگرس و میر بود. جدای از متنهایی که سویه سیاسی مشخصی داشت، ترجمههای کلی ادبیات البته بیشتر بازاری بود، باشتاب صورت میگرفت و هرگز در بهترین حالت، از سطح متوسط فراتر نرفت، اما تأثیرگذاری و نفوذش آنقدر گسترده و تصاعدی بود که پرداختن دقیق به آن کار یک اثر تحقیقی-گروهی چندجلدی است.

 

 تقریباً تمام مردم جهان میدانند که ترجمه کردن شعر مثل پختن قناری و خوردن گوشت آن است! با این همه هنوز در سراسر جهان، ترجمه شعر هواخواهان زیادی دارد. شما به عنوان کسی که سالها در روسیه زندگی کردهاید، وضعیت ترجمه شعر به روسی را چطور میبینید؟ ما در ترجمه شعر به فارسی، چقدر با آنها فاصله کیفی داریم؟

حقیقتش این پرسش خوب آغاز نشد و پاسخش نیز ما را امیدوار نخواهدکرد. من ترجیح میدهم پیش از الصاق تصویر نامعینی از ترجمه شعر بگویم بهطورکلی حوزه ترجمه و بهطور خاص ترجمه شعر، عرصه امکانهاست و نه آرزوها. زبان، پیشاپیش بهعلت ماهیت مجردش، رازآلود است و حوزه ترجمه ادبی، یعنی حوزه پروسه ساختی، که طی آن، اثر پررمزوراز یک زبان، قرار است در زبانی دیگر بازتولید شود! خود ادبیات، بهخاطر ذات و طبیعت واژگانیاش، تنها هنری است که توسط حصار و مرزهای زبان، محدود میشود به زبانی که خود اثر در آن آفریده شدهاست. به عبارت دیگر برخلاف موسیقی، نقاشی، پیکرتراشی، هنرهای دکوراتیو و غیره، اثر ادبی، در نهایت تنها برای آن طیفی بهطور کامل دستیاب خواهدبود، که زبانی را، که اثر به آن نوشته شده، بخوبی بدانند. ببینید، اصولاً ویژگی یک ترجمه هنری، از طرفی بسته به جایگاه آن در بین انواع ترجمهها و از سوی دیگر بسته به ارتباط متقابلش با اثر هنری اورجینالش تعیین میشود. ترجمه هنری نهتنها با زبان در سازوکار ارتباطی و مفاهمه ای اش نسبت دارد، بلکه در اینجا کلام و واژه درهیأت بهاصطلاح «عنصر اولیه ادبیات»، آن هم در سازوکار زیباییشناختیاش مطرح است. از نقطه عزیمت اولیه تا نتیجه آفرینش ترجمه، جادهای است مفروش از تاروپود پیچیده بازبیانگری (بهقول الکساندر پوشکین) آن حیات یا آن زیستی که در بافت نمادین اثر ترجمه قوام میگیرد؛ بنابراین چرایی و چگونگی ترجمه هنری، بحثی است در عرصه هنرشناسی و در تابعیت نشانهشناسی خودویژه آن. از این حیث، ترجمه هنری اصولاً فرقش با اثر اورجینال، در وابستگی به خود همین اُبژه ترجمه است. باید دانست: در پروسه ادبیات زنده هر ملتی، همیشه نمیتوان بهطور مشخص مرزی بین ترجمه و همه آنچه از ادبیات داریم، کشید. نمونههای متعددی هست که اثر نمیتواند بیقیدوشرط در امتداد اثر اورجینال یا لزوماً تعریف ترجمه قرار بگیرد: ترجمه آزاد، برداشت تفسیری، اقتباس و موتیفبرداری و امثالهم، همه از مواردی هستند که معنای دقیق و مطلقشان در زبانهای مختلف با هم منطبق نیست و اصولاً با گذشت زمان هم دستخوش تغییر میشوند، چراکه ترجمه، پتانسیل و مفهومی تاریخی است که دورههای مختلف به پسزمینههای آن، معنا و محتوایی مختلف وارد و اضافه کردهاند و اصولاً به اشکال گوناگونی در ارتباط متقابلش با ادبیات ملی درک شدهاست. از سویی تاریخ ترجمه ادبی در هر خطهای قسمتی ارگانیک از تاریخ ادبیات آن خطه است و بر اساس قاعدهای ملموس و تعریفناشده، گواهیهای کتبی و عتیق هر ملتی نشانگر حضور فعالیت ترجمه آن ملت است. دوران شکلگیری ادبیات ملی خطههای مختلف با رشد کمی و سریع ترجمههایی همراه بود که بتدریج آنها را در صفی واحد و متحد با آثار اورجینال درنظر گرفتند و پذیرفتند. به همان مقیاسی که ادبیات ملی داشت به بیداری میرسید کتاب ترجمهشده هم در سطحی وسیعتر بهعنوان نمونه آفرینش نویسنده ملتی دیگر ادراک میشد. از آن زمان تاکنون، ترجمه هنری دو نیاز در نبرد همیشگی را با خود حمل کردهاست: نزدیکی حداکثری به متن اصلی یا نزدیکی حداکثری به ادراک خواننده مقصد. در دورههای مختلف تاریخی و به دلایل جالب گونهگونی همیشه یکی از ایندو بر دیگری چربیده است. از همین دست است که در اروپای قرون وسطی، وقتی عمدتاً کتاب مقدس و کتب مذهبی دیگر به زبانهای مختلف تازه ترجمه میشدند، مثلاً سیستم ترجمه کلمه به کلمه اعمال میشده و روی آن نظارت حکومتی هم وجود داشتهاست. در قرون شانزده تا هجده و مثلاً برای ادبیات فرانسه آن دوران، گرایش ویژهای به ترجمه بر اساس نُرمهای کلاسیسیسم به وجودآمد. بعدها بهخاطر علاقه و گرایش به ویژگیهای ملی هنر آن خطه خاص و بهعنوان واکنشی نسبت به ترازبندی و دوران  اصلاح، باز هم گرایش نزدیکی حداکثری به متن اورجینال پدید آمد. القصه، گسترش روزافزون و وسیع آزمایشهای ترجمانی، آن هم در سطوح مختلف و توسعه خود علم زبانشناسی از سویی دیگر، آهستهآهسته به آگاهی تئوریکی منجر شد که از آن نتیجه میشد: تضاد این دو گرایش مذکور کلی در ترجمه امری مطلق نیست و اینکه ادراک ترجمه وفادار هنری بهوضوح در اختلاط آندو نهفته است اما برای قسمت اول پرسش شما، بیشتر این تشبیه را میپسندم که بهطورکلی ترجمههای شعر به زبان فارسی، به استثنای معدودی، بیشتر شبیه قورباغه رنگکردن و جای فولکس فروختن است، چون در تشبیه شما دستکم تراژدی و کاتارسیس حس میشود، بهزعم من، اما داستان حتی به آنجاها هم نمیرسد و حیف از استعاره هنری. ترجمه شعر به روسی، وضعیتش زمین تا آسمان فرق دارد. روسها قرنهاست که بسیاری از زبانهای اروپایی از جمله فرانسوی را مثل زبان مادری تجربه کردهاند، تمام کیفیات آن را دوسه قرن پیش طی فرآیندی نبوغآمیز روسیزه کردهاند و عصارهاش را تا به انتها چشیدهاند. انتخابهاشان در بیشتر مواقع صحیح بوده، کسانی که دست به ترجمه آثار ارزشمند زدهاند، خود پیشازآن مکتب شعری زمانه خود را ساخته و پرداختهاند. همین نام پاسترناک و ترجمههای نمونه و ماندگارش از شکسپیر در طی زحمت ژرف دهسالهاش برای این مثال کافی است. در قیاس با آنچه آنجا گذشته و میگذرد بهتر است بگویم ما هنوز مسافتی را طی نکردهایم که قابل اندازهگیری باشد. کارها بسیار پراکنده، اغلب سرسری، برحسب اتفاق و ناپیگیر و نچسب بودهاند، طوری که مخاطب غیرمتخصص را هم به تفکر وامیدارد که اگر شعر فلان ادیب شهیر اروپایی چنین است، پس اصلاً اهمیت و بزرگی او در چه بوده.

 

 زبان روسی، یکی از قدیمیترین زبانها در حوزه ترجمه فارسی است [احتمالاً از زمان جنگهای ایران و روس به این سو]؛با این همه، ترجمه فارسی اکثر شعرهای روسی به نثر خیلی نزدیک است حتی در دورهای که فیلمهای روسی، در ایران، زیاد دوبله میشدند یعنی حوالی سالهای دهه 30 تا اوایل دهه 40، باوجود اینکه متن منثور دیالوگها، گاه همتراز زیباترین متون منثور فارسی بود اما در ترجمه شعرها، در یک کلمه فاجعه بودند. چرا این اتفاق برای این ترجمه ها میافتاد؟

زبان روسی از قدیمیترین زبانهای حوزه ترجمه فارسی نیست البته...

 

 منظور من دوران متأخرتر است که به دوران مدرن و زندگی مدرن نزدیکند، وگرنه باید به سراغ دوران ساسانی و پیش از آن هم برویم که منظور  سؤال نیست!

خب پس به این گفته بهظاهر ساده و ظریفی که نیاز به تعمق وسیع دارد و من هم خیلی دوستش دارم فکر کنیم! گوته میگوید: ترجمه نهتنها باید خدمتی را بهجای اثر اصلی انجام دهد، بلکه حتی کاملاً جایگزین آن شود. در یککلام، رسالت اتحاد فرم و محتوا در پروسه بازآفرینی یک اثر هنری، در کنار خودویژگیها و تمهیدات و ظرافتهای فردی مترجم و انفرادات ملی زبان مقصد، چنان اثر پیچیدهای را خلق میکنند که حقیقتاً نمیتوان با یک میزان و دوسه معیار ساده سنجهاش زد. قضیه زمانی بسیار پیچیدهتر میشود که پای ترجمه شعر، این تودرتوترین متن معنوی هرملت به میان میآید، چراکه به عناصر برشمرده، لحن، ملودی و موسیقی جدید در زبان مقصد و نوواژهپردازیها و مشتقات هم اضافه میشود و کار قیاس و متراژ را بسیار طولانیتر میکند. از این حیث، میتوان حتی با نگاهی ساده نتیجه گرفت، عبارت معمول هر شعری در نهایت در زبان خودش معنا پیدا میکند، حتی اگر بتوان آن را کاملاً بسط داد، به بار از پیش سنگین ترجمه، چیزی اضافه نمیکند، چراکه خود عبارت معنایافتن، در حوزه زبان و ترجمه دارای شقاقی است به ظرافت سراسر تاریخ ادبیات هر ملت. من اساساً هیچکجا جواب روشنی برای ترجمه شعر نداشتهام، میتوانم درباره آن ساعتها و روزها و جلسات متعدد داستانپردازی کنم، اما اینها حرفهایی فرموله نیست. شخصاً قائل به این هستم که در ترجمه شعر، علاوه بر اینکه باید نهایت شناخت ممکن در تاریخ و ادبیات زبان مبدأ و مقصد فاکتور اصلی باشد، مترجم باید حداکثر آزادی را نیز داشتهباشد. آزادی کامل در پروسه بازآفرینی (بهشرط تسلط به فاکتورهایی که برشمردیم) تنها راه ممکن است برای یک مترجم تا خلاقیت خود را تا منتهادرجه پرداخت کند؛ بنابراین به یک تعبیر هرگز ترجمه شعر را نمیتوان یک فعالیت علمی دانست. یادمان نرود بهعلت همان فاکتورهای موازی شناخت شعر و نثر و تاریخ هردوزبان و تأثیرات غریب ناخودآگاهی که روی مترجم دارد، انتخاب کلمات، نحو و موسیقی برای یک مترجم شعر، هزاران دلیل پیچیدهتر از گزینشهای یک شاعر در زبان مادری خود دارد. شاید ادعای گزافی باشد، اما به نظر من، اگر این پروسه مذکور حتی با نقصهایی هم طی شود، میتوان به این نتیجه غریب رسید که آموختن شعر نزد یک متن ترجمه شعر بیشتر آموزنده است تا نزد شاعری که در زبان مبدأ بدون شناخت ادبیات بیرونی عالیترین شعر دوران خود را آفریدهاست. شما فرمودید ترجمه شعرها در یک کلمه فاجعه بودهاند و من عرض میکنم چه انتظاری میتوان داشت وقتی کل این ظرایف کنار گذاشته میشوند و شعر روسی از زبان میانجی انگلیسی و فرانسه ترجمهای معنایی پیدا میکند. دایره کسب و ساخت معنا برای انتقال یک شعر، بهمعنای دایره درک آن شعر نیست و هیچ مترجمی نمیتواند بهواسطه درک طیفی از «معنا» در متنی به نام شعر، داعیه ترجمه آن را داشتهباشد، چه رسد که آن شعر را از ترجمه زبان میانجی هم برگردانند.

 

 شما به عنوان شاعری دو زبانه، تا به حال به ترجمه دو سویه فکر کردهاید یعنی شعر معاصر فارسی را به روسی ترجمه کنید؟

سپاس که پرسیدید. بله، شعر معاصر فارسی را به روسی ترجمه کردهام و میکنم، از نظر کمی بیشتر ترجمههایم از شعر روسی به فارسی است. منتشر هم شد، در زمان خوانشها و جلسات استقبال میشد، اما نه انعکاسی در آنسو داشت و نه اندک اجری در اینسو.

 

 وضعیت فعلی شعر روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چطور است؟ هنوز هم در خارج مرزهای روسیه، شعری تأثیرگذار است؟

دریککلام، وضعیتی ندارد. شعر روسیه در دهههای اخیر، عینیت سقوط است! اصل تأثیرگذاری شعر روسی در این دههها سنجه مناسبی برای وضعیت آن نیست. بارقهها همیشه هستند، شعر مهاجرت روس نیز مثل همیشه تواناست اما در قیاس با آنچه شما مدنظر دارید و مربوط میشود به نیمه اول قرن بیستم، حالا بیشتر باید اساساً پرسید «ادبیات روسی وجود دارد یا خیر؟» شعر که جای خود دارد.

 

 شعر مدرن ایران، از نیما به این سو، دچار تحولات زیادی شده؛ این تحولات، چه شباهتها یا تفاوتهایی با جریان شعر مدرن روسی دارد؟

نوسازی شعر ایران بهواسطه تفکرات انقلابی-انتقادی نیما، رفتاری ضد نظم غالب بود و شاید دراینجا نیاز باشد که مثلاً بیشتر تأثیرپذیری نیما از سنت شعر مدرن جهان مورد بحث قرار بگیرد، چراکه نیما در مطالعه ادبیات جهان و از آن جمله روسی و ترجمه آثار ادبی به زبان فارسی، آن آگاهی و دریافتی که یک شاعر مدرن میبایست داشتهباشد را دارا بود و نشانههای بیشتری سوای شاملو در این زمینه بهجا گذاشت. نشانههای تأثیر و تأثر از ادبیات روسیه بعد از نیما، به شفافیت آثاری که او به ما صادقانه نشان میدهد، کمتر دیده شدهاست. چنانکه نیما در خلال نامههایش به خانلری از ترجمه نامناسب پوشکین معترض بود، کمابیش اشعار مایاکوفسکی را خواندهبود و تأثیرش از سویههای انقلابی-آرمانی شعر مایاکوفسکی را در فرم کلی عصیان و رنج در شعر قایق میبینیم و از تقوای اخلاقی تولستوی که در آن زمان، نشریات دورهای، از آن شمایل اسطورهای-ادبی ساختهبودند، مثالهای مقابلهجویانهای را از فرهنگ اخلاقی-عرفانی ایران در یادداشتهای روزانهاش قید کردهاست اما نیما تفکر، منطق، افق دید و جهانبینیاش ساختار و شکلی داشت که نهتنها از ادبیات روسیه، بلکه از شعر فرانسه نیز نگاهش به بودلر، والری، مالارمه، الوار و آراگون آشکار بود و هم تأثیرهایی (نه تقلید) از آنان پذیرفت که البته این روایتهای انطباقی به این معنا نیست که نیما در روند مدرنیزاسیون شعر فارسی، به مؤلفهها و ابزارهای شعر مدرن ایرانی پیشنهادهای تئوریک نداد، یا نسبت به سنت تاریخی شعر و ادبیات ایران بیاعتنا بود... اما پرسش خوب شما پاسخی کوتاه دارد که من همیشه آن را تکرار کردهام و به ذائقه دستهای از شاعران ما، که صبحگاهان پرنده الهام را بر پیشانی خود بهوضوح میبینند، خوش نیامده و نمیآید. آخر هنوز هستند افسانههایی که هنر شاعری را بینیاز از دانستن زبانی خارجی و آشنایی با فرهنگهای مدرن میدانند و تمهید و شگرد برایشان یکسره از عرش میبارد. پس پاسخ کوتاه خود را تکرار میکنم: شعر ایران و تحولات دهههای اخیرش، با تفاوتهایی، یکسره دغدغه دورانی را دارد که شعر روسی در همان آغاز قرن بیستم، آن را در وضعی بسیارپیچیده از سر گذراند.

 

 کدام زبان به شعر، بهتر پاسخ میدهد، روسی یا فارسی؟ اصلاً صحبت عرق ملی نیست! از لحاظ تواناییهای بالقوه و بالفعل یک زبان در جهان مدرن میپرسم...

به این پرسش مطلقاً نمیتوان پاسخ سرراستی داد، چراکه در ذاتش، نگارش شعر را بسان یک پدیده جدا از دیگر حرفههای ادبی و اجتماعی میبیند. این توانایی نوشتن شعر، پیشاپیش، به وجوه گوناگونی بستگی دارد. یکی از نکات مهم این است که شاعر در زبانی که به آفرینش اثر ادبی میپردازد، نظام آرمانی دستور زبان خود را بشناسد و در آن واکاوی کند و بتواند هنجارهای آن ساختار نحوی ازپیشتعیینشده و مسلمانگاشته را درک کند، تا بعد بتواند با ترکیب و تحلیل، برخی از قواعد را به نفع زبان شعر تغییر دهد و با این شگرد از آن عدول و عبور کند. این نگرش بطنی شاعری است که نوآوری را جدای از مباحث استتیک، نظام روایت، سازوکار موسیقایی، در سطح تصرف و تغییر در دستور زبان پیش میبرد. نکته دیگر، شناخت سیر تاریخی زبان شعر یک اقلیم است. شما اگر به سنجش تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تأثیر این مؤلفهها بر زبان و فرهنگ عامه، زبان کاربردی-ایدئولوژیک طبقه حاکم در سرگذشت تاریخی یک قوم یا ملت دقت نکنید، چهطور عوامل قوت و ضعف یک زبان شعر را نسبت به زمان کنونی میتوانید بسنجید؟ و بیشک زبان فارسی با گذشت سه دوره زبانی (باستان، میانه و نو) نشان داده که زبانی است متحرک، سیال و دارای قاموس واژگانی متکثر برای شاعرانی چون فردوسی، منوچهری، خاقانی و... البته فارسی زبانی لزوماً علمی و فلسفی نیست که همواره معادل برخی از مفاهیم را در متن فلسفه و علم بتواند از زبان مبدأ به زبان مقصد و مقصود

 منبع: روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: