1394/2/21 ۰۹:۲۸
انجمن جامعهشناسی ایران در راستای بازخوانی و نقد و بررسی آثار نسل اول جامعهشناسان ایران اینبار به كتاب «توسعه و تضاد» استاد فرامرز رفیعپور پرداخت. فرامرز رفیعپور، استاد جامعهشناسی دانشگاه شهیدبهشتی و عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران است كه كتاب «توسعه و تضاد» وی در نشستی با حضور عباس عبدی و تقی آزادارمكی در سالن انجمن جامعهشناسی ایران مورد نقد و بررسی قرار گرفت. بخش نخست این نشست ومتن سخنرانی عباس عبدی را در زیر میتوانید بخوانید.
گزارشی از سخنرانی عباس عبدی در نشست نقد و بررسی كتاب «توسعه و تضاد»
در ابتدای جلسه رحیم محمدی، دبیر علمی نشست با اشاره به نقد جامعهشناسی و ویژگیهای آن تصریح كرد: دراین نشست به نقد آثار و افكار مولف و در انتها هم بزرگداشت به معنای طرح فكر و نظر این جامعهشناس گرفته میشود. بنای كار بر نقد است، اما نقد جامعهشناسی چیست و چه ویژگیهایی دارد؟ در این نشستها سعی میشود آثار، افكار یا مفاهیم یك جامعهشناس نقد و بررسی شود. البته به روش جامعهشناختی و نه روش فلسفی، سیاسی، روانشناختی یا ایدئولوژیكی. نقد جامعهشناسانه از سویی با استناد به امر اجتماعی و واقعیت اجتماعی و از سوی دیگر با مرجعیت تفكر جامعهشناختی اتفاق میافتد. به بیان دیگر امر اجتماعی و بینش جامعهشناختی دو معیار مهم در راهبری نقد جامعهشناختی محسوب میشوند. نقد شریك شدن در تفكر جامعهشناس و نوعی قضاوت و داوری علمی در باب اثر، مفهوم و نظریه است و نتیجه این نقد، اصلاح و رشد جامعهشناس و جامعهشناسی است. نقد جامعهشناسانه دستكم دو عرصه را مورد نقد قرار میدهد: جامعه و جامعهشناسی، علم و معرفت.
عباس عبدی گفت: با توجه به اینكه جامعهشناسی یك دانش انتقادی است، این دانش باید بتواند خودش را نقد كند. متاسفانه جامعه علمی و دانشگاهی ما بیتفاوت از پژوهشها و اتفاقات جامعه خویش است. من سه كتاب از دكتر رفیعپور را نقد كردهام كه یكی از آنها كتاب توسعه و تضاد است. نكته اینجاست كه باید به این نقدها جواب داده شود یا اگر جوابی داده نمیشود فرد دیگر باید كتاب بعدی خود را منتشر كند. نقد اولی كه نوشتم قبل از انتشار به ایشان فرستادم كه پاسخی ندادند. نقدها از روی رفاقتها و رودربایستیها بدون پاسخ مسكوت گذاشته میشود. اشكالاتی به كتاب ایشان وارد است كه حتی از یك پایاننامه دانشجویی نیز پذیرفته نیست چه برسد به اینكه استاد تمام دانشگاه آن را نوشته باشد و جالب است كه این كتاب، كتاب سال جمهوری اسلامی هم شده است. هرچند این به معنای چشمپوشی از جنبههای مثبت ایشان نیست. گفته میشود ایشان دغدغه طرح مسائل دارند در صورتی كه تفكیك دو امر دراینجا بسیار مهم است كه متاسفانه در ایران توجهی به این تفكیك نمیشود؛ دغدغه طرح مساله داشتن و اینكه قادر به حل مسالهای باشید دو چیز مجزا هستند. مثلا همه ما درارتباط با فرد بیمار دغدغه نجات او را داریم اما اگر عمل ما باعث وخیمتر شدن حال وی شود نمیتوان با توجیه دغدغه داشتن، در دفاع از عمل اشتباه برآمد و آن را مشروع جلوه داد. به نظر من هر سه پژوهش دكتر رفیعپور چنین وضعی دارد.
ابتدا نویسنده یك بحث نظری میكند و آنچه در این كتاب موجب تاسف است و جامعه ایران باید با آن برخورد كند بحث فقدان حتی یك رفرنس به اساتید ایرانی است. معنای این چیست؟ به این معنی است كه كسی در ایران در این زمینه كار نكرده است؟! در صورتی كه لزوما در باب مسائل ایران خارجیها بهترین نظریه را ندادهاند. تنها رفرنس كتاب به اطلاعات آماری آن هم به صورت مخدوش و غیررسمی است. در زمینه انقلاب آقای كاتوزیان نظریه دارد و نمیشود راجع به انقلاب در ایران بحث كرد بدون استناد و نقد به نظریه ایشان.
وی افزود: كتاب توسعه و تضاد نوشته دكتر فرامرز رفیعپور، استاد جامعهشناسی دانشگاه شهید بهشتی، از دیدگاه نویسنده كوششی در جهت تحلیل انقلاب اسلامی و مسائل اجتماعی ایران است. نویسنده در مقدمه كتاب كوشش میكند كه خود را به عنوان طبیب اجتماعی كه متكفل حل مشكلات اجتماعی است معرفی كند. رویكرد عمده نویسنده در این مقدمه خطاب به مسوولان است و به همین دلیل شاید حدود ٢٠ بار با ذكر عنوان مسوولان، آنان را مورد خطاب قرار داده است.
عبدی بیان كرد: در بخش اول كتاب پس از ذكر مختصری درباره تئوریهای مربوط به انقلاب ایران به تئوریهای تبیینكننده انقلاب پرداخته میشود. در این بخش آرای افرادی همچون افلاطون، ماركس، هانا آرنت، برینتون، دوركیم، مرتون، توكویل، دیویس، دارندورف، تیلی، اسكاچپل و چند تن دیگر مورد بحث قرار گرفته است. سپس مدل تبیینی نویسنده برای انقلاب ایران مطرح میشود. از نظر نویسنده، پیدایش انقلاب به یك مجموعه وسیع و مختلف از علل مربوط میشود كه هر یك از این علل به نوبه خود از عوامل و شرایط خاصی سرچشمه میگیرند (ص، ۶۵). لذا از نظر نویسنده انقلاب به صورت زیر تبیین میشود:
۱ـ عامل مهم، وجود نابرابری اجتماعی ـ اقتصادی است.
۲ـ احساس ذهنی اعضای جامعه و ادراك آنها از نابرابری
۳ـ غیرعادی دانستن آن نابرابری
۴ـ ایجاد احساس بیعدالتی نسبی یا محرومیت نسبی
۵ـ امكان مقایسه انسانها با یكدیگر
۶ـ كوشش برای پیدا كردن امكانات و راههای رفع محرومیت
۷ـ فقدان نهادهای حلاختلاف از قبیل پارلمان
۸ـ وجود فرهنگ و رفتار پرخاشگرانه و قلدرانه
۹ـ امكان بسیج یك «حداقل» از مردم برای ایفای نقش هسته توده برفی برای تبدیل شدن به بهمن
۱۰ـ گسترش تضاد از یك شبكه روابط اجتماعی به بقیه
۱۱ـ مشاركت و همراهی در شورش و انقلاب به عنوان یك هنجار
۱۲ـ وجود سازماندهی و بالاخص یك «رهبر» مورد قبول اكثریت در همه قشرها
۱۳ـ عدم سركوب مردم از سوی ارتش
۱۴ـ و بالاخره عدم مخالفت نیروهای خارجی با انقلاب
(البته این امر به وضوح در متن نیامده است، ولی از سیاق نوشتار چنین مفهومی استنباط میشود.)
وی در ادامه گفت: نویسنده در قسمت پایانی بخش اول كوشیده است كه در ذیل عناوین فوق، انقلاب اسلامی ایران را تبیین كند. بدین منظور ابتدا در خصوص نابرابری و ضریب جینی در ایران توضیح میدهد، سپس به ادراك نابرابری و قدرت ادراك نابرابری از خلال تحول در تعداد باسوادان و رشد تعداد دانشجویان و درصد گیرندگان تلویزیون پرداخته، سپس مباحث ارزیابی نابرابری و مقایسه اجتماعی را مجددا تكرار میكند و در ادامه با توجه به رشد تولید ناخالص در دهه ٥٠ به رشد طبقه متوسط اشاره شده است و ارضای نیازهای این قشر به منزله رشد نیازهای جدیدتری دانسته شده و در ادامه با عنایت به چند آمار درباره بازنشستگان آن را شاخص امكان رفع احساس محرومیت نسبی در جامعه قلمداد كرده است.
وی افزود: سلطه و حكومت استبدادی شاه حدود دو صفحه از مطالب كتاب را به خود اختصاص داده است، سپس به بروز تضاد و بسیج مردم پرداخته شده است، بدون اینكه در این بخشها اطلاعات و دادهها مویدی برای مدعیات ارایه شود. پس از این مباحث اشاعه و گسترش انقلاب و نقش مذهب و سپس قالب بینالمللی و در پایان رهبری و سازماندهی انقلاب مورد بحث قرار گرفته است.
خلاصه و نتیجهگیری این بخش چنین است: كوششهایی كه تاكنون برای تبیین انقلاب اسلامی ایران انجام گرفتهاست، عموما یا پایه قوی تئوریكی ندارند یا از نظر اطلاعات تجربی ناقصند. فرضیه اساسی این كار [كار محقق] آن بود كه اقدامات در جهت مدرنیزه كردن و به اصطلاح «توسعه» جامعه در ایران، شرایطی را فراهم آورد كه نتیجه آن نارضایتی و انقلاب بود (ص ۱۰۳)، بنابراین مدرنیزاسیون و توسعه نهایتا شرایط تضاد و انقلاب را فراهم آورد (ص ۱۰۴) و این در واقع همان ادعای رژیم گذشته و طرفدارانش است كه علت سقوط شاه به دلیل سیاست توسعهای و مدرنیزاسیون او بود.
وی با بیان نقدهایی بر این قسمت از كتاب افزود: قبل از معرفی بخش دوم كتاب بهتر است به نقد این بخش پرداخته شود. اگرچه نویسنده محترم مدعی شدهاند كوششهای انجام شده برای تبیین انقلاب اسلامی یا به لحاظ نظری ضعیفند یا به لحاظ اطلاعات تجربی در فقر به سر میبرند و به معنای دیگر خواستهاند بگویند كه تحلیل ایشان از هر دو حیث بیاشكال است، ولی متاسفانه باید گفت كه این تحلیل هم به لحاظ نظری فاقد مبناست و هم اینكه فاقد هرگونه اطلاعات جدید یا ارزشمند تجربی است.
وی تصریح كرد: از نظر اطلاعات تجربی، آنچه كه در صفحات ۶۹ تا ۱۰۴ (یعنی فقط ۳۵ صفحه) آمده است یا كاملا تكراری (مثل رشد جمعیت، درآمد سرانه؛ درصد باسوادی و تعداد دانشجو) و محدود است، یا اصولا غلط است (مثل افزایش قیمت نفت در سال ۱۳۵۲ از بشكهای ۱۱ دلار به ۳۶ دلار)، یا اصولا بیربط است (مثل تعداد بازنشستگان به عنوان شاخص امكان رفع احساس محرومیت نسبی). از نظر تئوریك نیز تحلیل مذكور فاقد اعتبار است. زیرا اصولا موارد شمرده شده در مدل تبیینی نویسنده نمیتواند به مفهوم تئوری باشد.
عبدی افزود: فرق این مباحث با تئوری این است كه فرضیات ارایه شده قدرت تبیین ندارد، بلكه فقط به توصیف واقعه میپردازد و از منظر تئوریك نوعی توتولوژی است. مثلا به این نوشته آقای رفیعپور توجه شود: «یك «حداقل» (یعنی تعداد كافی) از مردم را «بسیج» كرد كه نقش یك هسته توده برفی را كه به بهمن تبدیل میشود ایفا نمایند.» (ص ۶۷) قدرت تبیینكنندگی این گزاره صفر است، زیرا اگر انقلابی رخ نداد، خواهد گفت آن «حداقل» «بسیج» نشدهاند و اگر انقلابی شد، گفته خواهد شد كه آن «حداقل» «بسیج» شدهاند. گزارههای رهبری و سازماندهی و ادراك نابرابری نیز جملگی از این نوع هستند.
وی با اشاره به برخی نمونههای كتاب گفت: آنچه در بخش اول كتاب توسعه و تضاد بیش از هر چیزی تعجب خواننده را برمیانگیزد، استدلالهای غیرصحیح و غیرواقعی است كه در ذیل به برخی موارد آن پرداخته میشود.
- نویسنده در صفحه ۶۹ مدعی است كه ارقام قابل اعتمادی وجود ندارد كه بتوان گفت آیا نابرابری در دوره مدرنیزاسیون كاهش یافته یا خیر. ولی با این وجود اصرار دارد كه این نابرابری علیالقاعده افزایش یافته است و برای تایید این مدعا- كه میتوان به مطالعات ضریب جینی در ایران مراجعه كرد- به موضوع قرارداد غیرمعین برای بذر و كود شیمیایی سوبسید داده شده به صاحبان اراضی بیش از پنج هكتار اشاره شده است. در حالی كه مطالعه پیرامون ضریب جینی طی سالهای ۴۶ تا ۵۷ در مركز آمار، سازمان برنامه و بودجه (دفتر برنامهریزی اجتماعی و نیروی انسانی) و بانك مركزی انجام شده است و میتوان به آنها مراجعه كرد.
- یكی از عجیبترین استدلالهای نویسنده فرآیند افزایش نیازهاست. «یعنی هر كسی بیشتر دارد، بیشتر میخواهد. بنابراین، براساس تئوری نیاز و جریان مقایسه اجتماعی بین قشرها، شدت احساس محرومیت از قشر پایین جامعه به طرف قشر بالا، به تدریج بیشتر میشود... بنابراین هرچه كه وضعیت اقتصادی- اجتماعی افراد بهتر میشد، میزان احساس نابرابری و احساس نارضایتی آنها بیشتر میشد.» (ص ۸۳)
طبق عقیده نویسنده، باید ناراضیترین اقشار اجتماعی همان كسانی باشند كه به دربار نزدیكتر بودند. علیالقاعده بیش از دیگران هم در مبارزه با آن نابرابریها كوشش كرده باشند.
- نویسنده با استناد به نظریه كورپی كه «اگر فاصله و تفاوت قدرت میان دو گروه بسیار زیاد باشد، احتمال بروز تضاد میان آنها كم است، اما اگر این تفاوت شروع به كم شدن كند، احتمال تضاد بیشتر میشود و به همین دلیل احتمال بروز انقلاب عمیق در جوامع فئودالی كم است» (ص ۸۳) وی این نظر را منطبق بر وضع تحلیل خود میداند، درحالی كه نویسنده همواره مدعی شده است كه توسعه، موجب افزایش نابرابری و تضاد شده است و اگر این فاصله زیاد شده است، طبق این نظریه باید احتمال بروز انقلاب كمتر شود.
- نویسنده در صفحات ۸۳ و ۸۴ مدعی میشود كه خیلی از كارمندان برای كسب درآمد بیشتر خود را قبل از موعد بازنشسته كردند. در حالی كه در صفحات قبلی عنوان شده بود كه كارمندان درآمدهای قابل مقایسهای با كشورهای اروپایی پیشرفته كسب میكردند و جداول حقوق كاركنان دولت این نكته را نشان میدهد (ص ۷۷). نویسنده از یك سو بهبود وضعیت مردم را توضیح میدهد و از سوی دیگر با كشیدن یك نمودار و بدون هیچ گونه دلیل تجربی مدعی میشود كه احساس نیاز قویتر بوده و احساس محرومیت نسبی را تشدید كرده است.
-جالبترین اظهارنظر نویسنده در بخش سلطه است. بدون هیچ گونه توضیحی به جای ارایه شاخصهای اصلی استبداد كه طبعا میتواند شامل مشاركت در انتخابات، آزادی بیان، حاكمیت قانون و استقلال قضایی، تعداد زندانیان سیاسی و اعدامهای سیاسی، تعداد درگیریهای خیابانی، تعداد احزاب و اعضای آنان، قدرت ساواك، پلیس و… باشد فقط با چند جمله و خط موضوع را فیصله میدهد و با ذكر این نكته كه انسان باید پشت چراغ قرمز مدتها بایستد، زیرا خواهرزاده شاه (با اتومبیل گرانقیمتش) عبور میكند (ص ۸۵) از كنار مساله رد میشود. انصافا اگر قرار بود سلطه و استبداد رژیم را كه ناشی از ساختار سیاسی عقبمانده او نسبت به دیگر ساختارهای اجتماعی است نادیده گرفت، بهتر از این امكان نداشت.
- اظهارات نابجا و غیرمستدل در كتاب فراوان است، به طوری كه آن را از یك كتاب علمی خارج میكند، مثلا هنگامی كه به نقش مرحوم شریعتی و موثر شدن او در مسیر انقلابی امام میپردازد مینویسد: «قاعدتا [این نقش] درست مغایر اهداف حكومتی بود و همین باید علت از بین بردن شریعتی بوده باشد.» (ص ۹۱) گرچه نیروهای سیاسی عنوان شهید را به مرحوم شریعتی دادند و حتی مدعی قتل او از جانب رژیم شدند، ولی این امر در واقع انعكاسی از بیاعتمادی كلی نسبت به نظام سیاسی بود و بعدها هیچكس از آن موضع دفاع نكرد و طبعا شایسته درج در كتابی كه مدعی علمی بودن است نیست.
- یكی از اظهارات خواندنی این بخش، مربوط به عامل روابط بینالمللی است. نویسنده در ابتدا نقل قولی از مجله نیوزویك به تاریخ اكتبر ۱۹۷۴ ارایه میكند كه نشان میدهد امریكا از خطر شاه در هراس بوده است. نویسنده پس از یك مقدمهچینی نظری توضیح میدهد: «خب حالا توجه كنیم كه اولا نتیجه حاصل از اقدامات شاه، درست منطبق به این تئوریها بوده است [منظور تئوریهایی است كه كاهش فشار حكومت را زمینهساز انقلاب میداند] ثانیا، شاه این اقدامات را پیرو خواسته رییس امریكا انجام داد. ثالثا این عموما دانشمندان امریكایی بودهاند كه تئوریهای انقلاب را ارایه داده و به آنها تسلط كامل داشتهاند. رابعا در نظام حكومتی امریكا همواره از بهترین دانشمندان استفاده و با آنها مشورت میشود. خامسا با توجه به خطری كه امریكا از شاه احساس میكرد (نقل قول مذكور از نیوزویك)، پس باید نتیجه گرفت كه رییسجمهور امریكا و مشاورانش باید به خوبی میدانستند كه از شاه چه میخواهند. آنها باید به خوبی واقف بوده باشند كه اگر شاه عنان كنترل را كمی شل كند و جلوی ارتش را در مرحله آغازین و میانی گسترش شورش بگیرد، شورش گسترش یافته و به انقلاب تبدیل خواهد شد.» (ص ۹۵) همچنین از رییس سازمان اطلاعاتی فرانسه نقل شده است كه وی به شاه تاكید كرده بود كه امریكا مخفیانه مشغول برنامهریزی برای خلع اوست. (ص، ۹۵)
وی تاكید كرد: اگر كسی با واقعیات سیاست خارجی آن روز امریكا و وجود دو جناح برژنیسكی و ونس آشنا باشد و آثار و عوارضی را كه انقلاب ایران بر نظام تصمیمگیری و اطلاعاتی امریكا برجای گذاشت مطالعه كرده باشد، قطعا چنین شتابزده قضاوت نخواهد كرد. اوایل سال ۱۹۷۸ سیا گزارشی را درباره ایران نوشت كه ایران نهتنها در وضع انقلاب نیست، بلكه در وضعیت قبل از انقلاب هم نیست. اگر نویسنده به یك دوره از اسناد سفارت امریكا كه اسناد كاملا محرمانه و مهم هستند مراجعه میكرد، بهتر میتوانست تحلیل كند كه سیاستمداران امریكایی چگونه به خطای تحلیلی خود در خصوص شاه و انقلاب پی بردند.
این پژوهشگر حوزه علوم اجتماعی افزود: نویسنده آن قدر نسبت به صحت رفتارهای امریكاییها و حسابشدگی این رفتارها اطمینان دارد كه حضور كارتر را در ژانویه سال ۱۹۷۸ در تهران یكی از حركتهای شطرنجبازانه ظریف وحساب شده میداند و معتقد است: «انتخاب این زمان (شب ژانویه) كه سیاستمداران آن را با خانواده و نزدیكترین افراد خود در محیطی صمیمانه و برای خوشگذرانی به سر میبرند، از جانب باتجربهترین سیاستمداران نیز حمل بر نزدیكی زیاد جدید واشنگتن و تهران شد.» (ص ۹۹) و سپس ادامه میدهد: «غافل از اینكه ملاقات كارتر در شب ژانویه یك حركت بسیار حساب شده و گولزننده بود» (ص ۱۰۰) حال این چه حركت حساب شده و گولزنندهای است، خدا میداند.
- اطلاعات غلط در این بخش نیز هویداست. نویسنده در خصوص وقایع ۱۹ تا ۲۲ بهمن متذكر میشود: «جالب آن است كه ارتش از جلوگیری درگیریها (با حضور ژنرال امریكایی: هایزر در تهران) بهشدت منع شده بود» (ص ۱۰۳) در حالی كه اصولا هایزر در آن زمان در تهران نبود و ایران را ترك كرده بود.
در مجموع تحلیل نویسنده از انقلاب اسلامی قبل از آنكه تحلیلی جامعهشناسانه باشد، توصیفی وقایعنگارانه و سیاسی و آن هم ناقص است كه به هیچوجه نكته بدیع و تازهای را به خواننده نمیدهد. متاسفانه یكی از دلایل ضعف كتاب، عدم مطالعه و مراجعه به نظریهپردازان ایرانی برای فهم و درك انقلاب است. یكی از مهمترین این نظریهها از جانب آقای كاتوزیان ارایه شده كه هیچ اشاره سلبی یا ایجابی به آن نشده است. شاید در میان منابع فارسی نویسنده، هیچ مدرك معتبر جامعهشناسان ایرانی و پژوهشهای انجام شده وجود نداشته باشد.
عبدی افزود: در قسمت بعد، نویسنده به جنگ و تاثیر آن بر نظام اجتماعی میپردازد و جنگ را موجب تثبیت نظام و بسیج مردم میداند و سپس تاثیرات اجتماعی جنگ را شامل تبدیل دفاع به عنوان یك ارزش و هنجار و نیز تغییر ارزشهای رزمندگان میداندو به علاوه روحیه شهادتطلبی را از دیگر نتایج جنگ معرفی میكند. نویسنده تاثیرات جنگ را در حوزه تكنولوژی با ذكر مثالهایی از پلهای شناور و به ویژه قایقهای تندرو و تعریف از مورد اخیر شرح میدهد.
وی تصریح كرد: نویسنده سپس به پایان جنگ میپردازد و معتقد است كه در آن زمان وی گفته است كه رابطه علی میان ادامه جنگ و تهدید انقلاب درست نیست، بلكه برعكس جنگ پایههای اجتماعی انقلاب را مستحكم كرد و اگر جنگ پایان بگیرد، انسجام اجتماعی و نیروی درونی هنجار خاموش و مسائل عدیده اجتماعی آغاز خواهد شد كه نظام را شدیدا تهدید خواهد كرد. (صص ۱۴۶-۱۴۵) با توجه به اینكه نویسنده متوجه آثار و پیامدهای نظرش میشود، بلافاصله تذكر میدهد كه تمامی انسجام و قوام جامعه ما از طریق جنگ بود و با پایان یافتن آن این قوام از میان میرفت و باید قبل از پایان جنگ موضوع دیگری را به عنوان منبع انسجام اجتماعی برمیگزیدیم و با مقایسه سوییس، آلمان و ژاپن معتقد است كه جنگ یك وسیله اتفاقا مناسب در اختیار جامعه ما بود تا از آن طریق به موفقیتهای بزرگ در خیلی از زمینهها دست یابد و این موفقیت در حوزه اقتصادی نیز امكانپذیر بوده و مثال آن آلمان و ژاپن ذكر شده است. (ص ۱۴۶)
وی با تاكید بر بیاطلاعی از برخی مسائل ایران نزد نویسنده گفت: نقد این بخش را با برخی خطاهای اطلاعاتی نویسنده آغاز میكنیم. نویسنده هنگامی كه از گروههای طرفدار كارگران نام میبرد به مواردی همچون سنجابی و فروهر اشاره میكند (ص ۱۱۳) كه ناشی از بیاطلاعی از مسائل سیاسی ایران است. همچنین در حوزه بینالملل و امریكا آشنایی نویسنده تا این حد است كه پنتاگون را به عنوان مركز فعال تصمیمگیری در مسائل خارجی كشور به این صورت توضیح میدهد: «نام وزارت خارجه امریكا از ساختمان پنج ضلعی آن گرفته شده كه در آن پنت (Pent) به زبان یونانی به معنای پنج و پنتاگون به معنای پنجضلعی است». (ص ۱۱۵) این گونه توضیحات بیتناسب برای خوانندگانی كه به طور عادی میدانند پنتاگون ساختمان وزارت دفاع و نه وزارت خارجه امریكاست به معنای دقیق كلمه بیاطلاعی نویسنده را یادآوری میكند.
وی در ادامه گفت: همچنین نویسنده موفقیتهای اقتصادی در ژاپن و آلمان را مرهون جنگ دانسته است،
در حالی كه آنان در جنگ شكست خوردند و آنچه موفقیت نام دارد مربوط به دهههای بعد از جنگ است. همچنین نویسنده از موفقیت ایران به گونهای صحبت میكند كه گویی ایران در حال تبدیل شدن به امپراتوری اسلامی همچون قرنهای اولیه و رسیدن مرزهایش تا اروپا بود (ص ۱۴۴) كه تمامی اینها حكایت از عدم آشنایی با روابط بینالملل میكند.
عبدی تصریح كرد: جالب اینكه نویسنده چند پاراگراف پس از این ادعاهای عجیب بلافاصله به موضوع ختم جنگ و پذیرش قطعنامه از طرف امام خمینی(ره) میپردازد، بدون اینكه ذرهای توضیح دهد كه فرآیند مذكور چرا و به چه دلایلی رخ داد؟ آیا اجتنابناپذیر بود؟ چه افراد و سیاستهایی مقصر بودند؟ عوامل اجتماعی پیشآمد این وضع چه بود؟ آیا فشارهای اولیه كه منجر به انسجام اجتماعی شد، با زمینههای اجتماعی همخوانی داشت؟ و اگر نه آیا همان فشارها موجب این پذیرش و ختم جنگ نشد؟
عبدی گفت: نویسنده تصور روشنی نسبت به جنگهای دیگران ندارد و مدعی است كه در جنگهای دیگر، خانوادههای كشتهشدگان و روزنامهها و رسانهها با دولت و نظام حاكم مخالفت میكنند، در حالی كه این موضوع فقط در برخی جنگهای خاص صادق است و در اكثر جنگها طرفین جنگ قدرت آن را دارند كه احساسات مردمشان را به نفع جنگ بسیج كنند. جنگ جهانی دوم و حتی جنگ ایران و عراق و جنگ بعدی عراق و كویت مثال بارز این امر است. نویسنده در یك اظهارنظر غیرمستدل مدعی است كه مشاركت مردم در تظاهرات خیابانی یا حوزههای دیگر انقلاب علاوه بر نقش عمده رهبری، رسانههای خبری خارجی، بالاخص BBC نقش عمدهای داشتهاند (ص ۱۲۶) چگونه نویسنده این تاثیر را اندازهگیری كرده و براساس كدام ارزیابی یا ملاحظات معین، آن را توضیح داده بر خواننده پنهان است.
وی تاكید كرد: این ادعا در حالی صورت گرفته است كه نویسنده محترم خطاب به كسانی كه در صحنه انقلاب حضور داشتند برای اثبات مشاركت مردم در انقلاب به نویسندگان خارجی چون كدی و مجلات خارجی استناد میكند! توضیحات پراكنده و ژورنالیستی در زمینه پس از انقلاب تا سال ۱۳۶۸ طی حدود ٤٠ صفحه هیچ گرهی را از ذهن خواننده در مورد این دوره پرتلاطم نمیگشاید. شاید اینها تماما مقدمه بخش سوم بودهاند كه به طور مفصل و بیش از ٣٠٠ صفحه از كتاب را به خود اختصاص داده است.
عبدی در بخش سوم گفت: نخستین قسمت بخش سوم، تغییر در سلسله مراتب قدرت در سال ۱۳۶۸ است كه با توجه به فوت امام و تغییر قانون اساسی، بیان میشود كه فاصله میان راس قدرت (رهبری) و رییسجمهور در این دوره كاهش یافت. در ادامه به مسائل نظام اجتماعی ایران و مهمترین آن از نظر نویسنده دگرگونی مجدد ارزشهای جامعه پرداخته میشود. نویسنده برای اثبات تحول در ارزشها نتایج تحقیقی را كه در سال ۱۳۷۱ انجام گرفته و با ۳۱۴ نفر از كارمندان و كاركنان دولت كه سن آنان بالای ۳۰ بوده و از طریق نمونهگیری سیستماتیك در سه وزارتخانه جهادسازندگی، آموزش عالی و بهداشت مصاحبه شده است ارایه میدهد.
وی تصریح كرد: خلاصه مطلب از نظر نویسنده چنین است كه نابرابری بعد از سال ۱۳۶۸ به علت اقداماتی كه در زمینه اقتصاد و آموزش رخ داد زیاد شد و این امر منجر به گسترش فقر و در نتیجه با ارزش شدن ثروت در جامعه شد؛ نمایش ثروت كه نیازآفرینی، فرآیند با ارزش شدن ثروت و تغییر نظام ارزشی جامعه را تشدید كرد و یكی از پیامدهای آن افزایش حقوق اجتماعی ثروتمندان شد. به طور كلی در نقد این بخش از ادعاهای نویسنده باید گفت فرآیند تغییر ارزشها از سال ۱۳۶۸ آغاز نشد، به ویژه آنكه كاهش درآمد از این سال به بعد اصلا معقول نیست و این كاهش از سالهای قبل به ویژه ٥٨ تا ٦٥ رخ داده بود و اصولا روند تغییر ارزشها نیز ربط چندانی به این موضوع نداشته است.
این روند از سالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ به مرور زمان شروع شد این امر در برخی پژوهشهای معتبر فرهنگی و با استفاده از شاخصهای عینی اثبات شده است. آنچه در سال ۱۳۶۸ به بعد رخ داد تشدید آن روند بود و نه ایجاد آن. اگرچه همین تشدید نیز قابل مطالعه و احیانا مورد سوال قرار گرفته است.
ادامه مطالب نویسنده به موضوعات مختلفی همچون روحانیت، پیامدهای نابرابری، سازماندهی و سلسله مراتب، كاهش انسجام اجتماعی، تغییر گروه مرجع، مشروعیت نظام و قالب بینالمللی یا نفوذ كشورهای دیگر برمیگردد كه حجم وسیعی از كتاب را تشكیل میدهد (حدود ٢٠٠ صفحه). این بخشها نیازی به نقد جدی ندارد زیرا فاقد انسجام و ارتباط منطقی با موضوع كتاب است و طی آنها نكات قابل توجه و بعضا فاقد اهمیت و حتی غلط را میتوان یافت. این قسمتها بیشتر به نوعی تاملات شبیه است. با این حال ذكر برخی كاستیهای این بخشها میتواند فضای كلی آن را ترسیم كند. برای جلوگیری از اطاله كلام فقط به چند مورد محدود پرداخته میشود.
وی افزود: نویسنده كماكان بر مشاهدات خود حتی اگر محدود باشد یا در دوران كودكی و نوجوانی انجام شده باشد اهمیت بیشتری میدهد تا منابع تاریخی و پژوهشی نویسندگان كشور. به طور مثال حتی وقتی میخواهد درباره كودتای ۲۸ مرداد سخن بگوید به مشاهدات خود از بالای ساختمان سه طبقه در میدان بهارستان استناد میكند. (ص ۴۶۱) به طور كلی در طول كتاب حتی به یك پژوهش از محققان ایران چه در قبل و چه بعد از انقلاب اشارهای نشده است كه احتمالا ناشی از عدم مطالعه است. با این وضع معلوم نیست كه چرا نویسنده از گرایش جوانان به فرهنگ غرب و رویگردانی از فرهنگ ملی ناراحت است؟
وی گفت: با عنایت به آنچه كه گفته شد نمیتوان فهمید كه نویسنده مشكل را در چه میداند، از یك سو او را فردی طرفدار اعمال فشار و كنترل دولت و حتی نیروی انتظامی مییابیم به طوری كه شرط اول آزادی را از بین رفتن نابرابریهای اجتماعی و نظام استبدادی میداند (صص ۵۱۵ و ۵۱۶). اگرچه معلوم نیست در غیاب آزادی چگونه نظام استبدادی محو میشود! از سوی دیگر وی را خواهان رفتار مسالمتآمیز و همراه با گذشت و دوری از روشهای قهری مییابیم (ص۵۵۶) از یك سو نویسنده معتقد است كه مسوولان ما دارای سجایای فراوانی هستند، (ص۱۵۴ و بسیاری از صفحات دیگر). ولی از سوی دیگر رژیم را به گونهای ترسیم میكند كه مردم «ترس از توبیخ» داشته و با دشواری به پرسشهای تحقیقاتی مشابه پژوهش وی جواب میدهند. (ص ۱۶۰)
در واقع همین سردرگمی است كه نویسنده در صفحات پایانی (صص ۵۵۵ تا ۵۵۷) صرفا به یك سری توصیههای اخلاقی بسنده میكند و خواننده نمیداند كه با این حجم مطلب درصدد بیان چه موضوعی است. نویسنده حتی در تبیین حكومتهای قبل و بعد از انقلاب نظر واضح و روشنی ندارد و با استناد به ادعای شاه میپذیرد كه امریكا به جرم گرایش به استقلال او را از سر راه برداشته است (صص، ۴۷۷ و ۵۱۱ و ۵۱۲) و به گونهای از نظام بینالملل سخن میگوید كه تمامی وقایع عالم كمابیش تحت سلطه و نفوذ و اداره برنامههای ایالات متحده امریكاست. به همین دلیل روی كار آمدن انور سادات را نیز نتیجه برنامههای امریكا میداند و با ذكر برخی نوشتههای نشریات غربی همین نتیجه را در مورد انتخابات ریاستجمهوری دوره پنجم ایران هم القا میكند، (ص ۵۱۰) گو اینكه بلافاصله مدعی میشود كه رهبران انقلابی ایران دندان كشیده، شكنجه دیده، دلسوزتر، مومنتر و باهوشتر از آنند كه گول این ترفندها را بخورند (ص، ۵۱۱) در حالی كه قرار نیست رهبران چنین گولی را بخورند، بلكه این مردم هستند كه ظاهرا مساعد برای گول خوردن هستند!
به طور كلی میتوان گفت كتاب فاقد انسجام و چارچوب تئوریك است.
به علاوه دلایل و شواهد مرتبط با موضوع به نحو صحیح وجود ندارد. كتاب فاقد لحن علمی و بیطرفانه است، نویسنده با ترجمه خلاف عرف هم مدرنیزاسیون به توسعه، برنامهریزیهای توسعه (Development) را مورد پرسش قرار داده است.
وی گفت: این كتاب هیچ راهحلی كه متضمن خروج از این وضعیت باشد ارایه نمیكند و بعضا راهحلهایی میدهد كه معقول نمینماید، از جمله افزایش قدرت اقتصادی از خلال ادامه جنگ! نویسنده میان استبداد (به معنای كنترل دولتی و استفاده از قدرت و زور) برای حفظ ارزشها با دفاع از آزادی سرگردان است. اگرچه كفه اول را ترجیح میدهد. منابع و ارجاعات كتاب بسیار ناقص و ناكافی است. از مشاهدات موردی نتایج كلی استنتاج شده است. گیر اساسی كتاب در این است كه نویسنده نتوانسته وضعیت خود را با روحانیت، حكومت و امریكا به لحاظ نظری تنظیم كند. درجایی از خوبیها و در جایی از بدیهای آنها گفته است. نباید درتبیینهای جامعهشناسی، ملاحظات سیاسی را دخیل كرد. در حالی كه نویسنده تحث ثاتیر سیاست، بسیاری از مسائل را نوشته و هیچ ایده روشن و مستقلی وجود ندارد.
وی در پایان یادآور شد: كتاب حاضر فاجعه است اما اگر از من بپرسید كه چرا آن را نقد كردم باید بگویم حسن دكتر رفیعپور این است كه آثارش منتشر میشود و ما انتظار داریم وقتی كتابی به عنوان كتاب سال برگزیده میشود حداقل از نظر روش ایراد نداشته باشد هرچند ممكن است درمواردی سلیقهای باشد. درصورتی كه در سه كتاب وی سیر نزولی از اولی به سومی وجود دارد و به نظرم اگر میخواهد این گونه باشد بهتر است كه كتاب چهارم منتشر نشود. با وجود این اشكالات واضح و آشكار، نویسنده نقاط قوتی هم دارد. توجه و عنایت به اطراف و محیط پیرامون و یادداشتبرداری از آنها میتواند خصلت مناسبی برای پیروی دیگران از آن خصلت باشد. اهمیت دادن به مسائل ایران و مسائل ملی و دور شدن از حوزه انتزاعیات و درگیر شدن با مسائل ملموس و علمی هم از دیگر ویژگیهای مثبت نویسنده است.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید