شیوع سانتیمانتالیزم در گفت‌وگو با رضا عابدینی، گرافیست

1400/1/29 ۰۹:۵۵

شیوع سانتیمانتالیزم در گفت‌وگو با رضا عابدینی، گرافیست

رضا عابدینی از گرافیست‌ها و مدیران هنری شناخته‌شده كشورمان است كه البته مدتی خارج از ایران زندگی می‌كرده با‌این‌حال با جریان هنری داخل ایران در ارتباط است.

 

جلال حسن‌خانی(معمار، منتقد و پژوهشگر): رضا عابدینی از گرافیست‌ها و مدیران هنری شناخته‌شده كشورمان است كه البته مدتی خارج از ایران زندگی می‌كرده با‌این‌حال با جریان هنری داخل ایران در ارتباط است. با او  درباره وضعیت فرهنگی فعلی جامعه گفت‌وگو كردیم كه می‌خوانید:

 ***********

آیا درک مفهوم فلسفه، تاریخ، زبان‌شناسی و موضوعاتی از این دست می‌تواند رانه ایجاد یک اثر هنری شود؟

به نظر من ما در دنیای بیرون چیزی به اسم مفهوم نداریم، فقط فرم داریم. همه چیز در فرم است، اینکه می‌توانیم درباره معنا صحبت کنیم، به دلیل وجود فرم است. بر همین مبنا تئوری کوچک‌ترین کمکی به پیشرفت هنرمند نمی‌کند. ممکن است پوزیشن او را تغییر دهد، به خودآگاهی‌اش بیفزاید اما نمی‌تواند کمک کند که من اثر بهتری ایجاد کنم.

‌خلاقیت که از خلأ به‌وجود نمی‌آید، همیشه نوآوری و تکامل در امتداد تاریخ بوده. شاید بیش از حد پرداختن به فلسفه برای خود هنرمند کارگشا نباشد اما بی‌تأثیر هم نیست.

معنای حرف من این نیست که دانستن تئوری کار اشتباهی است و من می‌گویم برعکسش شدنی نیست.

وقتی شما یک پروژه را سفارش گرفتید، نمی‌توانید گادامر بخوانید تا این پروژه را طراحی کنید، این یعنی اینکه تو قبول کرده‌ای دیگران فکر کنند و تو افکار آنها را فقط اجرا کنی.

گادامر را باید قبلا خوانده باشی و موقع طراحی فقط آنچه را هضم کرده‌ای، طراحی کنی. نه به این معنی که تو کارت بهتر می‌شود بلکه جای تو را عوض می‌کند.

هنر و فلسفه دو خط موازی هستند که رفتاری یکسان دارند اما دارای کارکردهای متفاوتی هستند. به نظرم معناگرایی در هنر معاصر یک موضوع مذهبی است، مانند همان کنشی که آدم‌های مذهبی به همه چیز دارند. من می‌گویم پشت هر بوم نقاشی مقداری کنواس است. اصلا نباید چیز دیگری باشد. نقاشی مقداری رنگ است و سطحی که به آن چسبیده و پشتش هیچ‌چیز نیست. در پس یک اثر فقط یک مقدار متریال هست. اگر متریال‌ها خوب و درست به هم بخورند، اثر درست شده و از آبجکت‌بودن خارج شده و تبدیل به یک اثر هنری شده وگرنه متریال باقی می‌ماند.

این گزاره که ارائه می‌دهید درباره هنرمندی که در حوزه هنر مفهومی (کانسپچوال‌آرت) کار می‌کند، صدق نمی‌کند. هنرمندی مثل «مارسل دوشان» که در جایی، نفس هنرمند را به نمایش می‌گذارد و یک جا پارچه‌ای روی دوچرخه می‌گذارد و ابهام ایجاد می‌کند و یک جا هم توالت فرنگی را به نمایش می‌گذارد، تکلیفش چیست؟

اصلا فکر می‌کنم این بدفهمی از کانسپچوال‌آرت آمده است. افراد زیادی تا اینجا پیش رفتند که گفتند اصولا مؤلف معنا ندارد. ولی بحث مرسوم دیگری که در این راستا هست، این است که نقاشی کودکان خیلی باارزش است؛ چون آنها حس خودشان را می‌کشند. این جمله را رئیس موزه تیت هم می‌گوید.

خب آقای محترم شما که به این باور داری، اگر راست می‌گویی چرا نقاشی پیکاسو را نمی‌اندازی دور و نقاشی بچه‌ها را به دیوار موزه نصب نمی‌کنی؟ خب راست نمی‌گویی و این‌گونه نیست.

بله، نقاشی کودک ارزش‌هایی دارد. تمام آنچه تاریخ هنر گفته است، پشتوانه آن آثاری است که شما در موزه‌تان نگهداری می‌کنید. پس این هم از همان حرف‌های سانتیمانتال است. بله معلوم است که در نقاشی کودک حس هست اما هزار تا چیز دیگر نیست که همان باعث می‌شود شما آن را در موزه نگذارید و به قیمت 15 هزار دلار نفروشید!

من اصلا نمی‌فهمم که مخاطب یک اثر هنری کیست و چطور می‌تواند تجربه طولانی و عذاب‌آور یک آرتیست طی 30 سال را در عرض 10 دقیقه بفهمد. اصولا تفسیر آثار هنری برای اینکه مردم عادی هنر را بفهمند، از دلایل بدفهمی درباره تئوری است. چون آدم‌ها فکر می‌کنند توضیح می‌تواند چیزی که از قبل نبوده به اثر هنری اضافه کند.

سانتیمانتالیزم استعاره‌ای از نقاب روشنفکرمآبانه روی چهره بعضی‌ها و ارائه جملات لفاظانه است؟

سانتیمانتال‌ها را می‌توانید در کافه‌های خیابان کریم‌خان ببینید، بعضی اوقات فردی با قیافه خاص و موی بلند را می‌بینید که نشسته درباره بودریار با جنس مخالف حرف می‌زند. کسی که گرفتاری ذهنی‌اش بودریار است وقت کافه‌رفتن ندارد و قیافه آدمی که مشکل فلسفی دارد، این‌شکلی نیست.

اگر به فیلسوف بگویی هرمان هسه خواندی، می‌گوید بله نویسنده خوبی است و من می‌فهمم ته ذهنش می‌گوید «مگر من بی‌کارم قصه بخوانم»، اصلا وقت این کار را ندارد. منظورم این نیست قصه بد است ولی منظورم این است آدمی که فلسفه را جدی پیگیری می‌کند، این‌گونه نیست.

خب شما اخیرا چه کتاب‌هایی را خوانده‌اید؟ و کتابی هست که به دیگران توصیه کنید؟

به نظرم کتاب‌خواندن یکی از خطرناک‌ترین کارهایی است که آدم‌ها ممکن است بکنند.

در این روزگار بدتر از آن توصیه‌کردن این است که کتاب بخوان یا چه چیزی بخوان. این حجم کتاب‌های فست‌فودی که درست شده‌ است، توابعش همین است که می‌گویم: فیلسوف‌های کافه‌نشین. این کتاب‌ها را حتما دیده‌اید؛ مثل مجموعه‌ درس‌هایی از زندگی نیچه و... من فکر می‌کنم چرا آدم باید چنین کاری کنند. چرا باید یک کتاب درست کنند که آب ببندد توی اینها و چطور آدمی فکر کرده می‌تواند کی‌یرکگور را در 30 صفحه از کانسپتش دربیاورد تا آدم‌های دیگر بخوانند. همین سانتیمانتال‌ها از نیچه نقل می‌کنند «اگر می‌خواهی بفهمی زندگی چیست برو زیر کوه آتشفشان زندگی کن» این را یک آدم معمولی بخواند که چه شود، یعنی خطرناک‌تر از این کار وجود ندارد؛ انگار سلاح را دست بچه بدهید. این روش‌ها همیشه بوده‌ و الان بدتر هم شده‌ است، هر که به هر که می‌رسد، می‌گوید فلان کتاب را خوانده‌اید؟

چرا آدم‌ها این‌قدر سهل‌انگارند (به‌خصوص جوان‌ها). برایم خیلی عجیب است که همه‌شان شروع می‌کنند راجع‌ به فلسفه صحبت می‌کنند. آخرین وقایع فلسفه را شروع به بررسی می‌کنند. آدم این‌گونه فیلم را هم نمی‌تواند ببیند، چه برسد به فلسفه. مثلا اگر شخص بخواهد یک فیلم را ببیند باید بررسی کند کارگردان کیست؟ چه ساخته‌ است، اینها چگونه به‌هم وصل می‌شود تا بفهمد که دارد چه می‌بیند.

چه اهمیتی دارد و چطور ممکن است تو یک‌مرتبه هوس می‌کنی فلسفه بخوانی، شروع کنی دریدا بخوانی. گاهی طرف (فیلسوف) خودش هنوز تثبیت نشده، اینجا همه می‌دانند چه کسی است.

شاگرد مستقیم هایدگر به انجمن حکمت و فلسفه ایران آمده بود. سخنرانی داشت. او کسی بود که خیلی هرمنوتیک کار کرده بود. اولین چیزی که گفت این بود که «من باورم نمی‌شود این‌همه آدم می‌فهمند من چه می‌گویم. من در آلمان سخنرانی می‌کنم 15 نفر می‌آیند». او فکر می‌کرد اینهایی که اینجا آمدند، همه اهل فلسفه هستند. مثلا 300 نفر اندیشمند دور هم آمده‌اند.

کتاب‌خوانی و ولع کتاب‌خواندن که به نظرم سانتیمانتال است، ابزاری برای شومن‌هاست. مقابلش آدم چند تا کتاب را باید در زندگی‌اش خوب بخواند من «چنین گفت زرتشت» را دائم می‌خوانم. سال‌هاست که دارم این کتاب را می‌خوانم. بیست‌و‌چهار، پنج سال پیش برایش یک‌سری تصویر درست کردم و هیچ‌وقت چاپش نکردم. الان که با هم حرف می‌زنیم در بیروت دارد چاپ می‌شود، کتاب در 20 سکشن حاوی 20 تصویر دارد چاپ می‌شود.

اصولا نیچه برایم خیلی اهمیت دارد. یکی از چیزهایی که خیلی برایم جالب است، این است که نیچه وقتی قرار است نقد کند، خودش را هم نقد می‌کند. ما ذهنمان خلاف این مسیر کار می‌کند؛ یعنی اصلا وضعیت را جوری نقد می‌کنیم که خودمان بیرون آن قرار گیریم و هیچ‌کس جرئت ندارد جوری نقد کند که خودش اولین نمونه‌اش باشد.

منبع: روزنامه شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: