1399/11/29 ۰۹:۵۲
آیا مدرنیته آینده موعودی است كه ایرانیان روزی روزگاری به آن دست خواهند یافت؟ آیا مدرنیته سیاسی قلهای است كه - مطابق نظرات پیشگویان تئوری مدرنیزاسیون - بناست در آیندهای نامعلوم آن را فتح كنیم؟ آیا تاریخ معاصر ایران رونوشتی است تكراری از سرگذشت ملتهای «پیشرو»؟
ایران جزیره سرگردانی نیست
مرتضی ویسی: آیا مدرنیته آینده موعودی است كه ایرانیان روزی روزگاری به آن دست خواهند یافت؟ آیا مدرنیته سیاسی قلهای است كه - مطابق نظرات پیشگویان تئوری مدرنیزاسیون - بناست در آیندهای نامعلوم آن را فتح كنیم؟ آیا تاریخ معاصر ایران رونوشتی است تكراری از سرگذشت ملتهای «پیشرو»؟ یا ایران سرزمینی است یگانه كه سرنوشت مردمانش خلاف دیگر ملتهاست؟ اینها و سوالهای بسیاری دیگر مسائلی هستند كه سالار كاشانی نویسنده كتاب «مدرنیته سیاسی در ایران» كوشیده بدان پاسخ دهد. مولف كتاب در این كتاب به دنبال رهایی از یك بنبست تاریخی در قبال مدرنیته است و آن هم رهایی از دوگانهسازیهای كاذب و دستیابی به راهحلهای سوم و شاید بیشتر است. بدین بهانه و برای آشنایی بیشتر با مباحث مطرحشده در كتاب «مدرنیته سیاسی در ایران» گفتوگویی با نویسنده كتاب ترتیب دادهایم كه خوانندگان میتوانند در ادامه مطالعه كنند.
*********
در ابتدا بفرمایید اساسا چرا در این كتاب به سراغ موضوع مدرنیته و مدرنیته سیاسی در ایران رفتهاید؟
مفهوم مدرنیته و ابعاد مختلف آن از جمله مدرنیته سیاسی برای محققان علوم انسانی در ایران نه تنها هیچ تازگی ندارد، بلكه از فرط تكرار در كتابها و كلاسها و مقالات و رسالهها رفته رفته به چیزی كسلكننده تبدیل شده است. به ویژه وقتی مدرنیته را در برابر یك مفهوم پرتكرار دیگر یعنی سنت قرار میدهیم و فرض میكنیم هر كدام اینها طبق تعریف مجموعهای از ویژگیهای ثابت و مشخص دارند و معمولا به این نتیجه میرسیم كه جامعه ایران یك جزیره سرگردان میان این دو قطب باثبات است. پیشفرضی كه دارم از آن حرف میزنم در واقع همین است: گمان میكنیم جامعه ایران جزیره سرگردانی است میان دو ساحل امنِ سنت و مدرنیته. و بعد گمان میكنیم وظیفه ما به عنوان محقق علوم اجتماعی این است كه مشخص كنیم به كدامیك از این دو وضعیت مفروض نزدیكتریم.
مشكل این نگاه از دید شما چیست؟
مشكل از جایی آغاز میشود كه بخواهیم براساس این پیشفرضها وضعیت واقعی جامعه ایران را در حال حاضر توضیح دهیم. فرض ما این است كه یك سنت داریم، یك مدرنیته و اینها هر كدام تعریف و ویژگیهای روشنی دارند. مساله این است كه ایران امروز با هیچكدام از این دو تا جور و منطبق نیست. اهتمام بسیاری از جامعهشناسان ایرانی این بوده است كه نامی به این وضعیت بینامِ نه- سنتی/ نه-مدرن بدهند و در واقع جامعه ایران را در بنیادیترین سطح طوری تعریف كنند كه تازه امكان كار جامعهشناختی از آنجا شروع میشود.
فكر میكنید برای غلبه بر این مشكل چه باید كرد؟
اول باید ببینیم كجای نقشه جامعهشناسی هستیم و مختصات جایی كه در آن هستیم چیست كه بتوانیم تحلیل جامعهشناختی جامعه ایران را شروع كنیم. نامهای متعدد و متفاوتی به این وضعیت بینام و این سرگردانی بین سنت و مدرنیته از سوی جامعهشناسانی كه با همان قالبهای فكری میاندیشیدهاند، داده شده است. یكی از آنها همان مفهوم جامعه در حال گذار است. اما به نظر من مهمتر از آن دیدگاههایی هستند كه در كتاب به آنها نام «نظریههای آسیبشناختی» دادهام.
منظورتان از نظریههای آسیب شناختی چیست؟
به زبان ساده كاری كه این نظریههای آسیبشناختی انجام میدهند این است كه چیزی شبیه چكلیست درست میكنند از مدرنیته و بعد آن را با وضعیت واقعی جامعه معاصر ایران تطبیق میدهند برای اینكه مشخص شود ایراد كار از كجاست و «چرا ما مدرن نشدهایم.» با به كار بردن این روش نامهای تازهای برای جامعه ایران پیدا شده است مثل جامعه «شبه مدرن» یا «كژمدرن» كه دلمشغولی همهشان كشف كاستیها و عیب و علتهای جامعه ایران در مسیر مدرن شده است. مثل پزشكان كه فهم و تصوری از اندام و ارگانیسم سالم دارند و مرض را از روی تفاوت هر بدن خاص با آن بدن استاندارد تشخیص میدهند، نظریههای آسیبشناختی هم در پی كشف مرضهای جامعه ایران براساس تصوری از جامعه مدرنند. وقتی شما بیماری را تشخیص دادید، از شما انتظار میرود كه نسخه درمان آن را هم بپیچید. میخواهم بگویم كار نظریههای آسیبشناختی به ارایه تبیینی از چیستی جامعه ایران و كم و كاستیهایش محدود نمیشود. سالهاست این دیدگاهها بر حوزه سیاستگذاری اجتماعی در ایران هم مسلطند و براساس همان پیشفرضها و همان روایتهایی كه از جامعه ایران دارند، راهكارهایی هم ارایه میدهند. این شكل نگاه جامعهشناختی و تاریخی به جامعه ایران مبتنی بر پیشفرضهایی است كه من احساس میكردم نیاز به بازنگری دارند، اما واقعیت این است كه این قالب فكری آنقدر در ذهن محققان پرشمار جامعه ایران نهادینه شده كه امروز بسیاری از ما آن را بدیهی میپنداریم و درباره پیشفرضهایش چون و چرا نمیكنیم. این تلقی را آن چنان متخصصان تكرار كردهاند كه به خارج از فضای روشنفكری و دانشگاهی هم بسط پیدا كرده و عموم مردم هم از واژگانی مثل سنتی و مدرن در مكالماتشان استفاده میكنند درست در همان معنایی كه به آن اشاره كردم.
آیا میتوانید مثالی از پیامد این تلقی در عرصه عمومی ارایه كنید؟
همین تلقی زمینه صفبندیهای سیاسی را هم فراهم كرده است: وقتی باور كردیم و پذیرفتیم كه آن جزیره سرگردان بین دو ساحل امن سنت و مدرنیته هستیم، بعضیها هم پیدا شدهاند كه در دنیای سیاست سنت یا مدرنیته را خیر یا شر مطلق معرفی میكنند كه باید جامعه را از آلودگی تجلیات آنها پاك كرد یا با همه وجود به سوی آنها رفت.
در قبال این رویكردهای رایج حرف شما در كتاب چیست؟
من در این كتاب سعی كردهام تحلیل جامعهشناختی از جامعه ایران را با این پرسش مواجه كنم كه اگر آن پیشفرضها از اساس نادرست باشند چه؟ اگر آنها پیشفرضها كه فهم ما از جامعه امروزمان بر پایه آنها ساخته شده، كار بسیاری از پژوهشهای جامعهشناختی برمبنای آنها شكل میگیرد و براساس آنها راهكارهای سیاستگذارانه برای رفع مشكلات ارایه میشود، بیشتر مایه گمراهی ما بوده باشند تا راهنمایمان، آیا نباید در كل بنای علوم اجتماعی تردید كرد؟ این سوالات محركهای اولیه من در نوشتن این كتاب بودهاند و دلیل تمركز كتاب بر مساله مدرنیته همین است: چون پیشفرض اصلی جامعهشناسی در ایران به مقوله جامعه مدرن و نسبت جامعه ایران با مدرنیته برمیگردد. این البته چیز عجیبی نیست. اساسا جامعهشناسی برای فهم جوامع مدرن اختراع شده و جامعهشناسان ایرانی برای اینكه درباره جامعه ایران حرف بزنند چارهای نداشتهاند كه به همان الگوهای فكری جامعهشناسی كلاسیك متمسك شوند. مساله این است كه الگوهای فكری جامعهشناسان كلاسیك كه امروز اساس آموزش و پژوهش جامعهشناختی در ایران هستند در خط سیر جامعهشناسی تا امروز در معرض شك و تردیدهای اساسی قرار گرفتهاند. ما هم باید با این شك و تردیدها مواجه شویم.
برای برونرفت از این دوگانهاندیشی و سادهانگاریای كه ادعا میكنید تحلیل جامعهشناختی در ایران را تحت تاثیر قرار داده، آیا در این كتاب پیشنهادی ارایه شده است؟
در فصل سوم نظریههای بدیلی مثل «مدرنیتههای چندگانه» و ایدههای متفكران پسااستعماری برای فراتر رفتن از آن اندیشه تكاملی تشریح شده است. اگر بخواهم ساده و مختصر عرض كنم، این نظریات میگویند قرار نیست جهان با مدرن شدن همگرا و همشكل شود. به عبارت دیگر بنا نیست همه جوامع با طی كردن مراحلی مشخص تبدیل به رونوشتهایی برابر با یك الگوی واحد (اروپایی یا امریكایی) شوند. تكثر و چندگانگی، چه در نهادها چه در ایدهها، نه تنها مغایر با مدرنیته در معنای شكل خاصی از زیستن و مواجهه با جهان نیست، بلكه جزو لاینفك آن است. مدرنیته مطابق با تاریخ و فرهنگ و ساختار هر جامعه میتواند به شكلی متفاوت آشكار شود. ممكن است حاصل امتزاج فرهنگهای از پیش موجود با مجموعه ایدهها و نهادهای مدرن تولد هیولاهای خوفناكی باشد كه در كار سركوب انسان و ویران كردن جهانند. این امكان هم وجود دارد كه حاصل آن امتزاج به آزادی و رفاه و شادی هر چه بیشتر آدمها كمك كند. اینها سویههای تاریك و روشن مدرنیتهاند كه اغلب با هم جلوه میكنند و در هر جامعه مدرنی عناصری از هر دو سویه را میشود دید. مساله این است كه نباید مدرنیته را به یكی از این دو فروكاست. ممكن است تبدیل شدن جامعه و دولت ایران به چیزی كاملا مشابه با یك جامعه اروپایی كه دموكراسی و رفاه و اقتصاد موفق دارد، برای بسیاری از مردم و روشنفكران ایرانی آرمانی و ایدهآل باشد به خصوص در شرایط فعلی كه وضعیت تاریك و اسفناكی داریم، اما واقعیت این است كه در عمل چنین چیزی با آن مختصاتی كه در نظریه نوید داده شده امكانپذیر نیست. حرف بر سر این است مدرنیته در هر بوم و فرهنگی چهرهای متفاوت پیدا میكند و لزوما همه پیامدهایی كه به دنبال میآورد مفید و مثبت نیستند. بنابراین شاید برای فهم بهتر جامعه ایران بهتر باشد این فراروایت را فراموش كنیم كه غایت تاریخ همشكل شدن یا به عبارتی غربی شدن جهان است و جامعه ایران هم بعد از طی كردن مراحلی به آن نقطه خواهد رسید. ما هم مدرنیته خاص خودمان را داشتهایم مثل همه ملل غیر غربی دیگر. در یك شرایط تاریخی در معرض فشارهای بیرونی ناگزیر به فكر سامان دادن اوضاع جامعهمان افتادهایم و با نیمنگاهی به تجربیات سایر جوامع راههایی را در پیش گرفتهایم. تاریخ معاصر ایران از این حیث خاص است كه ایرانیها در پسزمینه تاریخی و فرهنگی خاص خودشان دست به عمل مدرن زدهاند. مردم همه جوامع دیگر هم همین كار را كردهاند. پس تاریخ ما خاص است و این خاص بودن در تحلیل جامعهشناختی باید مورد توجه قرار گیرد، اما ما همانقدر خاص هستیم كه مردم سایر جوامع. این خاص بودن به معنای مجزا بودن و استثنایی بودن ایران در مقایسه با دیگر جوامع نیست. من در این كتاب سعی كردهام همین را بگویم. حرفی كه من میزنم نباید با ایده كسانی همسان تلقی شود كه معتقدند ما ایرانیها قوم برگزیدهای هستیم و خداوند مشیت خاصی برای ما تعیین كرده كه از اغیار و كفار و گمراهان متمایز است. به نظرم این فكر احمقانهای است.
در میان رویكردهای بدیل شما به دو متفكر یا به تعبیری جامعهشناس بیشتر ارجاع دادهاید آیزنشتات و واگنر اگر امكان دارد كمی درباره رویكردهای این دو نفر درباره مساله مدرنیته و پیشرفت بفرمایید.
آیزنشتات صاحب مشهورترین روایت از ایده مدرنیتههای چندگانه است. به همین خاطر در فصل سوم كه رویكردهای جایگزین برای جامعهشناسی كلاسیك و نظریه مدرنیزاسیون در تحلیل مدرنیته به بحث گذاشته میشود، در كتاب با اسم او و ارجاع به او زیاد مواجه میشویم. حرف آیزنشتات به زبان ساده و مختصر این است كه اگرچه به قول او «مدرنیته اوریجینال» در اروپای غربی به وجود آمد، اما این مدرنیته اولیه به مرزهای جغرافیایی خودش محدود نماند. به سایر نقاط جهان رفت و چهره اروپایی آن در سایر نقاط جهان دستنخورده باقی نماند. در واقع به قول آیزنشتات «برنامه فرهنگی» مدرنیته در سایر نقاط جهان «بازتفسیر» شد و این بازتفسیر در هر بستر تمدنی با توجه به پیشینه و اقتضائات همان بستر تمدنی انجام شد. نتیجه این فرآیند شكلگیری ایدههای مدرن گوناگون و همینطور صورتهای نهادی متكثر مدرن بود. از نظر او دلیل اینكه مدرنیتهها چندگانهاند همین بازتفسیرهای تمدنی از مدرنیته است. بحث واگنر كمی انتزاعیتر است و با مقوله تمدن و بافتار تمدنی چندان مرتبط نیست. واگنر میگوید مدرنیته یك شیوه بودن در جهان است. در این شیوه آدمها خودشان به صورت بیواسطه با هستیشان روبهرو میشوند و آن را میسازند. لازمه این شیوه زندگی در هر جامعه پیدا كردن پاسخهایی برای سه پرسش اساسی است كه واگنر به آنها «پروبلماتیك» میگوید. پرسش اول پرسش از چگونگی دستیابی به شناخت معتبر است یعنی پروبلماتیك معرفتشناختی. پرسش دوم به چگونگی ارضای نیازهای انسان ارتباط دارد یعنی پروبلماتیك اقتصادی و پرسش سوم پرسش از چگونگی اداره زندگی عمومی و همگانی است یعنی پروبلماتیك سیاسی. انسان مدرن خود را ناگزیر از پاسخگویی به این سه پرسش میداند اما نكته مهم این است كه هیچ الگوی مدرن واحدی برای پاسخگویی به این سوالها وجود ندارد. میشود به اشكال گوناگونی به این پرسشها جواب داد و مدرنیتههای چندگانه حاصل پاسخهای چندگانه آدمها به این پرسشهاست. ما در این كتاب اختصاصا بر پروبلماتیك سیاسی در این متمركزیم و سعی میكنیم بفهمیم ایرانیان تحت چه شرایطی چه پاسخهایی به پروبلماتیك سیاسیشان دادهاند.
آیا این رویكردهایی كه با عنوان رویكردهای بدیل در كتاب شرح دادهاید، از جمله همین نظریه آیزنشتات و واگنر را برای تحلیل مدرنیته سیاسی در جامعه ایران مناسب میدانید؟
یكی از كارهایی كه من در این كتاب میخواستم انجام بدهم به كار بستن رویكرد مدرنیتههای چندگانه در مورد ایران بوده است. اما به نظرم دیدگاه آیزنشتات و همفكرانش هم برای رسیدن به این هدف كاستیهایی دارد. از جمله اینكه آنها به مقوله بسیار مهم استعمار در شكلگیری و تكوین مدرنیتههای غیرغربی اشارهای نكردهاند. آیزنشتات به گفتن همین اكتفا میكند كه مدرنیته از اروپا به سایر نقاط جهان رفت. اما این رفتن رفتنِ بی سر و صدا و بیاهمیتی نبود. اتفاقا بسیار پرماجرا بود و كیفیت این رفتن سرنوشت بسیاری از ملتها را برای همیشه متاثر كرد. استعمار مفهوم و متغیری است كه حتما باید در فهم مدرنیتههای غیر غربی مورد توجه قرار گیرد. این توجه را در نظریه مدرنیتههای چندگانه نمیبینیم. مشكل دیگر در نظریه مدرنیتههای چندگانه وجود نوعی آشفتگی مفهومی در تعریف سطح و واحد تحلیل مدرنیتهها در جهان است. گاهی واحد تحلیل تمدنهاست، گاهی دولت- ملتها، گاهی امپراتوریهای ماقبل مدرن. من در فصل چهارم كتاب سعی كردهام برای رفع این كاستیها چند گام به جلو بردارم و پیشنهاد خودم را مطرح كنم اما نمیدانم چقدر در این كار موفق بودهام.
آیا این پروژه شما قرار است ادامه پیدا كند یا به نظر خودتان موضوع اتمام یافته است؟
این پروژه اصولا و از ابتدا برای این آغاز شد كه بتوانیم با كمك آن به فهم تازه و حتیالامكان كاملتری از اكنون برسیم. من میخواستم در نهایت برسم به شكلگیری و تثبیت ساختاری كه همین حالا با آن مواجهیم یعنی جمهوری اسلامی. مدرنیته سیاسی از هر گونهای كه باشد چیزی نیست كه جایی در تاریخ شروع شود و در یك نقطه مشخص به پایان برسد. اگر چیزی به اسم مدرنیته سیاسی ایرانی وجود داشته باشد، همین حالا هم در حال تكوین و تغییر است. بنابراین پروژه مدرنیته سیاسی در ایران برای من تمام شده نیست. در این كتاب تا آنجا كه وقت و امكانش را داشتهام كار را پیش بردهام و فقط میتوانم بگویم امیدوارم امكان ادامه این كار در آینده برایم فراهم شود. برخلاف تصور عمومی تحقیق و پژوهش یك كار تماموقت است و نیاز به تمركز و آسودگی خاطر دارد. در حال حاضر كه این شرایط برایم فراهم نیست.
خودتان فكر میكنید نقطهضعفهای كتاب چیست؟
بزرگترین كاستی كتاب به نظر خودم مربوط به مطالعه تاریخی آن است. اگر تاریخنگار ماهری كتاب را بخواند حتما در آن اشكالات بسیاری خواهد دید. اگرچه هدف اصلی من بیشتر پیشنهاد یك چارچوب تحلیلی متفاوت جامعهشناختی بوده است تا انجام یك مطالعه تاریخی، اما به هر حال این كتاب باید در حد خودش در بعد تاریخی هم پاسخگوی مخاطب باشد. كاستیهای دیگر را امیدوارم دیگران بگویند. مطمئنم این كار پر از ضعفهایی است كه هنوز به آنها واقف نیستم. اگر اهالی علوم اجتماعی و سیاسی این ضعفها را به من گوشزد كنند، بسیار خوشحال میشوم.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید