1399/9/25 ۰۹:۳۸
آرش حیدری، پژوهشگر حوزه تاریخ و جامعهشناسی است. دغدغه او پیرامون بازخوانی تاریخ به ویژه از مشروطه به این سو در ترسیم نقاط از نظر افتاده یا دیده نشده بر «تاریخ جبران» استوار میشود. كتاب «واژگونهخوانی استبداد ایرانی» اثر تالیفی او كه تاریخی مفصل از وبا و پیامدهایش در ترسیم وضعیت دهشتناك قحطی در ایران است، با همین رویكرد به تازگی توسط نشر مانیاهنر وارد بازار كتاب شده است.
كبوتر ارشدی: آرش حیدری، پژوهشگر حوزه تاریخ و جامعهشناسی است. دغدغه او پیرامون بازخوانی تاریخ به ویژه از مشروطه به این سو در ترسیم نقاط از نظر افتاده یا دیده نشده بر «تاریخ جبران» استوار میشود. كتاب «واژگونهخوانی استبداد ایرانی» اثر تالیفی او كه تاریخی مفصل از وبا و پیامدهایش در ترسیم وضعیت دهشتناك قحطی در ایران است، با همین رویكرد به تازگی توسط نشر مانیاهنر وارد بازار كتاب شده است. ایده مركزی این كتاب به جای جا دادن وضعیت در نظریه استبداد، این پرسش است كه «چرا و چگونه خود استبداد به مساله تبدیل شد؟»
**********
وقتی از لحظه تاسیس سخن میگوییم، دقیقا به چه اشاره میكنیم؟ روندهایی كه در یك عطف تاریخی، زمان را به لحاظ تقویمی به پیش و پس از خود تقسیم میكنند؟ یا مولفهای جریانسازتر كه در تغییر پارادایمهای مفهومی و نیز «فهم» ما از روندها نسبت به قبل موثر است، ما را به لحظه تاسیس میرساند؟ به عبارتی آنجا كه با گسست در نظام دانایی مواجه میشویم، به معنای مواجهه با لحظه تاسیس است؟
فهم مساله تاسیس ممكن نیست مگر اینكه مفهوم گسست را تدقیق كنیم. تاسیس همواره با گسست از چیزی همراه است. تلقی غلط و عامیانهای كه از گسست وجود دارد بر دور ریختن و كنار گذاشتن گذشته تاكید دارد. گسست همیشه در نسبت با گذشته معنادار است. به این معنی تاسیس همواره یك خصلت تاریخمند دارد و به فهم بستر و زمینه تاریخی مقید است. زمانی كه با بحران در نظام دانایی مواجه میشویم البته زمین برای تاسیس شخم خورده است اما وجود این بحران لزوما ممكن است به تاسیس ختم نشود. شیوه مسالهمند كردن (Problematization) وضعیت است كه تاسیس را معنادار میكند. صرف تكرار بیتفاوت روندهای مسالهسازی در چارچوب نظم دانایی رایج به تاسیس نمیانجامد. چیزی كه به نظر میرسد نظم دانش انسانی غالب در ایران به آن دچار شده است. به جرات میتوان از وجود بحرانی عمیق در نظم دانش غالب سخن گفت كه با بحران مواجه است اما از مفهومپردازی آن عاجز است و در تكرار بیتفاوت گزارههایی در غلتیده كه طی 80 سال گذشته به اشكال مختلف بیان شده است. این تكرار محصول تاریخزدوده بودن نظم دانش غالب است. این تاریخزدوده بودن هم محصول نداشتن دانش تاریخی است و هم بینش تاریخی. اگر اینطور باشد آنگاه میتوان به سوال شما چنین پاسخ داد كه زمینه تاریخی و مادی (یا به تعبیر دقیقتر غیر گفتمانی) میتواند عمیقا دچار تغییر و تحول شده باشد، اما در سطح گفتمانی لزوما تاسیسی رخ ندهد، چراكه الگوی عمل لایههای گفتمانی و غیر گفتمانی لزوما با یكدیگر همپوش نیستند.
با توجه به تاكید شما بر تكرار بیتفاوت گزارهها طی چند دهه گذشته، اندیشه تاسیس و درك ضرورت چنین لحظهای را میتوان از بنیادیترین نیازهای حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما دانست یا به عبارتی ضرورتی برای مواجهه با امروز تاریخیمان،چرا كه هر رخدادی اگر به این لحظه نرسد، از دست میرود. ادامه هر رخدادی، در تاسیس مطالبات آن نهفته است. جدای از انتظاری كه از آكادمی میرود كه در حال حاضر برآورده شدنی نیست، چه شرایط مادی دیگری را میشود لحاظ كرد كه گسست در اپیستمهها به تاسیس (establishment) منجر شود؟
مساله اندیشه همواره باید معاصر باشد. معاصر بودن یعنی درك لحظه اكنون و آنچه بر «ما» میرود. اندیشه اگر معاصربودگی خود را از دست دهد خواه ناخواه بیخاصیت و به چیزی، موزهای و كالایی در كنار كالاهای دیگر بدل خواهد شد كه البته میتوان از آن لذتهای وافری برد اما در عمل تغییری را موجب نمیشود و خودش به عنصری در بازتولید نظم موجود بدل میشود. از این حیث این «ما» در این لحظه تاریخی شكل نمیبندد مگر اینكه اندیشهای بتواند آن را شكلبندی كند و این شكلبندی معنادار نخواهد بود مگر اینكه معاصر باشد. فهم این امر معاصر هم ممكن نیست مگر اینكه به این پرسشها پاسخ داده شود كه آنچه اكنون در اینجا متعین شده چگونه پدید آمده است؟ چگونه تداوم پیدا كرده است؟ چه شكافهایی دارد؟ چه نسبتی با «ما» برقرار كرده است؟ به این معنا معاصر بودن همیشه تاریخمند است. اگر اندیشه نتواند به این پرسشها پاسخ دهد از اساس با لحظه اكنونش ارتباط معناداری نخواهد داشت ،چراكه امر معاصر را نه در بستر تاریخیاش كه در مفاهیم بتواره شده میفهمد و از اتصال مفهوم با وضعیت درمیماند. فضای حیات مادی و تاریخی همواره در حال تغییر است و شرایط رویتپذیر شدنش فراهم نمیشود مگر اینكه مكانیسم و فرآیند تولید دانش روی این زمین تجربی بنشیند و صد البته تجربی بودن را با پوزیتیویسم نباید خلط كرد. تجربی بودن یعنی توضیح اینجا و اكنون در شكافها، تلاقیها، تضادها، بحرانها، امكانها و امتناعهایش در یك چشمانداز نظری و نه جا دادن اینجا و اكنون در مفاهیم و گزارههای عام و تاریخزدوده. توضیح خاصبودگیهای رویدادها و چگونگی شكلبندیشان میشود تاسیس و حرف نو، تكرار صورتبندیهای نظری بدون ترسیم هندسه مادی معاصر فقط یك سرگرمی جذاب است.
خب با این حساب ما فعلا نمیتوانیم لحظه تاسیس تاریخ بنیاد داشته باشیم. اما اگر به گذشته نگاه كنیم چه؟ یعنی اگر لحظههایی را بتوانیم شناسایی كنیم كه در مقام لحظه تاسیس ثبت شده باشند، آیا واقعا آن لحظهها به واسطه این نظم معرفتی و این اقدام تئوریك مبتنی بر ارتباط معنادار بوده است؟ برای نمونه مشروطه در شكاف نوعی مطالبه محوری شكل گرفت یا بر درك روشنفكری؟ یا حتی در ادبیات، نیما از خود فشار ضرورت موجود نبود كه به لحظه تاسیس ادبی نائل شد؟ درست است كه بعدها این لحظهها در ساحت تولید دانش توانست صورتبندی شود. میخواهم در این گفتوگو كمی بر این تقدم و تاخر ضرور و عینی، بیشتر درنگ كنیم.
البته هر لحظه تاریخ امكان یك تاسیس را درون خود دارد به این معنا هر لحظه زمان به تاسیس گشودگی دارد. به این ترتیب من چندان به این «نمیتوانیم» باور ندارم، چراكه خود همین ایده امكان مادی و عینی تاسیس را میزداید و البته الگوی رایجی در فهم وضعیت معاصر نیز هست. این مدل اندیشه بر بنیاد «هنوز نه...» استوار است و به دنبال نوعی انباشت خیالی مفهوم میگردد تا بتواند اینجا و اكنونش را مسالهمند كند. لذا با این استدلال كه این انباشت رخ نداده است این مسالهمند كردن را مدام به تعویق میاندازد. درست مثل یك سوژه وسواسی كه به جای مواجه شدن با بنیان وسواسش ترجیح میدهد مناسكش را به جای آورد «تا بعدا سر فرصت» بتواند با بنیان وسواسش مواجه شود. اما در مورد تقدم و تاخر ضرورت عینی و ذهنی باید گفت هیچ تقدم و تاخری وجود ندارد. مساله بر سر همایندی است. خود ایده میتواند همچون یك نیروی مادی عمل كند و زمین تاسیس را شخم بزند. از این حیث به جای وارد شدن در منطق اولویت شرایط ذهنی بر عینی، یا برعكس، بهتر است به منطق همایندی وارد شویم و به این پرسش پاسخ دهیم كه چگونه و چه نیروهایی در برهههایی خاص در هم تلاقی میكنند و امری نوپدید را ظاهر میكنند؟ همهچیز به منطق نسبتها مربوط است. برای مثال در مورد مشروطه از حدود 50 سال قبل از آن بحرانهایی همچون وبا، قحطی، نظم استعماری حاكم بر اقتصاد و سیاست در جهان و... با انواعی از ایدهها همایند میشوند. از ایدههای تنظیماتی گرفته كه در پی تنظیم دولت و تربیت ملتند تا طیفی از مشروطهخواهی جمهوریخواهانه. درون این همایندی است كه شكلبندیهای جدیدی سر بر میآورند و از زیباییشناسی گرفته تا دولت به معنای مدرنش را ممكن میكنند. در همین سالهاست كه اندیشههایی تاسیس میشوند و میدانی از منازعه را ممكن میكنند كه لحظه اكنون ما همچنان ذیل آن صداهای رسا قرار دارد. اگر به جای تكرار وسواسی، از مفهوم تكرار متفاوت استفاده كنیم آنگاه منطق تاسیس معنادارتر میشود. لحظه اكنون ما تكرار متفاوت چه لحظاتی از تاریخ است و تكرارِ متفاوتِ چه انواعی از تاسیس را ممكن یا ممتنع میكند؟ به این ترتیب هرلحظه زمان به تاسیس گشوده است ،چراكه هر لحظه اكنون به نوعی تكرارِ متفاوتِ تاریخِ پیش از خودش است. امر نو محصولِ همایندی شرایطِ عینی و ذهنی در منطقی نوپدید و بازآرایی جدید است. گاه در احیای نوستالوژی از دست رفته اسیر میشود و وضعیت جدید را در تكراری وسواسی متصلب میكند و گاه با بازآرایی و گسست از امر پیشین طرحی نو درمیاندازد. به این معنا اكنون همواره به تاسیس و تغییر گشوده است. به نظر میرسد ما دقیقا در این آستانه قرار داریم و نمود آن هم از كار افتادنِ بخش بزرگی از نظامهای اندیشهای و فكری برای توضیح وضعیت است. خودِ همین پرسش درباره تاسیس یعنی وارد شدن به این همایندی و دیدنِ این لحظه خاص و تكین تاریخی.
گرچه بنابر مقتضیات عینی، به نظر میرسد همواره زمان به تاسیس گشوده نیست اما بحث مهمی كه مطرح كردید در بخش تكرار وسواسی و تكرار متفاوت لحظههای تاریخ، مرا به نقد این نگاه در مواجهه با تاریخ برمیگرداند: «همیشه از یك سوراخ گزیده میشویم». در این نگاه غفلتی پدیدار است. همانگونه كه شما هم به طریقی اشاره كردید، تاریخ یك سوراخ برای گزیده شدن ندارد و همواره جدال نیروها و منازعات جاری، حتی مومنتهای تاسیسی را میتواند دستخوش تعلیق كند. به نظر شما برای پایداری دستاوردهای لحظات تاسیس تاریخ، جامعه لازم است بر چه بنیانهایی پایداری كند؟ اگر به خود مشروطه بازگردیم، چنانچه مشروطه را از مومنتهای تاسیسی بدانیم، چرا جامعه ما در حراست از امكانهای تاسیسیاش، نتوانست به تمامی دوام بیاورد. ژانت آفاری معتقد است: «مشروطه صرفا یك انقلاب سیاسی نبود، بلكه انقلابی اجتماعی و فرهنگی بود». اما در روندهای تاریخی میبینیم كه گاهی به «ناتمامی»های مشروطه بازگشت داشتیم و نه الزاما به «تمامی»هایش.
در مورد گشودگی هر لحظه تاریخ به تاسیس، مساله بر سر امكانهای درونی و بالقوگیهای درونی هر لحظه تاریخ است. در نگاه كلاسیك و پیشرفتگرا كه مبتنی بر تقدیر از پیش موجود تاریخی است این تلقی وجود دارد كه تقدیری از پیش موجود بر تاریخ حكم میراند و لذا هر لحظه زمان به تغییر و گسست گشوده نیست. اساسا سنتهای انتقادی در فلسفه تاریخ برای مواجهه با همین تلقی محافظهكار از تاریخ پدیدار شدند. البته این مورد بحثی پردامنه است كه به نوعی میتوان از والتر بنیامین به بعد دنبالش را گرفت. در مورد بخش دوم سوالتان مساله بر سر فهمِ درونماندگار (Immanent) همین امكانهای تاسیسی در تاریخ است. بیایید كمی عینیتر مساله را بشكافیم. به نظریههایی كه بر جامعهشناسی تاریخی ایران حاكمند نگاه كنیم. ایده بنیادین آنها روی همین تكرار وسواسی سوار شده است. با تأسی كردن به نظریه استبداد شرقی ویتفوگل به انحای مختلف نظریه استبداد ایرانی را تكرار میكنند؛ آنهم تكراری وسواسی. در این نگاهها اساسا خودِ تغییر همچون تغییر مساله نیست و تكرار بیتفاوتِ تاریخ را در نظر دارند. از این رو بخش بزرگی از جنبشها، مبارزات، مقاومتها و... را در پرانتز میگذارند تا گزاره به قول شما «همیشه از یك سوراخ گزیده میشویم» را تایید كنند. سوال این است اگر از منظر تغییرات و مقاومتها تاریخ را بخوانیم آن وقت چه میبینیم؟ صورت مساله دیگر به خودِ منطق مواجهه با لحظه اكنون بازمیگردد. گاه ادعاهایی در فضاهای فكری طرح میشود كه نشان از ناآگاهی عمیق نسبت به تاریخ و تاریخمندی است. برای مثال این ادعا كه «قبل از مشروطه هیچ چیز وجود نداشت» و ایدههایی مشابه با آن در مورد پدیدههایی مانند عرفان، فقه، جنبشهای اجتماعی و... برخی نگاههای غالب چنان با تاریخ بیگانهاند كه از مشروطه نامش را شنیدهاند و از دورانهای تاریخی اسم سلسلهها را. برای این نگاهها زمینِ موجود و تاریخش عرصه یك فقدان است؛ این نگاهها تصور میكنند به اكنون و امر معاصر اندیشیدن یعنی دور ریختن تاریخ به همین خاطر در نگاهی از بالا زمین موجود را یك زمین بایر میبینند كه هیچ چیز ارزشمندی برای اندیشیدن در آن وجود ندارد؛ یك هاویه بینظم و بیشكل كه نمیتوان به آن اندیشید. بدیهی است با چنین نگاهی نمیتوان آن امكانهای تاریخی كه در لحظات تاسیس برآمدهاند را شناسایی كرد. چه بسا در همینجا و همین اكنون انبوهی از جرقههای تاسیسی در حال سوسو زدن باشند اما منطق و پروبلماتیك حاكم بر این شیوه اندیشیدن اساسا از رویتپذیر كردنِ آنها عاجز است. نمونهاش همین مشروطه و امكانهایش و نسبتش با لحظه اكنون ما و طنین نیروها و اصواتش در اینجا و اكنون تا كجا محل اندیشیدن بوده است؟ تحولات دو دهه گذشته تا كجا موضوعی برای خوانشی تاریخمند از ایرانِ «معاصر» بوده است. معاصر بودن به همین معناست یعنی داشتنِ امكانی گفتمانی برای سخن گفتن درباره چگونگی شكلبندی اینجا و اكنون به این شكل خاص نه شكلهای دیگر. دقیقا در اینجا است كه تاسیس هم همچون یك امكان در لحظه اكنون دیده میشود و هم با تاریخ و گذشته خود نسبت پیدا میكند. برای مثال نسبت بیماری همهگیر و امر سیاسی و تلاقیاش با شیوههایی از اندیشیدن در نظمِ استعماری حاكم بر جهان در سالهای قبل از مشروطه چگونه به چیزی نوپدید منجر شد و چه شبكههایی از اندیشیدن را ممكن كرد به وضعیت اكنونمان بنگریم؟ آیا نمیتوان از تكرار متفاوت چنین لحظاتی سخن گفت؟ در اثری كه همین روزها منتشر خواهد شد، «واژگونهخوانی استبداد ایرانی»، تلاش كردهام این لحظات بحرانی در سالهای قبل از مشروطه را برجسته كنم نه صرفا برای اینكه تاریخی نوشته باشم نه! مساله بر سر فهم امر معاصر است و به قول شما فهم آن میراثِ تاسیسی و البته آن نیروهای ویرانگر و تمامیتخواهی كه در برابر تغییر قد علم كردهاند. فهم این میراث یعنی بدانیم این میدانی كه در اینجا و اكنون ما جاری است و نزاعی در آن برپاست اگرچه تكین است و خاص اما همواره نسبتی دارد با پیش از خودش، آن اصواتِ كركننده اكنون، آن اصواتِ رهاییبخش در خلأ پدیدار نشدهاند بلكه نسبتی دارند با نقطهای پیش از خود و به شكلی متفاوت در حال تكرار شدن هستند. نفهمیدن و ندیدن این منطقِ تكرار متفاوت در تاریخمندیاش یعنی برآمدن تجربه شكست و ناتوانی در مسالهدار كردن تجربه شكست و نهایتا این ناتوانی گفتمانی در فهم درونماندگار تجربه شكست میتواند به اشكالی از نظریهپردازی ایدئولوژیك همچون ژانر خلقیات ما ایرانیان ختم شود كه ریشه شكست را در خلق و خوی مردمان جاهل جستوجو كند و همچون آگاه درد كشیده بر فراز جامعه ایستاده به حال مردمانِ جاهل افسوس بخورد بیآنكه هندسه منازعات این میدان را در خاصبودگیهایش و نسبتهای تاریخیاش ترسیم كند.
آن وجه (یا وجوه) تاسیسی كه به طریق «تكرار متفاوت»، از مشروطه به این سو، لازم است بر آن همچنان تاكید شود، از نظر شما كدام است؟
مشروطه را نباید به امضای یك فرمان از جانب یك شاه در حال احتضار یا رویدادی كه در تاریخ مشخصی رخ داده خلاصه كرد. مشروطه انقلابی است در سطوحی متعدد و در بازهای به تقریب 50 سال قبل از رخداد انقلابی قابل تحلیل است كه پسلرزههایش تا اكنون ما تداوم دارد. انفجاری از نیروها در قلمروهای زیباییشناسی، سیاست، زندگی روزمره، اندیشه سیاسی و اجتماعی، تاریخنگاری و... از دل این انفجار بزرگ انبوهی نیرو سر بركشیدند، از نیروهای تنظیماتی كه خواهان تنظیم دولت و تربیت ملتند گرفته تا ایدههایی رهاییبخش در قلمرو زیباییشناسی، طردشدگان، فرودستان، زنان و... این میدان بستری شد برای بالیدن انبوهی از نیروهای تمامیتخواه و رهاییبخش كه تاكنون به اشكال مختلف با یكدیگر در نزاعند. فهم درونماندگار همین میدان مساله است، میدانی از نیروها كه بر خلاف تمامی اساطیر مبتنی بر سنت- مدرنیته كاملا همزمان با دیگر نقاط دنیا پدید آمده و تداوم یافته است، منازعهای كه نوشتن سرنوشت و تكرارهای متفاوتش نوید تولد امر نو را در خود خواهد داشت.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید