استاد اخلاقِ فلسفه / فرهاد طاهری

1398/2/17 ۱۴:۱۲

استاد اخلاقِ فلسفه / فرهاد طاهری

چهارشنبه ، چهارم اردیبهشت 1398، پیکررنجوروپاک دکترمحسن جهانگیری از صحن طبقۀ اول دانشکدۀ ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران تشیع شد . ازگروه های آموزشی دانشکدۀ ادبیات ( فلسفه ، تاریخ ، زبان وادبیات فارسی ، ادبیات عرب ، فرهنگ وزبان های باستانی و...) بعضی از استادانِ نامبردار وپرآوازۀ نائل شده به افتخاربازنشستگی نیز که روزگاری از یاران وهمکاران دکتر جهانگیری بود ه اند با چشمانی تر ودلی سرشار از غم، باپای دردمند و عصا به دست ، به وداع همکار ودوست دیرین خود آمده بودند . از استادان دانشکدۀ ادبیات ودانشگاه های دیگر هم چندنفری خود را به رغم گرفتاری هایشان رساندند .

 

  یادی از دکترمحسن جهانگیری ( 1304 ضیاءآبادِتاکستان – 1398 تهران )

چهارشنبه ، چهارم  اردیبهشت 1398،  پیکررنجوروپاک دکترمحسن جهانگیری از صحن طبقۀ اول دانشکدۀ ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران تشیع شد . ازگروه های  آموزشی دانشکدۀ ادبیات ( فلسفه ، تاریخ ، زبان وادبیات فارسی ، ادبیات عرب ، فرهنگ وزبان های باستانی و...) بعضی  از استادانِ نامبردار وپرآوازۀ  نائل شده به افتخاربازنشستگی نیز که روزگاری از یاران وهمکاران دکتر جهانگیری بود ه اند  با چشمانی تر ودلی سرشار از غم، باپای دردمند و عصا به دست  ،  به وداع همکار ودوست دیرین  خود آمده بودند . از استادان دانشکدۀ ادبیات ودانشگاه های دیگر هم چندنفری خود را به رغم گرفتاری هایشان رساندند . از دانشجویان ِسال های دور ونزدیک دکتر جهانگیری هم چندنفری به بدرقۀ استادشان قدم رنجه کرده بودند . مراسمی بود نه پرشور ونه پرحضورِدانشگاهیان و فلسفه دوستان !  . از خوانندگانِ این همه آثارپرشمارگان فلسفه و از دانشجویان دانشکدۀ ادبیات ودیگردانشکده های دانشگاه تهران  هم البته خبری نبود . همان حکایتِ پرتکرار همیشگی بود . استادی فرهیخته و زحمتکش ودلسوز درغربت ودر سکوت ،  راهی آخرین منزل هستی خود  شد . گویی این پایان پُرغصۀ  بیشتر طایفۀ علم در ایران است ! بازهم دلم عجیب وبسیارگرفت . بسیارتر از همیشه  

                                                                                

چندی پیش در  نشست بزرگداشت زنده یاد دکترمحمدمقدم وبررسی کتاب «محمدمقدم ، شاعر وزبان شناس » در خانه کتاب از سخنرانان بودم .درآن نشست،  چهارپنج نفربیشترحضورنداشت . حتی دبیر ومجری جلسات سرای اهل قلم هم مجلس را به حضورخویش مزین نفرموده بودند ! درآن نشست گفتم که محمد مقدم هم درسالهای پایان  زندگی وهم پس از آن غریب وگمنام بود وچنین مجلسی سرد بهترین گواه سخن من است .. جالب ترآن که قبل وبعدِ آن نشست ، ازبسیاری از دانشگاهیان  وارادتمندان زنده یاد دکترمحمدمقدم شنیدم که همگی دوست داشتند در آن مجلس شرکت کنند اما گرفتارها مجال حضورنداده بود. تردید ندارم اگر درهمان روزوساعتِ برگزاری نشست بزرگداشت استاد محمدمقدم ، مثلا از تلویزیون قراربود مسابقۀ فوتبال ایران وآلمان به نمایش درآید همۀ آن «گرفتاران »  از نیم ساعت قبل پای تلویزیونِ منازل یا محل کارخود به حالت آماده باش بودند! من نمی دانم چه معمای سحرانگیزی در «فوتبال » و«عروسی » برای آقایان و خانم های ایرانی نهفته است که گرفتارترین و بی پول ترین آنهارا درمواجهۀ با این «دو رویدادبس سرنوشت ساز »  به تسلیم محض وتواضع و تن دردادن وامی دارد !   

                                                                         

زنده یاد دکتر محسن جهانگیری ازخانواده ای بس متشخص و متمکن واسم ورسم دار بود.  زادگاه او،بخش  ضیاء آبادِ شهرستان  تاکستان در استان قزوین بود ومن افتخار «هم ولایتی» بودن او را داشتم . زبان مادری دکترجهانگیری وزادگاهِ او   آذری   وزبان مادری وبومی  تاکستان ، «تاتی» است . این «ناهم زبانی » نیز خوشترین «همدلی ها» را درهمه حال داشت   ؛  چه دردوران دانشجویی ام وچه بعدها که درانتشارات علمی وفرهنگی یا فرهنگستان زبان وادب فارسی فیض حضور درمحضراستاد را می یافتم. در دورانی که دانشجوی رشتۀ زبان وادبیات فارسی دانشگاه تهران بودم دکتر محسن جهانگیری استاد بی حاشیه وسخت مجذوبِ درس ودانشجویان، در گروه فلسفه بود. در آن دوران، متأسفانه  هرگز سعادتی نیافتم تا  سرکلاس دکترجهانگیری حاضر شوم  . پای درس وسخن او نیز ،  جزیکی دوبار ، آن هم در چندجلسۀ دفاع رسالۀ دکتری و کارشناسی ارشد ، هیچ وقت نبوده ام؛ درحالی که دانشجوی مستمرِمستمعِ آزاد بعضی از کلاس های گروه فلسفه بودم . گروه فلسفۀ آن سال های دانشگاه تهران ( 1370 تا 1374) ، حال وهوایی عمدتا سیاسی داشت.  تپش های روشنفکری دینی ومنقدانۀ پُرهیاهوی ضدِ تفکرِغالبِ  گاه  درگروه فلسفه پرنبض تر از بیرون دانشگاه  می تپید. جناح های طرفدار کارل پوپر وهایدگر درکلاس های  صد وپنجاه نفری استادان فلسفۀ دانشگاه تهران به مصاف هم می رفتند. پای سخنرانی بعضی از استادان فلسفه در تالارهای فردوسی وعلامۀ امینی دانشگاه تهران ، گاه می شد بیش از هشت صد نفر حاضرمی شدند.  شماری از ارباب مقتدر عرصۀ فرهنگ وسیاستِ کشور نیز جامۀ استادی گروه فلسفۀ دانشگاه تهران را برتن داشتند. گروه فلسفه،  سیاسی بود  و  سیاست زده هم شده بود  و سیاستمداران ودولتمردان به آنجا رفت وآمد داشتند. استادانی چون دکتررضاداوری اردکانی ، دکترعبدالکریم سروش ، دکترنصرالله پورجوادی ، دکتر علی لاریجانی ، دکترغلامرضااعوانی ،  دکتر غلامعلی حدادعادل و... ازسرشناسان و سرجنبانان گروه فلسفه بودند.  ازمیان استادان گروه فلسفه شاید  چند تن ازهمۀ ماجراها برکناربودند و فقط به نفسِ «درس وفلسفه واندیشه » می اندیشیدند : زنده یادان دکتر محسن جهانگیری ،دکترمحمدخوانساری ، دکتر سید جلال الدین مجتبوی ؛ و دکترابراهیمی دینانی و  دکتر کریم مجتهدی ! 

                

غیرسیاسی بودن یا سیاست گریزی مرحوم دکتر محسن جهانگیری،  هم زمینه های تربیتی و تاریخی داشت وهم از نوع تعلقاتِ ذهنی  او به مفاهیم «فلسفه واخلاق» ناشی می شد. دکترجهانگیری خاطرۀ بسیار تلخ  از سیاست داشت. زادگاه او ، ضیاءآباد ، خنجری تلخ ودردآور از سیاست خورده بود. سیاست ، زادگاه او را  محروم  و بی رونق کرده و ازاعتباری که لایقش بود  انداخته بود.      

                                                                       

 تا پیش از 1341شمسی ، ضیاء آباد مرکزیت بخشی در  شهرستان قزوین بود. تاکستان نیز  جزو دهستان دودانگه ازبخش ضیاء‌آباد بود . اما در سال 1341ش بخشدار وقت ضیاء آباد در اقدامی بی خردانه شورش مردم را علیه حکومت موجب شد . قضیه ازاین قرار بود که جناب بخشدار به ماموران ژاندامری دستور داد که تنها حمام عمومی آبادی را برای او قرق کنند  تا  ایشان به اتفاق همسرش دونفری به حمام عمومی بروند . وقتی مردم ضیاء آباد  مطلع شدند که جناب بخشدار به اتفاق همسرش به حمام رفته است  در مقابل حمام اجتماع کردند ومنتظر خارج شدن جناب بخشدار شدند . درپیشاپیش مردم هم به گردن سگ نری کرواتی زده شده بود و سگ ماده ای راهم همراه آن سگ کروات به گردن  کرده بودند . به محض خروج بخشدار ، شخصی دف زنان مردم را به رقص وپایکوبی تهیج کرد .  جناب بخشدار که اوضاع را پس معرکه دید سریع از مهلکه خود را به دربرد وبه تاکستان رساند . طی تلگرافی قضیه به اطلاع وزارت کشور رسید وطبق دستور وزیروقت کشور  (سپهبد صادق امیرعزیزی ) ، چند نفر غروب همان روز به ضیا آباد رفتند وتمام اسناد ولوازم اداری بخشداری ضیاء آباد را به تاکستان منتقل کردند ودر ساختمان مدرسه ای به امانت گذاشتند پس ازاین ماجرا ،  تاکستان خود مستقلاً «بخش» شناخته وبخشداری به تاکستان منتقل شد . حکومت نیزبه ضیاء آباد  بی مهری  پیشه کرد . تاآنکه  در 21 فروردین سال 1344 ورق نگون بختی کمی برگشت .  درکاخ مرمر به جان محمدرضاپهلوی سوءِقصدی نافرجام   و درجه داری نیز به نام استوارآیت لشکری دراین واقعه کشته شد . سپربلا ، ضیاءآبادی بود وموجب شد که حکومت تا حدی از  کینه ها بکاهد وبا زادگاه  فدایی شاه  برسرمهرآید.اما باز ضیاءآباد رونق سابق را نیافت !دکترجهانگیری نیز این ماجرا را هرگز ازیاد نبرد.   . ذهنیت ِفلسفی دکترجهانگیری نیز کاملا مبرا ازسیاست بود. دکترجهانگیری سخت شیفتۀ محیی الدین عربی و باروخ اسپینوزا ( 1632- 1677) فیلسوف هلندی بود .شیوۀ زندگی و طرزتفکردکتر جهانگیری بسیار متأثرازمنش وآراءِ این فیلسوف بود . ساده زیستی وآرامش ، دوری از تجمل زندگی دنیوی وبرکناربودن از شهرت طلبی ومنفعت خواهی وفضیلت فروشی   ، تعلق خاطر به نظم درامور ، پرهیز از ریشخند وافسوس ونفرین درزندگی وسعی بلیغ در فهمیدن ، ومبارزه بااندوهِ خود و تلاش در ازبین بردن اندوه دیگران،  جملگی اوصافی است که دکترجهانگیری ازاسپینوزا آموخته بود وبه کارمی بست . کسانی که سال ها بادکتر جهانگیری درمقام همکار افتخارمصاحبت داشته   یا فیض حضور در کلاس های او را یافته اند ازهریک اوصافی که برشمرده شد خاطره ها دارند . دکترجهانگیری به برگزاری   کلاس های درسی خود طبق برنامۀ آموزشی دانشکده سخت موظف ومقید بود .  در جلسات پایانی ترم های دانشگاهی ، حتی اگر دانشجویان هم حاضرنبودند او برسرکلاس حاضرمی شد وساعت مقرر را درکلاس  بی حضوردانشجویان پشت میزاستادی می نشست وبه مطالعه می گذراند . اگر به جلسه ای دربعضی مراکزی تحقیقاتی وعلمی دعوت می شد اجازه نمی داد که هزینۀ رفت وآمد او را میزبان متقبل شود یا راننده ای دراختیارش قرارگیرد  . اگر می شنید دانشجویی  یا همسایه ای دچار تنگی معیشت شده است واو با قرض دادن می تواند گره فروبسته ای  بگشاید واندوهی بزاید بی درنگ   دستی به کرم و  کمک و بانهایت تواضع ومحبت برمی آورد. دریک کلام او به معنی واقعی استاد اخلاق   فلسفه بود . استاد  اخلاقی بود که دغدغه های فلسفه و تفکرداشت .او استادِاخلاق فلسفه بود . اوصافی که با هزاران دریغ ودرد باید گفت از دانشگاه  ودانشگاهیان ما درحال رخت بربستن است  وکمترنشانه و  ردَی  گاه  اینجا وآنجا می توان از چنان منش استادی ، چنان اخلاق مداری ، چنان عطوفت  بی توقع  سراغ گرفت . روزگار دانشگاه ما امروز ، حکایت غم انگیز  مشاهدۀ شکاف عمیق احساسات میان «دانشجویان واستادان » است .شکاف عمیقی  که بخش اعظم آن   میوۀ نامیمون اجرای قوانین ِارتقا و دفاع رساله های دانشگاهی  است و به برآمدن  گسلِ شوم  « انواع سوء ظن ها وبی احترامی » نیز در عرصۀ دانشگاه منجرشده است. چنین صحنه هایی که می بینم و اخباری تلخ که از این دست می شنوم ، عجیب دلتنگ استادانی چون زنده یاد دکتر محسن جهانگیری می شوم .                                                                                                                                    

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: