1397/12/25 ۱۰:۰۳
تحول معرفتی، فرهنگی و زبانی رخداده در آستانه انقلاب مشروطه در قالب نثر و شعر نمایان شده بود. روشنفکران این دوران که دستی به قلم داشتند با آگاهی به ظرفیت شعر به عنوان عامل مؤثر در بیداری عمومی و آگاهیبخشی توجه خاصی بدان مبذول میداشتند
به بهانه سالمرگ ایرج میرزا شاعری که از طبقه خود برید و با دغدغه عدالت سرود
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم ایرج شیرینسخنم
مدفن عشق جهان است اینجا
یک جهان عشق نهان است اینجا
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زنده من عاشق اوست
مریم گنجی : با تحول در زبان شعر و ساده و عامهفهم کردن آن در تلاش بودند با مخاطب قرار دادن قاطبهی مردم، مفاهیم محوری مشروطه را به میان بدنهی اجتماع ببرند. ایرجمیرزا، شازده قجری دلبریده از نسب شاهی، ازجمله شاعران طناز و نکتهسنج آن دوران بود که با قوت شاعری و طنزپردازی، نقش خود را در نقد مناسبات فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آن زمان ایفا میکرد. به بهانهی سالمرگ ایرجمیرزا نگاهی به اشعار، اندیشهها و جایگاه اجتماعیاش داشتهایم.
فخرالشعرا
ایرج میرزا، فرزند غلامحسین میرزا قاجار، متولد آبان ۱۲۵۲ در تبریز بود. پدرش صدرالشعرا که بهجت تخلص میکرد، شاعر رسمی دربار مظفرالدین میرزا در تبریز بود. ایرج زبان فارسی و مقدمات عربی را در همان کودکی زیر نظر پدر و معلم خصوصی آموخت و در دارالفنون تهران به فراگیری زبان فرانسه مشغول شد. در این دوران تحت حمایت حسنعلی خان گروسی، پیشکار ولیعهد بود. در ۱۶ سالگی ازدواج کرد و در سال ۱۲۷۰ از سوی امیرنظام لقب فخرالشعرا گرفت. با مرگ پدر و همسرش مسئولیت خانواده بر دوش او بود. به زودی جانشین پدر شد و لقب او را به میراث برد. مظفرالدین میرزا لقب صدرالشعرایی پدر را به ایرجمیرزا تفویض کرد و پس از آن مأمور خواندن قصاید در ایام سلام و اعیاد رسمی شد. امری که هرچند در بادی امر بدان گردن نهاد اما به زودی در گفتوگویی با امیرنظام گروسی از زیر بار آن شانه خالی کرد.
مرمرا منصب و ادرار است از دولت و من
بایدم قطع ید از منصب و ادرار کنم
ایرج در سال ۱۲۷۴ش. به نیابت ریاست مدرسه دارالفنون و اداره معارف تبریز رسید. با صدارت امینالدوله، مسئول منشآت کرمان و یزد شد و در سال ۱۲۷۷ همراه دبیرحضور به اروپا سفر کرد. پس از بازگشت از اروپا در سال ۱۲۸۲ در ادارهی گمرک زیرنظر مستشاران بلژیکی مشغول شد.
با اوج گرفتن مبارزات مشروطه او نیز به جریان آزادیخواهی پیوست. به خاطر جنم شازدگی یا خصوصیات شخصی بر هیچ شغل و منصب پایدار نمیماند. بارها شغل عوض کرد. پس از مشروطه نیز مشاغل چندی داشت. درنهایت نیز در عسرت و تنگدستی روزگار میگذراند. دغدغه مشروطه و عدالتخواهی و نیز تجربه فقر و عسرت او را همواره در موقعیت همدلانه و درک مناسب نسبت به قشر ضعیف جامعه قرار میداد. درنهایت در اثر سکته قلبی در بیستودوم اسفند ۱۳۰۳ درگذشت و در آرامستان ظهیرالدوله در خاک آرمید.
شازدهی شاعر
در بحبوحه تحولات مشروطه مقتضیات زمان و دلایل سیاسی شاعران عصر مشروطه را بر آن داشت تا سادهنویسی را جایگزین نثر فخیم سابق کنند. موقعیت ناهنجار اجتماعی، وضعیت استبدادی و استعماری زبان جدیدی میطلبید. «وضعیت نوین، زبان تازه و جانداری را چه در شعر و چه در نثر طلب میکرد. زبان تازهای که میبایست به سادگی اساسیترین و فوریترین پیامهای سیاسی و اجتماعی را، آنگونه که مردم دریابند با آنان در میان نهد تا مردم را بر ضد استبداد داخلی و استعمار خارجی برانگیزاند. بدینترتیب محتوای اصلی انقلاب مشروطه، یعنی ماهیت ضداستبدادی و ضداستعماری آن، به طرز گستردهای در ادبیات این دوره انعکاس یافت. همانگونه که محتوای ادبیات متحول میشد، زبان و سبک این ادبیات نیز تغییر میکرد.»
ایرج نیز به عنوان شاعر دغدغهمند این دوران در مسیر این تحول حضوری مؤثر داشت. او که با عنوان شاعر درباری، فخرالشعرا و صدرالشعرایی آغاز کرده بود، تاب درهمتنیدگی در مناسبات درباری و طبقهی خویش را نیاورد و به سمت دغدغههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میل کرد و به تدریج قوت شاعریاش در طنازی و هجو آشکار شد. بسیاری معتقدند پس از سرودن عارفنامه که از ماجرایی شنیدنی میان دو دوست شاعر نشأت گرفته و با ذوق ملکالشعری بهار تشویق شده بود، و نیز شعری که در رثای محمدتقی خان پسیان سروده بود، شعر او صبغهی سیاسی و اجتماعی گرفت و بر سر زبانها افتاد.
آجودانی در بررسی تحول زبانی مشروطه، ایرجمیرزا را نوعی استثنا میداند که با رویکردی انتقادی به مواجهه با مفاهیم مشروطه میرود؛
«... در شعر مشروطه و در میان شاعران این دوره یک استثنا وجود دارد و آن ایرجمیرزا است. ایرج با آنکه شعرش از نظر سبک و زبان بیشتر از شعر بهار و ادیب به سرودههای شاعران خاص دوره مشروطه نزدیکتر است و حتی از جهت روانی و درعینحال فصیح و استوار بودن از شعر همه شاعران خاص دوره مشروطه (نظیر اشرف، عشقی و عارف) برتر و هنریتر است اما از جهت محتوا، شعر او نهتنها در خدمت سیاست روز نبوده است بلکه اساسیترین درونمایههای شعر مشروطه به زبان طنز مورد انتقاد او قرار گرفته است. اگر شاعران دوره مشروطه برای حفظ ایران و پیشبرد اهداف سیاسی خود، در پی برانگیختن احساسات وطنخواهانه و عواطف مذهبی و دینی مردم بودهاند و در این مورد، گاه دچار تمایلات شدید شوونیستی هم میشدند، شعر ایرج و صدای او در میان آن همه سرودههای سیاسی و وطنی موردپسند روز، شعر و صدایی کاملاً متفاوت و جدید است که آنگونه تندرویها را به زبان شیرین و برای طنز و با دیدی نو، مورد انتقاد قرار میدهد.»
فتنهها بر سر دین و وطن است
این دو لفظ است که اصل فتن است
صحبت دین و وطن یعنی چه
دین تو موطن من یعنی چه
همه عالم همه کس را وطن است
همه جا موطن هر مرد و زن است
چیست درکله تو این دو خیال
که کند خون مرا بر تو حلال
یعقوب آژند نیز شعر ایرج را به قوت طنازی و نکتهسنجی آن میستاید که در عین سادگیِ مطلوب عصر مشروطه حاصل شده است و دامنهی وسیعی از مسائل سیاسی و اجتماعی تا اخلاقی، مذهبی، فرهنگی و ادبی را شامل میشود. «اگر در شعر مشروطه در پی بازیابی همآمیزی جد و طنز و هجو باشیم باید در ایستگاه شعر ایرجمیرزا دمی تأمل کنیم و به شعر و طرز طنز وی نظری بیفکنیم. میدانیم که شعر ایرج ساده و روشن و بدون تقید است و طنز او نیز از این قاعده مستثنا نیست و در نهایت سادگی جریان دارد. ویژگی دیگر شعر او طنز سیاسی است که در مسامات شعرش حکمفرماست... او شوخطبعی و نکتهسنجی را با سادهگویی میآمیزد و در ابراز اندیشه و گفتارش هم دلیری نشان میدهد.»
تبار اشرافی ایرج
ایرج نسب به گروهی از شاهزادگان قاجار می برد که در سیاست و حکمرانی بر کشور سهم مؤثری نداشتند اما نسب و اشرافیت خود را کماکان حفظ کرده بودند. او همواره در دوگانگی تعلق اشرافی و همفکری و همدلی با تهیدستان و روح اعتراض به نابرابری اجتماعی در نوسان بود. شیوهی معاش او که پهلو به ولخرجی میزد و سفرهای مداوم و تغییر شغلهای مکرر، همه نشان از نسب اشرافی او داشت. اما درنهایت نیز پایان عمر به عسرت گذراند و حاضر نشد مدیحه سلطان بگوید و صله بستاند. در اشعارش نیز دولبهی منش اشرافی و نقد اجتماعی بزرگمنشانه و همراهی با اعتراضهای اجتماعی و عدالتطلبانه را توأمان میتوان دید.
یعقوب آژند در بررسی اشعار ایرج در هنگام ارجاع به تبار اشرافی او، داوری سختی درمورد او صورت میدهد؛ «ایرج شاهزادهای است گستاخ و کامروا و مفتخر به شاهزادگی خویش. به همه چیز از فراز مینگرد با نوعی تمسخر و استهزاء و عوام را تحقیر میکند و با هزل خود به آنها تفرعن میفروشد.»
مصداق مناسب توأمانی اشرافزادگی و دغدغهمندی در نزد ایرج را میتوان در عارفنامه دید که از یکسو به یکهتازان عرصه قدرت و کارکنان دستگاههای دولتی میتازد و آنها را دزدان اختیاری و دزدان اضطراری مینامد که این گروه دوم غیر از نوکری راهی ندارند و در بساط آهی. و از دیگرسو هم غم رعیت به تاراج رفته را میخورد و هم نقد ناآگاهی و جهالت مردمان میکند و توده مردم را فاقد شعور سیاسی و درک اجتماعی میداند. البته ایرج در نقد جهالت و ناآگاهی تودهی مردم تنها نبود ولی طبیعتاً زبان تند او در آزردن کسانی که دل در گرو مردم داشتند، بیتأثیر نبود.
بزرگان در میان ما چنیناند
از آنها کمتران، کمتر از ایناند
بزرگانند دزد اختیاری
ولی این دسته دزد اضطراری
به غیر از نوکری راهی ندارند
والا در بساط آهی ندارند
تهیدستان گرفتار معاشاند
برای شام شب اندر تلاشاند
از آن گویند گاهی لفظ قانون
که حرف آخر قانون بود نون...
رعایا جملگی بیچارگانند
که از فقر و فنا آوارگانند
ز ظلم مالک بیدین هلاکند
به زیر پای صاحب ملک، خاکند
تمام از جنس گاو و گوسفندند
نه آزادی، نه قانون میپسندند
چه دانند این گروه ابله دون
که حریت چه باشد، چیست قانون
چو ملت این سه باشد ای نکومرد
چرا باید بکوبی آهن سرد...
این نقد را باید در کنار نقد او از محمدعلیشاه و احمدشاه و نیز امتناع از شاعر درباری بودن او قرار داد و همه را در یک مجموعه دید. ایرج فارغ از تعصب نابجا و با منش روشنفکری و آزاداندیشی به دغدغه اصلاح و آگاهسازی دل داده بود.
دوسویگی را در مواجههی او با مفاهیم و در موقعیتمندیهای دیگر نیز میتوان سراغ گرفت. در جایی در نقد مفهوم وطن در نزد قوام با رویکردی سخت انتقادی میسراید؛
این وطن مایه ننگ است پی دخلت باش
هرچه گویند جفنگ است پی دخلت باش
پای این قافله لنگ است پی دخلت باش
شهر ما شهر فرنگ است پی دخلت باش
دستوپا کن که خرید چمدان باید کرد
فکرکالسکه راه همدان باید کرد.
حال آنکه فارغ از انتقاد از سیاستمدارانی چون قوام که مفاهیم محوری مشروطه را مخدوش و از اعتبار ساقط میکردند، در مورد وطن چنین میسراید؛
ما که اطفال این دبستانیم
همه از خاک پای ایرانیم
همه با هم برادر وطنیم
مهربان همچو جسم با جانیم
وطن ما به جای مادر ماست
ما گروه وطنپرستانیم
شکر داریم کز طفولیت
درس حبالوطن همی خوانیم
منابع
یعقوب آژند (۱۳۸۶)، تجدد ادبی در دوره مشروطه، انتشارات تحقیقات و توسعه علوم انسانی، چاپ دوم
ماشاءالله آجودانی ( ۱۳۸۱)، یا مرگ یا تجدد، لندن، فصل کتاب
عارفنامه
منظومهی معروف ایرج، عارفنامه داستانی خواندنی دارد. ایرج، عارفنامه را زمانی که در خراسان بود سرود. ابتدا ۷ بیت سرود و برای دوستانی چون ملکالشعرا بهار فرستاد. به تشویق همین دوستان و از همه مهمتر بهار بود که ادامه داد تا از پانصد بیت هم تجاوز کرد.ایرج در گفتوگو با بهار داستان این شعر را چنین بیان کرده است؛
«راستش را بخواهید عارف خود، مرا بدینکار وادار کرد و دلم را از خودش رنجانید حقیقه مدتها بود که منتظر نامهای از او بودم تا روزی شنیدم که عارف جانم به مشهد آمده است. چند روزی هم چشم براهش بودم بلکه بیاید و از ما حالی بپرسد باز پیدایش نشد. تا اینکه روزی از روی تصادف در باغ ملی مشهد که گردش میکردم باو برخوردم. داشت ترتیب صحنه نمایش و آواز را میداد. وقتیکه چشمش به من افتاد گفتم حال پیش میآید تا روبوسی کنیم اما بخلاف انتظارم پشت بمن کرد و گفت "شازده دست از من بردار و بگذار بکارم برسم" همین شد که از وی روی گرداندم و در راه آمدن بخانه طرح عارفنامه را ریختم و تا شب همانروز ۶۰ بیت آنرا ساختم.»
عارفنامه که با مطلعی چنین آغاز میشود
شنیدم من که عارف جانم آمد
رفیق سابق طهرانم آمد
در ادامه به بیان اوضاع نابسامان مملکت و شکایت از آن منجر میشود.
دلم زین عمر بیحاصل درآمد
که ریش عمر هم کمکم درآمد...
بیا عارف که دنیا حرف مفت است
گهی نازک گهی نخ گه کلفت است
جهان چون خوی تو نقش برآبست
زمانی خوشاُغُر گه بدلعاب است...
بیا تا زندهام خود را مکن لوس
که فردا میخوری بهر من افسوس
منبع: سازندگی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید