1397/11/29 ۰۹:۵۳
دانشآموختگان فلسفه در سطوح مختلف تحصیلات دانشگاهی، بارها با این پرسش مواجه شدهاند که بعد از اتمام تحصیلات کجا باید مشغول به کار شوند؟ برخی از دانشآموختگان فلسفه میکوشند تا به سختی از دانشگاهی پذیرش گرفته و آنچه را در سالهای تحصیل آموختهاند، به دیگر دانشجویان تدریس کنند. اما این شیوه چقدر میتواند حق مطلب را در مورد این دانشآموختگان ادا کند؟
دانشآموختگان فلسفه در سطوح مختلف تحصیلات دانشگاهی، بارها با این پرسش مواجه شدهاند که بعد از اتمام تحصیلات کجا باید مشغول به کار شوند؟ برخی از دانشآموختگان فلسفه میکوشند تا به سختی از دانشگاهی پذیرش گرفته و آنچه را در سالهای تحصیل آموختهاند، به دیگر دانشجویان تدریس کنند. اما این شیوه چقدر میتواند حق مطلب را در مورد این دانشآموختگان ادا کند؟ اگر تمام افرادی که در فلسفه درس خواندهاند، بخواهند دوباره برگردند و به افراد دیگری آموزش دهند و سیکل به همین صورت ادامه پیدا کند چه مسألهای از مسائل جامعه حل میشود؟ به تعبیری، پرسش اصلی در برابر فارغالتحصیلان فلسفه این است که برای جامعه چه کاری میخواهند انجام دهند؟ با خواندن فلسفه چه مهارتی را بهدست میآورند؟
واقعیت این است که نظام آموزشی ما صرفاً به افراد «اطلاعات» میدهد نه «مهارت» و این باعث میشود تا بالاترین میزان تحصیلکردههای بیکار را در کشور داشته باشیم. از دیگر معضلات نظام دانشگاهی دنیا و به طریق اولی ایران این است که با هدف تربیت یکسری «متخصص» تأسیس میشوند تا این متخصصها بتوانند در موقعیتهای شغلی مختلف، مشکلات کشور را حل کنند. اما آیا فلسفه میتواند چنین کاری انجام دهد؟ بر فرض هم بتواند، آیا دانشجویان توانایی این کار را دارند؟
بیشک یکی از نیازهای جامعه، «دانستن» است. شاهد این مدعا، برخی از دانشجویان دانشکدههای فنی هستند که حلقههای فلسفی تشکیل میدهند و وقتی از آنان میپرسیم که هدفتان از این کار چیست در پاسخ میگویند: «دانستن».
اما مسألهای که امروز در برابر ما وجود دارد این است که چقدر «دانستن» در جامعه ما دغدغه است؟ به نظر میرسد این امر، موضوعی است که نه تنها در فلسفه بلکه در سایر رشتههای علمی مغفول مانده است.در این فضا، کاری که دانشآموختگان فلسفه میتوانند انجام دهند این است که در افراد دغدغه دانستن ایجاد کنند و خود را در برابر این پرسش قرار دهند که آیا «تقاضایی برای دانستن در خصوص مفاهیم اصلی بنیادین عالم وجود دارد؟» واقعیت این است که پاسخ این پرسش در دنیای امروز «خیر» است. برخی هم که بهدنبال این مباحث میروند صرفاً جهت پز دادن میخواهند از کانت و هگل چیزهایی بدانند تا در جلساتی خاص از آنان حرف بزنند. متأسفانه ذائقههای مردم از پرسشگری فاصله گرفته است.
آیا در این وضعیت باید از «پایان فلسفه» سخن گفت؟ واقعیت این است که ما «پایان فلسفه» نداریم اما فلسفه، افول دارد. عالم معاصر، با فلسفه مخالفت نمیکند اما میکوشد تا «ذائقه فلسفی» را بخشکاند. این واقعیت را باید بپذیریم که در دنیای معاصر ذائقه فلسفی رو به افول است.
اگر بتوانیم ذائقه فلسفی داشته باشیم و به این واسطه افراد را به «دانستن» مشتاق کنیم و این تقاضا را در افراد ایجاد کنیم، بهعنوان دانشجوی فلسفه میتوانیم پاسخگوی او باشیم.
یکی از وظایف دانشآموختگان فلسفه ذائقهزدایی از ذائقههای جدیدی است که به «دانستنهای ساندویچی» خو گرفته است. دانشجویان فلسفه اگر بتوانند در افراد «ذائقه فلسفی» بسازند، آنگاه است که بازار پیدا میکنند. اما نکته اینجا است که کسی که مشتاق دانستن است، مشتاق دانایی در خصوص مکاتب فلسفی نیست.
بلای بزرگ تعلیم و تربیت ما بسنده کردن به انتقال «تاریخ اندیشهها» است و هیچگاه از «چرایی نظر فلاسفه» پرسش نمیکند؛ در حالی که در خلال این پرسش است که «فلسفه» متولد میشود.
بنابراین باید نوع مواجهه با فلسفه برای ایجاد «ذائقه فلسفی» در افراد تغییر کند و در این فضاست که بازار فلسفه رونق میگیرد.
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید