1397/11/13 ۱۰:۰۰
در عرصه علم و فن و هنر مملكت، بسيار اندکاند آنهایی كه به امر تعليم عشق میورزند و با زجرى گران و اجرى اندك میسازند و شادند از اینکه نسلى را تربيت میکنند، كه بايد عظمت و بقاى كشور را در روزگاران فردا نگه دارند. زینالعابدین مؤتمن نمونه بارزى از اين طبقه از معلمان بود...
دبيرهمه دبیرستانها
- متولد ۱۲۹۳ تهران
- درگذشت 1384
ـ اخذ درجه عالى Aـ B از «كالج البرز» (مدرسه آمریکاییهای آن زمان) - ۱۳۱۵
ـ دريافت ليسانس آموزشى در رشته زبان انگليسى از دانشسراى عالی - ۱۳۱۹
ـ اخذ ليسانس ادبيات فارسى از دانشكده ادبيات فارسى دانشگاه تهران - 1323
ـ ۴۲ سال تدريس مستمر در «كالج آمريكايى» و «البرز» از سال تحصيلى ۱۳۱۶ـ ۱۳۱۵ تا سال تحصيلى ۱۳۵۸ـ۱۳۵۷
ـ سالها تدريس در اغلب دبیرستانهای پسرانه آن دوران ازجمله «دارالفنون»، «رازى»، «ايران» و «نوربخش» و …
ـ آثار:
- آشیانه عقاب (رمان تاریخی) در مجلدات دهگانه
- تحول شعر فارسی
- برگی چند از دفتر زندگی
- شعر و نثر
- گوهرهای راز از دریای اندیشه صائب
- اشعار برگزیده صائب تبریزی
- تحقیق ادبی راجع به صائب
- پیرامون اوضاعواحوال به وجود آمدن سبک هندی
- شعر و ادب فارسی
همايون خدادوست: در روزگارى كه آموزگاران و دبيران كه پركارترين قشر جامعه هستند، احساس میکنند كه در پایهای کمتر و پايين تراز اساتيد دانشگاهى قرار دارند و نتیجهاش اوضاعى میشود كه در دانشگاهها میبینیم و در عرصه علم و فن و هنر مملكت، بسيار اندکاند آنهایی كه به امر تعليم عشق میورزند و با زجرى گران و اجرى اندك میسازند و شادند از اینکه نسلى را تربيت میکنند، كه بايد عظمت و بقاى كشور را در روزگاران فردا نگه دارند.
زینالعابدین مؤتمن نمونه بارزى از اين طبقه از معلمان بود. او از شانزدهسالگی شروع به قلمزدن و نوشتن كرد و كتاب «آشيانه عقاب» را در همان زمانها به رشته تأليف درآورد و از سن بیستودوسالگی به تدريس آغاز كرد و چهل سال مداوم به تعليم و تربيت نسل نوجوان در دبیرستانهای تهران پرداخت. پايگاه اصلى و شغل دولتى او در دبيرستان البرز بود و در دبیرستانهای ديگر نيز تدريس میکرد.
درباره او میگویند «مؤتمن هميشه با قيافه خندان با دانش آموزان روبهرو میشد و در درسش همواره زمزمه محبت احساس میشد. آنان كه نزد او تلمذ کردهاند، كه همهشان حالا از پایههای عالى و مقامات برجسته كشورى هستند در هر مجلس و محفل ياد او را گرامى میدارند و از ايام خوش تحصيل در نزد او به گرمى ياد میکنند.
دكتر مهدى محقق كه خود از پژوهشگران و اهل فلسفه و فضل است و از شاگردان مؤتمن بوده است درباره او میگوید: «مؤتمن در ضمن تدريس و تعلیم از تأليف و تصنيف غافل نبود و کتابهای «شعر و ادب فارسى» و «تحول شعر فارسى » از يادگارهاى همان ايام است. از ویژگیهای ديگر مؤتمن گردش و سفر و مشاهده آفاقوانفس بود. همواره در تعطيلات تابستانى سفرهاى داخلى و خارجى براى خود ترتيب میداد و در زمانى هم كه در حضر بود، روزى چند ساعت به پیادهروی در خیابانهای تهران میپرداخت و به کتابفروشیها سر میزد و با دوستان خود ديدار میکرد. او با اين روش درست از زندگى، هميشه با نشاط و با روح و تازهنفس در برابر شاگردان ظاهر میشد و نهتنها به آنها شعر و ادب درس میداد، بلكه به آنان میآموخت كه چگونه بايد زندگى كنند و در برخورد با مسائل و مشكلات زندگى، چگونه مقاوم باشند و زندگى را با ابعاد مختلف آن به چه نحو استقبال نمايند»
«زینالعابدین مؤتمن» در خرداد ۱۲۹۳ در تهران به دنيا آمد. درباره خانوادهاش میگوید: «خانواده ما اصالتاً اهل آذربايجان و منتسب به قبيله «دنبلى ها» هستند كه هنوز بازماندههای اين قبيله در خوى وجود دارند. نسبت اين خاندان، درنهایت به يحيى برمكى و ساسانيان میرسد. البته عدهای به اين شجرهنامهها اعتقادى ندارند و آنها را ساختگى میدانند.. (در زمان شاهعباس دوم و در جريان فتح قندهار، هر يك از قبايل بهقدر تواناییاش به اين لشكركشى كمك میکرد( چراکه ارتش به معناى امروزى و در شكل منظمش وجود نداشت): فى الجمله عدهای از دنبلى ها نيز در اين جنگ شركت داشتند. دو برادر، رئيس اين خاندان بودند. يكى از آنها به دليل كشته شدن جوانان بسيارى از خاندان دنبلى ها، ديگر قادر نبودند نزد برادر بزرگش به خوى برگردد. لاجرم به كاشان منتقل شد و بهپاس خدماتش ضرابخانه كاشان را در اختيارش نهادند و از آن زمان به ضرابى معروف شدند. اين خانواده تا زمان تشكيل دولت قاجاريه، در كاشان بودند. فیالواقع دودمان من در كاشان، مداح و خدمتگزار سلسله زنديه بودهاند و آقا فتحعلی صبا مداح لطفعلیخان زند بوده است . ضمناً بايد متذكر شوم كه جد بزرگ من ، فتحعلى خان صباست كه جد مادرى هم بود و جد مستقيم پدریام ، محمدعلیخان، وزير لطفعلیخان زند بود. وقتى آغا محمدخان قاجار سلسله زنديه را منقرض كرد بهتبع آن جد پدریام، محمدعلیخان، را به طرز شقاوتبار به قتل رساند و جد مادریام از قضاى روزگار بعدها به مقام «ملکالشعرایی» دربار فتحعلى شاه رسيد و از آن به بعد دودمان ما كه در كاشان زندگى میکردند به تهران منتقل و متوطن شدند. پسر آن محمدعلیخان، ميرزا احمد صبور جد مستقيم من است كه مادر خانواده او را ميرزا احمد شهيد میگوییم چون در جنگهای ايران و روس به شهادت رسيد و این ميرزا احمد صبور همان كسى است كه ملکالشعرای بهار، خود را از اعقاب او میدانست »...
« يك روز مرحوم مهرداد بهار و دكتر محمدامين رياحى به خانه من آمدند و من به مهرداد بهار يادآور شدم كه صحت انتسابشان به ميرزا احمد صبور بسيار محل ترديد است. القصه، پدربزرگم (مؤتمن الاطبا) . پدرم و من در این خانه كه ۱۵۰ سال قدمت دارد، به دنيا آمديم و روزگار گذرانديم، يعنى سه نسل با هزاران هزار خاطره»...
زینالعابدین مؤتمن درباره تحصيلاتش میگوید: تحصيلات اولیهام را در مدارس حوالى منزل كه البته كيفيت آموزشى بسيار نازل و ناكارآمدى هم داشتند مثل : مدرسه «اقدسيه»، «انتصاريه» و «امیر اتابک » گذراندهام. يكى از موارد بسيار تعجببرانگیز در روش آموزشى آن زمان، اين بود كه شاگرد دوره ابتدايى میبایست صرف و نحو عربى ( به آن دشوارى) را بخواند و ياد بگيرد. پس از آن ، به توصيه پسرخالهام ، مرحوم ناصرى كه خود نيز جزو تربیتشدهها و ديپلم گرفتههای مدرسه آمريكايى بود ) به مدرسه آمريكايى درخيابان قوامالسلطنه ، كوچه ميرشكار منتقل شدم. اساساً اين مدرسه به خاطر تبليغ مسيحيت ايجاد شده بود. سه سال اول (چهارم و پنجم و ششم ) را در این مدرسه گذراندم. آن موقع كالج آمريكايى بيرون دروازه یوسفآباد هنوز ساخته نشده بود. خود من در مراسم كلنگ زدن آن شركت داشتم. يك روز مرحوم دكتر جردن همراه با معلمان، درحالیکه بر روی شانهاش بيل و كلنگ در دست داشت ، ما شاگردان دوره ابتدايى و متوسطه را جمع كرد، از خيابان قوامالسلطنه راه افتاديم، تا بيرون دروازه یوسفآباد. آنجا زمين نسبتاً وسيعى را به قيمت مترى ۳ شاهى خريده بودند. خود مرحوم دكتر جردن هم در مراسم كلنگ زنى شركت كرده بود.وقتى ساختمان ساخته شد، ما هم كلاس ششم ابتدايى را تمام كرده بوديم و به آنجا منتقل شديم. دوره متوسطه را در رشته ادبى در همانجا تمام كردم.
سال ۱۳۱۵ و دیپلم ادبى گرفته، وارد دانشسراى عالى شدم. يك دوره بالاتر از ديپلم هم در کالج آمريكايى بود، كه آن را هم در حين تدريس در همان مدرسه خواندم و در سال ۱۳۱۹ در رشته زبان انگليسى ليسانسم را گرفتم»
در سال ۱۳۱۹ بهواسطه سیاستهای دستگاه پهلوى ، عذر خارجیها را میخواهند و البته فرانسویها و آلمانیها مقاومت میکنند، اما اولياى آمريكايى كالج كه دلسرد شده بودند و تبلیغات مذهبیشان هم مؤثر واقع نمیشد، خيلى زود تسليم دستگاه میشوند و مدرسه را به دولت واگذار میکنند و از آن زمان به بعد اين مدرسه «دبيرستان البرز» نام میگیرد.زینالعابدین مؤتمن درباره دبيرستان البرز میگوید: گمان میکنم اسم دبيرستان البرز را من پيشنهاد كردم. دقيقاً به ياد ندارم. بهاینترتیب معلم آنجا شدم و عضو وزارت فرهنگ آن روزگار . از همان موقع، يعنى از سال ۱۳۱۵ كه بهطور غيررسمى در دبيرستان البرز تدريس میکردم، دوره ليسانس را در دانشسراى عالى گذراندم. درعين حال در خود كالج يك دوره علمى سطح بالا تأسيس كرده بودند كه غالب معلمينش بهجز يكى ـ دو نفر آمريكايى بودند. در سال ۱۳۱۹ كه ليسانس زبان انگليسى را از دانشسرا گرفتم، درجه (Bachelor of Art) BA را هم از كالج گرفتم كه همسطح ليسانس است و از آمريكا صادر میشود. البته به آمريكا نرفتم.
ولى چون معلمان آنجا آمريكايى بودند و طبق برنامه آموزشى آنجا اداره میشد، در آمريكا بهعنوان يك مدرك تحصيلى موردقبول بود.
از سال ۱۳۲۰ اما زینالعابدین مؤتمن بهطور رسمى به استخدام وزارت فرهنگ آن زمان درمیآید و حسب المعمول به تدريس فارسى و عربى و انگليسى مشغول میشود. «ولى آنچه موردعلاقه من بود، ادبيات فارسى بود. اين بود که گفتم بايد ليسانس ادبيات فارسى هم داشته باشم. در دانشسرا ثبتنام كردم و بهاینترتیب ليسانس سوم را هم گرفتم. دوستان میگفتند: تو چند كتاب نوشتهای و هريك میتواند بهصورت رساله تو باشد، پس برو و دوره دكترى را بگذران.
اما قسمت نبود كه اين دوره را در دانشگاه بگذرانم. زياد مهم نيست. بعضى در طول عمل میکنند. ما هم در عرض عمل كرديم. آنچه مسلم است تحصيلات ظاهرى و مدرك، ملاك معلومات واقعى نيست. ليسانس داشتن يا درجه دكترى داشتن، شرط معلومات داشتن نيست. ولى تا جایی كه استعدادم اجازه میداد مدرکهای تحصيلى ظاهرى را گرفتهام، درس دادهام و تجربه هم آموختهام.» بااینحال «زینالعابدین مؤتمن» ۴۲سال تدريس كرده است.
يعنى از سال ۱۳۱۵ تا ۱۳۵۷ . خودش میگوید: «پنج سال قبل از استخدام رسمى با مدرك ديپلم ادبى مشغول به تدريس شدم و در سال ۱۳۲۰ هم به استخدام رسمى وزارت فرهنگ درآمدم و سى سال خدمت رسمى و هفت سال هم پس از بازنشستگى كه مجموعاً ۴۲ سال میشود. «معلمى» افتخار زندگى من است»
زینالعابدین مؤتمن در عصری نوشته است كه عصر صادق هدايت بوده است و نويسندگان دوران او درباره آن روزها و صادق هدايت میگوید: «من صادق هدايت را دقيقاً به خاطر دارم. اما هرگز همنشین و همصحبت نبودهایم. عمدتاً روشنفكران و فعالين سياسى چپ و درسخواندههای فرنگ، پاتوقشان كافه فردوسى واقع در خیابان استانبول بود.
ازجمله، صادق هدايت اكثر روزها با ابوابجمعیاش به آنجا میآمد و قدرى برخلاف طبعش، با ديگران اختلاط میکرد.
من و دوستانم نيز به اين كافه میرفتیم. در همینجا بود كه صادق هدايت با تودهایهای معروف، مثل: احسان طبرى، خليل ملكى، نورالدين كيانورى و م.به آذين همصحبت میشد و ابراز عقيده میکرد. اما هدايت هیچوقت رسماً به مسلك تودهایها درنيامد.
ولى گاهى گرایشهایی به آنها پيدا میکرد كه ماحصل اين گرایشها خلق رمان «حاجیآقا» و داستان كوتاه «فردا» بود... البته هدايت خودش چندان از رمان حاجیآقا راضى نبود »
درباره «زینالعابدین مؤتمن» بسيارى از بزرگان گفتهاند و نوشتهاند. اما شايد بد نباشد مهرگانى كه امروز به اين دبير مانا اختصاص يافته است را با نوشتهای از «محمدعلى همايون كاتوزيان» به پايان ببريم، آنجا كه درباره مؤتمن مینویسد: اگر خيال کردهاید كه طرف، صاحبمقامی است؛ علامهای است كه بهزودی بارى از دانش را «با خود خواهد برد.» شاعرى است كه در «كهنگى اصيل است يا در «نوى» بیبدیل؛ «ولتر ایران» است يا «گوته همدان» (يا درهرحال كارى از دستش برمیآید، نانى از قبلش پخته میشود، يا آشى در آشپزخانهاش كف میکند) كور خواندهاید! او معلم است. «دبير دبیرستانهای پايتخت»
نزديك به چهل سال است كه هرروز صبح به مدرسهای رفته، و در هرروز با صد ريخت و قيافه و نام و نشان مختلف روبهرو شده، با صد کس و ناكس سروكله زده. هى گفته: «تيرى است خدنگ، ایعجب ديدى»؛ هى نوشته «جور استاد به ز مهر پدر» ؛ و هى خوانده: «اى خوانده كتاب زند و پازند»... اما از همه مهمتر اینکه به كارش علاقه داشته، يا بهتر بگويم مرض كارش را داشته. درس داده براى اينكه درس بدهد. حتى در درجه سوم هم براى نان خوردن درس نمیداده، چه رسد براى «پول درآوردن». به همين جهت همه وجودش معلم بوده است و تمام زندگیاش، سر کلاس، بيرون كلاس، در خیابان و در خانهاش. شغلش معلمى بوده و خورد و خوابش هم.
نهفقط ادب و فرهنگ فارسى و ايرانى را میشناخته و آن را عميقاً میفهمیده؛ بلكه به آن عشق میورزیده و ادب و آبروى آن را محفوظ میداشته.
من معلم فارسى و ادبيات ديگرى نديدم و از ديگران نشنيدم كه تا اين پايه احترام و آبروى موضوع تدريس خود را حفظ كند. يعنى هم با نحوه تدريس و هم با رفتار کلیاش. آنهم در این روزگار «لاينفع فيه مال و لابنون» كه فارسى دانستن و ادب آن را شناختن تقريباً جرم دارد، چه برسد به اينكه آدم هم «دبير دبیرستانهای پايتخت» (يا جاى ديگر) باشد»...
- این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.
طراح تصویر: معراج شریفی
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید