1397/11/13 ۰۹:۳۰
حكمای اسلامی بهویژه در دو جریان حكمت اشراق و حكمت متعالیه در كنار طریق مالوف و آشنای فلسفهورزی كه استدلال است و برهان و محاجه، به حكمت ذوقی قائلند و بر اصالت كشف و شهود اصرار میورزند. ملاصدرا در كتاب سترگش اسفار در این باب مینویسد: «راه آگاهی بر اسرار شریعت دو راه است؛ یكی تزكیه از راه عمل به دستورات شرع و دوم از طریق ریاضات عملی و توجه دادن قوای ادراكی به جانب قدس و صیقل دادن نفس ناطقه»
علم منحصر به تعلیم صوری نیست
محسن آزموده: حكمای اسلامی بهویژه در دو جریان حكمت اشراق و حكمت متعالیه در كنار طریق مالوف و آشنای فلسفهورزی كه استدلال است و برهان و محاجه، به حكمت ذوقی قائلند و بر اصالت كشف و شهود اصرار میورزند. ملاصدرا در كتاب سترگش اسفار در این باب مینویسد: «راه آگاهی بر اسرار شریعت دو راه است؛ یكی تزكیه از راه عمل به دستورات شرع و دوم از طریق ریاضات عملی و توجه دادن قوای ادراكی به جانب قدس و صیقل دادن نفس ناطقه». منوچهر صدوقی سها، حقوقدان و پژوهشگر نامآشنای حكمت و فلسفه اسلامی نیز علم را در حكمت بحثی و درسی منحصر نمیداند و معتقد است كه اولا حكمت ذوقی به گواه حضور فرزانگانی چون حاج اسماعیل دولابی كه از غیر درس و بحث به معرفت نائل شدهاند، ممكن است و ثانیا همه انسانها این استعداد را دارند و اگر این توانایی را از دست دادهاند، به دلیل حجابهایی است كه خود بر لوح ضمیرشان كشیدهاند.
***
- اهل حكمت و عرفان معمولا میان حكمت ذوقی و حكمت درسی یا بحثی تمایزی میگذارند. در ابتدا بفرمایید آیا این تمایز درست است؟ تفاوت میان این دو در چیست؟
واقعیت این است كه هم حكمت تحصیلی یا كسبی یا بحثی موجود است و هم حكمت ذوقی. حكمت تحصیلی یا كسبی مبتنی بر علم حصولی است؛ البته اكتساب این حكمت بر شرایط خاص خودش مبتنی است، یعنی به وسیله تحصیل حاصل میشود. راه تحصیل آن نیز آشكار است، یعنی با شاگردی و معلمی به دست میآید. برای مثال فردی كه میخواهد آهنگری بیاموزد، نزد استاد آهنگری میرود و چكش میزند و آهنگری میآموزد. برای فراگیری حكمت تحصیلی نیز باید اول ادبیات و صرف و نحو خواند و سپس منطق آموخت و در نهایت به حكمت و مباحث آن پرداخت. مباحث حكمت تحصیلی نیز آشناست، وجود و ماهیت و جوهر و عرض و علم و عالم و معلوم و زمان و مكان و... یادگیری حكمت تحصیلی غیر از این راهی كه بر شمردم، امكانپذیر نیست. اما اگر مراد از فلسفه چنان كه بنده میگویم، جهان شناخت باشد، یعنی شناخت عالم باشد، آنگاه میتوان گفت كه حكمت منحصر در حكمت تحصیلی نیست. یعنی چنین نیست كه جهان شناخت یا شناخت عالم را صرفا از طریق تعلیم و تعلم آموخت. دلیلش نیز عینی و شهودی است و نیاز به استدلال نیست. همه ما دیدهایم انسانهایی را كه اصلا از این راه نرفتهاند، اما چیزهایی به مراتب بالاتر از اینها به دست آوردهاند. بنابراین یادگیری اصطلاحاتی چون جوهر و عرض و وجود و ماهیت و... جز از راه تحصیل آنهم بر پایه نظام شاگردی و معلمی امكانپذیر نیست. اما دیده شدهاند اشخاصی كه اصلا این طریق را نرفتهاند و به اینها و بالاتر از آنها رسیدهاند.
- عدهای منكر این هستند كه بتوان از غیر طریق یادگیری و آموزش به آن حقایق رسید.
بله، فلسفه كلاسیك رسمی منكر این معناست و میگوید فلسفه صرفا تعقلی است و تعقل پایه دارد. از دید ایشان فلسفه تبدیل نادانستهها به دانستهها است؛ آنهم از طریق رسیدن به بدیهیات. از دید ایشان مكتسبات و استدلالیات باید به لااستدلالیات یا به عبارت دیگر بدیهیات منتهی شوند؛ در غیر این صورت دچار تسلسل میشویم. این فلسفه رسمی است، یعنی منتهی كردن ندانستهها به دانستهها از طریق رساندن آنها به بدیهیات. چون اگر به بدیهی نرسیم، دچار تسلسل میشویم. اما اشخاصی بودهاند و هستند كه ممكن است نتوانند بگویند كه بدیهی به چه معناست، اما تمام آن ندانستههای ما برای آنها دانسته است. به خاطر دارم دانشجو بودم و پاسبانی به نام بشیر میشناختم كه خواننده بود. میزان آگاهی او از علم رسمی تا حدی بود كه وقتی به او گفتم دانشجوی حقوق هستم، تصور میكرد میخواهم پزشك شوم! اما به همین آدم كه تفاوت میان طب و حقوق را نمیدانست، گفتند كه برخی مثنوی معنوی را با انبر برمیدارند، بلافاصله پاسبان بشیر گفت «لایمسه الاالمطهرون»! یعنی گفت اینچنین نیست كه مثنوی ناپاك است، بلكه این افراد چون خودشان ناپاك هستند، نمیتوانند مثنوی را بردارند! این در حالی است كه میزان آشنایی بشیر با علم رسمی و تحصیلی بسیار ناچیز بود. این نشان میدهد كه چنین افرادی هستند. متاسفانه فلسفه رسمی چنین معنایی را قبول نمیكند. الان متاسفانه عالم محكوم یك ماتریالیسم سیاهی است؛ چه در اخلاقیات و چه در نظریات. ماتریالیسم چنین معنایی را قبول نمیكند.
- اما چنان كه گفتید، فی الواقع چنین آدمهایی هستند.
بله، اینچنین است.
- فرض كنیم كه به تعبیر علما از وجود كسانی كه واجد حكمت ذوقی هستند، مطمئن شدیم. حالا بفرمایید كه ماهیت آنها چیست؟
من به طور دقیق نمیتوانم ماهیت آنها را نشان بدهم. شاید یك اتصال فوری با حقایق باشد. فرض كنید شما هیچ آشنایی تخصصی با فرش نداشته باشید و در مقابل شما فرش بسیار زیبا و نفیسی قرار میدهند. سوال من از شما این است كه آیا زیبایی این فرش را درك میكنید یا خیر؟
- بله. حتی اگر آشنایی جدی با فرش نداشته باشم، زیبایی آن را درك میكنم.
اگر بناست كه ادراك منحصر به طریق استدلالی باشد، زیبایی هم موجودی از موجودات است. آیا ما روبروی یك تابلو یا فرش زیبا میایستیم و استدلال میكنیم؟ خیر. ما در ادراك زیبایی گویی با وجود آن امر زیبا متصل میشویم. انگار او در وجود ما رسوخ میكند و ما به او وارد میشویم. اصلا با ما متحد میشویم؛ وگرنه دچار حیران نمیشویم. بهتی كه در قبال زیبایی به انسان دست میدهد، ادراك نام دارد، بلكه اتحاد نامیده میشود. منظور من این است كه فلسفه رسمی كه مبتنی بر عقل است، بیش از صنعت نیست. اولا چنین نیست كه فقط استدلالات عقلی موجب وصول به حقیقت شود. ثانیا اعتبار فلسفه رسمی انتها به بدیهیات است و بدیهیات هم استدلالی نیستند. بنابراین نمیتوان ادراك غیرتعقلی و غیراستدلالی را انكار كرد. اصلا ادراك ذاتا غیرتعقلی است. گفته میشود اعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی بر آن بود كه اگر كسی نتواند توحید را با استدلال اثبات كند، موحد نیست و كافر است. یك روز در راهی میرفت و كشاورزی را دید كه بیلش را به دوش گذاشته و راه میرود. به او خداقوت گفت و از او پرسید اگر كسی به تو بگوید خدا نیست، با او چه میكنی؟ پیرمرد كشاورز بیل را بلند كرد و گفت با این سرش را میشكنم! گویند خواجه از اعتقاد اولیهاش بازگشت و گفت توحید آن است كه این پیرمرد میگوید. این عین توحید است.
- شما گفتید كه زیبایی فرش را ما به صورت اتحاد با آن درك میكنیم. اما سوال این است كه آیا نباید این آمادگی در ما باشد تا با این زیبایی متحد شویم؟ مثلا آنطور كه مولانا میگوید، فردی كه همیشه در بازار دباغها بوده، وقتی بوی گل را میشنود، بیهوش میشود. یعنی به نظر میرسد كه یك نوع آمادگی در فرد باید باشد تا زیبایی را درك كند.
اصلا اینطور نیست. آمادگی در همه انسانها هست. انسان به ماهو انسان این آمادگی را دارد؛ البته برخی روی آن پرده بكشند. سخن شما این است كه انسان به ماهو انسان اهل این كار نیست و باید خود را برای آن آماده كند.
- سخن من این است كه گویی استعدادی در همه انسانها هست، اما برخی آن را پرورش میدهند.
دو جور میشود این سخن را تفسیر كرد. یك وقت است بگوییم كه این استعداد در انسان به ماهو انسان نیست و انسان باید یك فطرت ثانوی برای خودش پیدا كند، اما زمان دیگر میگوییم همه انسانها در مقام ذات این استعداد را دارند، اما روی این استعداد برخی پرده آمده و باید این پرده را كنار زد. واقعیت این است.
- بحث من همین شق دوم است. یعنی كسی مثل باباطاهر عریان به آن مرحله رسیده بود. سوال من این است كه چطور كسی مثل باباطاهر میشود؟
تا اینجا روشن شد كه حكمت منحصر به بحثی نیست و حكمت ذوقی نیز داریم. حالا میخواهیم ماهیت این حكمت ذوقی را دریابیم. باید پله پله پیش رفت: از مقامات تبتل تا فنا/ پله پله تا ملاقات خدا. بحث من این است كه ادراك تحصلی و حصولی به تنهایی كارساز نیست. علامه جعفری یك بار به من گفت اگر از مرحوم حاجآقا مهدی حائرییزدی كه فیلسوف مشایی بود، بپرسیم اعتبار فلسفه تو از كجاست؟ در نهایت میگوید حقیقت را میبینم. یعنی در نهایت به جایی میرسد كه نمیتوان آن را استدلال ثابت كرد. تمام تحلیلهای فلاسفه استدلالی در موجودات به وجود منتهی میشود. وجود را كه نمیتوان با استدلال شناخت. وجود را به صورت بدیهی میبینیم. دیدن كه استدلال نمیخواهد. بنابراین اعتبار فلسفه رسمی تحصلی نیز از آنجاست كه در نهایت به دیدن میرسد. وقتی كسی میبیند، دیگر احتیاج به شكل اول و شكل دوم ندارد. اینجاست كه فصل سوم شروع میشود. اینجاست كه این بحث مطرح میشود كه آیا انسان به ماهو انسان این استعداد را دارد یا باید آن را به دست آورد. برخی میگویند انسان به ماهو انسان دارای این استعداد نیست. باید خودش را بكشد تا یك فطرت جدیدی بیابد. شخصا این دیدگاه را قبول ندارم و معتقدم انسان به ماهو انسان این معنا را واجد است، اما روی آن پرده میآید. باید كه رفع مانع كرد. یعنی اگر همه انسانها پا در این راه بگذارند، برایشان آماده است. اما به این دلیل نمیتوانند كه روی فطرتشان پرده كشیدهاند. جزیی بدون كلی محقق نمیشود. اینكه میگوییم باباطاهر واجد این حكمت ذوقی است، معنایش این است كه انسان به ماهو انسان واجد این حكمت ذوقی است. زیرا اگر كلی نباشد، جزیی نیست. اینكه یك مورد از انسانها را داریم كه میتواند به چنین مقاماتی برسد، نشانگر آن است كه انسانها به طور كلی توانایی رسیدن به این مقامات را دارند؛ البته ممكن است كلی موجود باشد و جزیی موجود نشود. مثل پرندهای كه پرش شكسته باشد. اگر انسان به ماهو انسان واجد این حكمت نباشد، هیچ كسی نمیتواند به آن دست یابد. همین كه یك انسان به آن دست مییابد، نشان میدهد كه همه دارای این قوه هستند.
- پس سوال را میتوان اینطور تصحیح كرد كه چه كنیم كه پرمان شكسته یا بسته نشود؟
پر به ادله مختلف شكسته میشود. تعلقات دنیا یكی از دلایل است. چند روز پیش حال خوشی نداشتم و سخت افسرده حال و ملول بودم. از خانه بیرون زدم تا قدم بزنم. در یك كتابفروشی، خاطرات حاج شیخنصرالله شاهآبادی را دیدم. ایشان را از نزدیك میشناختم. پارسال از دنیا رفت. دیدن این كتاب سبب شد حال بد من رفع شود و خوش شود! آنجا خواندم كه ایشان نوشته بود، یك بار پدرم مرحوم شیخ محمد علی شاهآبادی (مشهور به فیلسوف فطرت) در مسجد و بر منبر به مخاطبان گفت كه آدم شوید! یكی از مریدان كه بازاری بود، میگوید بعد از جلسه با چند تن دیگر از كسبه خدمت مرحوم شاه آبادی رسیدیم و گفتیم میخواهیم آدم شویم. چه كنیم؟ فرمودند اگر واقعا میخواهید آدم شوید، اولا سعی كنید نماز اول وقت بخوانید، ثانیا همین كه احساس كردید از كسبتان سود معقول بردهاید، خلقالله را ندوشید. كسب برای امرار معاش است. سوم اینكه بدخواه كسی نباشید و خیرخواه باشید. آن فرد میگوید دو، سه ماه بعد به مسجد آسید عباس رفتند كه نماز بخوانند، در نماز دیدند كه پیشنماز گاهی هست و گاهی نیست. بعد از نماز قضیه را با پیشنماز در میان میگذارد. پیشنماز شگفتزده میشود و میگوید: «عجب، من پیش از آنكه به مسجد بیایم، در خانه با همسرم بحثم شد، هنگام نماز گاهی به یاد این مشاجره میافتادم، لحظههایی كه نبودم، یاد او افتادم»! این نشان میدهد كه همه انسانها این توانایی را دارند. اینكه ما نمیتوانیم به این جایگاه برسیم، به این دلیل است كه بر چشمهای خود پرده پوشیدهایم. در قرآن كریم بارها میخوانید كه به ذكر و یادآوری دعوت شده است: « فذكِّرْ إِن نفعتِ الذِّكْری» (آیه 9 سوره اعلی) . یادآوری یعنی اینكه ما چیزی را از پیش میدانستیم. هیچجا نمیگوید از اول آغاز كن. مشخص میشود كه اصل بر دانایی است. منتها ما غفلت میكنیم و فراموش میكنیم. اما در این افراد یا اصلا آن پرده پیش رویشان كشیده نشده و بر فطرتشان باقی هستند یا اگر مكدر شده، آن را تمیز میكنند. مثل عینك میماند. اگر پاك باشد، میبیند و اگر نباشد، مكدر میبیند. همین میرزا اسماعیل دولابی یكی از آن حكمای ذوقی بود.
- شما خودتان ایشان را از نزدیك دیده بودید؟
بله، ایشان یك كشاورز ساده بود. اما صدتا فیلسوف رسمی باید نزد او میآمدند و شاگردی میكردند؛ البته این ویژگی منحصر به او نبود. حیدرآقای معجزه رضوانالله علیه را لابد شنیدهاید. آقای دكتر دینانی تعریف میكند، زمانی كه در مدرسه فیضیه قم طلبه بودم مدتی حیدرآقا در این مدرسه برای استادان و طلاب آشپزی میكرد. یك بار من برای ناهار دیر رسیدم و نزد حیدرآقا رفتم و گفتم دیزی میخواهم! حیدرآقا پاسخ داد تمام شد. گفتم چرا نیست؟ حیدرآقا پاسخ داد: عدم كه دلیل نمیخواهد، وجود دلیل میخواهد! ببینید آشپزی كه درس فلسفه نخوانده، چطور پاسخ میدهد. بنابراین اصل بر دیدن است. خدا چشم داده كه ببینیم. ما كه نمیبینیم، حتما پرده بر چشمانمان نهادهایم.
- قبول دارید كه در گذشته این افراد بیشتر بودند؟
اینطور نیست. فیض خدا قطع نمیشود. اینكه من نمیشناسم، به این دلیل نیست كه وجود ندارد؛ البته به حسب ظاهر تعدادشان كم شده است. البته تاكید كنم كه وجود این آدمها منحصر به مسلمانی نیست. به نظر من چنین انسانهایی در همه فرهنگها هستند. حتی ممكن است یك ماتریالیست هم كه مورد تنفر بنده است، به این جایگاه برسد. به قرآن بازگردیم. میفرماید: «كما أرْسلْنا فِیكُمْ رسُولًا مِنْكُمْ یتْلُو علیكُمْ آیاتِنا ویزكِّیكُمْ ویعلِّمُكُمُ الْكِتاب والْحِكْمة ویعلِّمُكُمْ ما لمْ تكُونُوا تعْلمُون» (سوره بقره، آیه 151) (همانطور كه در میان شما، فرستادهای از خودتان روانه كردیم، [كه] آیات ما را بر شما میخواند و شما را پاك میگرداند و به شما كتاب و حكمت میآموزد و آنچه را نمیدانستید به شما یاد میدهد) (ترجمه محمد مهدی فولادوند). در اینجا میبینیم كه ترتبی میان تلاوت، تزكیه، تعلیم حكمت و علم و تعلیم آنچیزی هست كه دانستنی نیست. آنچیزی كه دانستنی نیست، دیدنی است. منظور یاد دادن شهودی است. یعنی نبی بعد از طی مراحل مختلف، ما را به مقام دیدار میرساند و از صرف دانستن در محدوده تصور و تصدیق بالا میكشد؛ لذا تعلیم منحصر به تعلیم صوری و علم حصولی نیست، بلكه عام است. بنابراین علم حتی در ساحت قرآنی منحصر به تعلیم صوری نیست. میفرماید: «إِنّا أنزلْنا إِلیك الْكِتاب بِالْحقِّ لِتحْكُم بین النّاسِ بِما أراكالله» (سوره نسا، آیه 105). یعنی بین مردم با آنچه خدا به تو نشان داد، حكم كن. بنابراین قرآن كریم به هیچوجه علم را منحصر به تحصیل صوری نمیداند؛ ضمن آنكه علم حصولی نیز در نهایت باید با استدلال به بدیهیات برسد. یعنی تمام استدلالیات به لااستدلالیات میرسد. بدیهیات وجدانی و دیدنی هستند. مشهور است كه ملامیرزای شیروانی از فضلای زمان صفویه لب حوض نشسته بود و هفتاد دلیل اقامه كرد بر اینكه این حوض خالی است. همه طلاب هم قبول كردند. بعد دست در آب كرد و آن را به بالا پاشید و گفت میبینید كه آب داریم. چون به چشمت داشتی شیشه كبود/ زان سبب عالم سیاهت مینمود. دیدن تعجب ندارد، ندیدن تعجب دارد. ما كه نمیبینیم، باید به فكر رفع مشكل باشیم.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید