1397/9/26 ۰۹:۰۳
سقراط که پسر خود را خامتر از آن میبیند که بخواهد گفتگوی خود را با یک اندرز ساده به پایان برساند، ناگزیر از زاویهای دیگر وارد شده، گفتگو را به این شکل پی میگیرد.
«سقراط: تحمل درشتی جانور وحشی دشوارتر است یا درشتی مادر؟
لامپروکلس: گمان میکنم تحمل چنین مادری دشوارتر است.
سقراط: مگر تاکنون تو را چون جانوری وحشی گزیده یا لگدکوب کرده است؟
لامپروکلس: نه، ولی به خدا سوگند سخنانی میگوید که هیچکس نمیتواند تحمل کند!
سقراط: هیچ میدانی رنجهایی که در کودکی به سبب بیماری و فریادهایت، شب و روز به او دادهای به مراتب سختتر از آن بوده است؟
لامپروکلس: ولی تاکنون هیچ سخنی به او نگفتهام که مایة شرمساریاش شود.
سقراط: چه میگویی؟ مگر سخنانش برای تو درشتتر از دشنامهایی است که بازیگران نمایش در صحنه به یکدیگر میدهند؟ میدانی که آنان از سخنان یکدیگر نمیرنجند، چون آنکه دشنام و تهدید میشنود، میداند که دشنامدهنده به قصد اهانت به او دشنام نمیدهد، و تهدیدکننده به قصد آزار او تهدید نمیکند. تو نیز نیک میدانی که مادرت با تو از آنرو درشتی نمیکند که بدخواه توست، بلکه برای آن است که در همه احوال نیکی تو را میخواهد؛ یا میپنداری که مادرت در این آرزوست که به تو بدی برسد؟
لامپروکلس: هرگز چنین گمانی نمیبرم.»
گفتگوی پدر و پسر که بر سر بیحرمتی به مادر شکل گرفته است، پس از پرسش و پاسخهای زیاد سرآخر با این نصایح اخلاقی سقراط به پایان میرسد:
«پس میکوشی که با همه کس مهربان باشی؛ ولی در برابر مادر که تو را بیش از همه دوست میدارد، خود را مدیون نمیدانی؟ میدانی که جامعه از ناسپاسی مردمان نسبت به یکدیگر چشم میپوشد و کسی را که از دیگری نیکی ببیند و پاس نیکی ندارد، به کیفر نمیرساند؛ ولی فرزندی را که حرمت پدر و مادر نگاه نمیدارد، به پای حساب میخواند و از مناصب دولتی محرومش میسازد… هشیار باش که اگر مادرت را آزردهای، از خدایان طلب پوزش کنی تا تو را ناسپاس نینگارند و از نیکی به تو دریغ نورزند. همچنین برحذر باش از اینکه آدمیان بدانند که پدر و مادرت را محترم نمیشمری، زیرا که بر تو به چشم حقارت خواهند نگریست و هیچکس دوستی تو را نخواهد گزید و تو تنها و بییاور خواهی ماند زیرا از کسی که پاس پدر و مادر ندارد دیگران چشم حقشناسی نمیتوانند داشت.» (خاطرات سقراطی، ص۶۶)
این نوع از گفتگو اگرچه نصیحتگونه است و نهایتاً به تنبّه و توجه مخاطب میانجامد، اما در مقدمات به هیچ وجه چیزی از گفتگوهای دیگر کم ندارد. به لحاظ شکلی میتوان همان گفتگوها را که در قالب پرسش و پاسخ شکل میگیرد، در این دست از گفتگوها نیز مشاهده کرد. در واقع شیوهای است تربیتی که شکل گفتگو به خود بخشیده است.
گریزان از خطابه
صورت اصلی گفتگوهای سقراطی را گفت و شنود تشکیل میدهد و نه خطابه، که او در گفتگوهای خود سخت طرف مناظره را از رفتن به جاده خطابه برحذر میدارد و وی را به هنگام مناظره به رعایت اختصار در سخن و اجتناب از سخنوری توصیه میکند. روش او غالبا در گفتگو این بود که کوتاه بپرسد و کوتاه پاسخ دریافت دارد؛ تا آنجا که گاه پاسخها به کوتاهی یک «بلی» یا «خیر» بود. در رساله مهمانی، وقتی میبیند همگان روی به خطابه دارند، بهرغم اصرار جمع، از ورود در بحث خودداری میورزد. با این توجیه که: «من با این طرز سخنگویی بدرود میکنم؛ چه، از عهده من ساخته نیست.»
حتی در یک نوبت وقتی میبیند پولوس، یعنی همان طرف گفتگوی او سعی دارد با خطابه گفتگو را دنبال کند، سقراط وی را با صراحت هرچه تمامتر از صحنه گفتگو خارج میکند و جایش را به فرد دیگری وامیگذارد تا گفتگو جریان اصلی خودش را پیدا کند. در رساله گرگیاس خطاب به وی با همین حساسیت، چنین اظهار میدارد: «اگر تو حاضری که به من جواب گویی، بهتر است؛ زیرا از سخن گفتن پولوس پیداست که به خطابه بیشتر آشناست تا به مباحثه… چون وی بیشتر سخنوری میکند.»
سقراط آنچنان از فن خطابه میپرهیزد و آن را ناپسند میدارد که در ادامه برای تضمین بیشتر از شریک گفتگوی خود یعنی گرگیاس میپرسد: «آیا به وعده وفا میکند و به پرسشهای من جواب کوتاه میدهی؟»
گرگیاس در پاسخ به ناگزیر تضمین میدهد که چنین کند. سقراط نیز با اعلام رضایتمندی بلافاصله تأکید میکند: «من به همین نیازمندم ای گرگیاس؛ پس مرا از هنر خود… یعنی از کوتاهگویی خرسند گردان و سخنپردازی را برای هنگام دیگر بگذار.» (شش رساله، رساله گرگیاس، صص۳۲۷، ۳۲۸)
در اینجا این پرسش مطرح میشود که: چرا سقراط میانة چندانی با خطابه نداشت و در مناظرات آشکارا از آن میگریخت و بعضا آن را به تیغ نقد میکشاند؟ اولا شاید این امر به شرایط اجتماعی آن روزگار بازمیگردد که سخنوری به عنوان ابزاری در خدمت حیات سیاسی و فرهنگی آتن قرار میگرفت. گذشته از آن، عدهای زیر عنوان سوفسطایی در دولتشهرهای یونانی خطابه را آشکارا در جهت منافع شخصی خود و مغزشویی عامه بهکار میگرفتند و از این طریق رسما کسب درآمد میکردند. بهعبارتی، «به دیدة آنان سخنوری غایت بود نه وسیلهای در خدمت حقیقت.» (برن، ژان، سقراط، ص۲۶) این شیوه اولا با مشی فکری و عملی سقراط که در اخلاقمندی و حقیقتجویی خلاصه میشد، به هیچوجه نمیخواند. ثانیا سقراط خطابه را نه علم، که تنها نمودی از علم و قسمی از عمل لذتآور، و حتی به طرز بدبینانهتری «تملق» و «چاپلوسی» و نیز «تقلبی از یک شعبه از سیاست» میدانست. در نظر او بحث کردن و دلیل آوردن یک چیز است و سخنرانی و ایراد خطابهای بلیغ برای برانگیختن احساسات یا ترغیب مخاطبان به قبول یک موضع خاص و بذر یقین عادی را در آنان کاشتن، چیز دیگر است. بدیهی است یقین برهانی با آن یقین عادی که عموم مردم بدان دست مییابند، تفاوت دارد. یقین برهانی به صورت انکشافی دست میدهد، درحالی که یقین عادی به صورت انکشافی حاصل نمیشود. یقینی که در گفتگوهای سقراطی منظور نظر است و برای دستیابی بدان پیوسته میکوشد، یقین انکشافی است.
در تلقی وی، کسی که با خطابه سر و کار دارد، به جای اینکه شنوندگان را با مشارکت آنان به حقیقت واقف سازد، تنها نمودی از علم به آنان تلقین میکند و تودة نادان را با افسون این نمود و با استفاده از قدرت تهییج و برانگیختگی به هر جا که میخواهد میکشاند؛ بدون اینکه در حوزه فکر استدلالی توده کاری صورت گرفته باشد. به یاد داشته باشیم که سقراط اگر گفتگو را به عنوان بهترین فن اختیار میکند، از آن روست که گفتگو یک فرایند دو یا چندجانبه است. درحالی که خطابه بیشتر به تکگویی (مونولوگ) ناظر بوده و یک عمل زبانی یکجانبه است. خطیبی که همیشه تکگویی را برمیگزیند، غیرمستقیم این پیام را به مخاطب القا میکند که فقط من باید بگویم، تو نباید بگویی! خطابه صرف گفتن است. کسی که فقط بر کرسی خطابه مینشیند، چندان در انتظار شنیدن نمیماند. در آن موقعیت میانة چندانی هم با شنیدن ندارد. اشتیاقی به نظر و نقد دیگران نشان نمیدهد. اشتیاق او فقط به گفتن است و نه شنیدن؛ خاصه آنکه آن خطیب موردنظر، زیادهگو و تکرارباف هم باشد؛ امر نیز بر او مشتبه شود که خبر از تازهها میدهد و بر مراتب آگاهی و معرفت مخاطبان میافزاید! اما غافل از آنکه پیوسته گرفتار در وادی تکرار و زیادهگویی است، زیاده و تکرار میبافد، سخنانی همیشگی، آنهم گاه با مضامین خالی و فاقد معنی به گوش مخاطبان تزریق میکند تا جایی که مخاطبان را دیگر توان شنیدن و گوش جان سپردن به پُرگوییها و تکراربافیهای او نیست. مخاطبان فیالمجلس فقط از این توان برخوردارند که ساکت و صامت چشم به بافتههای او کنند! به یقین او در چنین وضعی خود را از یک امتیاز بزرگ، یعنی نقد و پرسش دیگران محروم داشته است. به همینرو در این گمان بد به سر میبرد که خود انبان علم و کانون دانش است. به اشتباه چنین میپندارد که چراغ حقیقت را در اختیار دارد و جاهلان را در کورهراهها یاریگر و گرفتاران را مددکار میشود. بر این گمان است که هیچ نقد و پرسشی متوجه سخنان او نیست. غافل از آنکه کانون دانش حصار خود و چراغ راه جهالتهای خویش است!
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید