مشروطه و رویارویی با اصلاحات در اصفهان و تهران در دوران قاجار- بخش هفتم و پایانی

1397/9/6 ۱۲:۰۹

مشروطه و رویارویی با اصلاحات در اصفهان و تهران در دوران قاجار-  بخش هفتم و پایانی

چنانچه دیده می‌شود، صرف نظر از هوشیاری هایی که از سوی آزادیخواهان و اصلاح طلبان در دور اول مبارزات (در زمان مظفرالدین شاه) وجود داشته ، در مرحله بعدی، یعنی از زمان استبداد صغیر تا شکست محمد علی شاه و تشکیل مجلس دوم، به لحاظ فضای اجتماعی و سیاسی، تفاوتهای بارزی در اصفهان و تهران وجود دارد: در اصفهان، این حکومت مرکزی (ناصرالملک، در مقام نایب السلطنه) است که گویی به شیوه قاجاری و تیول داری، به تقسیم غنائم می‌پردازد و اصفهان را نخست به صمصام السلطنه «می بخشد!»؛ که مردم اصفهان معترض این انتصاب می‌شوند.

 

 

پژوهش های فرهنگی مدرن در ایران

زهره روحی: چنانچه دیده می‌شود، صرف نظر از هوشیاری هایی که از سوی آزادیخواهان و اصلاح طلبان در دور اول مبارزات (در زمان مظفرالدین شاه) وجود داشته ، در مرحله بعدی، یعنی از زمان استبداد صغیر تا شکست محمد علی شاه و تشکیل مجلس دوم، به لحاظ فضای اجتماعی و سیاسی، تفاوتهای بارزی در اصفهان و تهران وجود دارد: در اصفهان، این حکومت مرکزی (ناصرالملک، در مقام نایب السلطنه) است که گویی به شیوه قاجاری و تیول داری، به تقسیم غنائم می‌پردازد و اصفهان را نخست به صمصام السلطنه «می بخشد!»؛ که مردم اصفهان معترض این انتصاب می‌شوند. و ناصرالملک با دیدن ناخشنودی و اعتراض مردم، به جای صمصام السلطنه، لطف علی خان امیرمفخم بختیاری را که پسر عموی صمصام السلطنه بود، جایگزین او می‌کند، اما از آنجا که مردم اصفهان تا همین چندی پیش ستمهای امیر مفخم را تجربه کرده بودند و هنوز به یاد داشتند، به حکمرانی همان صمصام السلطنه رضایت می‌دهند...؛ مسئله اینجاست که گویی اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده است و حکومت مشروطه ای هم برقرار نشده است. زیرا به لحاظ عملکردِ حکومت مرکزی ، شاهد ادامه همان روند نظام تیول داری و فئودالی به سبک و شیوه قاجاری هستیم.

و اما تهران هم در آن ایام ماجرای خاص خودش را داشته که خوشایند نیست، و اگر بخواهیم مسامحه ای در کارش کنیم، تنها می‌توان آنرا به عنوان تاکتیک رقابتی و ستیز دو جریان دموکرات و اعتدالیون توجیه کرد . به بیانی «سیاسی کاری»هایی که معمولا احزاب گرفتارش هستند؛ در غیر اینصورت، به لحاظ «اصولی» قابل هضم نیست. به هر حال، در این ایام شاهد قدرت گیریِ نیروهای فرصت طلبانه ای در تهران میشویم که به قول آدمیت «هیچکدام اعتقادی به حکومت ملی ندارند»، اما تفاوت عمده فضای اجتماعی و سیاسی تهران با اصفهان در این بود که چنانچه گفتیم (از حیث «سیاسی کاری»)، این نیروهای فرصت طلب، صرفاً ابزار قدرتی بودند در دست نزاع و ستیز طبقاتیِ دو فرقه (حزب) اعتدال و دموکراتها. دو حزبی که هر دو در دستیابی به «فرمان مشروطیت» و «شورای ملی»، سهمی در پیروزی داشتند. به بیانی هر دو از مشروطه خواهان و اصلاح گرانی بودند که در ستیزهای دوره قبل، در برابر مشروعه طلبانِ مشروطه خواه ، متحد یکدیگر بودند. اما بعد از شکست محمد علی شاه و تشکیل دور دوم مجلس، رویاروی یکدیگر قرار گرفتند و وارد ستیز و نزاعی دیگر شدند. که میتوان دلیل آنرا در خاستگاههای طبقاتی متفاوت شان دید. آبراهامیان از وزیر مختار انگلیس نقل قول میکند که قدرت فرقه اعتدال بیشتر در بین روحانیون، تجار و صنعتگران نهفته بود، ضمن آنکه خود (آبراهامیان) اضافه می‌کند : «فرقه اعتدال از اهداف اشرافیت زمیندار و طبقه متوسط سنتی پشتیبانی می‌کرد و فرقه دموکرات سخنگوی طبقه روشنفکر جدید بود» (46) . بدین معنی که با دو برنامه اصلاحاتی مواجه ایم که هر کدام می‌خواسته بدون مشارکت دیگری در مصدر قدرت قرار گیرد و به اصطلاح قدرت را به نفع خود و متحدینش به تصرف درآورد. پس با تصویه ای مواجه ایم که معمولا در انقلابهای غیر دموکراتیک دیده می‌شود (حتی اگر خود را دموکراتیک معرفی کند). در بحثی جداگانه حتما به این مسئله خواهیم پرداخت. اما اکنون همینقدر بگوییم که همانگونه که می‌بینیم، شهر تهران، در این مرحله درگیر آگاهی و منافع طبقاتی شده است . رخدادی که در زمان ناصرالدین شاه، حتی تصورش هم از محالات بود. در آن ایام تنها ستیزی که می‌شد تصور کرد، نزاع با حکومت استبدادی ناصرالدین شاه بود. و از آنجا که در دوره ناصری ، مردم به منزله «رعایا» دیده و درک می‌شدند، این شیوه از ستیز، بین گروههای مختلف اجتماعی اصلا افقی برای آشکاری و حضور نداشت. حال آنکه چنانچه در بررسی مبارزات دور اول (دوره مظفرالدین شاه ) دیدیم، مردم برای نخستین بار در مقام «ملت»، به منزله «قدرت» دیده و درک شدند. به طوریکه به یکی از ابزارهای بسیار مهم ادبیات سیاسی تبدیل شدند؛ تا جایی که چنانچه در بحث های گذشته دیدیم ، هنگامی که در مفاد فرمان مشروطیت، نامی از «توده ملت» برده نشد بود، اصلاح طلبانِ مشروطه خواه ، از پذیرش و موافقت با فرمان امتناع کردند. بنابراین زمانی که فرقه دموکرات با سردار اسعد متحد می‌شود، این اتحاد نه به معنای پذیرش یا تأیید بینش و عقاید وی، که مسلماً فارغ از دغدغه استقلال سیاسی و یا درد حکومت ملی است، بلکه صرفا در حد ابزار قدرت در ستیز با اعتدالیون است. همانگونه که حزب اعتدال به حمایت از سپهدار تنکابنی درآمد . فاتح دیگری که آدمیت او را هم مانند سردار اسعد ، فارغ از روحیه و اندیشه مشروطه خواهی دانسته است. بنابراین ضمن تأکید بر نظر آدمیت، این نکته را به آن اضافه می‌کنیم که هر دو سردار، برای هر دو فرقه در حد ابزار قدرت بودند تا در ستیزی که با یکدیگر داشتند، بتوانند از پس یکدیگر برآیند.

به نظر می‌رسد همه این احوالات ، بالا و پایین شدن ها و به انحراف کشیده شدنِ فرقه ها و جریانهای انقلابی و اصلاح طلب، از ویژگی «آزادیِ» فاقد تجربه قبلی است. آزادی ای که به دلیل بیرون زدن از چارچوبهای قبلی، و فقدان تجربه لازم (بخوانیم دموکراتیک) جهت مدیریت وضعیت جدید، به سرعت آلوده انحصارطلبی قدرت و ثروت می‌شود. در اینجا مسئله تأیید یا نفی این پدیده های اجتماعی و سیاسی نیست. بلکه تا جایی که بشود، تلاشی است در جهتِ توجه به تجربه هایی که در زندگی روزمره، در آن ایام پدید آمده بود. به عنوان از قِبَل این «آزادی» در خصوص قلمرو روزمره مردم تهران، متوجه رخداد تازه‌ ای می‌شویم که از فضای آزاد نشأت می‌گیرد. با توجه به منابع (ایوانف)، می‌دانیم که در ایام مبارزات مشروطه خواهان، در قلمرو عمومی شهرِ تهران، همواره گفت و شنودهای مترقی جریان داشت. حتی اگر بپنداریم که قلمرو روزمره هم، به یاری مطبوعات و گفتگوهایی که در کوچه و بازار سر می گرفت ، هر روز برای توده های مردم به کلاس درسی می‌مانست که کارش آشنایی تدریجی با اندیشه های آزادی خواهانه، بوده ، با این حال، علارغم مشارکتی هم که مردم در زندگی روزمره خود ، در دور اول مجلس با نمایندگان در قلمرو عمومی داشتند (47) ، باید اذعان کرد که به دلیل فقدان بسیاری از پیش فهم ها، به لحاظ ذهنی ، هنوز برایشان افقی وجود نداشت که بتوانند تفاوتهای بین روند نظامهای شبهه فئودالی و ساختار سیاسی و اجتماعی مدرن را تفهیم کند و مورد شناسای شهر تهران، چنین شهری بود ؛ چه رسد به شهری مانند اصفهان که چنانچه دیده شد، فاقد تجربه مجادلات و تنش مشروعه خواهان و مشروطه طلبان مترقی بود. تهران، شهری بود که در سراسر دوران نهضت مشروطه تا قبل از به توپ بستن مجلس ، مردمش ـ با وجودِ خشونت هایی که در گفتگوها میتوانست وجود داشته باشد ـ ، خود نیز از گفتگو کنندگان بودند . و بدین ترتیب میتوانستند تا حدی (مسلماً بدون دستیابی به تأملات انتقادی)، با اندیشه های «متفاوت» مواجه شوند، و از این امکان برخوردار شوند که از نحوه تفکرات سنتی ای که سالیان سال ذهن شان را پر کرده بود ، حتی به طور موقت اندکی فاصله گیرند و با شکل دیگری از اندیشه روبرو شوند . ضمن آنکه در برابر محرومیت ها و رنجهایی که داشتند اکنون ولو بسیار اندک می توانستند به حقوق اجتماعی خود واقف شوند ، اما هیج بعید نیست که به لحاظ اگزیستانسیالیستی در تجربه عجیب و غریبی غوطه ور بوده باشند: آواها و واژه های جدید ، فضا و رنگی «نو» و دیگر گونه برایشان می‌ساخت. به این می مانست که از مکان و زمانی دیگر آمده باشد ، و به یک باره آسمان شهر را پوشانده و در هوا شناور باشند. از این منظر (اگزیستانسیالیستی ) ، مهم این نیست که بسیاری از معناهای کلماتی را که به گوششان می خورد نمی دانستند و نمی فهمیدند ؛ مهم وجودِ «سرشاری زندگیِ» خارج شده از بطن عادت واره ها است . این مردم امکان آنرا یافتند تا با اتکا به تجربه حسیِ چنین فضایی، به منصه ظهور خود و دیگری در فضایی متفاوت برسند و از سر تجربه اش به نوعی آزادی دست یابند. در حال حاضر، کاری با آگاهی سیاسی شان و حد و حدود آن نداریم؛ در اینجا مهم آگاهی شان نسبت به خروج از مدار تکرارهاست . و از قضا همین امر است که برای آنها «نشاطِ آزادی» را به ارمغان می آورد. بنابراین با نوعی از «آزادی» مواجه ایم که ناشی از خروج از فضای عادت واره های همیشگی است ... ؛ سخن از قرار گرفتن ، در معرضِ روابط و گفتگوهایی است که «نو و تازه» اند . اینک آزادیِ نشاط انگیزِ اندیشه های جدید است که در اطراف آنها پرسه می زند. آیا به غیر از این است که صِرف تازگی شان می‌توانست بوی نایِ چند هزار ساله ی فرهنگِ در خود خفته را از روحِ شان بزداید. این همان فضایی بود که در ایام نهضت مشروطه ، شهری همچون اصفهان آنرا کم داشت. و این کم بودگی، چیزی بود که برای متحول شدنِ فرهنگ شهر و زندگیِ شهری امری لازم بود . سخن در خصوص «برخاستنی عصیان گرایانه» از بستر چند صد ساله سنت است. همانی که این آمادگی را دارد تا در صورتی که مجالی برای پروردن خود بیابد، به واسطه جنبش های شهری، از سوی خودِ شهر نشینان (و نه به صورت فرمایشی از بالا ) ، رفرمهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی را به وجود آورد و روابط را تحت تأثیر خود قرار‌دهد .

شهر تهران، چنین شهری بود ؛ چه رسد به شهری مانند اصفهان که چنانچه دیده شد، فاقد تجربه مجادلات و تنش مشروعه خواهان و مشروطه طلبان مترقی بود. تهران، شهری بود که در سراسر دوران نهضت مشروطه تا قبل از به توپ بستن مجلس ، مردمش ـ با وجودِ خشونت هایی که در گفتگوها میتوانست وجود داشته باشد ـ ، خود نیز از گفتگو کنندگان بودند . و بدین ترتیب میتوانستند تا حدی (مسلماً بدون دستیابی به تأملات انتقادی)، با اندیشه های «متفاوت» مواجه شوند، و از این امکان برخوردار شوند که از نحوه تفکرات سنتی ای که سالیان سال ذهن شان را پر کرده بود ، حتی به طور موقت اندکی فاصله گیرند و با شکل دیگری از اندیشه روبرو شوند . ضمن آنکه در برابر محرومیت ها و رنجهایی که داشتند اکنون ولو بسیار اندک می توانستند به حقوق اجتماعی خود واقف شوند ، اما هیج بعید نیست که به لحاظ اگزیستانسیالیستی در تجربه عجیب و غریبی غوطه ور بوده باشند: آواها و واژه های جدید ، فضا و رنگی «نو» و دیگر گونه برایشان می‌ساخت. به این می مانست که از مکان و زمانی دیگر آمده باشد ، و به یک باره آسمان شهر را پوشانده و در هوا شناور باشند. از این منظر (اگزیستانسیالیستی ) ، مهم این نیست که بسیاری از معناهای کلماتی را که به گوششان می خورد نمی دانستند و نمی فهمیدند ؛ مهم وجودِ «سرشاری زندگیِ» خارج شده از بطن عادت واره ها است . این مردم امکان آنرا یافتند تا با اتکا به تجربه حسیِ چنین فضایی، به منصه ظهور خود و دیگری در فضایی متفاوت برسند و از سر تجربه اش به نوعی آزادی دست یابند. در حال حاضر، کاری با آگاهی سیاسی شان و حد و حدود آن نداریم؛ در اینجا مهم آگاهی شان نسبت به خروج از مدار تکرارهاست . و از قضا همین امر است که برای آنها «نشاطِ آزادی» را به ارمغان می آورد. بنابراین با نوعی از «آزادی» مواجه ایم که ناشی از خروج از فضای عادت واره های همیشگی است ... ؛ سخن از قرار گرفتن ، در معرضِ روابط و گفتگوهایی است که «نو و تازه» اند . اینک آزادیِ نشاط انگیزِ اندیشه های جدید است که در اطراف آنها پرسه می زند. آیا به غیر از این است که صِرف تازگی شان می‌توانست بوی نایِ چند هزار ساله ی فرهنگِ در خود خفته را از روحِ شان بزداید. این همان فضایی بود که در ایام نهضت مشروطه ، شهری همچون اصفهان آنرا کم داشت. و این کم بودگی، چیزی بود که برای متحول شدنِ فرهنگ شهر و زندگیِ شهری امری لازم بود . سخن در خصوص «برخاستنی عصیان گرایانه» از بستر چند صد ساله سنت است. همانی که این آمادگی را دارد تا در صورتی که مجالی برای پروردن خود بیابد، به واسطه جنبش های شهری، از سوی خودِ شهر نشینان (و نه به صورت فرمایشی از بالا ) ، رفرمهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی را به وجود آورد و روابط را تحت تأثیر خود قرار‌دهد .

از اینرو می توان گفت ، جریاناتی که چه قبل و چه پس از پیروزی نهضت مشروطه تا قبل از به توپ بستن مجلس و دوران استبداد صغیر ، در تهران به وقوع پیوست و توده مردم را با تجربیات اجتماعی و فرهنگیِ جدیدی روبرو کرد ، همگی سازنده ی بخشی مهم از ورود آنها به جریانی آزاد و عصیانگرایانه بود. ولی نباید فراموش کنیم که از آنجا که این فضا، فاقد مدیریت و دانش مدنیِ مدرن و مطالبات آن بود، قادر به متحول کردن توده های مردم جهت دست یابی به «آگاهی از خود»، به منزله «شهروند» نبود. وضعیتِ بسیار مهمی که باعث می‌شد، توده ها در پسِ درک هستی شناسانه آن فرو ‌مانند: فرو ماندن از آن نوع آگاهی، که برخاسته از هستی اجتماعیِ آگاهانه و گشوده به روی تغییر در سبک زندگی (در شرایط خاص تاریخی) است که مطالباتی مشخصا دموکراتیک دارد. حال آنکه به لحاظ هستی اجتماعی، برای «توده های مردم» در آن ایام، امکان وقوع چنین «آگاهی از خود»ی وجود نداشته است. به واقع نهضت مشروطه ، در بستر مبارزه با حکومت فئودالی و مستبد، رخ داده بود. و از پشتوانه آگاهی ای که امروزه وجود دارد، محروم بود. منظور پشتوانه مطالباتیِ طبقه متوسط بسیار گسترده و کثیرِ شهریِ تکامل یافته ای است که به خودآگاهی اجتماعی دست یافته است و به همین دلیل هم مطالبات مدنی و شهروندی اش را به خوبی می شناسد.

اما همانگونه که گفتیم ، در ایام نهضت مشروطه، مطالبات شهروندی را طبقه روشنفکر شهری بود که نمایندگی می‌کرد. و مسلماً توده های وسیع مردم هنوز آمادگیِ درک فرهنگ و مطالبات مدرن و همراهیِ با آنرا (به منزله امری که بتوانند با آن همذات پنداری کنند و متعلق به خود کنند) محروم بودند . با این حال، برخی از روشنفکران در آن ایام که به پرورش ذهنی توده ها باور داشتند، و در این راه تلاشهایی میکردند به انتشار روزنامه های آزادیخواهانه ای دست می‌زدند که با ادبیات مردم عامی همخوانی داشته باشد که از قضا موفقیت های زیادی هم کسب کرده بودند . شاید به این دلیل مهم که از فکاهی و طنز برای روشنگری و افشاء استفاده می‌کردند.

از این نظر ، جهت سنجش فضای فرهنگی و اجتماعی شهر تهران در آن ایام، و نحوه کار روشنفکران مشروطه خواهی که معتقد به پرورش ذهن توده ها بودند ، خوب است به روزنامه پر طرفدار صور اسرافیل و صفحه چرند و پرند آن نگاهی می اندازیم . این روزنامه تا قبل از کودتای محمد علی شاه و تعطیلی دور اول مجلس در سالهای 1325 و 1326 قمری، در 32 شماره منتشر شد و صرف نظر از خوانندگان فراوانش ، صفحه ی مخصوصی در این روزنامه بود به نام چرند و پرند که نگرشی کاملا «ضد قدرت » داشت و توسط علی اکبر دهخدا (با زبانی طنز و نیشدار) نوشته میشد ، این صفحه در آن دوران، از پر مخاطب ترین روزنامه های تهران بود. و از آنجا که عمداً به زبان محاوره و عامیانه نوشته میشد ، نه فقط روشنفکر و تحصیل کرده بلکه طیف وسیعی را مخاطب و خواننده خود کرده بود؛ چیزی که بیانگر تقاضای عدالتخواهی مردم تهران در آن ایام است. به هر حال در شماره 12 این روزنامه ، در صفحه چرند و پرند آن مطلب جالب توجهی آمده که در اینجا گوشه هایی از آن را می آوریم:

«اخبار شهری : دیروز سگ حسن دله نفس زنان و عرق ریزان وارد اداره شد. به محض ورود ، بی سلام و علیک فوراً گفت فلان کس زودِ زود این مطلب را یادداشت کن که در جشن خیلی لازم است. گفتم رفیق (...) مطلب در صندوق اداره به قدریست که اگر روزنامه هفتگی ما به بلندی عریضه کرمانشاهی‌ها یومیه هم که بشود باز زیاد می‌ آید. گفت این مطلب ربطی به آنها ندارد (...) ناچار قلم برداشتم ، گفت بنویس " چند روز قبل ، پسر حضرت والا در نزدیک زرگنده ، اسب کالسکه اش در رفتن کندی میکرد (...) حضرت والا حرصش درآمد ..." . گفتم باقیش را شما می گویید یا بنده عرض کنم . یکمرتبه متعجب شده چشمهایش را به طرف من دریده گفت "گمان نمیکنم جنابعالی بدانید..." ؛ گفتم ، حضرت والا حرصش درآمد «رولوه» را از جیبش درآورده اسب کالسکه اش را کشت. (...) ؛ گفتم عرض کردم مطلب در صندوق اداره ما خیلی است ، و این مطلب هم پیشِ آن مطالب قابل درج نیست. (...) [گفتم ] شما الحمدالـه می دانید که آدم وقتی حرصش دربیاید دیگر دنیا پیش چشمش تیره و تار می شود. خاصه وقتی که رجال بزرگ مملکت حرصشان درآمد حق دارند همه کار بکنند. همانطور که اولیای دولت حرصشان درآمد و بدون محاکمه قاتل بصیر خلوت را کشتند. همانطوریکه حبیب الله خان برادر اسدالله خان سرتیپ قزاقخانه را گلوله پیچ کرد. همانطور که نظام السلطنه حرصش درآمد و با آنکه پشت قرآن را مهر کرده بود ، جعفر آقای شکاک را تکه تکه کرد، همانطور که آن دو نفر حرصشان درآمد و دو ماه قبل یک نفر ارمنی را پشت یخچالِ حسن آباد قطعه قطعه کردند ، همانطور که آدمهای عمیدالسلطنه طالش حرصشان درآمد و آنهایی را که در "کرگانه رود" طرفدار مجلس بودند سر بریدند. همانطور که عثمانی ها به خواهش سفیر کبیرهای ما حرصشان درآمد ، چهار ماه قبل زوار کربلا را شهید کردند و امروز هم اهالی بی کس و بی معین ارومیه را به باد گلوله توپ گرفته اند. همانطور که پسر رحیم خان چلبیانلو حرصش درآمد و دویست و پنجاه و دو نفر زن و بچه و پیر مرد را در نواحی آذربایجان شقه کرد، همانطور که میرغضب ها حرصشان درآمد و درختهای فندق پارک تبریز را با خون میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی و حاج میرزا حسن خان خبیرالملک آبیاری کردند ، همانطور که یک نفر حکیم حرصش درآمد و وزیر دربار را در رشت توی رختخوابش مسموم کرد، همانطور که پلیس حرصش درآمد و مغز سر میرزا محمد علی خان نوری را با ضرب شش پر از هم پاچید ، همانطور که اقبال السلطنه در ماکو حرصش درآمد و خون صدها مسلمان را به ناحق ریخت، همانطور که دختر معاون الدوله حرصش درآمد و وقتی پدرش را به خراسان بردند به زورِ گلو درد خودش را خفه کرد، (...) بله آدم مخصوصا وقتی که بزرگ و بزرگ زاده باشد ، حرصش که در بیاید این کارها را میکند. علاوه بر این مگر برادر همین حضرت والا وقتی یکماه قبل در اصفهان مادر خودش را کشت ما هیچ نوشتیم ؟ ما آنقدر مطلب برای نوشتن داریم که به این چیزها نمی رسد. گذشته از اینها شما می دانید که پاره ای چیزها مثل پاره ای امراض ارثی است حسین قلی خان بختیاری را اول افطار به اسم مهمانی زبان روزه کی کشت؟ گفت بله حق با شما هست. گفتم پدر همین حضرت والا نبود؟ (...)» (48) .

به همان میزان که این مطلب بیانگرِ نقد و افشاگریِ «بی قانونی» در کشور است ، حامل نفسِ «افشاءگری» نیز است. نَفسی که برآمده و مرتبط با نهضت مشروطه است و در زمانی است که مجلس شورای ملیِ تازه تأسیس ، در حال تنظیم و تدوین قانون اساسی بود ، بنابراین مطلبی که دهخدا نوشته است بیانگر «آزادیِ بیان» در آن مقطع تاریخی نیز است. مطلبی که از محالات بود که در زمان ناصرالدین شاه و یا بعدتر در زمان رضا شاه بتوان ذره ای از این انتقادات را بیان کرد . و این همان آزادیِ فکر و اندیشه گیِ سبک بالی است که در سطور بالا از آن گفتیم؛ و اکنون می‌توان گفت واقعیتِ شعف انگیزِ حضورِ یکی از ابزارهای سیاسی و اجتماعیِ مدرن در آن ایام، در همین تجربه ی آزادی فکر و بیان نهفته است ؛ چرا که گفتن از همه چیز مجاز است . گویی تمامی ترس ها و خودسانسوریها به جهانی دیگر گریخته ‌اند ؛ به جهانی که متعلق به گذشته است و در «اکنون» جایی ندارد ...

اما این نشاط و شعفِ عصیان کرده ، روی دیگری هم دارد که بی شک تحمل ناپذیر است ؛ چیزی که میتواند هزینه شادکامیِ نابهنگامِ بیرون جسته از قیود باشد. چرا که اهالی شهر و آزاد اندیشانِ قلم به دست ، بدون برساختنِ الگوهای جدیدِ محافظتی ، به خروج از الگوهای اجتماعی و فرهنگیِ تحت کنترلِ استبداد اقدام کرده بودند ؛ همین عملِ خروجِ بدون پشتوانه ی حقوقی و ضمانت اجراییِ آن ، با وجودیکه آنها را از ترس ها و خودسانسوری هایشان فراتر می‌بُرد و امکان تجربه ی نو و جدیدی فراهم میکرد ـ چنانچه در مدت یکی دو سال ، به واسطه ی تنش و نزاعِ قدرتِ بین سکولارها و مشروعه خواهان و یا دین مدارانِ ضد مشروطه ، دوره تک صدایی را به پایان برده بودند و قلمرو عمومی را از نظارت و کنترل خارج کرده بودند ـ اما به دلیل فقدان بنیاد های حقوقی و همچنین غیاب خودجوش التزامهایی که توده مردم را به قانون مندی‌ فرا بخواند، شهر در معرض هرج و مرج، قرار می‌گیرد و استبداد بار دیگر (البته در شکل و هیبت محمدعلی شاهی اش) سر بر می آورد. گویی شهروندان تهرانی ، شکارِ فضای بی وزنِ خروجِ خود شده اند. خروجی عصیان گرایانه ، از چارچوبهای کنترلی و نظارتی ای که عمری چند صد ساله داشته است . اکنون چند آوایی و تنشهایی که در ابتدا خوشایند جلوه می کرد ، از آنجا که جذب خلاء بی قانونی شده است، در نهایت به امری سرگیجه آور و مالامال از دلهره تبدیل می‌شود. به طوری که حتی این احتمال می تواند وجود داشته باشد که برخی آروزمند حکمرانیِ اصلاح طلبانه ی مستبد باشند . چرا که در این فضای آشفته و خارج از مدارِ عادت واره های روزمره ، گاهی پیش می‌آمد که مسئله از آزادی بیان و اندیشه گذر کرده و به صورت اقداماتی تروریستی و خشونت آمیز در آید . ترورهایی که مشروطه و مجلس و نهادهای حکومتی را دور میزد و خودسرانه به کشتن افراد اقدام می کرد (49 ) ؛ وضعیتی که همراه با آشوبهای شهرها و ایالات متعدد و حضور گستاخانه روس و انگلیس و اشغال شهرها توسط آنها، حکومت مرکزی را روز به روز ناتوان تر از قبل می کرد: مجموعه موقعیت های التهاب آوری که ، باعث ظهور رضا خان (پهلوی) و نظم آهنین وی شد : نظمی که در آن ایام می‌توانست مطلوب بسیاری باشد ؛ حاکمیت مستبدانه ی دوره ای که بنیادش تنها می‌توانست بر اغتشاش زمانه باشد .

اصفهان ، اردی بهشت 1397

منابع

46. آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم 1377 ، ص132

47. ایوانف ، م. س؛ انقلاب مشروطیت ایران ، ترجمه آذر تبریزی، [تهران، 1357]، ص 27.

48. دهخدا علی اکبر. چرند و پرند : تهران ، کانون معرفت ، چاپ سوم، بی تا، صص37 ـ 39.

49. آجودانی لطف الله ، روشنفکران ایران در عصر مشروطیت ، تهران : نشر اختران ، چاپ دوم ، 1387 ، ص 157 .

بخش ششم مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: انسان شناسی و فرهنگ

 

 

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: