1397/8/21 ۰۸:۰۵
در قرون اخیر نیاکان ما کمتر بخت برخورداری از خرد اسلاف قرون دوم تا دوران ورود به تجددمآبی را داشتهاند. گویی در دو قرن اخیر که بادی از سوی غرب وزیده و بویی از خرد جدید و تجدد آورده، خرد قدیم را پوشانده است. نکتهای که درکش آسان نیست و به این جهت تکرارش ضرورت دارد، این است که خرد اروپای جدید با خرد قرون وسطی و خرد دوره اسلامی و یونانی تفاوت کلی داشته است. یونانیان هم در طی دوهزار و پانصد سال تاکنون هرگز به مراتب خردی که نیاکان قدیمشان از آن برخوردار بودند، نرسیدند و ظاهراً از رجوع به آن برای دریافت صورتهای دیگر خرد نیز ناتوان بودند یا به هر حال نشانی از این رجوع را کمتر میتوان یافت.
اشتباه میان هوش و عقل
۱۰ـ ما معمولاً اثر عقل را در زندگی عمومی و روابط و مناسبات اجتماعی و فرهنگ و زبان میشناسیم؛ یعنی عقل قوه و استعداد فهم و ادراک آنچه هست و روی میدهد و همچنین تشخیص باید و نباید و حق و باطل است. گاهی دریچه فهم مردمان باز است و دایره آن وسعت دارد، اما گاهی نیز دریچه تنگ میشود و فهم کوتاه میآید. در این صورت هوش نیز به زحمت جلوه و اثر کلی دارد و بیشتر در حبس وجود فردی صاحبش و در خدمت او میماند. برای روشن شدن قضیه مثالی بیاورم. در طی دهههای اخیر تعداد بسیاری از کودکان و نوجوانان بسیار هوشمند کم و بیش نامور شدند و انتظار میرفت که بهزودی در زمره دانشمندان بزرگ قرار گیرند که البته بعضی از آنها به مقام دانشمندی هم رسیدند و مخصوصاً آنها که در مراکز علمی جهان کار کردند، نامدار شدند؛ اما اکنون خبری از بسیاری از آنها نیست و نمیدانیم با هوش خود چه کردهاند و با آن به کجا رفته و به کدام مقصد رسیدهاند! وقتی دایره و مجال فهم و خرد تنگ میشود، مسائل هم پوشیده میماند و اشتغال به اوهام جای طرح و حل مسائل را میگیرد.
کسی که نگران افول خرد و خردمندی است از این که بشنود در جایی یا در همه جهان بهره هوشی کم شده است، تعجب نمیکند؛ زیرا هوش و خرد لااقل در روابط میان آدمیان و در امور معمولی زندگی از هم جدا نیستند. درست است که هوش طبیعی است و نه تاریخی، اما در تاریخ باید مجال ظهور بیابد و اگر نیابد، از کار میافتد. همیشه در همه جای جهان امثال لائوتسه، توسیدید، ارسطو، سوفوکل، سقراط، ابنسینا، فردوسی، سعدی، گالیله، دکارت، نیوتن، شکسپیر، گوته و… بودهاند. اینها بخت آن را داشتهاند که در زمان افقهای باز به سر میبردهاند و چشم به آن افقها داشتهاند یا تفکرشان نسبتی با افق داشته است؛ اما هوشمندانی که در دوران فروبستگی افقها به دنیا میآیند و زندگی میکنند، بخت آن را پیدا نمیکنند که همه استعدادهای خود را تحقق بخشند. با اینکه نیاز اصلی نیاز به عقل است، این هم که میزان هوش رو به کاهش دارد، خبر و هشدار بدی است. شاید اشتباه میان هوش و عقل موجب این استنباط باشد؛ زیرا قاعدتاً هوش که یک امر بیولوژیک و روانشناسی است و به معنی درست لفظ، کاهش نمییابد (مگر اینکه تاریخ طبیعی تحول و تکامل داروینی به انتهای قوس صعود رسیده و سیر در قوس نزول را آغاز کرده باشد)، بلکه تنبل میشود و ظهور و کارایی کمتر پیدا میکند. چرا چنین میشود؟ وقتی خرد رو به افول دارد، نسبت همبستگی و همزبانی میان مردمان سست میشود و با بروز این سستی و بیگانه شدن مردمان با یکدیگر، نه فقط مسائل به جای اینکه ناظر به صلاح کلی باشد، بیشتر فردی و شخصی میشود، بلکه زبان به لکنت میافتد. هوش و زبان هم از هم جدا نیستند. عقل که نباشد، پیوند و رابطه نیست و هوش وقتی در جای خود قرار نگیرد، چه میتواند کند؟ در نبود خرد، زبان علیل است و با علیل شدن زبان، هوش هم کند میشود.
سنجش خردمندی و بیخردی
۱۱ـ اگر بگوییم راقم سطور چه حق داشته است و دارد که خود را بیرون از جهان قرار دهد و در باب خرد و بیخردی زمانه حکم کند، ظاهراً سخن موجهی میگویید و بهراستی مگر ملاکی برای سنجش خردمندی و بیخردی وجود دارد؟ در مورد هوش چنانکه گفته شد، تستها و آزمایشهایی هست که تا حدی میتوان به آنها اعتماد کرد؛ ولی چگونه بگوییم که فلان گفتار یا کردار خردمندانه است و کدام نیست و بر چه مبنا و با چه جوازی بگوییم که چه باید کرد و چه نباید کرد؟ و اگر بود، این همه گفتار ضد و نقیض و مخالف و موافق که به نظر صاحبانشان عین حقیقت است، در افواه نمیگشت.
یک ملاک ساده این است که گفتار و کردار خردمندانه باید بهجا باشد و هر قول و فعل بیجایی، بیخردانه است؛ ولی چگونه تشخیص دهیم که جایگاه هر قول و فعل کجاست؟ عقل و رأی در نظر متقدمان و متأخران معنی واحد و ثابت نداشته است و ندارد. متقدمان عقل («عقل نظری» علم به چیزهاست و «عقل عملی» درک بایدها و نبایدها و تشخیص راه صلاح و بهروزی و سعادت است) را راهی به علم و عمل درست میدانستند و معتقد بودند که با علم و عمل درست به سعادت راه میتوان برد؛ ولی در عهد و دوران تجدد، عقل دیگر ربطی به معارف (به معنی قدیم آن) ندارد، بلکه بنیاد علم تکنولوژیک و کارساز زندگی و کار دنیاست.
فعلاً کاری به این معنی نداشته باشیم که: مگر میتوان سالکان راه حق و کسانی را که به کار دنیای کنونی و خرد آن اعتنایی ندارند، بیخرد دانست؟ یا آنان را که نسبتی میان خرد و اخلاق قائل نیستند به بیخردی منسوب کرد؟ پرسش این است که: در جهان ما تا چه اندازه رفتارها و کردارها با میزان عقل اداره میشود؟ و دلها و زبانها یکی است؟ و مردمان همان میکنند که میگویند؟ و آیا برای رسیدن به مقاصدی که در نظر میگیرند، وسایل مناسب میجویند؟ و در وقت مناسب به مقصد میرسند؟ و اگر نرسیدند، تحقیق میکنند که مبادا در تعیین مقصد و مقصود یا در انتخاب راه و وسیله اشتباه کرده باشند؟ مثلاً وقتی حاصل کار یک سازمان اداری و آموزشی، ناچیز و بد باشد، باید به چرایی آن فکر کنند.
از اینها که بگذریم، آیا گروههایی که بهخصوص در منطقه ما مدعیاند با ترور و ایجاد وحشت و دزدی و تبهکاری و تجاوز و آدمکشی به دین و اعتقادات دینی خدمت میکنند و نتایج کار خود را نمیبینند، در درکات بیخردی دست و پا نمیزنند. البته لازمه طرح این پرسشها تا حدودی بیرون ایستادن از زندگی کنونی است؛ اما شاید روش دیگری را بتوان پیش گرفت و مثلا به جای شهرتها و روشنیها، به تاریکیهای وضع موجود هم نظر کرد. دیدن تاریکیها بدبینی نیست، جستجوی راه است. هر مردمی راهی را برمیگزینند و به سوی مقصدی میروند و برای رسیدن به مقصد، از وسایلی که کم و بیش معین است، استفاده میکنند. گاهی مقاصدی برگزیده میشود که بسیار دور است و روندگان نمیدانند در میان این راه دور چه باید بکنند. این هم ممکن است که قومی دو مقصد دور از هم را در نظر داشته باشد و بخواهد همزمان به هر دو برسد و این تمنای محال یا لااقل بیهوده است و نمیدانیم چگونه میتواند به مقصد برسد. مردمانی هم هستند که از مقصد و غایت زیاد حرف میزنند؛ اما کوشش لازم برای رسیدن به آنها نمیکنند و حتی کمتر میپرسند که چگونه و با چه وسایلی میتوانند به مقصد برسند؟
در چنین وضعی سیاست و حکومت مسئولیت دارد و حتی تدبیر و عملش و آثاری که بر آنها مترتب میشود، میتواند ملاکی برای حکم در باب وضع خرد در جامعه باشد. حکومت نماینده کشور است؛ ولی در شرایط دشوار عصر را نیز نباید از نظر دور داشت. امکان پیش آمدن وضعی بدتر از این را هم میتوان در نظر آورد. در جهان ما تعداد مردمی که هیچ مقصد و امیدی ندارند و نمیدانند که چرا زندگی میکنند، کم نیست و پیوسته بر این تعداد افزوده میشود. اینها سیاهیهای زندگی است. در این وضع روحی و اخلاقی خرد کجاست و چه میکند؟
۱۲ـ وقتی مردمان نمیدانند چه میکنند، و به کجا میخواهند بروند، و زندگیشان در مشغولیت با وسایل تکنیک میگذرد، پیداست که به جایی هم نمیرسند؛ زیرا سرگرمی با وسایل تکنیک، آنها را به اکنون چسبانده و با گذشته و آینده بیگانهشان کرده است. زندگی وقتی معنی دارد که اتصالی میان گذشته و آینده در اکنون وجود داشته باشد. گاهی طوایفی از مردم مقصودهای موهوم دارند؛ یعنی مقصودهایشان امکان تحقق در زمان و آینده ندارند. آنها بیشتر حرف میزنند؛ اما راهی پیش رویشان نیست و قدم همتشان هم قهراً سست است. اینجا تشخیص خردمندی و بیخردی چندان هم دشوار نیست و مگر نمیتوان گفت کسانی که حرف میزنند و عمل نمیکنند و از بیعملی خود غافلند و داعیههای بیهوده دارند، از خرد پیروی نمیکنند؟ غیر از این نشانههای دیگری هم هست.
آیا مردمی که طلب ندارند و راه نمیجویند و میپندارند که همه چیز را میدانند و خردشان به کمال است، از خرد بیبهره نماندهاند؟ بالاخره برخورداری از خرد و خردمندی هم نشانههایی دارد. اهل خرد چیزی که نمیدانند، نمیگویند و کاری را نمیتوانند انجام دهند، به عهده نمیگیرند. آنها حد خود و حدود چیزها و موقع و مقام کارها را میشناسند و اندازه را رعایت میکنند و برای رسیدن به مقصود وسیلههای مناسب برمیگزینند.
یکی دیگر از نشانههای برخورداری از خرد، صبر و گوش دادن به سخن دیگران و تأمل در آنها و در آرای نیندیشیدة خویش است. شخص خردمند به دانش و دانایی خود مغرور نمیشود و دست از طلب حق و درستی برنمیدارد و مسائل حقیقی را با اوهام اشتباه نمیکند و مخصوصاً به طرح درست مسائل میاندیشد. خردمندان هرچه بشنوند، در مورد آن میاندیشند و موهوم را بر علم و معلوم ترجیح نمیدهند. کسانی ممکن است حرفهای خوب بزنند و حتی به مطلوبهای خوب و موجه نظر داشته باشند، اما اگر مطلوبها رسیدنی نباشند، چرا و چگونه باید همت صرف رسیدن به آنها شود؟
در زمان ما تمنای محال امر رایجی شده است و عجبا و دریغا که در مواردی تمنای محال نه فقط عجیب نمینماید، بلکه ضرورت وجودی پیدا میکند و از آن رهایی نمیتوان یافت و این وضعی است که دیگر «امید» در آن جایی ندارد و «آرزو» جای آن را گرفته است! خردمند میداند که آرزو پروردن بیهوده است و به همه آرزوها نمیتوان رسید. به این جهت او بهترین خوبهای ممکن را میجوید و تحقق میبخشد. گذشته را در آینده محقق نمیتوان کرد. گذشته، گذشته است حتی تجدیدعهد با آن اگر ممکن باشد، بنای عهد تازه است. اروپاییان هم در رنسانس با یونان و روم تجدیدعهد کردند؛ اما این تجدید عهد به مدرنیته (تجدد) رسید. اگر درست باشد که از آثار و نشانههای وجود عقل، علم مفید و موثر و عمل درست و محکم و آرامش و ثبات و رفق و مدارا و صبر و امید و دوستی و وفاداری به عهد است، هرجا که اینها نیست، خرد هم رخ پوشیده است. چنانکه در قلمرو تکنولوژی هم هرجا محکمکاری هست، میتوان عقل تکنیک را در کار دانست و آنجا که کارها سرهمبندی است، عقل تکنیک وجود ندارد.
در شرایطی که مصرف در همه جای جهان یکسان شده و آشوب و جنگ و اختلافهای قومی ـ قبیلهای و مذهبی بسیاری از مناطق جهان را فرا گرفته است، عقلی هم که باید حافظ امنیت و ضامن رعایت حدود باشد، رو نهان کرده است.
برهوت بیخردی
با نظر به این قبیل نشانیها، شاید بتوان با خرد کارساز آشنایی پیدا کرد یا به جستجوی آن برآمد. این جستجو در شرایطی که خرد گذشته دارد پوشیده میشود، حداقل میتواند مانع رسمیت یافتن بیخردی شود. وقتی برهوت بیخردی بهسرعت گسترش مییابد تا آنجا که گاهی چشم ظاهربین هم آن را میبیند، باید نگران فاجعه بود. معهذا نباید بهکلی نومید شد و حتی در برهوت بیخردی هم باید امید روییدن گیاه خردمندی را در دل نگاه داشت.
متأسفانه در کوچه و بازار که میگردیم و به سازمانها و مراکز اجرایی و آموزشی و خدماتی که مراجعه میکنیم و حتی در بعضی برنامهها و مقررات و قوانین جاری و حاکم که نظر میکنیم، در بهترین صورت صرف نظر از بعضی کارهای خوب که شخصی و استثنایی است، کمتر نشانی از درک زمان آینده و آشنایی با آن میتوان یافت.
عقل جدید و قدیم
۱۳ـ تجدد گرچه گسترش و تحقق صورتی از خرد بود، اکنون به پایان راه خود رسیده و ناگزیر باید با عادات عقلی دو سه قرن گذشته بسازد و به سر برد. در این وضع، از جهان توسعهنیافته که بیشتر با سطح و ظاهر تجدد و رفتار عادی و رسوم هر روزی غرب و جهان متجدد آشنا شده و کمتر با خرد آن انس یافته، چه توقع میتوان داشت؟ این جهان بازماندهها یا خاطراتی از خرد قدیم را با صورت رسمی آداب و اقوال تجدد و مشهورات جهان جدید درهم آمیخته و بیش از یک قرن با آنها به سر برده است، بیآنکه از این آمیختگی خبر داشته باشد و بداند که این هر دو از ذات خویش دور افتاده و اثر افتادهاند.
این مسئله عقل جدید و قدیم و وجود و غیاب آنها در دورانهای تاریخی، مسئلهای است که ما کمتر به آن اندیشیدهایم؛ زیرا چنانکه باید به تفکر تاریخی اعتنا و التفات نداشتهایم. من هم که پنجاه سال به آن اندیشیدهام، هنوز تقریباً در همان جا هستم که بودهام! در جوانی میخواستم کتابی با عنوان «عصر بیخردی» بنویسم که نتوانستم و حاصل سعیام به صورت رساله کوتاه «عصر اتوپی» درآمد. اکنون دوباره سعی دوره جوانی را تکرار کردهام. نمیدانم حاصلش چه بوده است. اندکی خامی در آن میبینم، اما دیگر توان بازنویسیش را ندارم.
از نکاتی که در طی مدت قلمزنی آموختهام، این است که سخن گفتن از «خرد زمان»، جسارت میخواهد و تاوان دارد. من اگر جسارت چندان در فکر و نظر نداشتهام، کوشیدهام تا آنجا که میتوانم، تند و زننده ننویسم. در این پنجاه سال به تاوان دادن یا لااقل به شنیدن این ملامت که چرا حرفهای مبهم و نامفهوم میزنم، عادت کردهام! هرگز گوشها و چشمها برای شنیدن و خواندن گزارش وضع خرد زمان باز نبوده است و اکنون هم باز نیست. بهخصوص که چون خرد را امر شخصی میدانند و با هوش اشتباه میکنند، میپندارند که اگر کسی از بیخردی زمانه بگوید، اشخاص را به بیخردی متهم کرده است؛ اما مراد از بیخردی زمان، بیخردی همه مردمان نیست.
مردم خردمند یا مستعد برخورداری از خرد، همواره در همه جا هستند و اگر نباشند، جهان درهم میریزد و از هم میپاشد؛ اما کار جهان همیشه به دست خرد و خردمندی نیست. در جهانی که حماقت و فساد غلبه دارد، خردمندی اهل خرد و صلاحاندیشیشان به جایی نمیرسد و مگر میشود با فساد از خرد گفت؟ آنها اگر بتوانند خرد پوشیده و صلاح به کار نیامدهشان را حفظ کنند، شاید ذخیرهای برای آینده باشند. پس سخن من در نفی خرد و خردمندی نیست.
گاهی از بعضی از دوستانم و مخصوصاً دوستان مایل به مذهب «اصالت وجود» گله دارم که چندان به ماهیت عقل اهمیت میدهند که به وجود و عدم آن اعتنا نمیکنند و حال آنکه آنها بهتر از من میدانند که فلسفه به وجود نظر دارد و اگر در ماهیت بحث میکند، مراد ماهیت موجود است. وقتی در همه جا همه ـ از ضعیف و قوی ـ در سودای قهر و غلبهاند و اراذل و اوباش و تبهکاران هم سودای حکومت به سرشان زده است و اقوام و کشورهای کوچک و ضعیف در دوران افول قدرتهای بزرگ سوداگری، به جان هم افتادهاند و با سست شدن پیوندهای درون جامعهها و ظهور فرد به معنای آدمی که هیچ تکیهگاه و پناهی ندارد، آشوب و ناامنی سراسر جهان را فرا گرفته است، جهان باید از خرد و خردمندی بیبهره شده باشد که نمیتواند از این مصیبتها جلوگیری کند و رهایی یابد.
داعش و پوشیده شدن خرد
داعش صرفاً یک گروه تروریست تبهکار نیست، بلکه از آثار و نشانههای پوشیده شدن خردی است که قرار بود جهان را کانون عدل و دوستی و صلح و آسودگی کند. اگر در نیمه اول قرن بیستم وقوع دو جنگ بزرگ از آغاز دوران وداع اروپا با خرد خبر میداد، در نیمه دوم قرن بیستم جنگ سرد آغاز شد و شدت یافت. در این جنگ با همه پیشرفتهایی که در تکنولوژی نظامی پدید آمد، هر دو طرف نفوذی را که پیش از جنگ به دست آورده بودند، تا حدودی از دست دادند. آمریکا این معنی را در کوبا و مخصوصاً در ویتنام آزمود. شوروی هم قدری دیرتر در افغانستان به ناتوانیاش پی برد. در همین دوران جنگ سرد بود که نهضتهای ضداستعماری و استقلالطلبی در برابر قدرتهای استعمارگر سربرآوردند.
جنگ میان نهضتهای ضد استعماری با استعمارگران، در ظاهر نه شکست خورده داشت و نه پیروز؛ ولی در این جنگ کار نهضتهای استقلالطلب به پایان رسید و در بسیاری کشورهای استقلالیافته دستنشاندگان قدرتهای جهانی به قدرت و حکومت رسیدند. این وضع بیش از آنکه پیروزی قدرتهای سوداگر جهانی باشد، شکست نهضتهای استقلالطلب و آغاز تاریخی بود که نامش را با مسامحه باید «تاریخ توسعهنیافتگی» گذاشت. شاید تعبیر تاریخ توسعهنیافتگی چندان مناسب نباشد؛ زیرا ناتوانی و سرگردانی و توقف و رکود تاریخ ندارد؛ ولی به هر حال جهان توسعهنیافته نیز شب و روز را دوره میکند و بهرهاش از تاریخ و تاریخی بودن همین اندازه است.
قدرت دانش تکنولوژیک
۱۴ـ اشاره شد که تاریخ هفتاد هشتاد سالة اخیر دو مرحله داشته است: یکی مرحله جنگ سرد که در آن مقابله نظامی جز در یکی دو منطقه پیش نیامد، اما در پایان این دوران حوادثی روی داد که جغرافیای سیاست با آن دگرگون شد. این دوران تا آغاز دهه ۹۰ قرن بیستم طول کشید و هنوز اندکی از انقراض شوروی نگذشته بود که دوران جنگ سرد به سر آمد و با حمله عراق به ایران، دورانی از جنگ تانکها و بمبافکنها و موشکها و سلاحهای شیمیایی شروع شد و همچنان نیز ادامه دارد. آمریکایی که با طراحی و اجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دولت ملی و مورد حمایت مردم ایران را ساقط کرد، به عراق و افغانستان و… لشکر کشید و گرچه نمیدانیم از این لشکرکشیها چه قصدی داشت و آیا به مقصود خود رسید یا نرسید، میدانیم که وضع منطقه را پرآشوبتر و بحرانیتر کرد. کشورهای اشغالشده درمانده و دچار انواع فقر بودند. کشور اشغالگر هم صرف نظر از سودهایی که سوداگرانش بردند، از تجاوز نسنجیدهاش سود سیاسی نبرد و شاید از نظر تاریخی بتوان گفت که در دوران ما سیاست و تدبیر سیاسی رو به ادبار دارد.
چرا چنین شده است؟ مگر علم و تکنولوژی در آمریکا و اروپای غربی و در ژاپن در اوج قدرت نیست؟ کاش میتوانستیم دریابیم که مشکل سیاست و تدبیر و فرهنگ و خرد در همین قدرت مهارنشدنی تکنیک نهفته است. از قرن هفدهم قدرت، قدرت دانش تکنولوژیک بوده است. اروپا و آمریکا هرچه دارند، از علم دارند. آنها تا دهههای اخیر همواره قدرت دانش را به سوژه انسانی و به دانشمند نسبت میدادهاند. گویی دانش وسیلهای در اختیار آدمیان است تا آن را به هر راه که میخواهند، ببرند و با آن هر چه میخواهند، بکنند. اکنون این سوژه انسانی به قول بعضی از صاحبنظران مرده است و علم تکنولوژیک دیگر در اختیار کسی نیست. سوژه مرده است و اگر سوژهای باشد، روح پنهان از چشم ظاهر علم و تکنولوژی است و مردمان اُبژة تصرف و دستکاری تکنولوژیاند.
آنان علم و تکنولوژی را وقتی به صورت کالا درمیآید، مصرف میکنند و نه فقط توانایی انصراف از مصرف را ندارند، بلکه نمیدانند که تکنیک آنها را به خود وابسته کرده و مصرف میکند. این است که اروپا و آمریکا هم دیگر جهان خود را تدبیر نمیکنند و از عهده تدبیر هم برنمیآیند. در آنجا هم هوش و خرد از مدتها پیش میل به جدایی کردهاند. آیا نباید چنین وضعی را بیخردی خواند؟
مراد از این پرسش صدور یک حکم اخلاقی درباره جهان کنونی نیست. کسی هم از بابت مشارکت و حضور در جهان بیخرد سرزنش نمیشود، بلکه جهان در پنجاه سال اخیر جهان دیگری شده است. در دورانی که خرد پدید آمده و به فعلیت رسیده در قرن هجدهم، در همه جا ضعیف شده است، مخصوصاً در جاهایی که جامعه هرگز قوام و نظام کافی نداشته است، باید نگران آشوب و پریشانی بود. هیچ کس نمیداند با رفتن خرد مدرنیته و حتی برچیده شدن بساط عقل پراگماتیک، تکلیف جهان و زندگی چه میشود و اگر کشمکشهای بیهوده و آشوبی که دارد جهان را فرا میگیرد، اندکی بیشتر گسترش یابد، چه بر سر جهان میآید؟
من افسوس نمیخورم که چرا سوژه مرده و تاریخ سوبژکتیویته به پایان رسیده است. در انتظار سوژة کنشگر جدید هم ننشستهام. به خرد پراگماتیک آمریکایی و ژاپنی و کانادایی هم کاری ندارم، بلکه به آشوب و پراکندگی و شورش پدیدآمده در دلها و جانها و در وجود گروههای بزرگ از مردم در سراسر روی زمین میاندیشم که با خرد تکنیک هیچ نسبتی ندارند، اما با مصرف وسایل ویرانگر تکنیک، جهان و زندگی مردمان را تباه میکنند.
بهوش باید بود که با نابودی و تباهی خرد جهان جدید، نه سوژة کنشگری که بعضی جامعهشناسان اروپایی در انتظارش به سر میبرند، پدید میآید و نه هیچ یک از صورتهای حکمت و خرد قدیم بازمیگردد؛ ولی با گوش دادن به حکمتهای ائمه و اولیای دین و حکیمان و اشارات شاعرانة بعضی از متفکران و صاحبنظران جدید و معاصر، امید را در دل نگاه باید داشت؛ زیرا در بحبوحه بلا و خطر است که کوکب هدایت از گوشهای بیرون میآید. جهان اگر با ابتلا به «عُجب علم» تکنولوژیک از شادی و رستگاری غافل نشود و درنگ کند که بر او چه گذشته و برسرش چه آمده است، شاید درنگش آغاز دیگری از تاریخ انسان باشد.
این یادداشت دعوتی است به تفکر برای آینده و این که در صد سال اخیر چه کرده و چه اندوختهایم و بیزاد راه و توشه به کجا داریم میرویم. آیا خبر داریم که راه پر مخالف است و پرتگاههای هولناک دارد؟ لااقل به فکر پرتگاه باشیم.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید