قلمت را مفروش، هرگز! / جلال آل احمد

1397/6/18 ۰۹:۱۴

قلمت را مفروش، هرگز! / جلال آل احمد

بعدالعنوان، تا کنون ضمن اسفار عهد جدید رساله‌ای به این عنوان از پولس رسول دیده نشده بود و در ذیل اناجیل اربعه، فقط به ذکر سیزده رساله از این رسول ـ که حواری ممتاز امم و قبایل بود ـ اکتفا شده بود که این رسایل سیزده‌گانه به ترتیب خطاب به رومیان، قرنتیان (دو رساله)، غلاطیان، افسسیان، فلیپیان، کولوسیان، تسالونیکیان (دو رساله)، تیموتاووس (دو رساله)، تیطوس و فلیمون است.

 

اشاره: ۱۸ شهریور سالگرد درگذشت جلال آل قلم، مرحوم آل‌احمد است و آنچه در پی می‌آید، به واقع «وصیت‌نامة فرهنگی» اوست که به دلایلی، با عنوان «رساله پولس رسول به کاتبان» به چاپ رسیده است.

******

بعدالعنوان، تا کنون ضمن اسفار عهد جدید رساله‌ای به این عنوان از پولس رسول دیده نشده بود و در ذیل اناجیل اربعه، فقط به ذکر سیزده رساله از این رسول ـ که حواری ممتاز امم و قبایل بود ـ اکتفا شده بود که این رسایل سیزده‌گانه به ترتیب خطاب به رومیان، قرنتیان (دو رساله)، غلاطیان، افسسیان، فلیپیان، کولوسیان، تسالونیکیان (دو رساله)، تیموتاووس (دو رساله)، تیطوس و فلیمون است. رساله‌ای به عبرانیان نیز هست منسوب به پولس رسول و نیز منسوب به برنابای صدیق و همین خود مؤید مدعایی است که به‌زودی خواهد آمد.

الغرض، عدد این رسایل چه سیزده باشد چه چهارده، در میان آنها هرگز ذکری از رساله‌ای که اکنون مورد بحث است، نیست؛ اما راقم این سطور که مختصر غوری در اسفار عهدین داشته، به راهنمایی یک دوست کشیش نسطوری (که به الزام مشغله خویش و به مصداق کل ما تشتهی البطون تشتغل الفکر و المتون، سخت در اسفار عهدین مستغرق است) و نیز به سابقه اشاراتی که در ضمن مطالعات خود یافت، اخیراً به یک نسخه خطی از انجیل برنابا به زبان مقدس سُریانی برخورد که در حواشی صفحات اول تا هفتم آن ایضاً به همین زبان مقدس، رساله مانحن فیه مرقوم رفته است؛ اما اینکه چرا تا کنون در ضمن سیزده یا چهارده رساله فوق‌الذکر نامی از این رساله نیامده است، العلم عندالله.

اما ظن غالب این فقیر و آن دوست کشیش نسطوری بر آن است که چون انجیل برنابای صدیق بشارت‌دهنده به دین مبین اسلام بوده است و لفظ مبارک فارقلیط به‌کرّات در آن آمده ـ و به همین دلیل عمداً از نظر آبای کلیسای غیر معتبر و حتی مردود شناخته شده ـ این رساله وافی هدایه نیز به سرنوشت انجیل برنابا دچار گشته است و تا کنون از انظار پوشیده مانده. و با اینکه حتی در اسفار عهد جدید نیز بارها، هم به وجود برنابای صدیق به عنوان یکی از همراهان پولس رسول و هم به وجود انجیل او، اشارات رفته است (همچنان که در اعمال رسولان، باب نهم، آیه ۲۷؛ و باب ۱۱، آیه ۶ و ۲۵؛ و باب ۱۵، آیه ۱۲تا ۲۴ و غیره) با این‌همه آبای کلیسا انجیل مذکور و دیگر آثار او از جمله رساله به عبرانیان را که در بالا ذکرش گذشت، جعلی قلمداد کرده‌اند یا در صحت انتساب آن تردید روا داشته‌اند و حتی جسارت را به آنجا رسانده‌اند که آنها را نوشته دست مسلمانان دانسته‌اند و خالی از نصوصی که از منابع مؤثق کلیسایی اخذ شده است؛ و اینها همه علاوه بر گمنام نهادن برنابای صدیق و آثارش، مع‌التأسف موجب ناشناس ماندن رساله مانحن فیه از پولس رسول نیز گشته است.

و حال آنکه یکی دیگر از دلایل اتقان انتساب این رساله به پولس رسول، تعبیرات خاص انجیلی است که گاهی به استعانت گرفته شده و راقم این سطور آن قسمت‌ها را تعمیماً لفوائده، بین الهلالین گذاشته. دیگر اینکه سبک و روال انشای انجیل که گذشته از تکرار تأکیدآمیز کلمات و مفاهیم و افعال یا حذف افعال و روابط، حاوی تشبیهات نغز و ساده و زیبا و بدوی است، در این رساله مختصر نیز دیده می‌شود.

از همه این حدس و تخمین‌ها گذشته، اینک فقیر راقم سطور با کمال خضوع و احتیاط ترجمه رساله مذکور را که به پایمردی همان دوست کشیش نسطوری از سریانی به فارسی به ختام نیک رسانده است، در معرض قضاوت صاحب‌نظران قرارمی‌دهد و از فحول سروران میدان ادب امید عفو و اغماض دارد.

تذکر این نکته نیز ضروری است که اگر هراس از قطع نان و آب آن برادر غیردینی نسطوری نبود، بسیار به‌جا بود که ترجمه این رساله پولس رسول هم به نام و عنوان او که مالک نسخه منحصر به فرد خطی آن و در حقیقت کاشف آن است، منتشر گردد. والله الموفق. اینک ترجمه متن رساله پولس رسول به کاتبان:

 

باب اول

این است رساله پولس رسول، بندة پدر ما که در آسمان است، به کاتبان: ۱ـ پولس رسول که نه از جانب انسان و نه به وسیله انسان، بلکه از جانب پدر که پسر را از مردگان مبعوث کرد. ۲ـ (و رسول خوانده شده و جدا نموده شده برای انجیل خدا) .

۳ـ در کلام پسر انسان واقع شد که (در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.) ۴ـ همان در ابتدا نزد خدا بود. ۵ـ همه چیز به واسطه او آفریده شد و به غیر ازو چیزی از موجودات وجود نیافت. ۶ـ در او حیات بود و حیات نور انسان بود.

۷ـ و امابعد فرزند آدم کلمه را شناخت و به آن نوشت و نویساند و روی زمین مسخرّ کرد و آبادانی کرد و نعمت یافت و کلمه بود و آبادانی بود. ۸ـ و کلمه کلام شد و کاتب بود و قانون شروع نهاده شد. ۹ـ و کلمه بود و قوانین نهاده شد و کلام به دفتر و دیوان شد. ۱۰ـ کلمه بود و کلام به دفتر و دیوان بود و دیوانخانه بود و بنای حبس و زندان شد. ۱۱ـ کلمه بود و کلام به دیوان‌ها بود و دیوانخانه بود و فرزند آدم به زندان درافتاد. ۱۲ـ کلمه بود و کلام بود و زندان بود و چلیپا نهاده شد. ۱۳ـ کلام بود و چلیپا بود و پسر انسان بر چلیپا شد. ۱۴ـ کلمه بود و چلیپا بر پای ماند و پسر انسان به آسمان رفت و کلام با هر قطره باران به زمین رسید و پراکند. ۱۵ـ کلام بود و دیوان مندرس شد و دیوانخانه فروریخت و کلام با هر دانه تخم سر از زمین برداشت. ۱۶ـ کلمه بود و کلام بود و ملکوت پدر ما که در آسمان است، با هر زرع و نخیل بود. ۱۷ـ و کلمه بود و کلام را کاتبان نوشتند و محرّران و نسّاخان پراکندند و کلمه اسپریسِ محققان شد. ۱۸ـ و کلام بود و کتاب بود و طومارنویسان به طومارها کردند و همگی عالم را به آن درنوشتند. ۱۹ـ و کتاب بود و طومار بود و مدیحه‌سرایان پوزه بر درگاه امرا می‌سودند. ۲۰ـ کلام بود و کلام مدیحه بود و مدیحه‌سرا شاعر بود. ۲۱ـ کلام بود و شاعر بود و امیران شمشیرها می‌آختند. ۲۲ـ امیران بودند و شمشیرها آخته بود و شاعران بر درگاهشان پوزه‌سای و خندق‌ها کنده. ۲۳ـ شمشیرها آخته بود و خندق بود و از خون جوانان انباشته. ۲۴ـ خون جوانان بود و خون پیران بود و هر دو تازه بود و بدان آسیاب‌ها گرداندند. ۲۵ـ شمشیرها آخته بود و خندق‌ها به خون انباشته و خبائث بر عالم سلطان بود. ۲۶ـ خبائث سلطان بود و خون جوانان بسته شده و آب از آسیاب‌ها افتاد و مورخان دررسیدند. ۲۷ـ نعشها بر زمین بود و خونها بسته و لاشخورها بودند و مورخان نیز٫ ۲۸ـ لاشخور بود و مورخ بود و خبائث بر عالم حکمروا بود و خندق‌ها انباشته و جنگل‌ها سوخته و این تاریخ شد. ۲۹ـ تاریخ بود و مورخان آن را به طومار کردند و سیم و زر بر اشتران به گنجینه‌ها بردند. ۳۰ـ تاریخ به طومار بود و طومار، ارجوزه شده و ارجوزه، ابزار شیاطین بود و این‌همه کلام بود. ۳۱ـ و سالها چنین بود و قرنها چنین بود .

 

باب دوم

و کلمه بود و کلام بود و کلمه در کتاب بود و کتاب در مغرب به زندان بود. ۱ـ کتاب بود و کُند و زنجیر در مغرب بود و کاتبان به زنجیر بودند. ۲ـ مغرب بود و مشرق بود و خورشید طلوع می‌کرد و خروشید غروب می‌کرد. ۳ـ خورشید بود و در مغرب فرو می‌رفت و کتاب بود و در مشرق طالع می‌شد. ۴ـ و نور از شرق خاست و خورشید هم. ۵ـ و خورشید در مشرق بود و زندان در مغرب. ۶ـ خورشید بر می‌آمد و خورشید می‌نشست و یک بار از روزن زندان به درون تافت. ۷ـ چنین بود که نور از شرق تافت و غرب را روشن کرد. ۸ ـ زندان بود و کاتب بود و کُند و زنجیر و خورشید تافته بود و کلمه در دل کاتب شد. ۹ـ کلمه در دل کاتب بود و کند برپای و شور در سر، چنین بود که کاتب قوت یافت. ۱۰ـ خورشید همچنان می‌تافت و نورانی بود و شعله کتاب‌سوزان و بی رونق شد. ۱۱ـ خورشید بود و زندان بود و کاتب در دل زندان بود و کلمه در دل او و در پس دیوارهای زندان آن جلیلی دیگر را به دیوان همی بردند. ۱۲ـ دیوارها بر پا بود و خورشید می‌تافت و می‌دید که آن جلیلی دیگر کلام را به نوک پای خویش بر ریگ نوشت. ۱۳ـ دیوارها برپا بود و خورشید همچنان می‌تافت و رخوت را می‌زدود و کلام از دل کاتب به جوارح او سر می‌زد و چه بسا که سر به بیابان گذاشتند. ۱۴ـ و چنین بود که پسر انسان به جستجوی درخت معرفت شد و چهارگوشة عالم را درکوفت. ۱۵ـ و سالها چنین بود و قرنها چنین بود تا درخت معرفت در اقصای شرق یافته شد. ۱۶ ـ پسر انسان بود و درخت معرفت را یافته بود و هنوز نگران بود تا دانه را بیابد. ۱۷ـ تخم معرفت بود و پسر انسان آن را شکافت و ناگهان کلام بود. ۱۸ـ و کلام به زندان بود و زندان در مغرب بود و آفتاب شرق برمی‌خاست و به غرب می‌رفت و پسر انسان دانا بود که معرفت را یافته بود. ۱۹ـ معرفت بود و معرفت کلام بود و کلام در دل کاتب در زندان بود، اکنون معرفت از راه رسیده بود. ۲۰ـ کاتب بود و قدرت کلام در او بود و معرفت آمد و قوت او بیشتر شد و پی زندان‌ها سستی گرفت. ۲۱ـ خورشید همچنان از شرق می‌تافت و نور بود و گرما بود و تاریکی گریخت. ۲۲ـ و چنین بود که زندان فروریخت و کلام عالم‌گیر شد. ۲۳ـ کلام عالم‌گیر بود و خورشید طلوع می‌کرد و خورشید غروب می‌کرد و کلام بر دو گونه شد: ۲۴ـ کلمه‌ای در شرق بود و کهن بود و وحدت داشت؛ چون با آفتاب برمی‌خاست؛ و کلمه‌ای در غرب هویدا شد و تازه شد که منقسم بود؛ چون از تاریکی زندان برآمده بود. ۲۵ـ شرق بود و کلمه در شرق واحد بود و با آفتاب در آسمان بود و دور از دسترس عوام. ۲۶ـ غرب بود و کلمه در غرب منقسم بود و از تاریکی زمین برخاسته بود و پراکنده بود. ۲۷ـ و هر کاتب در قسمی بود و کلام منشعب بود و کاتب در دل دریا بود یا در آسمان سیر داشت و در مکاشفه بود. ۲۸ـ و چنین شد تا کاتبان بودند و محرران و نسّاخان و منشیان و محققان و طومارنویسان و مدیحه‌سرایان و ارجوزه‌خوانان و مورخان و مترجمان و نوپردازان و کهنه‌درایان. ۲۹ـ سالها چنین بود، قرنها چنین بود .

 

باب سوم

پس کیست کاتب؟ و کیست شاعر؟ و کیست گردآورنده؟ و کیست آن که کلام را می‌نویسد؟

۱ـ جز وارث آن که در دل زندان پژمرد و کلام را منکر نشد؟ ۲ـ و آن که کلام را با انگشت پا بر ریگ نوشت و بر آن شهادت داد؟ ۳ـ و همگی جز خادمان کلام پدر که در آسمان است؟ ۴ـ نه کاتب چیزی است نه گردآورنده، بلکه کلام که ابدالآباد زنده است. ۶ـ اما کاتب و شاعر و گردآورنده هر یک اجر خویش را به حسب زحمت خود خواهد یافت. ۷ـ و به حسب آنکه چگونه حق کلام پدر را گزارده. ۸ ـ پس چه بهتر که ادای این حق تمام باشد تا در خلود کلام شرکت جویی. ۹ـ کاتب شریک است با پدر در کلمه و در کلام. ۱۰ـ اما زنهار! کسی از شما خود را نفریبد به این کلمات که می‌نویسد و بدین طومارها که دارد. ۱۱ـ و گوید که: «هرچه طومار بلندتر، حکمت افزون‌تر»؛ ۱۲ـ چرا که هرچه حکمت این جهان افزون‌تر، غم آن بیشتر. ۱۳ـ و بدان که ملکوت آسمان در کلمه نیست، بلکه در محبت. ۱۴ـ در کتاب نیست، بلکه در دلها. ۱۵ـ در طومار نیست، بلکه در ناله مرغان. ۱۶ـ بنگر تا کلام را بر آن لوح نویسی که خلود دارد. ۱۷ـ چه اگر بر سنگ خاره نویسی، باز هم ضایع شود. ۱۸ـ بلکه بر الواح دل که نه از سنگ است، بلکه از گوشت و خون. ۱۹ـ و نه به مرکّب الوان، بلکه به مرکب روح که بی رنگ است. ۲۰ـ مگر نخوانده‌ای در کتاب که: چون موسی از میقات بازگشت و قوم در بت‌پرستی دید، الواح را بر سنگ کوفت و ضایع کرد؟ ۲۱ـ این است سرنوشت کلام پدر که در آسمان است، چه رسد به کلام تو که اگر نه بر دلها، بلکه بر سنگ نویس٫ ۲۲ـ چه رسد که بر طومار یا در کتاب یا بر کتیبه طاقها و نه بر رواق دلها. ۲۳- کتاب انواع است و کاتب نیز، اما کلمه همان است. ۲۴ـ از تو هر کسی چیزی طلبد: یکی کتاب، یکی شعر، یکی مدح، یکی طلسم، یکی دعا، یکی ناسزا، یکی سحر، و یکی باطل سحر. ۲۵ـ در آن منگر که دیگری از تو چه می‌طلبد، به آن بنگر که دل تو از تو چه می‌طلبد. ۲۶ـ بدان که (نه آنچه به دهان فرو می‌رود، فرزند انسان را نجس می‌کند، بلکه آنچه از دهان بیرون می‌آید.) ۲۷ـ این کلام پدر ما بود و اینک من می‌گویمت آنچه تو بر قلم جاری سازی. ۲۸ـ هر چیز که به زبان گویی، از روح برداشته‌ای، اما هر چیز که به قلم نویسی، بر روح نهاده‌ای. ۲۹ـ با هر پلیدی که به زبان آوری، مردمان را آلوده‌ای؛ اما با هر پلیدی که به قلم جاری کنی، درون خویش را. ۳۰ـ زینهار تا کلام را به دروغ نیالایی که روح خود را به زنگ سپرده‌ای. ۳۱- زینه ار به کلام، تخم کین مپاش، بلکه بذر محبت. ۳۲ـ زیرا کیست که مار پرورَد و از زهرش در امان ماند؟ و کیست تاکستان غرس کند و از انگور بی بهره باشد؟ ۳۳ـ قرنها چنین باد و ابدالآباد.

 

باب چهارم

کلام تو ای کاتب همچون گل باشد که چون شکفت، دل جوید و سپس که پژمرد، صد دانه از آن بماند و بپراکند. ۱ـ نه همچون خار که در پای مردمان خَلد و چون از بیخ برکنی، هیچ نماند. ۲ـ و اگر نه این همت داری، هان! از خار و خسک بیاموز که با همه ناهنجاری این را شاید که اجاق مردمان گرم کند. ۳ـ هر یک از شما همچون چاه باشد که اگر هزار دلو از آن برکشند، خشکی نپذیرد و اگر هزار دلو در آن ریزند، لبریز نشود. ۴ ـ نه همچون جام که به یک جرعه نوشند و به چند قطره لبریز کنند. ۵ـ دل شما عمیق باشد و سینه شما فراخ تا کلام در آن ریزند و هرگز تنگی نپذیرد. ۶ـ چنان باشد که در کنج سینه شما برای هر آن غم آدمی، جایی باشد. ۷ـ و قلب شما به هر تپش قلب ناشناخته‌ای، جوابی دارد آماده. ۸ـ چنان باشد که چاه درون شما هرگز از کلام انباشته نشود؛ اما جاودان بتراود و به همه جانب طراوت دهد. ۹ـ همچون اشتران باشید که در سکوت و طمأنینه شباروز روند و به قناعت خورند. ۱۰ـ و از پلیدی سرگین خود نیز اجاق سرگردان کاروانیان را مدد کنند. ۱۱ـ نه همچون کلاغان که بر سر هر دیوار فریاد زنند و دزدی کنند و در و دیوار مردمان را به نجاست خویش بیالایند. ۱۲ـ زینهار! تا کلام را به خاطر نان نفروشی و روح را به خدمت جسم درنیاوری. ۱۳ـ به هر قیمتی، گرچه به گرانی گنج قارون، زرخرید انسان مشو! ۱۴ـ اگر می‌فروشی، همان بهْ که بازوی خود را، اما قلم را هرگز! ۱۵ـ حتی تن خود را و نه هرگز کلام خود را. ۱۶ـ به تن خود، غلام باش که خلقت آخرین پدر ماست؛ اما نه به کلام، که خلقت اولین است. ۱۷ـ اگر چاره از غلام بودن نیست، غلام آن کس باش که این حرفها و این کلامات و این قلم را آفرید. ۱۸ـ نه غلام آن کسی که تو بیاضی را به این ابزار سواد کنی و او بخرد. ۱۹ـ نه این است که حق در همه جا یکی است و به هر زبان که نویسند؟ ۲۰ـ نه این است که به هر سو نماز گزاری، ملکوت آسمان را نماز گزارده‌ای و دل هر آدمی را که بیازاری، دل پسر انسان را ؟۲۱ـ زیرا که پدر مرا نفرستاد تا حکم کنم و فریضه گزارم، بلکه تا بشارت دهم به برادری. ۲۲ـ پس تو ای کاتب، حکم مکن و فریضه مگزار. ۲۳ ـ بار وظایف فرزند آدم را به همین قدر که هست، اگر بر کوه گزاری، از جا برود. ۲۴ـ اگر توانی، چیزی به قدر خردلی از این بار بردار، نه که بر آن بیفزایی. ۲۵ـ ای کاتب، بشارت ده به زیبایی و نیکی و برادری و سلامت! ۲۶ـ در کلام خود عزاداران را تسلا باش، و ضعفا را پشتوانه، ظالمان را تیغ در رو. ۲۷ـ بی‌چیزان را فرشتة ثروت در کنار، و ثروتمندان را دیو قحط و غلا بر در. ۲۸ـ زیرا به همان‌اندازه که دردهای ما در کلام زیاد شود، تسلای ما در کلام می‌افزاید. ۲۹ـ سالها چنین باد. قرنها چنین باد. آمین.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: