1397/5/13 ۰۸:۳۹
به روایت تاریخ، امام علی(ع) پس از آنکه به اصرار مردمان بر سر کار آمد، با توجه به بذل و بخششهای گذشته، فرمود: «به خدا اگر بینم که به مهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد، آن را باز مىگردانم که در عدالت، گشایش است و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سختتر مییابد»
تأملی در تفسیر نهجالبلاغه
اشاره: به روایت تاریخ، امام علی(ع) پس از آنکه به اصرار مردمان بر سر کار آمد، با توجه به بذل و بخششهای گذشته، فرمود: «به خدا اگر بینم که به مهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد، آن را باز مىگردانم که در عدالت، گشایش است و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سختتر مییابد» و چون پس از چندی به امام خبر رسید که یکی از کارگزارانش به نام عثمان بن حنیف انصارى که عامل او در بصره بود، به مهمانى مردى از بصره رفته که رنگینتر از سفرة عموم بوده، برنتافت و در نامهای به او سرزنشش کرد که: «مردى از جوانان بصره تو را بر خوانى خوانده است و تو بدانجا شتافتهاى. خوردنیهاى نیکو برایت آوردهاند و پى در پى کاسهها پیشت نهاده. گمان نمىکردم تو مهمانى مردمى را بپذیرى که نیازمندشان به جفا رانده است و بىنیازشان خوانده. بنگر کجایى و از آن سفره چه مىخایى. آنچه حلال از حرام ندانى بیرون انداز، و از آنچه دانى از حلال به دست آمده در کار خود ساز٫» آنگاه امام(ع) از روش و منش خود میگوید که نشان میدهد پیشوای راستین مسلمانان باید چگونه رفتار کند و به همین قیاس، کارگزاران حکومتی چه روشی را باید در پیش بگیرند:
«آگاه باش که هر پیروى را پیشوایى است که پى وى را پوید، و از نور دانش او روشنى جوید. بدان که پیشواى شما بسنده کرده است از دنیاى خود به دو جامة فرسوده و دو قرص نان. بدانید که شما چنین نتوانید کرد، لیکن مرا یارى کنید به پارسایى و در پارسایى کوشیدن و پاکدامنى و درستىورزیدن. که به خدا از دنیاى شما زرى نیندوختم، و از غنیمتهاى آن ذخیرت ننمودم، و بر جامه کهنهام کهنهاى نیفزودم. آرى، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود. مردمى بر آن بخل ورزیدند و مردمى سخاوتمندانه از آن دیده پوشیدند. و بهترین داور پروردگار است، و مرا با فدک و جز فدک چه کار است؟ حالى که فردا جایگاه آدمى گور است که نشانههایش در تاریکى آن از میان مىرود، و خبرهایش نهان مىگردد، در گودالى که اگر گشادگى آن بیفزاید و دستهاى گورکن فراخش نماید، سنگ و کلوخ آن را بیفشارد، و خاک انباشته رخنههایش را به هم آرد، و من نفْس خود را با پرهیزگارى مىپرورانم تا در روزى که پر بیمترین روزهاست درامان آمدن تواند، و بر کرانههاى لغزشگاه پایدار ماند.
و اگر میخواستم، میدانستم چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به کار برم، لیکن هرگز هواى من بر من چیره نخواهد گردید، و حرص مرا به گزیدن خوراکها نخواهد کشید؛ چه، شاید که در حجاز یا یمامه کسى حسرت گرده نانى بَرد، یا هرگز شکمى سیر نخورد، و من سیر بخوابم و پیرامونم شکمهایى باشد از گرسنگى به پشت دوخته، و جگرهایى سوخته. یا چنان باشم که گوینده سروده:
درد تو این بس که شب سیر بخوابى و گرداگردت جگرهایى بوَد در آرزوى پوست بزغاله!
آیا بدین بسنده کنم که مرا امیر مؤمنان گویند، و در ناخوشایندهاى روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختى زندگى نمونهاى برایشان نشوم؟ مرا نیافریدهاند، تا خوردنیهاى گوارا سرگرمم سازد، چون چارپاى بسته که به علف پردازد، یا آنکه واگذارده است و خاکروبهها را به هم زند و شکم را از علفهاى آن بینبارد، و از آنچه بر سرش آرند غفلت دارد، یا مرا وانهند یا به بازى سر دهند یا ریسمان گمراهى را کشان باشم و یا بیخودانه در سرگردانیها گردان.
و چنان بینم که گویندة شما بگوید: «اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ناتوانى او را از کشتن هماوردان بنشاند، و از جنگ با دلاورمردان بازماند!» بدانید درختى را که در بیابان خشک روید، شاخه سختتر بوَد، و سبزههاى خوشنما را پوست نازکتر، و رستنیهاى صحرایى را آتش افروخته تر، و خاموشى آن دیرتر.
[ای دنیا] از من دور شو که مهارَت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به درجستهام و از ریسمانهایت رَسته و از لغزشگاههایت دورى گزیدهام. کجایند مهترانى که به بازیچههاى خود فریبشان دادى؟ کجایند مردمى که با زیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادى؟ آنک در گورها گرفتارند و در لابلاى لحدها ناپدیدار. به خدا اگر کالبدى بودى دیدنى یا قالبى بپسودنى، تو را وانمىگذاشتم و حد خدا را دربارهات برپا مىداشتم. به کیفر بندگانى که آنان را با آرزوها دستخوش فریب ساختى، و مردمانى که در هلاکتجایهاشان درانداختى، و پادشاهانى که به دست نابودىشان سپردى، و در چنگال بلاشان درآوردى. نه راهى براى درشدن و نه گریزگاهى براى بیرون آمدن. هرگز!
آن که پا در لغزشگاهت نهاد به سر درآمد، و آن که در ژرفاى دریایت فرورفت به درنیامد، و آن که از ریسمانهایت رهید، توفیق رفیقش گردید، و آن که از گزند تو ایمن است، باکش نبود اگر جاى تنگش مسکن است و دنیا در دیده او چنان است که گویى روز پایان آن است. از دیدهام نهان شو! به خدا سوگند رامت نشوم که مرا خوار بدانى، و گردن به بندت ندهم تا از این سو بدان سویم کشانى، و سوگند به خدا بر عهده خود مىگیرم، جز آنکه او نخواهد که در آن ناگزیرم.
نفْس خود را چنان تربیت کنم که اگر گرده نانى براى خوردن یافتم، شاد شود؛ و از نانخورش، به نمک خرسند گردد؛ و مردم دیدهام را دست مىبدارم تا چون چشمه خشکیده آبى در آن نماند، و اشکى که دارد بریزاند. آیا چرنده، شکم را با چرا کردن پر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سیر از گیاه بخورد و بیفتد، و على از توشهاش خورد و آرام خوابد؟ چشمش روشن باد که از پسِ سالیانى دراز چون چارپایى به سر برد رها، یا چرندهاى سر داده به چرا!
خوشا کسى که آنچه پروردگارش بر عهده وى نهاده، پرداخته است و در سختىاش با شکیبایى ساخته، و به شب دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده بر زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده در جمعى که از بیم روز بازگشت، دیدههاشان به شب بیدار است، و پهلوهاشان از خوابگاه برکنار، و لبهاشان به یاد پروردگار و گناهانشان زدوده است از آمرزش خواستن بسیار. راه آنان حزب کردگارند و بدانید که حزب کردگار رستگارند. پس پسر حنیف! از خدا بترس و گردههاى نانت تو را کفایت است اگر به رهایى از آتش دوزخت عنایت است. (نهجالبلاغه دکتر شهیدی، نامه ۴۵)
آنچه در پی میآید، بخشهایی از تفسیر مرحوم علامه جعفری درباره خطبة آغازین امیرالمؤمنین(ع) که نخست توصیفی مختصر از روزگار و افول اخلاقی سران و سرداران نامدار جامعه میکند که چگونه در دام دنیاجویی و عافیتطلبی گرفتار شدند و در نهایت به مخالفت با حق و حقیقت برخاستند و جامعه اسلامی را گرفتار آشوبی ماندگار کردند:
ابنعباس از علی(ع) نقل کرده میگوید: امیرالمؤمنین علیهالسلام روز دوم پس از بیعت که در مدینه انجام گرفت، خطبهای خواند و فرمود: «الا انّ کل قطیعه اقطعها عثمان و کل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال، فان الحق القدیم لایبطله شئ؛ و لو وجدته و قد تزوج به النساء و فرق فی البلدان لرددته الی حاله، فانّ فی العدل سعه و من ضاق عنه الحق فالجور علیه اضیق: بدانید هر قطعهای از زمین را که عثمان بخشیده است و هر مالی از مال الله که به ناحق داده است، باید به بیتالمال برگردد؛ زیرا هیچ چیزی حق قدیم و ثابت را باطل نمیکند و اگر آن اموال را پیدا کنم، به حال اصلی خود برمیگردانم اگرچه مهریة زنان قرار گرفته در شهرها پراکنده شده است؛ زیرا گشایش در عدالت است و کسی که حق درباره او تنگ باشد، ستم برایش تنگناتر خواهد بود.»
در این مبحث تنها سرگذشت بیتالمال اجتماع اسلامی را در دوران خلیفه سوم به طور مختصر از نظر میگذرانیم: عبدالله بن عتبه میگوید: روزی که او کشته شد، صد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم در نزد خزانهدارش موجود داشت و ارزش املاکش در وادیالقری و حنین و غیره صدهزار دینار بود و اسبها و شترهای فراوانی از خود به جای گذاشت. این اموال شخصی موقعی مملوک وی بود که اکثر مردم از ضرورتهای معیشت محروم بودند. اگر وضع اقتصادی مردم آن دوران با سطح زندگی مناسبی جریان داشت، اعتراض کنندگان معاصر خلیفه و تحلیلگران تاریخ اسلام، آن ارقام را وحشتانگیز تلقی نمیکردند و آنها را مورد انتقاد سخت قرار نمیدادند. سپس مسعودی اضافه میکند: در آن روزگار جمعی از صحابه املاک و خانهها اندوختند، از آن جمله:
زبیر خانهای در بصره ساخت که تا این زمان (۳۳۲هجری) باقی و معروف است. بازرگانان و مالداران و غیر هم، در این خانه فرود میآیند. خانههایی نیز در مصر و کوفه و اسکندریه ساخته بود… مال (نقد) او پس از وفاتش به پنجاههزار دینار بالغ بود و هزار اسب و هزار اسب و هزار برده و کنیز و زمینهایی از خود به جای گذاشت.
طلحه خانهای در کناسه کوفه ساخت و قیمت گندمی که برای او از عراق میآمد، هر روز به مبلغ هزار دینار بود. بعضی گفتهاند: درآمد غلات او از عراق بیش از این بود. وی خانهای در مدینه ساخت که مصالحش آجر و گچ و آهک بود. (توضیح: مسلم است که در آن دوران چنین مصالحی ارزش کلانی داشته که در تاریخ ثبت شده است).
عبدالرحمن بن عوف خانهای وسیع ساخت و صد اسب و هزار شتر و دههزار گوسفند داشت و نقد او پس از مرگش در حدود دومیلیون و ۶۸۸هزار دینار یا درهم بود. سعد بن ابیوقاص خانهای در عقیق ساخت که بسیار مرتفع و دارای فضایی بسیار وسیع و بالای دیوارهایش دارای کنگره بود. سعید بن مسیب میگوید: وقتی که زید بن ثابت مرد، طلا و نقرههایی که از او مانده بود، با تبر میشکستند، به اضافه نقدینهها و اراضی که صدهزار دینار ارزش داشت… یعلی بن منیه موقعی که مرد، پانصدهزار دینار و مطالباتی بر ذمه مردم داشت و اراضی و سایر ماترَک او سیصدهزار دینار ارزش داشت.
برای توضیح بیشتر در مالکیتهای غیرقانونی آن دوران، اطلاعات بسیار باارزشی را که مرحوم علامه امینی در الغدیر از منابع معتبر آورده است، مورد استفاده قرار میدهیم: خلیفه به برادر شیری خود عبدالله بن سعدبن ابیسرح در جنگ اول یکپنجم غنیمتهای افریقا را داد. ابنکثیر میگوید: یکپنجم یکپنجم غنیمت افریقا را که صدهزار دینار بود، بخشید. (با نظر به گفته ابوالفداء) درصورتی که سهم هریک از سواره نظام سههزار و پیاده نظام یکهزار بود. (چنانکه ابن اثیر در کتاب اسدالغابه، ج۳، ص۱۷۳ و ابنکثیر در تاریخش ج۷، ص۱۵۲ متذکر شدهاند).
ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه (ج۱، ص۶۷) میگوید: خلیفه همه غنایم افریقا را (از طرابلس تا طنجه) به عبدالله بن سعد بن ابیسرح داد بدون اینکه کسی از مسلمانان را در آن غنایم با عبدالله شریک نماید. بخاری در صحیح (کتاب جهاد باب برکهالغازی فی ماله ج۵، ص۲۱) میگوید: زبیر یازده خانه در مدینه و دو خانه در بصره و یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر داشت. دارای چهار زن بود که سهم هر یک از آنان پس از کسر ثلث آنها، یک میلیون و دویستهزار بود. بخاری میگوید: پس همه مال زبیر پنجاه میلیون و دویست هزار بود. ابن الهایم میگوید: همه مال زبیر با محاسبه صحیحتر ۵۹میلیون و ۸۰۰هزار بود. ابن بطال و قاضی عیاض نظریه ابن الهایم را تصدیق نموده محاسبه بخاری را غلط میدانند.
توضیح: منابع تاریخی رقم مزبور را بدون تصریح به اینکه دینار بوده است یا درهم مطرح کردهاند. تنها در تاریخ ابن کثیر (ج۷، ص۲۴۹) به درهم تصریح شده است. ابراهیم بن محمد بن طلحه میگوید: ارزش ماترک طلحه از اراضی و اموال و دینار و درهم ۳۰میلیون بود. سعدی ام یحیی بن طلحه میگوید: موقعی که طلحه کشته شد دومیلیون و دویست هزار درهم و اراضی اشجارش به ارزش سی میلیون درهم در نزد خزانهدارش موجود بود. با نظر به اعتراض همه مسلمانان صدر اول به این گونه تراکم ثروتها اعم از منقول و غیر منقول است که نظریه کسانی که میگویند: اسلام فئودالیگری و جامعه طبقاتی را به وجود آورده است، بی مدرک بوده، بلکه نظام اقتصادی و اجتماعی اسلام کاملا مخالف نظریه مزبور میباشد.
با نظر به این رفتار، بهخوبی روشن میشود که عوامل تلاطم حکومت امیرالمؤمنین(ع) و طغیانگری کسانی بر زمامداری عادلانه آن حضرت چه بوده است؛ با یک عبارت مختصر و روشن: علی(ع) حاضر نیست اندک آذوقهای زیادتر از حق عقیل و فرزندانش، به آنان ببخشد، ولی دیگری آنهمه بیتالمال را در اختیار خویشان و هواداران خود میگذارد. جمله مورد تفسیر که میگوید: «سوگند به خدا، اگر آن اموال و املاک را پیدا کنم به مسلمانان برمیگردانم، اگر چه مهریه زنان قرار گرفته باشد و کنیزها با آنها خریداری شده باشد» همه آن تصرفات و مالکیتها را غیر قانونی اعلان نموده، بیان میکند که تکلیف الهی و اجتماعی علی(ع) برگرداندن آن اموال به بیتالمال است، اموال هر چه باشد و در اختیار هر کسی که قرار گرفته باشد.
«و من ضاق علیه العدل، فالجور علیه اضیق: کسی که عدالت برای او تنگی به وجود بیاورد، ستم برای او تنگناتر میباشد.» عدالت و ستم از آنهنگام که در دیدگاه نوع انسانی، حقیقتی به نام قانون نمودار شده است، مفهوم عدالت نیز برای او مطرح گشته است؛ زیرا عدالت عبارت است از رفتار مطابق قانون. این تعریف که جامعترین تعریفات برای عدالت است، میتواند شامل همه رفتارها و پدیدههای عادلانه بوده باشد. برای توضیح این تعریف بایست جلوههای عدالت را در قلمروهای گوناگون جهان هستی و انسان در نظر بیاوریم:
عدالت در شئون انسانی که با اراده به وجود میآید:
۱ـ رفتار مطابق قوانین طبیعت حیات. بدان جهت که حیات آدمی احتیاج به آماده کردن عوامل ادامه آن دارد، کوشش برای به دست آوردن آن عوامل، عدالت است؛ زیرا رفتار مطابق قانون است و مسامحه و بیتفاوتی درباره آن عوامل، ستم است، زیرا انحراف از قانون و رفتار خلاف آن میباشد.
۲ـ مهمترین خاصیت حیات و سازندهترین نیروهای آن، عبارت است از آگاهی به حیات، فرد یا جامعهای که آگاهی به زندگی خود دارد، عمل به قانون آن مینماید، این فرد یا جامعه در برابر آن قانون عادل است. و بالعکس، کسی که در عوامل ضد آگاهی به حیات غوطهور است، یا با بیتوجهی درباره آن حرکت مینماید، از قانون منحرف و ستمگار است.
۳ـ طبیعت آدمی دارای احساسات و عواطف متنوعی میباشد. این پدیدهها با نظر به انگیزهها و نتایج و ماهیتی که دارند، مشمول قوانین معینی هستند، تخلف از آن قوانین، ستم، و رفتار مطابق آنها عدالت است.
۴ـ وجدان و جاذبههای اخلاق با نظر به ابعادی که دارند، پیرو قوانین ثابتی هستند، رفتار مطابق آنها عدالت و انحراف از آنها، یا بیتوجهی در برابر آنها ستم و ستمگاری میباشد.
۵ ـ زندگی اجتماعی انسانها دارای قوانین و مقرراتی است که برای امکانپذیر بودن آن زندگی و بهبود آن، وضع شدهاند، رفتار مطابق آن قوانین عدالت و تخلف از آنها یا بیتوجهی در برابر آنها ظلم است.
۶ ـ عوامل تکامل و ترقی که در درون آدمیان مانند هستههایی کاشته شده است، توجه به آنها و کوشش برای به فعلیت رسانیدن و بارور ساختن آنها که قانون تعیین شده آن هستههای بنیادین است، عدالت و رفتار بر ضد آن یا نادیده گرفتنش ظلم و جور میباشد.
این نوع از عدالت (عدالت در شئون انسانی که با اراده به وجود میآید)، آن حقیقت عالی انسانی است که بایست به هر وسیله ممکن آن را به دست آورد. عدالت در جهان هستی یکی از آن اصول معرفتی اساسی که هیچ متفکر جهانبین و هیچ مکتب فلسفی متکی به علم، تردید در آن ندارد، حکومت قانون بر جهان هستی است. کسی که در این اصل با دیده نفی و انکار مینگرد یا تردید در آن ابراز میکند، خالی از حالات زیر نیست: یا واقعا ارتباطی با جهان ندارد، یا معنای قانون را درک نمیکند و یا عینک پیشساختهای از موهومات و خرافات به چشمش زده است، یا غرض ورزی میکند. به هرحال چنین شخصی که هنوز نتوانسته وجود خود را که به اعتراف به قانون نیازمند است، ثابت کند، شایسته دخالت در علم و معرفت نیست.
اگر کسی بپذیرد که واقعیتی عینی وجود دارد که در وجود خود احتیاجی به درک کننده ندارد، به طور قطع حکومت قانون در همه اجزا و روابط جهان هستی پذیرفته است. واقعیت در حرکت و تحول معین تجسم یافته قانون است، و گر نه میتوانستیم توقع آن را داشته باشیم که ناگهان روزی آفتاب با یکی از کازارهای غولپیکر فضا که دارای قطری به امتداد هزار سال نوری است دست به دست هم داده از پنجره اتاق منکر قانون وارد شود، ناگهان به دو گلدان کوچک مبدل گشته در طاقچه اطاق منکر قرار بگیرند! به طور مختصر بگوییم: کمترین تردید در حکومت قانون بر جهان هستی یا انکار آن، مساوی است با تردید در همه علوم و یا انکار آنها! ما با چنین افرادی گفتگو نداریم؛ زیرا خود آنان وجودشان را منکر یا مورد تردید قرار میدهند. نتیجهای که از این اصل میگیریم، این است که جهان هستی از کوچکترین جزئش گرفته تا مجموع آن، مشمول قانون بوده اندک تخلفی در حرکات و ارتباط جزئی با سایر اجزا نشان نمیدهد. این جهان جلوهگاه عدالت بزرگ است؛ این است معنای: «و تمّت کلمه ربک صدقاً و عدلا: مشیت پروردگار تو با صدق و عدالت به جریان افتاده است.»
این عدالت را میتوانیم عدالت وجودی یا عدالت فلسفی بنامیم. نکته بسیار مهمی را که در پایان این مبحث متذکر میشویم، این است که: بدان جهت که در تعریف عدالت رفتار مطابق قانون را انتخاب کردیم، لازم است بدانیم که مشیت و فعل خداوندی، فوق قوانینی است که ما از جهان درک میکنیم و یا از معلومات و خواستههای خود انتزاع میکنیم. به عبارت روشنتر عدالت خداوندی رفتار مطابق قوانینی که ما از پدیدهها و روابط جهان هستی با معلومات و خواستههای محدود خود، درک و انتزاع میکنیم، نمیباشد، بلکه عدالت خداوندی عبارت از رفتار مطابق حکمت متعالی ربوبی خود. با توجه به این نکته بسیار مهم است که همه اشکالات و ابهامهایی که گروه زیادی از مردم را درباره عدالت خداوندی، در خود غوطهور ساخته است، بهکلی مرتفع میگردند.
برای روشن شدن مطلب، این مثال را درنظر بگیریم: اگر ما بخواهیم عدالت الهی را مطابق قانون خواستههای خود منظور نماییم، بایست خداوند انسانها را به طوری بیافریند که انسانها در همان لحظهای که از شکم مادر بیرون میآیند، این مختصات را با خود بیاورند: زیبایی حضرت یوسف؛ ثروتی پایانناپذیر به طوری که با بروز کمترین میلی بیک خواسته شده، فوراً در اختیارشان قرار بگیرد؛ قدرتی که اگر بخواهند یک کهکشان را با یکدست و کهکشان دیگری را با دست دیگر بردارند و دور خود چرخ بزنند، بتوانند؛ آن آزادی که هیچ قانونی و هیچ موجودی نتواند سر راهشان را بگیرد و آنان را از حرکت باز بدارد؛ خنده از لبانشان قطع نشود و شادمانی از دلشان؛ حتی یک لحظه هم بیماری سراغشان را نگیرد و…!
آن خداوندی که حکمت متعالیهاش اقتضا میکند که انسانها در مجرای حرکت و تحول و به وسیله کار و کوشش و تحریک اراده به سوی کمال جوهر هستی خود را تصفیه نموده، از عالم خاک به عالم انسانیت پاک اعتلا و ترقی بدهند، عدالتش همین است که در قوانین هستی و انسانی مشاهده میکنیم و با گذشت قرون و اعصار آشنایی بیشتری با آن قوانین و ابعاد پنهانی آنها به دست میآوریم. میگویند: عدالت آن معشوق مطلق انسانیت است که انسانها از آن فرار میکنند! گمان نمیرود یک انسان عاقل پیدا شود و معنای قانون و عدالت و اهمیت اساسی آن دو را درک کند، با این حال عاشق عدالت نشود. عدالت است که واقعیت را از ضد واقعیت تفکیک میکند. عدالت است که طعم حیاتی قانون را به ما میچشاند. عدالت است که انسان را از حیوان جدا میسازد.
درک واقعی حیات
عدالت حیات است و ظلم مرگ و نابودی. آن فرد یا جامعهای که عدالت را به شوخی و مسخره بگیرد، قوانین جبری جهان هستی و حیات، آن فرد و جامعه را زیر پنجههای پولادین خود به طور جدی متلاشی خواهد ساخت. فرد و یا جامعهای که عدالت را وسیله خودکامگیها قرار میدهد، حیات واقعی خود را بازیچه فضولات زندگی حیوانی قرار داده است. هنگامی که از یک قانون منحرف میشویم و آن را زیر پا میگذاریم و مثلا میگوییم: «سقراط سنگ است و هیچ سنگی شعور ندارد، پس سقراط شعور ندارد»، بُعدی از حیات خود را که آگاهی به انسان بودن سقراط میباشد، با دست خود نابود میکنیم. بدینسان با هر انحرافی که از قانون به عمل میآوریم، یعنی با هر رفتار ضد عدل، بُعدی از حیاتمان را به نابودی میسپاریم، سپس با تمام پرروئی خود را موجودی دارای حیات مینامیم! معلوم میشود ما هنوز نفهمیدهایم که حیات چیست؟! و مادامی که عمر ما در مبارزه با عدالت میگذرد، از درک واقعی حیات محروم خواهیم بود.
گفتیم که اگر درست دقت کنیم، خواهیم دید: عدالت است که واقعیت را از ضد واقعیت تفکیک میکند، عدالت است که طعم حیاتی قانون را به ما میچشاند. و به طور کلی عدالت یعنی حیات و ظلم یعنی مرگ و نابودی مزاحم. اگر عدالت تنها دارای این مختصات بود، میگفتیم: عدالت حقیقتی است ضروری حیات، نه معشوق مطلق انسانها، مانند تنفس از هوا و خوابیدن و خوردن و آشامیدن. در صورتی که گفته میشود: عدالت حقیقتی است فوق ضرورت جبری، بلکه دارای آن ارزش و عظمت مطلق است که شایسته معشوق قرار گرفتن نیز میباشد و در عین حال همه مردم از این معشوق فرار میکنند!
در تفسیر و توضیح این مطلب، میگوییم: حقیقت عدالت نه تنها معشوق همه انسانها نیست، بلکه با نظر به خودمحوری نابکارانهای که متاسفانه دامنگیر اکثریت مردم است، عدالت برای آنان پدیده منفوری است که هرچه زودتر و با هر وسیلهای که ممکن است، بایست از آن فرار کرد؛ زیرا اساسیترین اصل خودمحوری این است که من هدف و دیگران وسیله در صورتی که عدالت میگوید: اگر وجود تو هدف است، دیگران نیز هدفند و اگر وجود دیگران وسیله است، تو نیز وسیلهای. و میان این دو عقیده، تضاد کشندهای وجود دارد که هرگز با یکدیگر آشتی نخواهند کرد، لذا میگوییم: عشق به عدالت در کسانی به وجود میآید که عشق به حیات واقعی در آنان شکوفان گردد.
شما در این دنیا موجوداتی را میبینید که زندهاند و از قوانین زیست پیروی میکنند، نه موجوداتی را که به حیات خود عشق بورزند. پدیدههای جبری اشباع خواستهها را نباید با عشق به حیات مخلوط کرد. لذت حاصل از اشباع حس انتقام یک پدیده جبری است که به دنبال عمل انتقام به وجود میآید. این لذت نشان نمیدهد که شخص انتقامجو معنای حیات خود را درک نموده به آن عشق میورزد، چنانکه دویدن درندگان در جنگلها به انگیزه انتقامجویی دنبال یکدیگر نشان نمیدهد که آن درندگان زیستشناسی را از دیدگاه اوپارین و درونبینی را از عینک هنری برگسون و معرفت به عظمت حیات را از افق جلالالدین مولوی دریافته و در راه عشق به آن زیست و درون و حیات باعظمت دنبال یکدیگر میتازند. لذت حاصل از اشباع غریزه جنسی یک پدیده جبری است که همه جانداران را با هدفگیری ناآگاهانه ادامه نسل دنبال یکدیگر به راه انداخته است. این پدیده که از افعی گرفته تا ماکس پلانک و اینشتین را به جست و خیز درمیآورد، هیچگونه عشق به حیات را که احتیاج به شناخت خویشتن و درک آهنگ با عظمت عالم هستی دارد، اثبات نمیکند. مگر آنکه لذت جنسی به آن مرحله از عظمت تصعید شود که به قول گوته: در شبهای عشق آنجا که نهال زندگی کاشته میشود، مشعل فروزان حیات در گذرگاه ابدیت دست به دست میگردد.
همچنین است لذت بردن از مقام و آزادی و ثروت و سایر قدرتها و امتیازات که دلیل درک حیات و عشق به آن نمیباشد. حیات جمال خود را که شایسته عشق ورزیدن است به آن فرد و جامعهای نشان میدهد که از کفها و فضولات زندگی حیوانی بالاتر رفته، به درک حقیقت حیات نایل شده است. چهرهای در آن حیات دیده است که بهشت را در یک گل وحشی و ابدیت را در یک لحظه درمییابد. چهرهای از حیات را تماشا کرده است که همه حوادث هستی و زندگی خود را نو میبیند و هیچ رویدادی برای او تکرار نمیشود. حیاتی وابسته به حیاتآفرین که هر لحظه جلوهای از جمال و جلالش را به آن حیات سرازیر میکند. این حیات است که قابل عشق ورزیدن است، نه آن زندگی که انسان را مانند یک کیفر لازمالاجرا در خود میفشارد و تدریجا نابودش میکند. تفاوت میان دو نوع حیات را که در زیر میآوریم، فراموش نکنیم:
۱ـ هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را (حافظ)
۲ـ فراموش نکنید که سنگ وجود دارد، ماه و آفتاب و عقرب و سیل و زلزله و وبا و طاعون وجود دارند، ضمنا زندگی ما هم وجود دارد! درست دقت کنیم: زندگی ما هم وجود دارد چه معنا میدهد؟ مانند اینکه قدرتمند خودکامهای پس از فراغت از کامکاریها ناگهان به فکرش خطور کند که کره زمین وجود دارد، ضمنا چهارمیلیارد انسان هم در روی آن زندگی میکنند! پس از درک این مطلب میرویم در اینباره بیندیشیم که: عشق به عدالت بدون عشق به حیات، خیالی بیش نیست!
من هرگز به پند و اندرز شعر و اصطلاح بافی کسی که نتوانسته است حیات را شایسته عشق معرفی کند ولی میخواهد عدالت را معشوق انسانها قلمداد کند، گوش فرا نخواهم داد؛ زیرا عشق به عدالت یا به هر چیز دیگر پدیدهای از لذت را در بر دارد که جالبترین خواسته خودمحوری است، درصورتی که حیات به معنای واقعی فوق خودخواهی و خودمحوری میباشد؛ زیرا حیات واقعی که در یک فرد به جریان میافتد، با حیات دیگران نیز مشترک است، که رو به کمال دارد. ملاحظه میشود که اشتراک با حیات دیگران و لزوم تعدیل و تصعید، با لذتجویی سازگار نیست. بنابراین عشق به عدالت که از عشق به حیات واقعی تولید میگردد، نمیتواند یکی از عوامل لذت بوده باشد. این منطق علمی دو نوع از انسانها را در ادعای عدالتخواهی تکذیب میکند:
۱ـ افراد و گروههایی که از حیات جز خودمحوری هدفی ندارند.
۲ـ آن انسانهایی که زندگی بیلذت را زندگی نمیدانند.
این دو گروه هرچه درباره عدالت بیندیشند و بگویند، جز صرف بیهوده عمر خود و دیگران نمیتوانند کاری انجام بدهند. برای روشن شدن این مطلب، مضمون جملهای از امیرالمؤمنین(ع) را در اینجا میآوریم: عدالت آن پیک امین است که اگر روزی به نفع تو به سراغت آید، روزی دیگر به ضرر تو در خانهات را خواهد زد. عدالت یعنی رفتار مطابق قانون. قانون بیانکننده ضرورتها و شایستگیها در نوع ارتباطات آدمی با جز خود میباشد؛ بنابراین:
۱ـ موضوع عدالت فوق خوشیها و ناخوشیها و لذتها و المهاست؛
۲ـ عدالت درمان دردهای زندگی اجتماعی ماست، هیچ عاقلی توقع طعم شربت گوارا را از درمان ندارد؛
۳ـ عدالت عالیترین نماینده اوصاف الهی در روی زمین است، اوصاف الهی فوق لذت و خوشی و شادیهای طبیعی است.
۴ـ در هر انسانی که عشق به عدالت بر افروخته شود، فاصله میان او و عشق به خدا گامی بیش نمانده است.
عدالت منها نمیکند، بلکه اضافه مینماید. این جمله را به عنوان یک اصل انسانی بپذیریم که: ما نباید چیزی را از روح انسانی بازبگیریم، حذف و بریدن و منها کردن از روح آدمی غلط و ضد قانون است، تعدیلش کنیم و اصلاحش نماییم. [به قول] ویکتور هوگو اگر چیزی شایسته نابود شدن بود، خدا آن را در موجودیت آدمی قرار نمیداد. اگر یک نیرو و استعدادی در طبیعت آدمی زائد و مضر بود، میلیونها حرکات و فعالیتها و قوانین طبیعت دست به هم نمیداد تا آن نیرو و استعداد را به وجود بیاورد. اگر متفکری را دیدید که با رجزخوانیهای جالبش میخواهد عدالتی را پیریزی کند که سرمایه کلان روحی را از تولستوی حذف کند و با فلان تزار او را مساوی قرار دهد و عدالت را برقرار کند، بدانید که این متفکر نه عدالت را میشناسد و نه انسان را.
اگر مکتبی را دیدید که عدالت را چنین تفسیر میکند که نیرو و فعالیتهای مغزی بهوجود آورندگان تمدنهای اصیل را از منجمان مصری گرفته تا هبل از سولا گرفته تا اسپینوزا و از دموکریت گرفته تا ژرژ تومسون و از هراکلید تا مولوی و تا هگل و از هومر تا ویکتور هوگو و از ارسطوی پیر گرفته تا نیوتن و اینشتین و ماکس پلانک حذف کرده، این پیشتازان را با آن افرادی که به قول امیرالمؤمنین علیهالسلام: جایی جز آخور و مزبل سراغ ندارند، متحد و مساوی بسازند، بدانید که این مکتب نه از انسان و انسانیت اطلاعی دارد و نه معنای عدالت را میفهمد. حذف کردن امتیازات آدمیان و پایین آوردن و مساوی قرار دادن آنان با جانداران دو پا، تباهکنندهترین ظلمی است که بر انسانها روا دیده شده است. زندگی زنبور عسل چیزی است و حیات انسانی چیز دیگر. پا به پای عدالت در حقوق زندگی اجتماعی، عدالتی هم برای دارندگان امتیازات سودمند به حال انسانها لازم است که پیشرفت تکاملی انسانها را به عهده گرفتهاند. آن کدامین مکتب است که چپاولگران اجتماع را با پیش برندگان اجتماع به نام عدالت و دمکراسی یکی میگیرد و ننگی دیگر بر ننگهای تاریخ انسانها میافزاید!
عدالت منها نمیکند
ما با مشاهده عینی تفاوت در افراد انسانها و لزوم ارزیابی امتیازات است که میگوییم: عدالت منها نمیکند، بلکه اضافه مینماید. عدالت عبارت است از رفتار مطابق قانون، در آن هنگام که میخواهیم وجود استعداد و نیرویی سازنده در انسان را برای برابر ساختن با انسانی دیگر که آن استعداد و نیرو را خنثی نموده یا مبدل به عامل تخریب و ویرانگری ساخته است، حذف و منها نمائیم، در حقیقت سرمایه جامعه را تباه میسازیم، بدون اینکه بتوانیم فاقد آن امتیاز را بالا ببریم. برای درک و برقرار ساختن عدالت درباره یک فرد یا در قلمرو اجتماعی از انسانها، مجبوریم قوانین طبیعی و روانی و محیطی آن فرد و اجتماع را که نمایشگر واقعیاتی معین در آنهاست، بپذیریم. سپس آن قوانین را مطابق اصول و قواعد سازندگی که برای فرد یا اجتماع در نظر گرفتهایم، توجیه نموده آنها را به حرکت درآوریم.
واقعیات موجود در فرد و اجتماع به وسیله عدالت نابود نمیشوند، بلکه برای پیشرفت به سوی اصول و قوانین سازنده مهار و توجیه میگردند، به همین جهت است که میگوییم: تساوی انسانها در حقوق زندگی عدالتی است که ضرورت حیات طبیعی آن را ایجاب میکند و مراعات حقوق امتیازات انسانی که ناشی از گذشتها و مهار خودخواهیها و چشمپوشی از شهوات است، عدالتی دیگر است که بدون مراعات آن، هیچ سخنی جز تاریخ طبیعی حیوانات درباره انسان نداریم که داد و فریادها راه بیندازیم و در برابر اصل تنازع در بقا قد علم کرده، چنگیز و چنگیزیان را به مبارزه بطلبیم.
حال میتوانیم معنای مستقیم جمله امیرالمؤمنین(ع) را دریابیم که میفرماید: «آن فرد و جامعهای که احساس فشار از عدالت نماید، ظلم و جور او را در محاصره تنگنایی سختتر قرار خواهد داد» پس: فرد و جامعهای که با عدالت اصلاح نشود، بازیچه جور و ستم خواهد بود. رهاکردن کشتی مجهز با همه وسایل مبارزه با امواج طوفانی و با کشتیبان کارآزموده و قطبنمای حساس و همه انواع رفاه و آسایش و نشستن در یک قایق ناچیز و بیبادبان و بی قطبنما و سپردن خویش به بادهای گوناگون و حرکت در اقیانوس پهناور و عمیق که هر لحظهای بیم طوفان در آن میرود، پدیدهای فوق جنون است که تصورش برای مغزهای معتدل بسیار دشوار است. رهاکردن عدالت و خود را سپردن به بادهای عوامل محیط و انسانهایی که با انواعی از انگیزههای سودجویانه، ارتباط با یکدیگر برقرار کردهاند، جز با همان مثال کشتی و قایق توضیح دادنی نیست.
ناراحت کنندهتر از آن، این است که چنین نیست که اگر عدالت در روابط اجتماعی برقرار نگردد، تنها یک امتیاز از دست رفته باشد، بلکه با از دست دادن این امتیاز، قایق حیات انسانی سیلیخور طوفانهای جور و ستم قرار خواهد گرفت؛ زیرا در آن جامعه که قانون حکومت خود را از دست بدهد، و افراد و گروهها رفتار خود را با آن تطبیق نکنند، حکومت ستم با انواع گوناگونش آغاز میگردد. همین مقدار کافی است که توجهی به اختلاف افراد و طبقات از نظر قدرت و ناتوانی بنماییم. روی همین اصل بدیهی اختلاف در قدرت و ضعف است که میگوییم: از هر جامعهای که عدالت رخت بر بندد، ظلم و جور فورا رخت خود را باز نموده و بساط خود را میگستراند.
عدالت از دیدگاه قرآن
هیچ متفکر و مکتبی نمیتواند ضرورت و امتیازات عدالت را با آن عظمت که قرآن مطرح کرده است، معرفی و توصیه نماید. این آیه را چند بار و با دقت حیاتی مطالعه فرمایید:
۱ـ «و تمّت کلمه ربک صدقا و عدلا لا مبدّل لکلماته: مشیت پروردگار تو با صدق به جریان افتاده است. هیچ عامل تبدیلکنندهای برای مشیتهای او وجود ندارد.» اگر در اعماق زمین فرو شوید و سپس از این خاکدان بالا روید و همه کهکشانها و فضاها را درنوردید و حتی روزی فرا رسد که دانه الکترون را بشکافید و کوچکترین جزء آن را در حال ارتباط با مجموع کیهان بررسی کنید، آنگاه اعماق روان آدمی را باز کنید و همه سطوح آن را درک نمایید، باز قانون را در همه جا حکمفرما خواهید دید. قانونی که اجرای یک نظم عالی را به عهده گرفته است. وضع و اجرای آن قوانین با مشیت الهی نه از روی احتیاج بوده و نه از روی جبر و اضطرار. بنابر این انسانی که در قلمرو جهان هستی که تجسم یافتهای از عدالت خداوندی است، در برابر مفهوم عدالت، چهره تضاد به خود میگیرد، در حقیقت آن چهره وقیح را برای موجودیت خود گرفته است. فرد یا جامعهای که درباره عدالت بیتفاوتی از خود نشان میدهد، این بیتفاوتی مربوط به واقعیت خود اوست. شوخی با عدالت عبارت دیگری از تمسخر خویشتن است. آن تحلیلگر تاریخ که برای پیدا کردن عوامل سقوط یک جامعه به همه کوششها و تکاپوها تن میدهد و انواعی از علل را مطرح میکند، ولی از بیاعتنایی آن جامعه به عدالت صرف نظر میکند، ارزش تحلیلی که انجام داده است، ناچیزتر از کاغذ باطل شدهای است که با تحلیل مزبور سیاه کرده است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید