1397/5/1 ۱۰:۴۶
همبستگی اجتماعی ازجمله شاخصهایی است كه جامعهشناسان برای سنجش وضعیت بسامانی و بهنجاری در جامعه از آن استفاده میكنند. برخی پژوهشهایی كه در سالهای اخیر در زمینه وضعیت همبستگی اجتماعی در ایران انجام شده است، نشان از تضعیف این شاخص در كشورمان دارد؛ موضوعی كه با عنوان «گسیختگی اجتماعی» از آن یاد میشود. تقی آزاد ارمكی، جامعهشناس و استاد دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران معتقد است ما در حال حاضر دچار نوعی عدم تعادل نیروهای اجتماعی هستیم كه چنانچه فهم جامعی از آن پیدا كنیم، خواهیم توانست منطق گذار آن را درك كنیم .
نه در وضعیت گذار هستیم و نه كاملا مستقر
مهسا علی بیگی: همبستگی اجتماعی ازجمله شاخصهایی است كه جامعهشناسان برای سنجش وضعیت بسامانی و بهنجاری در جامعه از آن استفاده میكنند. برخی پژوهشهایی كه در سالهای اخیر در زمینه وضعیت همبستگی اجتماعی در ایران انجام شده است، نشان از تضعیف این شاخص در كشورمان دارد؛ موضوعی كه با عنوان «گسیختگی اجتماعی» از آن یاد میشود. تقی آزاد ارمكی، جامعهشناس و استاد دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران معتقد است ما در حال حاضر دچار نوعی عدم تعادل نیروهای اجتماعی هستیم كه چنانچه فهم جامعی از آن پیدا كنیم، خواهیم توانست منطق گذار آن را درك كنیم .
********
در سالهای گذشته پژوهشهایی در كشور انجام شده است كه نشان از تضعیف همبستگی اجتماعی در میان ایرانیان دارد. اینكه همبستگی اجتماعی در ایران ضعیف است به چه معناست؟ وجود چه پدیدههای اجتماعی نشانه ضعف همبستگی اجتماعی محسوب میشود؟
برای پاسخ به این سوال باید یك تبارشناسی داشته باشیم و فضای ذهنیای كه درباره همبستگی اجتماعی در ایران به وجود آمده را بشناسیم تا ببینیم در تاریخ اندیشه و جامعه ایرانی درباره این موضوع چه خبر است. ببینید ایران چند مساله مهم به لحاظ تاریخی داشته كه یكی از آنها مساله جا افتادن فرهنگ و نظام اجتماعی در سرزمین است كه من اسمش را انطباقپذیری و سازگاری اجتماعی و فرهنگی میگذارم. این یكی از چالشهایی است كه به ما ارث رسیده است. وقتی ما از «ایران» حرف میزنیم بیش از آنكه به حوزه فرهنگی نگاه كنیم به حوزه سرزمینی توجه میكنیم. از سوی دیگر تصویری كه از حوزه سرزمینی داریم متكثر و متفاوت است. ما یك ایران باستان داریم كه بخش مهمی از دنیای زمان خودش است. یك ایران دوره میانی وجود دارد كه از سمرقند، مرو و بلخ تا بخش اعظم عراق را در بر میگیرد، یك ایران قبل از قاجار داریم و یك ایران بعد از قاجار. در این ایرانهای متفاوت تمام تلاش این بوده است كه فرهنگ و نظام سیاسی و اجتماعی در یك وجه كالبدی استقرار پیدا كند. بنابراین بسیاری تلاش كردند كه وضعیت سرزمینی ما را به وضعیت سیاسی و اجتماعیمان نزدیك كنند. دردی كه ما از معاهده تركمانچای به این سو كشیدهایم دردی تاریخی است؛ بخش بزرگی از مملكت درنتیجه این معاهده از دست رفته است. به همین دلیل بعد از این معاهده تلاشهای زیادی میشود چه ازسوی دولتمردان و چه ازسوی روشنفكران تا خودشان را با وضعیت جدید سرزمینی تطبیق بدهند. ما رودكی، مولوی و بسیاری دیگر از شعرا و علما را به همین شكل از دست دادهایم چراكه بیرون از این ساحت سرزمینی قرار گرفتهاند. شما ببینید چقدر تلاش صورت میگیرد كه این علما برگردانده شوند. ما هنوز مساله مولوی و فردوسی و سایر شعرا و دانشمندانمان را داریم. كشورهای دیگر در دنیا از این نوع گرفتاری كه ما داریم تقریبا مبرا هستند. مثلا اگر تاریخ امریكا را نگاه كنید میبینید این مساله در آنجا وجود ندارد به همین دلیل وقتی عنصر صنعت وارد این كشور میشود، راحتتر كشور صنعتی میشود چون گرفتاریهایی نظیر گرفتاریهای ما را ندارد. این تهنشست، چالش و سوال مهم كه ما كیستیم و كجاییم و چه نسبتی با دیگری داریم، در حال حاضر درباره ما وجود دارد. بنابراین تلاشها به سمت انطباقپذیری با وضعیتها معطوف شده و پای هویت به میان آمده است. بسیاری از روشنفكران ما مسالهشان همین موضوع هویت و معنای آن و هویت برساخته و... بوده است و هنوز هم نتوانستهاند سروسامانی به این چالش بدهند. بنابراین من معتقدم به جای اینكه بیاییم و از همبستگی اجتماعی و تضعیف آن در جامعه صحبت كنیم باید ابتدا تعریفی از جامعه ایرانی با همه ویژگیهای آن یعنی ویژگیهای جغرافیایی، قومیتی، اجتماعی، فرهنگی و... ارایه بدهیم. ما هنوز این كار را نكردهایم و بعد متعجب میشویم از اینكه چرا برای مثال، مهاجرت به سوی پایتخت در ایران زیاد است و كسی حاضر نیست برود و در كنار آبهای جنوبی كشور زندگی كند و بعد به این نتیجه میرسیم كه ما دچار نبود همبستگی اجتماعی یا فروپاشی اجتماعی هستیم. ضمن اینكه ما مفهوم «سامان اجتماعی» را هم بد فهمیدهایم. نابسامانی اجتماعی زمانی رخ میدهد كه وضعیتی مثل انقلاب، جنگ، زلزله و... اتفاق میافتد و بعد شما باید شرایط را مجددا بسامان كنید. ما بحث سامان اجتماعی را هم با موضوع قبلی خلط كردهایم و به این نتیجه رسیدهایم كه جامعه الان وضعیت نابسامانی دارد. درصورتیكه همبستگی و انسجام اجتماعی به این معناست كه ما در جامعهای مملو از نیروهای جدید هستیم و این نیروها در تلاش هستند تا با هم به صورتبندی جدید اجتماعی برسند. در چنین شرایطی شما به دنبال حركت از «یك شكلی» به «هزار شكلی» در یك صورتبندی جدید هستید. ما این سه بحثی كه گفتم را با هم مخلوط كردهایم و میگوییم جامعه ایرانی در یك وضعیت نابهنجاری و نبود همبستگی اجتماعی به سر میبرد، بنابراین وضعیت نابسامانی داریم و بنابراین جامعه به فروپاشی اجتماعی خواهد رسید. به همین دلیل است كه ما الان دچار نوعی تحیر اجتماعی هستیم كه زمینه رادیكالیسم و فروپاشی اجتماعی را فراهم خواهد كرد.
یعنی شما معتقدید كه ما نه نابهنجاری و گسیختگی اجتماعی داریم و نه وضعیت نابسامان؟
من معتقدم ما در حال حاضر دچار نوعی عدم تعادل نیروهای اجتماعی هستیم كه چنانچه فهم جامعی از آن پیدا كنیم، خواهیم توانست منطق گذار آن را درك كنیم. مگر میشود ما بگوییم جامعه ایرانی سالهاست در حال گذار است و این گذار هم به سمت انحطاط و سقوط پیش میرود؟ شما اگر منطق گذار را درك كنید، منطق ساماندهی را هم پیدا خواهید كرد. مثلا شما فرض كنید منطق سرمایه و بازار به جامعهای وارد شود. این منطق وقتی وارد جامعه شد یك مكانیزم عمل را ایجاد میكند كه نهایتا به صورتبندی جدید میرسد و این صورتبندی جدید سامان جدید و همبستگی جدیدی را ایجاد میكند. ما سالهاست میگوییم جامعه ما جامعهای در حال گذار است و هیچ سامان جدیدی هم شكل نگرفته است.
ولی شما معتقدید كه شكل گرفته است؟
بله. من معتقدم دوره گذار تمام شده و جامعه به وضعیت استقرار رسیده است ولی این ما هستیم كه این وضعیت استقرار را توضیح نمیدهیم. ما الان در جامعه ایرانی با وضعیتی روبهرو هستیم كه در آن تقاضا برای جابهجایی نیروهای اجتماعی وجود دارد. ما اسم این وضعیت را نابسامانی میگذاریم و میگوییم همبستگی اجتماعی وجود ندارد. چرا ما اسم این وضعیت را فروپاشی و نابسامانی میگذاریم؟ من اصلا چنین اعتقادی ندارم.
مساله صرفا نامگذاری نیست؛ بالاخره همبستگی اجتماعی مولفههایی دارد كه در آن شرایط میتوانیم به قول شما بگوییم جامعه بسامان است. مثل اینكه ارزشهای اجتماعی یكسانی برای اكثریت پذیرفته شده باشند و تفاوتهای فاحشی بین این ارزشهای جمعی وجود نداشته باشد.
من معتقدم الان هم چنین ارزشهایی وجود دارد. حالا درست است كه این ارزشها تغییر كردهاند چون موقعیت اقتصادی و اجتماعی ما تغییر كرده است اما این به معنای آن نیست كه این ارزشهای جدید بد هستند.
مساله بد بودن ارزشهای جدید نیست؛ مساله وجود تعارض بین این ارزشهاست. به نظر شما الان، در جامعه ایرانی، ما به صورتبندی جدیدی رسیدهایم كه تضاد و تعارض كم باشد و همبستگی زیاد؟
به نظر شما الان مصرف، ارزش نیست؟ الان همه به این نتیجه رسیدهاند كه مصرف متعالی است. من به درست و غلط بودن اینكه مصرف متعالی هست یا نه كاری ندارم ولی این تبدیل به یك ارزش مشترك شده است. درباره فردگرایی هم همینطور. حالا شما ممكن است بگویید چون جامعه از جمعگرایی به فردگرایی حركت كرده پس عامل وفاقدهنده در آن كمرنگ شده است، پس فقدان همبستگی اجتماعی وجود دارد. من اما معتقدم خود این مساله، یك ساحت جدید اجتماعی است و منطق جدیدی را طلب میكند. دیروز منطقش، منطق سازگاری بود الان منطق آن، منطق مبادله است! این مبادله دارد عمل میكند و به همین دلیل است كه همه مردم با هم به سمت مصرف میروند.
آیا در همه نهادهای جامعه این اتفاق افتاده است؟ به نظر میرسد این اتفاق بیشتر در نهادهای خرد جامعه مثل خانواده افتاده است؟
خیر، در دین هم همین اتفاق افتاده است. در دولت و اقتصاد هم اتفاق افتاده است. الان دولتهای ما قابل مقایسه با دولتهای ١٠ سال پیش نیستند. شما فكر میكنید اگر وضع مثل قبل بود نوع پوشش، فراغت، مناسبات اجتماعی و... مثل الان بود؟
اما هنوز هم بخشی از جامعه طرفدار همان وضعیت قبلی است.
آن بخش از جامعه بیكاركرد است و امكان عمل ندارد. بعد هم نمیشود همهچیز یك مرتبه عوض شود. این تغییرات نیازمند زمان هم هست. در همان بخشی كه شما میگویید هم دگردیسی اتفاق افتاده است. شما حوزه سیاست را در این كشور نگاه كنید. جالب است كه در این كشور سه قوه با هم مشكل دارند. مساله هم افراد نیستند. هر كسی كه سر كار میآید باز این درگیری وجود دارد و این همان تغییری است كه گفتم. اتفاقا از نظر من تغییرات در نظام سیاست، دین و خانواده مثل هم دارد رقم میخورد. به همین دلیل است كه هیچ یك از این نهادها و نظامها نمیتواند بر دیگری حاكم شود و در آن اعمال نظر كند. چهبسا نهاد خانواده بیشتر اعمال نظر میكند تا دیگر نهادها.
منظورتان چیست؟
همین وزرا و نمایندههای مجلس و سیاستگذاران و برنامهنویسان خودشان در یك خانواده قرار دارند. قبلا این دو حوزه را تفكیك میكردند ولی الان این حوزهها به هم پیوسته است. پس ما دچار یك تغییر همهجانبه همگرایانه هستیم، نه تغییر متعارضانه منجر به فروپاشی. حال اینكه مسیر این تغییر به چه سمت برود بحث دیگری است ولی همه با هم داریم این تغییر را رقم میزنیم.
همین تغییراتی كه میگویید مثلا در زمینه مصرف و فردگرایی ایجاد شده، تبعاتی هم داشته و مثلا نابرابری را افزایش داده است. پس اوضاع آنطور كه شما میگویید چندان هم بسامان نیست.
درست است. حتما این تغییرات نتایجی برای جامعه دارد. این تغییرات هم نابرابری را تشدید میكند و هم آن را اعلام میكند. وقتی شما از همه افراد دعوت میكنید در جامعه حاضر شوند، فقیر هم دیده میشود. درحالی كه تا دیروز بخش كمی از جامعه امكان حضور را داشت ولی شما همه را دعوت به حضور كردهاید. به همین دلیل است كه میبینید جمعیت كثیری پول ندارند. اینها تا دیروز هم پول نداشتند اما الان نداریشان مهمتر شده است چون خودشان هم از خانه بیرون آمدهاند.
منظورتان از بیرون آمدن چیست؟
بگذارید مثالی بزنم؛ چند دهه پیش، هر پدر و مادر با چند فرزندشان در یك خانه زندگی میكردند. هر كدام از فرزندان هم كه تشكیل خانواده میداد در یكی از اتاقهای همان خانه با حمام و آشپزخانه و دستشویی مشترك مستقر میشدند. اما الان این خانوادههای جدید از هم جدا شدهاند و هر یك خانه مستقلی پیدا كردهاند. هر یك خانه جدید به معنای به وجود آمدن مسائل جدید است. الان ما به ساحتی رفتهایم و بعد همه را با خودمان به اینجا آوردهایم. درنتیجه هزینه بالا رفته است و فقر دارد خودش را بیشتر نشان میدهد و از طرفی خود آدمها هم بیشتر از فقر حرف میزنند و تازه داریم فقر را تبدیل به یك گفتمان هم میكنیم.
ولی شما گفتید ما در وضعیت جدید مستقر شدهایم. پس جامعه باید بتواند این مسائل خودش را حلوفصل كند؟
نمیتواند. این جابهجایی سنگین است و بدون درد نیست. در همه دنیا هم اتفاق افتاده است. باید زمان داد.
نمیتوانیم منتظر بمانیم كه یك دست پنهانی این مشكلات را حلوفصل كند.
ما باید شیوههایی كه تاكنون برای حل مشكلات داشتیم را تغییر بدهیم. اتفاق اول هم باید در ساحت معنایی و معرفتی بیفتد. ما نمیبینیم چه اتفاقی افتاده است. حوزه سیاست ما با جامعه قهر كرده است. سیاست باید جامعه را ببینید. آن وقت است كه دولت مدنی، دولت مسوولیتپذیر، دولت خدمتگزار و... معنی پیدا میكند تا دولت مقتدر و آمر. الان شما با یك جامعه پرمساله روبهرو هستید كه همهچیز آن حالت بحرانی دارد. اگر شیوه را عوض كنید با یك جامعهای روبهرو خواهید بود كه چند مساله با اولویت مهم دارد. در وضعیت جدید برای مثال تنظیم روابط بین نیروهای اجتماعی مساله خواهد شد یا تقویت فقرا مساله خواهد شد. اما الان در كشور همهچیز را با هم میخواهیم. چون با شیوه قبلی كه میخواهیم همهچیز را حل كنیم عمل میكنیم؛ اما وقتی كنار برویم و بگذاریم نیروهای اجتماعی خودشان حرف بزنند، خودشان میگویند مشكل اصلی ما چیست؟
گفتید در حال حاضر جامعه ایران به سامان جدیدی رسیده است كه ارزشهایی مثل مصرف و فردگرایی بر آن حاكم است. اگر ما به یك سامان جدید رسیدهایم پس چرا مشكلاتی مثل پایین بودن سرمایه اجتماعی داریم كه خودش از شاخصهای تعیینكننده در همبستگی و انسجام اجتماعی است؟
نه اینطور نیست. ما هنوز چنین پژوهشی در ایران انجام ندادهایم كه ببینیم وضعیت سرمایه اجتماعی در ایران چگونه است.
چند سال پیش وزارت كشور پژوهشی را در این زمینه انجام داد.
اینها پژوهشهای موردی است. هنوز نظام پژوهشی كشور ما مسیرها و فرآیندهای عمل اجتماعی را نتوانسته ترسیم كند. یك دورهای چند پژوهش درباره سرمایه اجتماعی انجام شده است و حالا ما هر چیزی كه میشود به آنها ارجاع میدهیم.
خود شما معتقدید كه ما در شاخص سرمایه اجتماعی چه وضعیتی داریم؟
ما وضعیت جامعهمان را در این زمینه نمیشناسیم. شاید این شاخص خیلی بالا نباشد ولی فاجعهبار هم نیست. اگر اینطور بود كه مردم میریختند در خیابانها و همهچیز تمام میشد.
اتفاقا در ماههای گذشته چند مورد به خیابان آمدن مردم را هم داشتهایم.
آنها اعتراض بود. در تمام دنیا صبح تا شب همه در خیابان هستند. این چه اشكالی دارد؟ این ضعف ما است كه اعتراض را تبدیل به بحران و مساله امنیتی میكنیم. چرا صبح تا شب در شهرهای دیگر دنیا این اعتراضها میشود نشانه فروپاشی نیست ولی در كشور ما چنین اعتراضهایی به سرعت به بحران تبدیل میشود؟ این ضعف كشور است. مثل این است كه من در خانهام نشستهام، در خیابان ماشینی بوق بزند و من شروع كنم به داد كشیدن! ماشین باید حركت كند و بوق بزند. كسی كه با صدای بوق ماشین مشكل دارد بلند شود برود داخل اتاقش، در را روی خودش ببندد! الان شما ببینید در كدام شهرهای دنیا مشكل نیست؟ اعتراض نیست؟ به همه رییسجمهورها اعتراض میشود. مردم امریكا صبح تا شب دارند ترامپ را محاكمه میكنند. كسی جرات ندارد به رییسجمهور شما چیزی بگوید. مردم جرات اعتراض ندارند. در دنیا مردم حق اعتراض دارند و كسی هم فغان نمیكشد كه داریم به فروپاشی میرسیم. بازی دنیا این است كه اگر كسی نتوانست كارش را درست انجام دهد میرود و كس دیگری جایش را میگیرد كه بتواند آن كار را بهتر انجام دهد. در ایران همهچیز حكم منافع ملی را دارد و كسی نمیتواند اعتراض كند. به همین دلیل است كه بخش اعظم جامعه میشود جامعه اعتراضی. الان همه از جامعه میترسند. تا دیروز همه از روشنفكران میترسیدند، بعد از نخبگان، بعد از تكنیسینها و بعد از پولدارها و حالا همه از هم میترسد. مردم باید اعتراض كنند. خلاصه كنم من اعتقاد ندارم كه ما درباره جامعه ایرانی پژوهش بسامان و شفافی انجام دادهایم و جامعه ایرانی را میشناسیم. پژوهشهای موردی هم نمیتواند مسیرها و ترندهای اجتماعی را نشان دهد. ما در صورتی میتوانستیم دست به چنین اظهارنظرهایی بزنیم كه سال به سال پژوهش درباره سرمایه اجتماعی، اعتماد اجتماعی و همبستگی اجتماعی داشتیم. نكته دیگر این است كه سرعت تغییرات در جامعه ما بیشتر از جوامع دیگر است. این هم دلایلی دارد كه اینجا بحثش را نمیكنم. نكته بعدی این است كه حوزه سیاست آنقدر مداخله و هزینه كرده كه به یك خستگی رسیده است و حالا هم شجاعت اعلام خستگی ندارد و به همین دلیل هم دارد فغان میزند. حالا چون حوزه سیاست چنین وضعیتی دارد دست به مداخلههای مقطعی نابجا میزند كه خود همین جامعه را برای مقاومت و اعتراض تحریك و آن را از مسیر خودش منحرف میكند. ما در حال حاضر به وضعیتی رسیدهایم كه كاملا مستقر نیست ولی غیرمستقر هم نیست و در این وضعیت نیروهای جدید در نظام اجتماعی ظهور كردهاند. باید این نیروهای جدید اجتماعی به رسمیت شناخته شوند.
مثل چه نیروهایی؟
مثل تحصیلكردگان. تحصیل اساسا میتواند معنای زندگی و كلیت نظام معنایی یك جامعه را تغییر دهد. اما ما این موضوع را نپذیرفتهایم. حالا این تحصیلكردگان ما بیكار هستند. كدام جامعهای را سراغ دارید كه به مردم تحصیل بدهد و از آنها استفاده نكند؟ شما وقتی چنین كاری كردی، آن وقت است كه مهاجرت و اعتراض و مقاومت صورت میگیرد. اما وقتی از این نیروی تحصیلكرده استفاده كردید اتفاقی كه میافتد تغییر در نظام اداری، در نظام كارشناسی و تخصصی، در سیاستگذاری اجتماعی و... است. این سرمایه بزرگ فرهنگی كه در كنارش جوانی و میل به اصلاح وجود دارد چرا نباید داخل سیستم به كار گرفته شود؟ یك نیروی دیگر زنان هستند. اگر قرار نبود به این زنان توجه شود و به كار گرفته شود چرا از خانه بیرونشان آوردید؟ چرا آموزششان دادید؟ چرا از آنها طلب مشاركت سیاسی كردید؟ چرا به آنها اجازه دادید درباره همسرگزینی اظهارنظر كنند؟ چرا قدرت انتخاب در باب حق زیست اجتماعی بهشان دادید؟ وقتی این زنان را آموزش دادید، مشاركت سیاسیشان را خواستید، امكان حضورشان در شهر را فراهم كردید، نباید به نظرشان درباره زندگی گوش كنید؟ این زن وقتی كه به تو رای میدهد، كلاس درسات را پر میكند، جنست را میخرد، خوب است ولی وقتی میگوید به این شكل میخواهم زندگی كنم، بد است؟ نیروهای اجتماعی دیگری هم در جامعه وجود دارد. ما باید این نیروها را به رسمیت بشناسیم. وقتی آنها را به رسمیت شناختیم جامعه دچار یك وضعیت كمی فشار میشود و آن نیروها هم عاملیت پیدا میكنند و مسوولیت خودشان را میپذیرند. آنوقت دیگر مساله كشور، طلاق یا جوانان ازدواج نكرده نمیشود. مگر اینها مسائل دنیاست؟ مساله دنیا بهبود وضعیت زندگی، كاهش فقر، ارتقای منزلت اجتماعی، توسعه و... است. مشكلاتی كه صبح تا شب ما از تلویزیون میشنویم ربطی به كسی ندارد. ما وقتی مشكلات كلان را حل نكردهایم حق مداخله در این مسائل افراد را نداریم. ما باید نیروهای اجتماعی را به رسمیت بشناسیم تا خودشان مشكلاتشان را حل كنند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید