1397/4/26 ۱۱:۱۱
سنگقبر كه برای آدم مادر نمیشود! اینیكی از معدود اظهارنظرهایی است كه كامیار شاپور در وصف مادرش فروغ فرخزاد داشت. حالا او نیز پس از یك دوره بیماری ریوی در سن ۶۶ سالگی بالاخره به مادرش پیوست. شاید به جرات بتوان كامیار شاپور را معروفترین فرزند طلاق در ایران معاصر نامید
امیرحسین مصلی: سنگقبر كه برای آدم مادر نمیشود! اینیكی از معدود اظهارنظرهایی است كه كامیار شاپور در وصف مادرش فروغ فرخزاد داشت. حالا او نیز پس از یك دوره بیماری ریوی در سن ۶۶ سالگی بالاخره به مادرش پیوست. شاید به جرات بتوان كامیار شاپور را معروفترین فرزند طلاق در ایران معاصر نامید، فرزندی كه در یكسو مادرش فروغ فرخزاد، شاعر برجسته موج نو ایران قرار داشت و در سوی دیگر پدرش پرویز شاپور، نویسنده صاحبنام نشریات آن دوران؛ و سردی تپشهای عاشقانه آن دو آغاز تلاطمهای زندگی تنها فرزندشان بود. شاید فروغ فرخزاد با گرفتن سرپرستی منصوری فرزندخواندهاش كه این روزها شاعر و مترجم بنامی است زخمهای ناشی از دوری فرزندش را كمی التیام داده باشد اما برای كامیار هیچچیز خلأ دوری از مادر را پر نكرد تا رسیدن موسم مرگ.
كامیار باآنكه خود شاعر و نقاش صاحبسبكی بود اما همیشه زیر سایه حواشی زندگی خانوادگیاش قرار میگرفت. مردم از او درباره پدر و مادرش میپرسیدند، خبرنگاران از رابطهاش با برادرخواندهاش سوال میكردند، حتی از زبان او به دنبال كشف رمز و راز رابطه عاشقانه فروغ فرخزاد با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز مطرح كشور بودند! تمام این موضوعات كه رنجش خاطرش را به دنبال داشت باعث سكوت كامیار شده بود، افسوس كه نهتنها هیچكس از كامیار هنرمند بلكه كسی حالش را هم نمیپرسید.
باری؛ چندی قبل فرصتی دست داد تا گفتوگویی صریح و بیپرده با كامیار شاپور در باب زندگی شخصی و هنریاش داشته باشم، او سكوتش را شكست و گلایه كرد؛ حتی از خانوادهاش! متاسفانه فوت ناگهانی او مانع از آن شد تا بتواند خود نیز این مصاحبه را بخواند، مصاحبهای كه از كامیار هنرمند گفتهشده است:
*****
ضمن عرض تشكر از اینكه وقت ارزشمندتان را در اختیار ما قراردادید، اگر ممكن است كمی درباره خودتان صحبت كنید؟
من در سال ۱۳۳۱ در امیریه تهران متولد شدم. در خانهای كه در همسایگی خانه فروغ بود و بعد از مدتی از آنجا به خیابان آذربایجان فعلی نقلمكان كردیم تا دوره دبیرستان در آن محله بودیم و دوره دبیرستانم را هم در دبیرستان فیروز البرز بهرام گذراندم. بعد از اخذ مدرك دیپلم به انگلستان رفتم و آنجا به مدت هشت سال مشغول تحصیل در رشته نقاشی بودم، اواخر سال ۵۷ به ایران برگشتم و در سال ۱۳۵۶ اولین كتاب شعرم بانام «اتاق... » چاپ شد و همچنین بعد از بازگشتم به ایران در سالهای ۶۳، ۶۹ و ۷۶ چند نمایشگاه نقاشی برگزار كردم كه در نمایشگاه سال ۷۶ آثاری از پدر را هم به نمایش گذاشتم و نمایشگاهی مشترك داشتیم. تا اینكه پدر در سال ۷۸ از دنیا رفتند و زندگی به من چهره جدیدی از خودش را نشان داد به این معنا كه مستقلتر شدم، چون تا قبل از آن در همه كارها با پدر مشورت میكردم و اما بعد از رفتنشان تصمیمگیری تنها با خود من بود و تمام لحظاتم در تنهایی مشغول نقاشی و موسیقی و شعر بودم.
جناب شاپور شما چندساله بودید كه مادر را از دست دادید؟
من آن زمان در كلاس نهم بودم و چهارده سال سن داشتم.
خیلی از مخاطبین دوست دارند تصاویر عینی و روشنی از فروغ فرخزاد را از توضیحات شما ببینند. اگر خاطرات خاص یا صحبتی دارید كه تابهحال بازگو نشده است، ممنون میشوم برای ما تعریف كنید؟
خاطرات من از فروغ بسیار مختصر هستند؛ اما خاطره فراموش ناشدنی كه در ذهنم مانده این است كه زمانی كه پدر و مادرم از هم جداشده بودند من دیگر فروغ را ندیدم تا دوره دبیرستان كه در دبیرستان فیروز بهرام بودم یك روز كلاس تعطیلشده بود و من در حیاط با یكی از همكلاسیهایم در حال دعوا كردن بودم كه یكی از دوستانم میان دعوا آمد و گفت شاپور مادرت آمده و كنار در منتظر توست! من خیلی تعجب كردم چون مادر من تابهحال چنین كاری نكرده بود... تا كنار در رفتم و فروغ را دیدم. خیلی حرف نزدیم با همقدم زنان به سمت خیابان جمهوری رفتیم، سمت خیابان حافظ، صحبتهای فروغ را به خاطر ندارم فقط گریههای فروغ را به یاد میآورم و اینكه رسیدیم به چهارراه یوسفآباد كه فروغ به من گفت برویم سمت حافظ. آن زمان یك كافهتریایی بود، در همین خیابان حافظ كه محل جمع شدن روشنفكران آن دوره بود. آن زمان من از دیدن فروغ بسیار متعجب بودم و نمیتوانستم گریههایش را درك كنم؛ و به همین خاطر همراهیاش نكردم و به خانه برگشتم. خیلیها كه این خاطره را میشنوند، از من میپرسند درباره دیدارتان با فروغ به پدرتان چیزی گفتید یا نه؟! نه... من با پدر راجع به این موضوع صحبتی نكردم تا بعدها كه این خاطره را درجاهای مختلف تعریف كردم و ایشان متوجه شدند... این تنها خاطره من از فروغ بود!
روزی كه پدر خبر از دنیا رفتن فروغ را به شما داد را به خاطر دارید؟
بله. پدر خبر تصادف و فوت شدن فروغ را به من داد، اما مرا برای تشییعجنازه و مراسمش نفرستاد جز یكبار كه من همراه با دوست پدرم آقای اردشیر محصص برای لحظاتی در مراسم فروغ حضور پیدا كردم؛ اما متاسفانه جزییات را به خاطر ندارم.
آقای شاپور امسال پنجاهمین سالمرگ فروغ است و پنجاه سال از آن رویداد تلخ ادبی میگذرد، بیشك شما به عنوان فرزند فروغ در متن خیلی از ماجراها بودید. اگر مایل هستید درباره فضای ارتباط فروغ با ابراهیم گلستان برای ما بگویید؟
من آن زمان آقای گلستان را نمیشناختم، اما كلاس هشتم بودم و خوب به خاطر دارم كه فیلم خشت و آینه در سینما اكران شده بود. من هر روز موقع برگشت از مدرسه پوستر تبلیغاتی فیلم را میدیدم و شنیده بودم كه فروغ هم در این فیلم نقشی را ایفا كرده است و هر بار با دیدن آن پوستر تبلیغاتی به طرز غریبی غمگین و ناراحت میشدم.
زمانی هم كه از انگلستان برای تعطیلات تابستانی به ایران آمدم، همراه با خالهام گلوریا به دیدار آقای گلستان رفتم و ایشان وسایلی كه از فروغ مانده بود را به ما تحویل دادند و یكبار دیگر هم همراه با خاله و داییام به خانه ایشان رفتم كه خودشان انگلیس بودند و با همسرشان فخری گلستان ملاقات كردیم. آن زمان ایشان تعدادی تابلو كه متعلق به فروغ بودند را به ما تحویل دادند كه من آنها را به امانت دست گلوریا سپردم، چون فكر میكردم او بهتر از آنها مراقبت خواهد كرد.
شما سالهای زیادی را در كنار پدر سپری كردید. درباره ایشان كمی توضیح بدهید، در مورد شخصیتشان، فضای كاری و تاثیراتی كه از ایشان در هنر گرفتهاید؟
پدرم نوشتنش را با طنزنویسی شروع كرد و عضو هیات تحریریه هفتهنامه توفیق و همچنین كارمند وزارت دارایی بودند.
در آن زمان در هفتهنامه توفیق هنوز به آن جملات كوتاه یا كاریكلماتور خودشان نرسیده بودند، اما ستونهای كوتاهی را كار میكردند به نام یادداشتهای دختر حوا و گاهی هم داستانهای طنز مینوشتند و همانجا بود كه با اردشیر محصص، كاریكاتوریست آشنا شدند.
پدر در زندگی به دو مقوله نوشتن و نقاشی علاقه زیادی داشت و دراینبین اردشیر محصص نقاشیهای پدر را دیده بودند و ایشان را تشویق میكردند كه این كار را حرفهایتر دنبال كنند و تقریبا در ۴۰ سالگی پدر نقاشی را بهصورت جدیتر شروع كردند و طنز را هم ادامه دادند كه بعدها فرم جدیدتری به خود گرفت و سعی میكرد با كمترین كلمات بیشترین مفهوم را برساند و آقای احمد شاملو هم اسم این كارها را كاریكلماتور گذاشت و این اسم ماندگار شد.
او عاشقانه، نوشتن و نقاشی كردن را دوست داشت و حتی در نامههایی كه برای من مینوشت همیشه بیان میكرد كه بهترین لحظات زندگیام زمانی است كه در حال نقاشی كردن یا نوشتن هستم و اینكه در بین شخصیتهای هنری به آقای شاملو و اردشیر محصص علاقه بسیار زیادی داشتند.
در همان روزها مطمئنا دیدارهایی با دوستان پدر پیش میآمد، آیا هیچگاه دیداری با شاملو و دیگر دوستان پدر داشتید؟
بله، ما دیدارهایی با آقای شاملو داشتیم، اما با تغییر زمانه این دیدارها كمتر شد و بعد از انقلاب هم آقای محصص به امریكا رفتند.
در كتاب تپشهای عاشقانه قلبم، فروغ تعدادی از اشعارش را به شما تقدیم كرده است. در این سن و این روزها كه نوشتههایش را مرور میكنید چه حسی نسبت به این اشعار دارید؟
كلا فروغ در پنج شعر از من یادكرده است، سه شعر در مجموعه اسیر و دو شعر در مجموعه عصیان، نمیشود گفت چه احساسی! اما آدم احساس میكند شاعر در حال متحولشدن است... اشعاری كه در عصیان به من تقدیم كرده را دوست داشتم اما شعر بازگشت را از باقی اشعارش بیشتر دوست داشتم، چون دردی كه فروغ در وجودش داشته در این شعر بهخوبی بیان و توجیه میشود.
در جدایی پدر و مادرتان خیلیها میگویند اطرافیان خیلی تاثیر داشتند شما به عنوان نزدیكترین كسی كه شاهد این اتفاق بودید دلیل این جدایی را در چه چیزی میدیدید؟
ترجیح میدهم پاسخ ندهم.
شما هم در فضای تجسمی كار میكنید، هم ساز میزنید و هم دستی در شعر و شاعری دارید. كدامیك از این فضاها به شخصیت و حس شما نزدیكتر است و به آن دلبستگی بیشتری دارید؟
پدرم همیشه مرا از كودكی به شعر و شعرخوانی تشویق میكرد، ولی من آنگونه كه باید روی شعر تمركز نكردم و فقط گاهی كه احساسات خاصی به من دست میدهد شعری مینویسم، اما بیشك نقاشی و موسیقی را به شعر ترجیح میدهم. چون بیشتر مرا به سمت خودشان جذب میكنند و شعر بیشتر برای من یك اهمیت ثانوی دارد كه گهگاه سراغش میروم.
برنامهای برای برگزاری نمایشگاه نقاشی ندارید؟
در فصل پاییز ما یك نمایشگاه نقاشی برگزار كردیم و در حال حاضر هم در حال كار كردن هستم برای برگزاری نمایشگاهی دیگر، البته برای بعد از عید چون برای قبل از عید برنامهها بسیار فشردهتر میشود و برگزاری نمایشگاه در این محدوده زمانی كار آسانی نیست.
شما گاه و بیگاه از ناملایمات اقوام و آشنایان یادكردهاید. اگر امكان دارد و مایل هستید بهصراحت در مورد آن صحبت كنید.
بله! یكی از این ماجراهایی كه مایلم در موردش صحبت كنم، درباره آقای علیمحمد نادرپور، برادر مرحوم نادر نادرپور است كه ایشان وكیل پدر بودند و سالها وكالت من را به عهده داشتند، حتی پدر یكی از كتابهایش را به ایشان تقدیم كرده بود، بعد از فوت پدر و عمویم من در خانه پدری تنها ماندم و بهشدت مریض بودم. ایشان روزی آمدند و تعدادی از وسایلی كه در رابطه با فروغ بودند را بار زدند و رفتند و...
و موضوع دیگر درباره نقاشیهایی است كه خانم فخری گلستان به من تحویل دادند. من آنها را به همراه دفترچه یادداشتهای فروغ برای امانت به خالهام سپردم و دیگر این تابلوها و دفترچه یادداشت به من بازگردانده نشدند!
و یك مورد دیگر هم درباره پدرم است كه عمده نقاشیها، كتابها، نشریات و نوشتههایش نزد پسرعمهام آیدین محبوبی كیاست كه آنها را صاحب شده است و هیچ كاری هم برای بازگرداندن این وسایل از دست من ساخته نیست. هرچند وكلای زیادی هم برای انجام این كار داوطلب شدند اما هیچ كاری از پیش نبردند! امید به اینكه در آینده اتفاقهای بهتری رخ بدهد...
خانم پوران فرخزاد مدتزمان كمی است كه از دنیا رفتهاند به نظرتان بهتر نیست حالا برای پس گرفتن آن وسیلههایی كه در موردشان صحبت كردید اقدام كنید؟ چون بهاحتمالزیاد دستنوشتهها باید دست ایشان باشد.
بله حتما! دو تن از وكلای خوب و دوستان عزیز كه یك نفر از آنها آقای سیروس شاملو هستند به همراه یك دوست دیگر به من قول مساعدت و همكاری دادهاند كه هرچه زودتر این اتفاق به سرانجام برسد.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید