ژرفانگر سایه‌روشن‌ها / فرهادطاهری

1397/4/3 ۰۷:۴۳

ژرفانگر سایه‌روشن‌ها / فرهادطاهری

با خاموشی عباس کیارستمی، یکی از دیدگان بسیار ژرفانگرِ ایرانی به «زندگی، طبیعت و سرنوشت» برهم نهاده شد و بارقه‌ای بسیار نادر از خلاقیت بی‌نظیر در این سرزمین فرو مرد. یکی از جلوه‌های فرهنگ ایرانِ معاصر، دیدگاهش به «زندگی و انسانیت و روابط انسانی» است. این جلوه، نیاز به پنجره‌ای دارد تا ساکنان ورای ایران و ناآشنایان به فرهنگ آن بتوانند چهره واقعی این جلوه را از میان آن پنجره بنگرند.

 

با خاموشی عباس کیارستمی، یکی از دیدگان بسیار ژرفانگرِ ایرانی به «زندگی، طبیعت و سرنوشت» برهم نهاده شد و بارقه‌ای بسیار نادر از خلاقیت بی‌نظیر در این سرزمین فرو مرد. یکی از جلوه‌های فرهنگ ایرانِ معاصر، دیدگاهش به «زندگی و انسانیت و روابط انسانی» است. این جلوه، نیاز به پنجره‌ای دارد تا ساکنان ورای ایران و ناآشنایان به فرهنگ آن بتوانند چهره واقعی این جلوه را از میان آن پنجره بنگرند. در روزگاری که چهره فرهنگ و مردم ایران گاه بیگاه و به نادرستی در سایه «خشونت و انحطاط» به بیرونیان رخ می‌نمایاند نیاز به پنجره‌هایی گسترده‌تر که نمایانگر بیشتر و واقعی‌تر فرهنگِ «خشونت‌گریز و انحطاط‌ ستیز» ایرانیان در نزد دیگران باشد بیش از پیش احساس می‌شود. کیارستمی یکی از گشایندگان این پنجره‌ها بود که با رفتن او همیشه بسته خواهد ماند. درگذشت او بسیار غم‌انگیز است. البته در روزگاری که بسیاری از جوانانش به مرگ‌های مفاجات درمی‌گذرند تاسف بر هنرمندی که در 76 سالگی از میانمان رخت بربسته، آن‌هم هنرمندی که «جهان رانده و کارها کرده» است شاید چندان با خرد و گردن نهادن به حکم قضا سازگار نباشد؛ اما تاسف بیش از آن‌که بر مرگ کیارستمی باشد بر فقدان «کیارستمی»‌ها در جامعه ایران است. از یک نظر عباس کیارستمی بسیار هم خوشبخت بود و شاید به او غبطه هم باید خورد. در این سرزمین استعدادخیز و برخاک‌افکن، او از زمره اندک جوانه‌های جان‌دار و رویش‌مندی بود که ریشه‌های عمیق در دل هنر، فرهنگ و هویت ایرانی دواند، تنه‌ای ستبر برآورد و شاخساران و برگ‌های جان‌فزا بر سر رهگذران عرصه فرهنگ ایرانی گستراند و بارور و ماندگار شد. بی‌تردید از کیارستمی چه‌بسا بسیار خوش‌استعدادتر و مجنون‌تر به هنر،در میان جوانان امروز و شاید هم‌روزگاران او فراوان بوده است که بخت یارشان و زمینه برایشان فراهم نشد.

در نقد آثار و تحلیل شخصیت و شگردهای هنری و نبوغ و نوآوری‌های کیارستمی در عرصه سینما و در دیگر زمینه‌های هنری که در آن متبحرانه دست داشت، منتقدان سینما و صاحب‌نظران خواهند گفت و نوشت. هر نوع اظهارنظر غیرمتخصصان و ناآشنایان رهِ «خانه دوست» بدیهی است که نمی‌تواند سنجه‌ای مستند در شناخت دقیق آرای کیارستمی در هنر باشد اما اگر بپذیریم که در تحلیل هر نوع خلاقیتی و خَلقی، برآورد تاثیر آن خلاقیت و خلق در ذهن و دیده مخاطبان و بینندگان چقدر منتقدان را کمک‌رسان خواهد بود از این حیث اظهارنظر کسانی که صرفاً مخاطبان آثار کیارستمی بوده‌اند بی‌تردید مستندات و شواهدی خواهد بود در دست پژوهشگران صاحب‌نظر. این نوشته نیز از همان سنخ اظهارنظر ِیکی از بینندگان غیرحرفه‌ای و دوستدار فیلم‌های ساختهعباس کیارستمی است.

هر بار که فیلمی از کیارستمی می‌دیدم اولین حسی که گریبانگیر عوالم فکری و احساسم می‌شد نوعی «ابهام و ایهام» بود. این «ابهام و ایهام‌وارگیِ» بعضی صحنه‌ها و گفت‌وگوهای چند فیلمی که من دیده‌ام (خانه دوست کجاست، زیر درختان زیتون، طعم گیلاس) به نظرم مهم‌ترین سببی بود که بینندگان این فیلم‌ها،در مواقعی بر سر فهم و تفسیر صحنه‌هایی از آن‌ها دچار اختلاف‌نظر و تفاوت در دیدگاه می‌شدند. بروز همین اختلافات و مشاجرات هم زمینه‌ساز خیلی جذابیت‌های فیلم بود. «ابهام و ایهام» بهترین شگردِ هنری در دستان هر صاحب‌هنری است که در وهله نخست، زمان و روزگار خود را شایسته درکِ عمیقِ پیام و ندای اثر خود نداند و از طرفی هم به جاودانگی و ماندگاری اثر خود در آینده‌های دور بیندیشد. چراکه بی‌تردید حضور هر «ابهام و ایهامی» در آثار هنری، باب تاویل وتفسیر را همواره گشوده نگه خواهد داشت و این، زمینه را مستعدتر خواهد کرد تا بخشی از مضامین و مفاهیم آن اثر هنری، زاییده ذهن مخاطبان خود در طی تاریخ باشد. در تاریخ فرهنگی ایران و ادبیات فارسی، شاهد تمام‌عیار تبحر در چنین شگردی در آفرینش آثار خواجه شیراز است. به یک تعبیر کیارستمی در تدوین صحنه‌ها و پرداخت درون‌مایه فیلم‌های خود در بعضی جاها حافظ‌گونه عمل کرده است. رنگ روایت‌پردازی‌های کیارستمی در سایه‌روشن‌های ابهام و وضوح به چشم می‌خورد. سایه‌روشن‌هایی که در آن ژرف‌نگری او به «دوستی»، «عشق» و «مرگ» متناسب با فهم مخاطبان اثرش تجلی می‌یافت. جالب آنکه، شخصیت و نوع رفتار خود کیارستمی هم در مراودات فردی و اجتماعی، از این «ابهام‌وارگی» چندان بی‌بهره نبود: نگریستن از پس آن عینک محو تیره به همگان، حالت و رنگ چشم‌هایی که بی‌تردید برای خیلی‌ها (ازجمله من) معما بود. آن‌چنان معمایی که وقتی یک‌بار در موسسه «نشر و پژوهش فرزان روز» و در جلسه نقد کتاب «افسون‌زدگی جدید»، درکنارم نشسته و محو سخنرانی داریوش شایگان بود هرچه کوشیدم نتوانستم به خود جرئت دهم و پرده رازگونه‌ای که احساس می‌کردم میان خود و دیگران افکنده است به کناری زنم و به او نزدیک شوم؛ مانند فیلم‌هایش سهل ِممتنع بود. نزدیک اما دور از دسترس!

شگردِ نظرگیر دیگر در بعضی فیلم‌های کیارستمی، نوعِ ترسیم او از «خوشبختی و به آرامش رسیدن»در زندگی است. کیارستمی «خوشبختی و آرامش و لذت» را لزوماً یک مفهوم تاریخی و مبتنی بر تجربیات گذشتگان و موافق با ذائقه‌های پسندِخاطر جامعه معاصر خود نمی‌دید. او هر فرصت به‌دست‌آمده را که در آن جسم و جان نه آزاری ببیند و نه آزار کس‌اش از پی باشد «خوشبختی» تلقی می‌کرد؛ بنابراین در فیلم‌های او، مواقعِ بسیار این حس به بیننده القا می‌شد که متوجه چه «خوشبختی‌هایی» در زندگی خود نشده است. تا جایی که بیننده حتی گاه همان دقایق تماشای فیلم را به‌نوعی از خوشبختی‌های خود به شمار می‌آورد. این نوع تلقی کیارستمی را از «خوشبختی» شاید بتوان تحت تاثیر انس فکری او با شخصیت و اشعار سعدی دانست. کیارستمی هم مانند بسیاری، این پند سعدی را درباره غنیمت شمردن لحظات صبح و «خوشبخت دم زدن در دامن صحرا و تماشای بهار» شنیده است. فقط تفکر تساهل‌نگر سعدی در مواجهه با «خوشبختی» است که «صبح» هر روزِ در دسترس همگان را فرصتی از برای «خوشبخت شدن» می‌انگارد. به نظر می‌آید کیارستمی بارها در فیلم‌هایش از دیده سعدی به خوشبختی نگریسته است.

حس و حال «خیام‌وارگیِ» حاکم بر صحنه‌هایی از فیلم‌های کیارستمی و به تصویر کشیدن شکاکیت‌های فلسفی تجلی‌یافته در مسیر زندگی انسانِ امروز، جنبه دیگر و شایسته تامل در بعضی آثار اوست. کیارستمی هنرمند بود و اقتضای ذاتِ هنر هم نگریستنِ هنری ِ «جزءنگر» به دنیا و انسان و «ثبت و تصویر کشیدن» آن نگاه است. از روزگار حضرت آدم تا زمان حافظ بی‌شمار انسان‌هایی بارها در کنار جویباران نشسته یا از آن گذشته‌اند. تنها حافظ بود که با دیدن جویباری گفت:

بر لب جوی نشین و گذرعمرببین

کاین اشارت زجهان گذران ما را بس!

کیارستمی هم با این جزءنگریِ خود، به احوالات متشتت و قصه پریشان‌حالی و سرگردانی‌ها و سرگرانی‌های انسانِ معاصر، به‌خوبی پی برده بود. او بی‌تردید در تاریخ فرهنگی و اجتماعی خود با «خیام» و «خیامان» نیز آشنا بود. هم دغدغه «خیامی» داشتن را می‌دانست چگونه است و هم از پند و پیشنهاد «خیام» برای خلاصی از آن گیرهای ذهنی آگاه بود. بنابراین کیارستمی در چنین مواضعی که «شکاکیت‌های سرگردانه خیام‌وار انسانِ معاصر خود» را مطرح می‌کند، در برون‌شد از این سرگردانی‌ها، نه بحث عقلانی و فلسفی پیش می‌کشد و نه آموزه‌های اعتقادی و سنتی پیش پا می‌گذارد. او هم از خیام مدد می‌گیرد و به انسان معاصر خود توصیه  می‌کند جاهایی به حرف خیام گوش دهد و هم از این انسان معاصر دعوت می‌کند تا به «طبیعت و زندگی و وجود خویش» جزءنگرانه بنگرد!! درنهایت کیارستمی برای حل معضل شکاکیت‌های فلسفی و... تامل در «طبیعت» و «نگاه هنری» را چاره کار می‌داند.

این تلفیق ِنگاه‌های «ابهام‌وارگی»، «خوش‌بینی و تساهل‌اندیشی» و «اغتنام فرصت ِ زیستن» در آثار کیارستمی که به‌نوعی الهام گرفته از حافظ و سعدی و خیام بوده به نظر بارزترین جلوه تشخص اندیشه‌های اوست. کیارستمی با احاطه به زبان تصویر که زبانی ورای خاک و مرز و فرهنگ و تاریخ و آداب و رسوم است و برای درک و فهم آن تنها چشمی کفایت می‌کند موفق شد تا نزد نظاره‌کنندگانِ ایران و تاریخ و مردمآن پیام‌رسان این نوع نگاه‌های «ابهام‌وارگی و خوشبینی و اغتنام فرصت»ِ هویت ایرانی به «زندگی، طبیعت و سرنوشت» باشد. او از این نظر نماینده بخشی از فرهنگ و هویت ایران بود. ستایش‌هایی هم که از او شد به یک تعبیر، ستایش هم از هویت ِفرهنگی ایران و هم از نماینده تمام‌عیار آن بود.

تاریخ ایران عباس کیارستمی را هرگز فراموش نخواهد کرد. چراکه او نماینده‌ای بسیار درستکار و عاشق بود.

منبع: سایت الف

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: