برخاستن ققنوس ایران از خاکستر تفرقه / مجتبی شهرآبادی

1397/3/8 ۰۹:۴۸

برخاستن ققنوس ایران از خاکستر تفرقه / مجتبی شهرآبادی

در آستانه‌ قرن دهم هجری، ایران در آتش ناامنی ناشی از فقدان حاکمیتی یگانه و آشوب ملوک‌الطوایف می‌سوخت. قدرت در نقاط مختلف کشور در اختیار خاندان‌های گوناگونی بود که بسته به ضعف و قوت‌شان از دست‌اندازی به متصرفات یکدیگر رویگردان نبودند. از همه نامبردارتر در میان این قدرت‌ها، بازماندگان «امیر تیمور گورکانی» بودند که شرق ایران را در اختیار داشتند و ترکمانان آق‌قویونلو که بر بخش‌های وسیعی از غرب و قسمت‌هایی از مرکز ایران حکومت می‌کردند. جز اینها حکومت‌های کوچکتری نیز بودند که بیشتر به قدرت‌های محلی نیمه مستقل شباهت داشتند همچون مشعشعیان در خوزستان، یا حکومت خاندان‌های محلی مختلف در شهرهای ایالات شمالی ایران.

 

در آستانه‌ قرن دهم هجری، ایران در آتش ناامنی ناشی از فقدان حاکمیتی یگانه و آشوب ملوک‌الطوایف می‌سوخت. قدرت در نقاط مختلف کشور در اختیار خاندان‌های گوناگونی بود که بسته به ضعف و قوت‌شان از دست‌اندازی به متصرفات یکدیگر رویگردان نبودند. از همه نامبردارتر در میان این قدرت‌ها، بازماندگان «امیر تیمور گورکانی» بودند که شرق ایران را در اختیار داشتند و ترکمانان آق‌قویونلو که بر بخش‌های وسیعی از غرب و قسمت‌هایی از مرکز ایران حکومت می‌کردند. جز اینها حکومت‌های کوچکتری نیز بودند که بیشتر به قدرت‌های محلی نیمه مستقل شباهت داشتند همچون مشعشعیان در خوزستان، یا حکومت خاندان‌های محلی مختلف در شهرهای ایالات شمالی ایران.

از سده‌ اول هجری و هجوم اعراب به ایران دوران ساسانی تا آغاز سده‌ دهم، ایران چندین بار در معرض تهاجم‌های بزرگ و خانمان‌برانداز قرار گرفته بود. نخستین آنها، هجوم اعراب و برافتادن امپراطوری ساسانیان بود و از پی آن، تهاجم ترکان سلجوقی در قرن چهارم، ایلغار مغولان در قرن هفتم و یورش‌های سه‌گانه تیمور در واپسین سال‌های قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجری. در واقع، از هجوم اعراب به بعد، دیگر در نقشه‌ جغرافیا، مملکتی مستقل به‌نام ایران، وجود نداشت.

اما در این نخستین سال‌های سده‌ دهم، ایران در آستانه‌ شگفتی تازه بود؛ شگفتی‌ای که کانون آن در اردبیل بود و پایه‌هایش بر تصوف و آیین تشیع. تولدی دوباره برای ایران که پرچم آن بر دوش نوجوانی سیزده ساله به‌نام شاه اسماعیل بود.

 

اردبیل؛ کانون جنبش

اردبیل در منتهی‌الیه شمال غربی ایران امروز، جلگه‌ای است کوچک در کناره‌ کوه سر به فلک کشیده‌ سبلان. در آن عصر، دور افتادگی اردبیل و کم‌اهمیتی آن نسبت به تبریز که مرکز آذربایجان بود، برای رهبران جنبش‌های اجتماعی امتیازی بزرگ محسوب می‌شد زیرا کنجکاوی حاکمان را کمتر برمی‌انگیخت. اما آنچه سبب اعتلای نام اردبیل در آن روزگار شد ظهور صوفی مردم‌آمیز و مردم‌دوستی همچون «شیخ صفی‌الدین اسحاق اردبیلی» بود.

 

شیخ صفی و ایجاد طریقت صوفیانه صفوی

شیخ صفی‌الدین، از مردم روستای کلخوران در نزدیکی اردبیل بود. وی حوالی سال 650 هجری قمری متولد شد. در نوجوانی به تصوف، تمایل یافت و در جست‌و‌جوی پیر و مرادی در طریقت به سیر و سیاحت پرداخت. سرانجام در گیلان، به «شیخ زاهد گیلانی» پیوست. با مرگ شیخ زاهد، شیخ صفی جانشین او شد. چندی بعد، شیخ صفی به اردبیل بازگشت و طریقت مرشدش (که زاهدیه خوانده می‌شد) را به طریقتی تازه بدل کرد که به نام طریقت صفوی خوانده شد. شیخ صفی در آغاز، تنها مزرعه‌ای کوچک داشت ولی جانشینی شیخ زاهد و به میراث بردن ماترک مادی و معنوی او، شیخ صفی را در موقعیت مساعدی برای گسترش طریقت خویش و افزودن بر گستره‌ نفوذ خود کرد. اندک اندک، با افزایش شمار دوستداران و ارادتمندان، املاک فراوانی نیز وقف خانقاه او شد، تا آنجا که در زمان مرگ در سال 735 هجری قمری املاک او به بیش از 20 روستا می‌رسید. در کنار همه‌ اینها صوفی دوستی حکومت ایلخانان مغول و کارگزاران آن، پشتیبانی عناصری در حاکمیت را نیز برایش به ارمغان آورد. شیخ صفی درآمدهای سرشار و روزافزون خود را در دستگیری و رفع نیاز صوفیان و پیروان و البته گسترش شبکه‌های تبلیغی طریقت صفویه در گوشه و کنار ایران ایلخانی، هزینه می‌کرد. سفره‌ گسترده‌ شیخ صفی‌الدین را بیش از هرجا می‌توان از مکاتبات «خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی» وزیر بزرگ ایلخانان دریافت که فهرست انبوه نذورات و هدایای او به خانقاه صفویه مشتی نمونه‌ خروار از ثروت و سفره‌ باز خانقاه شیخ صفی‌الدین در اردبیل است. مهم‌ترین نتیجه‌ چنین رویکرد و عملکردی افزایش شمار پیروان خاندان صفوی بود. تعداد این مریدان و دوستداران در اواخر حیات شیخ صفی‌الدین آن اندازه بود که شیخ در گفت‌و‌گویی با «امیر چوپان» امیرالامرای وقت حکومت ایلخانی، به صراحت گفته بود که شمار مریدان من از شمار لشکریان ایلخانان بیشتر است و امیر چوپان در تأیید این سخن اشاره کرده بود که من از جیحون تا مرزهای مصر و از هرمز تا باب الابواب (دربند) که دورترین حدود این پادشاهی است سفر کرده‌ام و مریدان شیخ را همه جا دیده‌ام! بر این اساس نوشته کتاب ریاض‌العارفین که تربیت‌شدگان شیخ صفی را بالغ بر صد هزار کس می‌داند، چندان نیز اغراق‌آمیز نیست.

 

از طریقت صوفیانه تا جنبشی سیاسی- مذهبی

زمانی که رهبری طریقت صفوی به «شیخ جنید» رسید، کثرت ثروت و دارایی و مریدان پرشمار صفوی، خشم و ترس حکمران آذربایجان«جهانشاه قراقویونلو» را برانگیخت. جنید به ناچار با مریدان خود، اردبیل را ترک کرد و به دیار بکر گریخت. در آنجا «اوزون حسن» رهبر ترکمانان آق‌قویونلو که بزرگترین رقیب قراقویونلوها محسوب می‌شدند، با احترام از او استقبال کرد و چندی بعد، خواهرش «خدیجه بیگم» را به عقد جنید درآورد. شیخ جنید که اینک علاوه بر ثروت و انبوهی مریدان، از پشتیبانی سیاسی نیز برخوردار شده بود، طریقت را در مسیر نظامی انداخت و به قصد جهاد به طرابوزان لشکر کشید و غنایم بسیار به چنگ آورد. چندی بعد و در دومین لشکرکشی، جنید به داغستان حمله کرد اما این بار در جریان جنگ با شروانشاه در سال 860 هجری قمری به قتل رسید. بدین ترتیب، شیخ جنید، صفویه را از طریقتی صوفیانه به حرکتی نظامی تبدیل کرد.

پس از جنید، فرزندش «شیخ حیدر» به رهبری طریقت رسید. حیدر، خانقاه اردبیل را تبدیل به زرادخانه‌ای نظامی کرد و به ساخت و ساز ابزار جنگ پرداخت. او برای یکپارچه کردن مریدان و پیروان خود، برای آنان کلاهی سرخ رنگ با دوازده ترک طراحی کرد. سرخ، به نشانه‌ انتقام و دوازده ترک، به علامت دوازده امام شیعه. در واقع از این زمان دیگر، صفویان نه صرفاً طریقتی صوفیانه که نهضتی سیاسی نظامی با شعارهای آشکار شیعی شدند. تا آن زمان، تقریباً تمام طریقت‌های صوفیانه، پیرو مذهب اهل سنت بودند اما شیخ حیدر، این انگاره را در هم ریخت و پایه‌های رهبری خود را بر تصوف و تشیع بنا کرد. حالا دیگر صفویه، نهضتی از هر حیث مستقل و منحصر به‌فرد بود. با ثروت انبوهش، استقلال اقتصادی، با تشیع، استقلال عقیدتی و با پیروان پرشمارش که اینک به خاطر کلاههای سرخ رنگشان قزلباش خوانده می‌شدند، استقلال نظامی یافته بود.

شیخ حیدر، در ادامه‌ راه پدر، به جهاد پرداخت. او نیز به داغستان لشکر کشید و با غنایم و اسرای فراوان، پیروزمندانه بازگشت. شیخ حیدر که کم‌کم آماده می‌شد تا حکومتی مستقل ایجاد کند، در سومین لشکرکشی، همانند پدرش در شروان و در نبردی نابرابر با شروانشاه درسال 893 هجری قمری به قتل رسید. در حالی که تنها 30 سال داشت.

 

یتیم فراری

زمانی که شیخ حیدر در طبرسران از پای درآمد، فرزندش اسماعیل، طفلی شیرخواره بود. اسماعیل در رجب 892 هجری قمری متولد شد و در زمان مرگ پدرش، یکساله بود. فعالیت‌های شیخ جنید و شیخ حیدر دیگر این موضوع را کاملاً آشکار کرده بود که صفویان، سودای سلطنت دارند و نباید و نمی‌توان با آنها طریق مدارا در پیش گرفت. قزلباشان صفوی، تحت تعقیب قرار گرفتند و اسماعیل و دو برادرش، سلطانعلی و ابراهیم به زندان افتادند. مدتی بعد، «رستم بیگ آق قویونلو» حاکم وقت آذربایجان به این امید که از صوفیان در مبارزه با رقیبانش در داخل خاندان آق‌قویونلو سود جوید، سه برادر را از بند رها کرد و به تبریز فراخواند. اما آشکار بود که صفویه، خود مدعی سلطنت بودند و آزاد کردن و استفاده از آنها به شمشیری دو دم شبیه بود که موجودیت حکومت رستم بیگ را نیز تهدید می‌کرد. سلطانعلی که اینک پیر و رهبر صفویان بود، می‌دانست که دیر یا زود، قدرتمداران رقیب، کمر به قتل او و خانواده‌اش خواهند بست. پس، با اندک هوادارانی که در اطرافش بودند با دو برادر کوچک خود، راه گریز از اردبیل را در پیش گرفت. رستم بیگ که فرار برادران صفوی را به منزله ایجاد پایگاه قدرتی علیه‌ خویش می‌دید، با تمام توان به تعقیبشان پرداخت. درسال 899 هجری قمری در حوالی روستای شام اسبی در حومه‌ اردبیل، نیروهای آق قویونلو به کاروان صفویه دست یافتند. سلطانعلی که مرگ را نزدیک می‌دید، اسماعیل را در آغوش کشید و با او وداع کرد و روزهایی را به او نوید داد که می‌بایست بازگردد و انتقام خون برادر، پدر و جد خویش را بگیرد و نهضت صفویه را بر سر منزل مقصود برساند. اندکی بعد سلطانعلی و انگشت‌شمار مریدان همراهش به دست سربازان آق‌قویونلو از پای درآمدند. گروهی معدود از مریدان که بعدها اهل اختصاص نامیده شدند، اسماعیل را از مهلکه به در بردند و فراری دادند.

اسماعیل را مخفیانه به گیلان رساندند. در لاهیجان، حاکم محلی که «کارکیا میرزاعلی» نام داشت و از دوستداران خاندان صفوی بود، به اسماعیل فراری پناه داد. در لاهیجان، اسماعیل در کنار سواد آموزی و یادگیری قرآن نزد«شمس‌الدین لاهیجی» فنون سربازی و جنگ را نیز از اهل اختصاص می‌آموخت. در این سال‌ها شبکه‌های ارتباطی صوفیانه صفویان نیز که طی قریب دو قرن، نسل بعد نسل توسط پدرانش ایجاد و گسترش یافته بود، تقویت و به شکل وسیعی مورد استفاده‌ این صوفی نوجوان قرار می‌گرفت. اسماعیل مخفیانه به اطراف و اکناف، نماینده می‌فرستاد و مریدان پراکنده را به امید فرا رسیدن روز انتقام دلگرم نگاه می‌داشت. اغلب اشعاری به زبان ترکی آذری خطاب به آنها می‌سرود. اگرچه شاعر چیره دستی نبود اما اشعارش که در آنها ختایی تخلص می‌کرد برای مریدان و محبانش در حکم متن مقدس بود. او که از شش سالگی مراد و رهبر و مرشد کامل صوفیان صفوی محسوب می‌شد، کمتر از شش سال زمان نیاز داشت تا خود را آن اندازه آماده بداند که مبارزه‌ نهایی را آغاز کند.

 

نخستین دولت مستقل ایران اسلامی

رؤیای دیرین خاندان صفوی در بهار 905 هجری قمری آماده‌ تحقق بود. اسماعیل که در آن روزها کمتر از سیزده سال داشت به اتفاق سیصد نفر از فدائیان قزلباش از گیلان خارج شد. اندکی قبل، او نمایندگانی را برای رساندن پیغامی مهم به سوی مریدانش گسیل کرده بود. زمان خروج فرا رسیده بود. رسیدن بشارت خروج و قیام اسماعیل، در مدت اندکی، هفت هزار نفر را به میعادگاه ارزنجان کشاند. اسماعیل نوجوان که حالا در نظر مریدانش، با آن چهره‌ زیبا اما مصمم، وجودی الهی شناخته می‌شد، نخستین مقصد خود را برای انتقام خون پدر و جدش که توسط شروانشاهان به قتل رسیده بودند، شروان تعیین کرد. نتیجه‌ جنگ یک پیروزی قاطع و برق‌آسا بود. قزلباشان، شروان را غارت کردند، «فرخ یسار شروانشاه» را گردن زدند و قبر پدرش «خلیل شروانشاه» را شکافته و استخوان‌هایش را سوزاندند. پس از آن، اسماعیل، باکو را نیز تسخیر کرد. اما با شنیدن حرکت لشکر «الوند میرزا آق‌قویونلو» به سوی نخجوان، بی‌آنکه فرصتی برای استراحت به خود بدهد، به سوی نخجوان حرکت کرد. در دشتی که آن را شرور می‌نامیدند و در حالی که کمتر از هفت هزار نفر در اختیار داشت وارد نبرد با الوند میرزا شد که 30 هزار نفر نیرو داشت. شجاعت اسماعیل و جانفشانی قزلباشان پیروزی را برای صفویان مسلم کرد. پیروزی اسماعیل بقدری کامل بود که در حدود هشت هزار نفر از لشکریان آق قویونلو در میدان جنگ از پای درآمدند. این پیروزی قاطعانه، کنترل آذربایجان را به‌دست اسماعیل داد. چند روز بعد در تابستان907 هجری قمری اسماعیل فاتحانه وارد تبریز شد و با نام «شاه اسماعیل صفوی» تاج سلطنت بر سر گذاشت. حالا نهضت صفویه، پس از دو قرن تدارک و تلاش و صبوری، واقعیتی تحقق یافته بود. به‌نام شاه اسماعیل، سکه ضرب شد و تبریز به‌عنوان پایتخت حکومت تازه اعلام شد. اما بی‌گمان مهم‌ترین اقدام شاه اسماعیل در تبریز، اعلام مذهب تشیع به‌عنوان مذهب رسمی مملکت نوپای صفوی بود؛ اقدامی که پیامدهای آن تمام تاریخ ایران از آن پس تا امروز را تغییر داد. شاه اسماعیل در حالی که بسیاری از مشاورانش او را از اعلام رسمیت مذهب شیعه برحذر می‌داشتند، قاطعانه و بدون هیچ تردیدی، بر منبر مسجد جامع تبریز قرار گرفت و مذهب تشیع را مذهب رسمی کشور اعلام کرد. در آن عصر شاید دو سوم مردمان ایران، اهل تسنن بودند، اما شاه اسماعیل که خود را برگزیده‌ خداوند و از فرزندان امامان شیعه می‌دانست، بر تصمیم خود و اجرای بی‌کم و کاست آن در سراسر مرزهای حکومتش، از همان روز تا آخرین روز حیاتش پای فشرد.

در آن عصر، امپراطوری عثمانی، قدرت برتر در دنیای اسلام بود و خود را حافظ و مروج آیین تسنن می‌دانست. تصمیم شاه اسماعیل برای رسمیت تشیع، ایران را رو در روی عثمانی قرار ‌داد و گذشته از آن، ایران صفوی را به جزیره‌ای تنها در جهان اسلام تبدیل کرد اما در عوض، پس از قرن‌ها ایران را دوباره صاحب هویت مذهبی و ملی مستقل و منحصر به فرد کرد. ققنوس ایران پس از قرن‌ها دوباره از خاکستر برخاسته بود.

از این زمان تا یک دهه بعد، شاه اسماعیل عمرش را بر پشت اسب و در صحنه‌های مختلف نبرد گذراند و تکه تکه‌های ایران را پس از قرن‌ها جدایی باز به هم پیوند داد و دوباره ایرانی با هویت ملی و مذهبی خاص خویش ساخت. به هر نقطه‌ای که گردنکشی، سودای قدرت مستقل در سر داشت، لشکر کشید. ایالت به ایالت و شهر به شهر، پیشاپیش قزلباشان جنگید و دشمنان و رقیبان را یک به یک، مقهور کرد. برای تثبیت حاکمیت صفوی در راستای بازسازی دوباره ایران، از هیچ تلاشی فروگذاری نکرد. از تحمل مصائب پر شمار تا جنگ‌های بی‌پایان و البته خونریزی‌ها و گاهی درنده‌خویی‌هایی که به نظر او غیرقابل اجتناب می‌رسید. چنانکه مثلاً برای مرعوب کردن ازبکان که سال‌های درازی بود، امنیت مرزهای شرقی ایران را به مخاطره انداخته بودند و از هیچ فتنه و فسادی رویگردان نبودند، به شرق لشکر کشید و پس از شکست و تار و مار کردن آنها، دستور داد تا از جمجمه «شیبک خان ازبک» برایش پیاله‌ای بسازند.

شاه اسماعیل، بی‌گمان فرماندهی توانا و سیاستمداری آگاه بود. درست است که شاه اسماعیل در نبرد چالدران که شاید نمادین‌ترین جنگ برای او محسوب می‌شد، از عثمانی‌ها شکست خورد و این شکست، او را آنچنان سرخورده و دلشکسته کرد که تا پایان عمر کوتاهش دیگر در هیچ جنگی شرکت نکرد، اما دستاوردهای واقعی او چنان عظیم بود که نام او را در تاریخ ایران زنده نگه داشت. شاه اسماعیل، با وجود تمام کاستی‌هایش، پایه‌گذار ایران جدید بود؛ ایرانی با هویت مستقل ملی و مذهبی.

شاه اسماعیل اول صفوی، بنیانگذار سلسله‌ صفوی و احیا‌کننده هویت جدید ملی و مذهبی ایران، در 19رجب 930 هجری قمری و در حالی که تنها 37 سال از عمر پر تلاطمش می‌گذشت، در میان بهت و ناباوری قزلباشانش درگذشت.

منابع:

1- جکسون، پیتر و لارنس لاکهارت- تاریخ ایران کمبریج، دوره صفوی- ترجمه تیمور قادری

2- خلیلی، نسیم- تاریخ صفویه

3- سیوری، راجر- ایران عصر صفوی- ترجمه کامبیز عزیزی

4- سیوری، راجر- در باب صفویان- ترجمه رمضانعلی روح‌الله

منبع: روزنامه ایران

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: