فردوسی؛ جنگ و صلح / دکتر احمد کتابی - بخش اول

1397/2/26 ۰۹:۲۱

فردوسی؛ جنگ و صلح / دکتر احمد کتابی - بخش اول

۲۵ اردیبهشت «روز ملی فردوسی» نامیده شده است. نوشتار حاضر با نام اصلی «مشروعیت جنگ و مطلوبیت صلح از دیدگاه حکیم طوس» به بررسی دیدگاه یکی بزرگترین حماسه‌سرایان جهان می‌پردازد.

 

 

درآمد: ۲۵ اردیبهشت «روز ملی فردوسی» نامیده شده است. نوشتار حاضر با نام اصلی «مشروعیت جنگ و مطلوبیت صلح از دیدگاه حکیم طوس» به بررسی دیدگاه یکی بزرگترین حماسه‌سرایان جهان می‌پردازد.

فردوسی را بزرگترین حماسه‌سرای ایران زمین خوانده‌اند. این عنوان به‌حق شایسته اوست. سراسر شاهنامه آکنده از شرح و توصیف دلاوری‌ها، پایداری‌ها و جانفشانی‌های مردم ایران به نحو اعم و گُردان و پهلوانان آن به نحو اخص است؛ اما شگفتا ‌که این کتاب رزم کتاب دینورزی و نیکوکاری و دفتر خردورزی، جوانمردی و مهرورزی هم هست. فردوسی تنها آموزگار وطن‌دوستی و فداکاری و جانبازی در راه پاسداری از مرز و بوم نیست، که معلم اخلاق و فضیلت، مدافع عدالت و نصفت و مبلّغ گذشت و سعه صدر و مبشر صلح و آشتی نیز هست. در این مقاله، کوشش شده تا جنبه‌هایی از شخصیت و اندیشه‌ این «مِهین سخنور گیتی» و این «استاد و خداوند سخن» که به درستی «یکی از سه تن پیامبران شعر فارسی» شمرده شده است،‌ در خصوص مقوله‌های جنگ و صلح و شرایط مشروعیت و تجویز آنها، به تفکیک موضوع، بررسی و بازیابی شود.

 

۱ـ دیدگاه کلی فردوسی درباره جنگ و صلح

که هر کو به بیداد جوید نبرد

جگرخسته بازآید و روی زرد

گر از دشمنت بد رسد گر ز دوست

بد و نیک را داد دادن نکوست

(داستان خاقان چین، شاهنامه چاپ مسکو، ص۵۸۸: ۲۰ـ ۱۹)

توانایی شگفت‌انگیز فردوسی در حماسه‌سرایی و چیره‌دستی آشکار وی در توصیف جنگها و تصویر صحنه‌های نبرد و هماوردی که در جای‌جای شاهنامه مشاهده می‌شود، در میان سخن‌سرایان پارسی‌گو بی‌همانند است. به گفته استاد فقید دکتر ذبیح‌الله صفا: «فردوسی تا آن حد خوب از عهده وصف میدان‌های جنگ، اوصاف پهلوانان، توصیف جنگهای تن به تن… و امثال آنها برآمده است که در زبان فارسی شاعری را از این حیث همدوش او نمی‌توان شمرد» (صفا، ۱۳۶۹، صفحات ۲۳۲ـ۲۳۱)؛ از این رو شگفت نیست که برخی از فردوسی‌شناسان از «شاهنامه» به «رزمنامه» تعبیر کرده‌اند. با وجود این، فردوسی بالطبع و علی‌الاصول، با جنگ و خونریزی مخالف است و توسل بدان را جز در مواردی خاص و تحت شرایطی معین جائز و مشروع نمی‌داند. در تأیید این مدعا، دلایل و شواهد متعددی از شاهنامه قابل استناد است. از آن جمله:

 

۱ـ۱ـ تعارض جنگجویی و کینه‌توزی با خردمندی و دینداری: فردوسی در چندین مورد جنگجویی و خردورزی را دو مقوله جمع‌نشدنی تلقی می‌کند. برای مثال، وقتی بهرام چوبینه بر جنگ با خسرو پرویز عزم جزم می‌کند، به تعبیر شاعر، تابع هوا می‌شود و خرد را از خود دور می‌سازد:

چو مرد جهانجوی نامه بخواند

هوا را بخواند و خرد را براند

(همان، پادشاهی خسرو پرویز، ص۹:۱۷۳۳)

در جایی بر سازش‌ناپذیری جنگ با خرد و دین تأکید می‌ورزد:

چو همره کنی جنگ را با خرد

دلیرت ز جنگاوران نشمرد

خرد را و دین را ره‌ دیگر است

سخنهای نیکو به بند اندر است

(همان، رزم کاووس؛ شاه هاماوران، ص۲۳۸: ۱۵ـ۱۴)

و در جایی دیگر، دانشوری را با جنگجویی و خردمندی را با کینه‌توزی معارض و مانعه‌الجمع می‌یابد.

به دانش نیاید سر جنگجوی

نیاید به جنگ اندرون آبروی

سر مرد جنگی خرد نسپرد

که هرگز نیامیخت کین با خرد

(همان، پادشاهی نوذر، ص۱۶۵: ۸ـ۷)

 

۱ـ۲ـ مسالمت‌جویی و صلح‌گرایی بسیاری از شاهان و قهرمانان شاهنامه: شمار معتنابهی از شخصیت‌های مشهور شاهنامه، در عین برخورداری وافر از توانایی، دلیری و جنگاوری، مظهر و نماد مسالمت‌گرایی و صلح‌طلبی به شمار می‌روند. از آن جمله‌اند:

 

سیاوش

در صدر مبارزان راه صلح در شاهنامه، باید از سیاوش پاک‌نهاد یاد کرد. وی با همه توانمندی و قابلیت رزم‌آوری‌اش، بالفطره از جنگ و ستیز نفرت دارد و پیوسته از درگیری و خونریزی اجتناب می‌کند؛ از جمله برای فراهم‌آوردن موجبات آشتی ایران و توران ـ این دو دشمن دیرینه‌ـ از هیچ تلاشی فروگذاری نمی‌کند و از تمامی وسایل و امکانات موجود استفاده می‌کند. در این راستا فرنگیس ـ دختر افراسیاب، پادشاه توران‌زمین‌ـ را به زنی می‌گیرد با این امید که با اختلاط خون ایرانیان و تورانیان، آتش کینه‌های کهنه فرونشیند و زخم‌های مزمن اختلاف و عداوت التیام یابد. وی از بُن جان، به شومی و بیهودگی جنگ باور دارد:

چه باید همی خیره خون ریختن؟

چنین دل به کین اندر آویختن؟

(همان‌، داستان سیاوش، ص۳۲۴: ۲۷)

بخندید و با او چنین گفت شاه:

که چاره بهْ از جنگ ای نیکخواه

(همانجا، ‌ص۲۲۰: ۱۹)

 

هنگامی که بر اثر بدخواهی و فتنه‌گری گرسیوز، سرانجام افراسیاب مصمم به جنگ با سیاوش می‌شود، وی باز هم از مقابله خودداری و افراسیاب را به آشتی و صلح دعوت می‌کند و در عین حال، مراتب تسلیم خود را در برابر مشیت الهی اعلام می‌دارد:

سیاوش چنین گفت کاین رای نیست

همان جنگ را مایه و پای نیست

به گوهر بر آن روز ننگ آورم

که من پیش شه هدیه جنگ آورم

مرا چرخ گردان اگر بی‌گناه

به دست بدان کرد خواهد تباه،

به مردی کنون زور و آهنگ نیست

که با کردگار جهان جنگ نیست

(همانجا، ص۳۶۷: ۲۹ـ۲۶)

چهره انسانی سیاوش از جنبه دیگری هم شایان توجه است: در عهد او، پس از سالیانی دراز، جنگ و خونریزی پایان یافته و صلح و آرامش حکمفرما شده است. در شهری که او بنیان‌ گذارده، صلح برقرار است و مردم با شادمانی و آسوده‌خاطری روزگار می‌گذرانند. بدین ترتیب فردوسی در سیمای سیاوش، اجتماع و هماهنگی دو خصلت نیک پاکدلی و صلح‌جویی را‌ در کنار هم، به نمایش گذارده است.

 

ایرج

ایرج ـ پسر فریدون ـ از دیگر نمادهای برجسته صلح‌جویی در شاهنامه است. پس از آنکه فریدون ایران‌زمین را به ایرج ـ پسر کهترش ـ می‌بخشد، سلم و تور، از سر حسادت، طریق کینه‌توزی و دشمنی را در پیش می‌گیرند و به تدارک لشکرکشی علیه برادر برمی‌آیند. ایرج با آنکه توان و امکان مقابله با آنها را دارد، از رویارویی می‌پرهیزد و بدون سپاه و عاری از سلاح نزدشان می‌رود و می‌کوشد با نرم‌خویی و سخنان نیکو آنان را از پیگیری راه نادرستی که در پیش گرفته‌اند، برگرداند و حتی اظهار آمادگی می‌کند به منظور رفع غائله، از تاج و تخت و کشورداری به نفع آنها دست بکشد:

سپردم شما را کلاه و نگین

بدین روی با من مدارید کین

مرا با شما نیست ننگ و نبرد

روان را نباید بدین رنجه کرد

جز از کهتری نیست آیین من

نباشد به جز مردمی دین من

(همان، فریدون، ص۶۲: ۱۴ـ۱۱)

و سپس می‌افزاید:

نه تاج کیان مانم اکنون، نه گاه

نه نام بزرگی، نه ایران سپاه

دم گرم و انسانی ایرج در آهن سرد جاه‌طلبی و کینه‌توزی سلم و تور کارگر نمی‌افتد و آنان‌ همچنان بر سازش‌ناپذیری و رویارویی پافشاری می‌کنند و عاقبت هم، دست به خون او می‌آلایند. ایرج حتی در آخرین لحظات عمر هم، برادرانش را از توسل به جنگ و خونریزی برحذر می‌دارد:

میازار موری که دانه‌کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

… جهان خواستی، یافتی، خون مریز

مکن با جهاندار یزدان ستیز

(شاهنامه طبع بروخیم، ص۹۰: ۸ ـ ۵)

این ابیات جاودانی که حاوی واپسین سخنان ایرج است، در واقع گویای اندیشه‌های بشردوستانه و صلح‌جویانة خود فردوسی است که بیت نخستش، به مثابه آرمانی بس والا و انسانی، ورد زبان‌ها شده و در بوستان سعدی هم به صورت تضمین تکرار شده است. این بیت، در اکثر نسخه‌های شاهنامه آمده است.

 

کیخسرو

کیخسرو شخصیت قابل تأمل دیگری است: وی جنگاوری بس توانمند و دلاور است که تقریبا در همه نبردهایش با کامیابی و پیروزی مواجه شده است؛ ولی اغلب از این پیروزی‌ها احساس شادمانی و رضایت خاطر نمی‌کند. از جمله وقتی در یکی از جنگها، صحنه آوردگاه را مملو از کشته می‌بیند، اندوهگین می‌شود و به این اندیشه می‌افتد که مبادا در جنگ، حق به جانب او نبوده است؛ از این رو دردمندانه در برابر جهان‌آفرین چهره بر خاک می‌ساید و ناله سر می‌دهد:

«اگر نیستم من ستم‌یافته

چو آهن به کوره درون تافته،

نخواهم که پیروز باشم به جنگ

نه بر دادگر برکنم کار تنگ»

بگفت این و بر خاک مالید روی

جهان پُر شد از ناله زار اوی

(همان، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، ص۷۷۸: ۶ـ۲)

 

رستم

جهان پهلوان رستم هم گرچه در رزم‌آوری و دلاوری بی‌همتاست و پیشه و خویشکاری‌اش، رزمیدن و جنگاوری است، ولی بارها راه سازش و آشتی را در پیش می‌گیرد و بر صلح‌جویی و خودداری از رویارویی اصرار می‌ورزد؛ از آن جمله در داستان «رستم و اسفندیار» که بسیار می‌کوشد اسفندیار را از ستیزه با خود بازدارد؛ ولی اصرار‌های ملتمسانه او برای منصرف ساختن اسفندیار راه به جایی نمی‌برد. از این رو، در واپسین دمی که می‌خواهد تیر گز را به سوی چشم اسفندیار رها کند، خدا را گواه می‌گیرد که این کار به دلخواه او نیست:

همی گفت کای پاک دادارِ هور

فزایندة دانش و فرّ و زور

همی بینی این پاک‌جان مرا

توان مرا، هم روان مرا

که چندین بپیچم که اسفندیار

مگر سر بپیچاند از کارزار

تو دانی که بیداد کوشد همی

همی جنگ و مردی فروشد همی

به بادافرهِ این گناهم مگیر

توی آفریندة ماه و تیر

(همان، داستان رستم و اسفندیار، ص۱۰۳۱: ۱۲ـ ۸)

و شگفتا که سهراب نیز در واپسین دم، از رستم نه نجات خود، بلکه پایان‌دادن به جنگ با توران و نیکی و مهربانی ورزیدن با آنان را درخواست می‌کند:

همه مهربانی بر آن کن که شاه

سوی جنگ ترکان نراند سپاه

که ایشان ز بهر منند جنگ‌جوی

سوی مرز ایران نهادند روی

… نباید که بینند رنجی به راه

مکن جز به نیکی در ایشان نگاه

در داستان خاقان چین، پیران ویسه خطاب رستم می‌گوید:

تو را آشتی بهتر آید ز جنگ

فراخی مکن بر دل خویش تنگ

(پادشاهی کیکاوس و رفتن او به مازندران، ص۲۱۲: ۷)

و رستم در تأیید سخن او، می‌‌گوید حتی حیوان درنده‌ای نظیر پلنگ هم از بدی جنگ آگاه است:

پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ

نه خوب است و داند همی کوه و سنگ

(همان، داستان طاقان چین، ص۵۵۱: ۲۴)

هنگامی که لشکر هاماوران به ایران می‌رسد و بر جنگ با ایرانیان عزم جزم می‌کند، رستم ‌ضمن فرستادن پیامی برای شاه‌ هاماوران، دستیازی به جنگ را برای حل منازعات، دور از مردانگی و به منزلة پیروی از شیوه پلنگان می‌داند و بدو پیشنهاد صلح می‌دهد:

نه مردی بود چاره‌جستن به جنگ

نه رفتن به رسم دلاور پلنگ

(همان، رزم کاوس با شاه هاماوران، ص۲۲۸: ۲۵)

همچنین فردوسی از زبان گودرز ضمن گفتگو با رستم، دیگر بار بر رجحان صلح بر جنگ مهر تأکید می‌نهد:

ز جنگ آشتی بی‌گمان بهتر است

نگه کن که گاوت به چرم اندر است

(همان،‌ داستان قاخان چین، ص۵۵۶: ۲۳)

 

اغریرث

فردوسی همچنین آرمان صلح‌گرایی خویش را در سیمای یکی از جنگاوران بزرگ تورانی، اغریرث ـ برادر افراسیاب ـ مصور کرده است: وی به مقتضای سرکردگی سپاه افراسیاب، قاعدتا موظف به جنگیدن با ایرانیان است؛ ولی به رغم مقام و موقعیتش، تلاش می‌کند اختلافات و منازعات را نه از طریق رویارویی، که از راه مسالمت و سازش حل و فصل کند. از جمله هنگامی که پدرش ـ پشنگ ـ وی را به جنگ با نوذر ایرانی می‌فرستد، خطاب به پدر می‌گوید:

اگر ما نشوریم، بهتر بود

کزین جنبش آشوب کشور بود

(همان،‌ پادشاهی نوذر، ص۱۴۸: ۲۱)

او مایل نیست عامل جنگ و خونریزی و موجب ویرانی کشور و تیره‌روزی مردم شود؛ از این رو تا پایان کار، برای برقراری صلح و آرامش مبارزه و سرانجام، جان خود را در این راه فدا می‌کند. وی از کشتن اسیران ایرانی اجتناب و آنها را در غاری پنهان می‌کند که بعداً از آن نجات می‌یابند. وقتی افراسیاب از این کار آگاه می‌شود، سخت به خشمگین می‌آید و برادر صلح‌جو و انسان‌دوست خود را با شمشیر به دو نیم می‌کند! فردوسی این رویداد شوم را به گونه‌ای بسیار مؤثر و با تعبیرهایی بس گویا توصیف و افراسیاب را به منزله دیو آتشین و اغریرث را به مثابه انسانی خردمند به تصویر می‌کشد:

یکی پر ز آتش، یکی پر خرد

خرد بر سر دیو کی درخورد؟

(همان، پادشاهی نوذر، ص۱۶۵: ۱۲)

 

صلح‌جویی برخی فرمانروایان دوران تاریخی

در شاهنامه تنی چند از شاهان دوران تاریخی نیز جانبدار صلح قلمداد شده از آن جمله‌اند:

 

خوشنواز

خوشنواز ـ شاه تورانی ـ با درک بیهودگی و رنج خیزی جنگ، به سوخرای (سرکرده سپاه ایرانی) پیشنهاد صلح می‌دهد:

فرستاده‌ای آمد از خوشنواز

به نزدیک سالار گردن‌فراز

که از جنگ و پیکار و خون ریختن

نباشد جز از رنج و آویختن

(همان،‌ پادشاهی یزدگرد هجده سال بود، ص۱۴۲۲: ۵ـ۴)

این پیشنهاد ترک مخاصمه با استقبال، مورد پذیرش ایرانیان قرار می‌گیرد:

فرستاده را نغز پاسخ دهیم

در این آشتی رای فرخ نهیم

(همانجا،‌ ص۱۴۲۳: ۲)

 

دارا

دارا هم پس از تحمل شکست از اسکندر، به بیهودگی ادامه جنگ پی ‌می‌برد و راه صلح و آشتی را در پیش می‌گیرد:

کنون نیست‌ ما را ابا وی درنگ

که کوشیم با وی همی راه جنگ

کنون چاره با او مداراست بس

که تاج بزرگی نماند به کس

(شاهنامه بروخیم، داستان پادشاهی دارا، ص۱۷۹۶: ۱۶ـ ۱۵)

 

پرموده

فردوسی از زبان شاهزاده تورانی ـ ‌پرموده ‌که برای گرفتن انتقام قتل پدرش با بهرام چوبینه می‌جنگدـ دیگر بار بر بی‌فرجامی جنگ و احتمال منجرشدن آن به منازعات و انتقام‌جویی‌های متوالی بعدی تأکید کرده است:

کسی را که خون‌ریختن پیشه گشت

دل دشمنان پر ز اندیشه گشت

بریزند خونش بر آن هم نشان

که او ریخت خون سر سرکشان

گر از شهر ترکان برآری دمار

همان کین بخواهند فرجام کار

(همان، ص۱۶۲۴: ۷ـ ۵)

 

خاقان چین

خاقان چین هم با مصلحت‌اندیشی بزرگان و اندیشمندان دربارش، با شاه ایران، انوشیروان، راه صلح و آشتی را در پیش می‌گیرد و در این رهگذر، حتی دخترش را به زنی به شاه ایران می‌‌دهد.

 

افراسیاب

شایان توجه است که بعضی از شخصیت‌های جنگ‌افروز و کینه‌توز شاهنامه نیز گاهی بر اثر برخورداری از مصلحت‌جویی مشاورانی خردمند و یا به سبب پیش‌آمد رویدادهایی غیر قابل انتظار، از شیوه دیرینه خود عدول و طریق مسالمت‌ و سازش را اختیار می‌کنند. بارزترین نمونه این گروه افراسیاب ـ پادشاه پراقتدار و جبار توران زمین ـ است. وی از جنگجوترین، کینه‌توزترین، بی‌رحم‌ترین و قهارترین شاهان موصوف در شاهنامه است که بیت زیر گویاترین وصف‌حال و طرز تفکر اوست:

درِ آشتی هیچ‌گونه مجوی

سخن جز به جنگ و به کینه مگوی

(همان، داستان دوازده رخ، ص۶۵۳: ۹)

از قضا افراسیاب شبی پیش از درگیری با سیاوش، خوابی بس هولناک می‌بیند که فریادزنان از خواب می‌پرد و از فرط ترس و دلشوره، از هوش می‌رود.

چنین گفت پرمایه افراسیاب

که: هرگز کسی این نبیند به خواب

کجا چون شب تیره من ‌دیده‌ام

ز پیر و جوان نیز نشنیده‌ام

(همان، داستان سیاوش، ص۳۱۳ : ۱۴ـ ۱۳)

تعبیر موبد خوابگزار، همانند خود رویا، بیم‌آور و نگران‌کننده است و حکایت از شکست او در آینده دارد. درنتیجه افراسیاب با همه سرسختی و جنگ‌آفرینی، از نبرد با سیاوش منصرف می‌شود، و موقتاً هم که شده، به صلح‌جویی و طریق خرد و صواب روی می‌آورد:

غمی شد چو بشنید افراسیاب

نگرد ایچ بر جنگ جستن شتاب

به گرسیوز آن‌ راز‌ها برگشاد

نهفته سخنها بسی کرد یاد

که گر من به جنگ سیاووش‌شاه

نرانم، نیاید کسی کینه‌خواه،

نه او کشته آید به جنگ و نه من

برآساید از گفت و گوی انجمن

نه کاوس خواهد ز من نیز کین

نه آشوب گیرد سراسر زمین

به جای جهان‌جستن و کارزار

مبادم به جز آشتی هیچ کار

(همانجا، ص۳۱۵: ۶ـ ۱)

 

توصیف جنگ از زبان افراسیاب

در ابیات بعدی که از شاهکارهای مسلم فردوسی است، شاعر گویاترین تصویر جنگ و واقع‌بینانه‌ترین و آموزنده‌ترین توصیف را از عواقب شوم و توالی فاسد آن، باز هم از زبان افراسیاب بیان کرده است؛ گویی که او بیشتر و بهتر از هر کس جنگ را می‌شناخته و از مصائب و مفاسد خانمان براندازش آگاه بوده است.

به بیتهای زیر که از زبان افراسیاب روایت شده است و تا حدودی جنبه اعتراف‌نامه دارد، گوش جان فرا دهید که در واقع زبان حال و بیان‌کنندة دیدگاه‌های خود فردوسی درباره جنگ است. شاید بتوان گفت که در سطح جهان کمتر شاعر یا نویسنده‌ای توانسته است با چنین شیوایی و با این درجه از فصاحت و بلاغت و درعین حال واقع‌گرایی، جنگ و ابعاد و پیامدهای شوم آن را به خواننده بشناساند:

یکی انجمن ساخت با بخردان

هشیوار و کارآزموده ردان

بدیشان چنین گفت کز روزگار

نبینم همی بهره جز کارزار

بسی نامداران که بر دست من

تبه شد به جنگ اندر این انجمن

بسی شارسْتان گشت بیمارسْتان

بسی بوستان نیز شد خارسْتان

بسا باغ کان رزمگاه من است

به هر سو نشان سپاه من است

ز بیدادی شهریار جهان

همه نیکوی باشد اندر نهان

از نظر فردوسی آثار ویرانگر و نکبت‌بار جنگ به همین جا ختم نمی‌شود و حتی حیوانات و محیط زیست هم از آسیب آن مصون نمی‌مانند:

نزاید به‌هنگامْ در دشت، گور

شود بچّه باز را دیده کور

نپرّد ز پستان نخجیر شیر

شود آب در چشمه خویش قیر

مخلص کلام‌، بر اثر جنگ، همه امور از روال و نظم خارج می‌شود و از هر طرف عیب و نقص پدید می‌آید. فردوسی، سرانجام، تمام زشتی‌‌ها و پلیدی‌های جنگ را در یک بیت خلاصه می‌کند:

ز کژی گریزان شود راستی

پدید آید از هر سوی کاستی

(همانجا: ۲۴ ـ ۹۵)

و نکته شگفت‌انگیزتر ابراز پشیمانی خود سهراب از جنگ‌افروزی‌های گذشته و امیدواری به برقراری صلح و آشتی در آینده است تا در پرتو آن، دادگری و دانشوری جایگزین رنجوری و غمخواری شود و جهان چند زمانی بیاساید:

مرا سیر شد دل ز جنگ و بدی

همی جُست خواهم ره ایزدی

(همان، داستان سیاوش، شاهنامه چاپ بروخیم، ص۵۶۸: ۷)

کنون دانش و داد یاد آوریم

به جای غم و رنج داد آوریم

برآساید از ما زمانی جهان

نباید که مرگ آید از ناگهان

(همانجا: ۲۷ ـ ۲۶)

 

پشنگ

سرانجام باید از پشنگ و فرزندانش یاد شود که پس از جنگهای بسیار با رستم، به صلح روی می‌‌آورند و آن را وسیله برقراری آرامش و شادکامی برای ایرانیان و تورانیان می‌دانند:

مگر با درود و سلام و پیام

دو کشور شود زین سخن شادکام

(همان، کیقباد، ص۱۳:۱۸۲)

 

۱ـ۳ ـ موارد تجویز توسل به جنگ

گفتیم که فردوسی توسل به جنگ را تنها در مواردی محدود و مشخص و تحت شرایط و قیود معین مجاز و مشروع می‌داند. اکنون هنگام آن است که به احصا و بررسی این موارد و شروط پرداخته شود:

۱ـ۳ ـ ۱ـ دفاع از کیان و دفع تهاجم دشمن: اندیشه حفظ وطن و دغدغه صیانت از سرزمین آباء و اجدادی در برابر دستبرد و تهاجم بیگانگان مشروع‌ترین و پسندیده‌ترین دلیل و انگیزه توسل به جنگ از دیدگاه فردوسی است. وی انسان‌هایی را که در مقام پاسداری از میهن آماده فداکاری و از خود گذشتگی‌‌اند، از بُن جان می‌ستاید و برایشان، حتی اگر به جبهه مخالف وصف دشمن هم متعلق باشند، بیشترین و والاترین منزلت و احترام را قائل است؛ از جمله از زبان تورانیانی که برای دفاع از آب و خاک خود،‌ با همدلی و جانبازی، به مقابله با رستم برخاسته‌اند، با لحنی ستایش‌آمیز و آکنده از شور میهن دوستی چنین می‌گوید:

همه سر به سر تن به کشتن دهیم

بهْ آید که گیتی به دشمن دهیم

(همان، داستان خاقانی چین، ص۱:۵۸۲)

خود رستم نیز جز در مواردی چند که از جانب ‌شاهان مأموریت رزم داشته است، اساساً به منظور و انگیزه حفظ و حراست وطن می‌جنگد و در این رهگذر، مرگ در آوردگاه را بر مرگ در بستر ترجیح می‌دهد:

اگر مرگ باشد مرا بی‌گمان

به آوردگه بهْ که آید زمان

(همان، داستان کاموس‌کشانی، ص۱۴:۴۹۶)

باری، حکیم طوس گرچه مخالف جنگ و خونریزی است، جنگیدن به خاطر حفظ وطن و شرف و ناموس را نه تنها جائز که واجب و ضروری می‌شناسد:

میان را ببندیم و جنگ آوریم

چو باید که کشور به چنگ آوریم

(همان، پادشاهی اسکندر، ص۲۲:۱۱۲۵)

و از جمله هنگامی که تازیان به فرماندهی سعدبن‌ وقاص به سرزمین ایران یورش می‌‌برند، یزدگرد ساسانی پهلوانان کشور را به دفاع از وطن دعوت می‌کند و ضمن نامه‌ای خطاب به آنان می‌گوید:

اگر مرز و راه است اگر نیک و بد

به گرز و به شمشیر باید ستد

بکوشیم و مردی به کار آوریم

برایشان جهان تنگ و تار آوریم

(همان، پادشاهی یزدگرد، ص۱۸۶۳: ۱۳ـ۱۲)

چو بدخواه جنگی به بالین رسید

نباید تو را با سپاه آرمید

(همان، پادشاهی یزدگرد، ص۱۶:۱۸۹۰)

مرا جنگ دشمن به آید ز تنگ

یکی داستان زد بر این بر پلنگ

که خیره به بدخواه منمای پشت

چو پیش آیدت روزگار درشت

(همانجا، ص۱۸۷۱: ۱۲ـ ۱۱)

چو دشمن سپه کرد و شد تیز چنگ

بباید بسیجید ما را به جنگ

(همان، داستان دوازده رخ، ص۱۱:۶۵۴)

و گر جنگ جوید کسی با سپاه

دل کینه‌دارش نیاید به راه

شما را حلال است خون ریختن

به هر جای تاراج و آویختن

(همان، جنگ کیخسرو با افراسیاب، ص۹ـ ۸ ۷۷۶)

در حاشیه این بحث دریغ است نکته مهمی ناگفته گذارده شود: در فرهنگ سیاسی امروز، گاهی از «وطن‌دوستی» مفهومی آمیخته با نژادپرستی و تعصبات ملی‌گرایانه افراطی و نفرت بی‌جا از ملل و اقوام دیگر استنباط می‌شود. به دیگر سخن، «حب وطن» که خصلتی بس نیکو و ممدوح است، بعضا با میهن‌پرستی افراطی و تهاجمی (شووینیسم) که اندیشه‌ای یکسره باطل و غیرانسانی است، خلط می‌شود.

وطن‌دوستی فردوسی در شاهنامه، عاری از هرگونه آرایش و نژادپرستانه و قوم‌گرایی افراط‌گرایانه و متعصبانه است؛ احساسی است حکیمانه، توأم با اعتدال و خردمندی و آکنده از عواطف انسان‌گرایانه. در تأیید این مدعا بی‌مناسبت نیست مخلصی از گفته حکیمانه استاد فقید دکتر محمدامین ریاحی نقل شود:

«عشق به ایران در شاهنامه به مفهوم عشق به فرهنگ مردم ایران و آرامش و آبادی ایران و آزادی و آسایش مردم ایران و برخورداری آنها از عدالت است.» نفرتی هم که در جای جای شاهنامه نسبت به مهاجمان مشاهده می‌شود، به خاطر تبار آنها نیست؛ به دلیل آن است که بیگانه به‌ناحق و به‌رغم خواست مردم ، به این سرزمین یورش آورده است و چون با فرهنگ مردم بیگانه و از علاقه‌مندی و پشتیبانی مردم بی‌بهره است، ناگزیر با توسل به بیدادگری، خونریزی و ویران‌سازی حکم می‌راند؛ به تعبیر دیگر، نفرت از مهاجم به سبب تنفر از ظلم است؛ نفرت از ضحاک و افراسیاب، نشانه تنفر افراد نیست که مظهر و نماد نفرت از مظالم و بیدادگری آنهاست.

چگونه می‌توان فردوسی و شاهنامه را به «نژادپرستی» متهم کرد و حال آنکه کیخسرو ـ پادشاه آرمانی شاهنامه ـ نژادی تورانی دارد و مادرش فرنگیس، دختر افراسیاب، دشمن قسم‌خورده و آشتی‌ناپذیر ایران است. مادر رستم ـ جهان‌پهلوان ایران ـ که به تقریب یک سوم شاهنامه به شرح احوال و جنگها و دلاوری‌های وی اختصاص یافته است، دختر مهراب کابلی است که تبارش به ضحاک تازی، منفورترین دشمن ایرانیان می‌رسد.

نکته دیگر شایان تأمل این است که فردوسی هر جا در میان اقوام بیگانه صفات شایسته و فضایل پسندیدنی از قبیل نیکی، خردمندی و دانایی می‌یابد، از بیان و تحسین آنها فروگذاری نمی‌کند. نمونه بارزش توصیفی است که از پیران‌ویسه کرده است. با وجود اینکه پیران از تورانیان و سپهسالار دشمن است، فردوسی از وی با احترام یاد می‌کند و خردمندی و دوراندیشی و فرزانگی و پاکدلی و آزادگی و مردانگی و جوانمردی وی را می‌ستاید. نباید فراموش کرد که پیران به سیاوش مهر می‌ورزد و موجبات ورود او را به توران زمین فراهم می‌آورد؛ و دختر افراسیاب را برای او به زنی می‌گیرد. فرنگیس و کیخسرو و بیژن را از مرگ می‌رهاند و در دل، از بیدادگری‌‌ها و خونریزی‌های افراسیاب ناخرسند است؛ ولی در عین حال، به حکم وظیفه، به وطن و سرزمین و پادشاه خود وفادار است.

باری، شاهنامه همان‌گونه که به کاوه و رستم و سهراب و سیاوش و اسفندیار و فریدون و کیخسرو و گودرز ایرانی‌تبار عنایت و علاقه‌مندی دارد به اغریرث و جریره و پیران ویسه تورانی‌تبار نیز احساس همدلی می‌کند. مخلص کلام: فردوسی هرجا در دشمنان ایران هم، فضیلت و توانایی و هنری می‌یابد، از بیان و تمجید آنها باز نمی‌ایستد.(امین ریاحی؛ ۱۹۸ـ۱۹۷)

 

۱ـ۳ ـ۲ـ حفظ نام و شرف

دفاع از نام و شرافت و حیثیت فردی و جمعی، از دیگر انگیزه‌های مشروع و پسندیده توسل به جنگ در شاهنامه است. پهلوانان و جنگاوران ایران زمین ترجیح می‌دهند در صحنه‌های نبرد جان دهند تا شرف و حیثیت آنها پایمال ترکتازی بیگانگان و دشمنان نشود. در تأیید این ادعا، شواهد پرشماری در شاهنامه موجود است که در اینجا فقط به ذکر موارد شاخص آنها اکتفا می‌شود:

ـ رستم جهان پهلوان ایران تا آنجا برای حفظ نام و شرافتش اهمیت قائل است که آمادگی دارد جان خود را در این راه فدا کند:

جهان یادگار است و ما رفتنی

به گیتی نماند به جز مردمی

به نام نکو گر بمیرم رواست

مرا نام باید که تن مرگ راست

(همان، داستان رستم و اسفندیار، ص۱۰۲۸: ۵ ـ ۴)

ـ در جنگ رستم و اسفندیار نیز، ‌بنا به ادعای رستم، محرک و انگیزه اصلی منازعه حفظ نام و شرف است:

من امروز نز بهر جنگ آمدم پی پوزش و نام و ننگ آمدم

(همانجا، ص۲۵:۱۰۲۹)

ـ پهلوانان دیگر شاهنامه نیز، عموماً ، به خاطر نام و شرف می‌جنگند از آن جمله است پیران ویسه:

بدو گفت پیران که: ما راز جنگ

چه چاره‌ست؟ جز جستن نام و ننگ

(همان، داستان خاقان چین، ۱۸:۵۸۴)

و گستهم (پسر نوذر و از سران سپاه او) که در واپسین لحظه‌های عمر اقرار می‌کند آرمان اساسی‌اش در زندگی، نگهداشت نام نیک بوده است:

بدان تا بداند که من جز به نام

نمردم به گیتی، همین است کام

(همان، داستان دوازده‌رخ، ص۲۸:۷۳۳)

ـ در داستان پادشاهی یزدگرد دهم، رستم فرخ‌زاد، سردار نامی ایران، در پاسخ به مغیره بن شعبه، فرستاده سعدبن‌ابی وقاص که بدو پیشنهاد تسلیم می‌کند، چنین می‌گوید:

بگویش که در جنگ مردن به نام

به از زنده، دشمن بدو شادکام

(همان، پادشاهی یزدگرد، ص۱۰:۱۸۶۹)

 

۱ـ۳ـ۳ مقابله خیر با شر

مبارزه میان نیروهای نیکی و بدی موضوع بسیاری از منازعات موصوف در شاهنامه است و «شرستیزی» از جمله انگیزه‌های مشروع جنگجویی از دیدگاه فردوسی به شمار می‌رود.

نخستین نمونه از این جنگ در شاهنامه، جنگ کیومرث و پسرش سیامک با اهریمن و یاران اوست که به دلیل عدم آمادگی کیومرث و همراهانش به شکست می‌انجامد و سیامک جوان به دست دیوسیاه کشته می‌شود.

دومین جنگ بین هوشنگ ـ پسر سیامک ـ و دیوسیاه به وقوع می‌پیوندد. این بار کیومرث از آمادگی کافی برخوردار شده و در ضمن، درندگان، چرندگان، پرندگان و خزندگان را نیز به کمک خود طلبیده است که این همه غلبه نهایی نیکی را هر بدی میسر می‌سازد.

سومین جنگ، جنگ تهمورث با دیوان، نیز عبرت‌انگیز است. تهمورث با تلاش زیاد و تحمل زحمت بسیار کارهای نیک فراوانی را به انجام می‌رساند و با کسب تجارب کافی، دیوان را به‌سرعت مغلوب می‌سازد و به اسارت درمی‌آورد. شایان ذکر است که پیروزی تهمورث در این جنگ تا حدود زیادی، مدیون مساعدت «فرّه ایزدی» بدوست. (ملااحمد، ۱۳۸۴، ص۱۲ـ۱۱)

مبارزات رستم با دیوهای گوناگون که در هفت‌خوان رستم به تفصیل از آنها یاد شده است،‌ نمونه دیگری از جنگ بین نیکی و بدی است؛ چرا که از نظر فردوسی، انسان بد درواقع مظهر دیو است. (به گفته خود او: «تو مر دیو را مردم بدشناس»).

بدیهی است که جنگ میان نیروهای نیکی و بدی در شاهنامه منحصر به موارد یادشده نیست و همه مظاهر بدی نیز در دیوان خلاصه نمی‌شود. درواقع باید گفت که بسیاری از جنگهایی که در شاهنامه با انگیزه ستم‌ستیزی توصیف شده است (نظیر جنگ فریدون با ضحاک و منازعه کیخسرو با افراسیاب و امثال آن) درحقیقت از مظاهر و مصادیق نزاع خیر و شر محسوب می‌شود.

 

۱ـ۴ـ آداب و آیین جنگ

 

از دیدگاه حکیم طوس،‌ جنگ حتی در صورت مشروع بودن، باید در چارچوب حدود، شروط و قیود خاصی انجام شود. به دیگر سخن، جنگ همه، با همه بی‌قانونی‌اش، تابع آداب و ترتیباتی ضروری و لازم‌الرعایه است. در اینجا به استناد شاهنامه، به ذکر نکته‌هایی چند درباره آداب و محدودیت‌های جنگ از دیدگاه‌ فردوسی پرداخته می‌شود:

 

۱ـ۴ـ۱ـ اجتناب از شروع جنگ: با باور فردوسی هرگز نباید در شروع به جنگ پیشدستی و شتابزدگی کرد. چه بسا که منازعات و اختلافات موجود به راههای مسالمت‌آمیز قابل حل و فصل باشد. در تأیید این مدعا شواهد متعددی از شاهنامه قابل استناد است که به موارد شاخص آنها ذیلا‌ اشاره می‌شود:

در جایی از شاهنامه، بر این نکته تأکید شده است که هرکس بخواهد در جنگ پیشقدم شود، نخست باید در اندیشه تغری برای بازگشت هم باشد:

که هر کو به جنگ اندرآید نخست ره بازگشتن ببایدش جست

(همان، داستان دوازده‌رخ، ص۱۶:۶۶۸)

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: