1396/12/12 ۰۸:۵۴
اسفندماه برای شعر مدرن ایران، ماه پُرمیلادیست مخصوصاً در دهه نخستاش: مهدی اخوان ثالث[10 اسفند 1307]، هوشنگ ابتهاج[6 اسفند 1306]، نصرت رحمانی[10اسفند 1306]، عمران صلاحی[10 اسفند 1325] و هرمز علیپور[4 اسفند 1325]. در واقع، این شاعران طیفهای متفاوت شعر مدرن را در ایران نمایندگی میکنند؛ مخاطبان خاص خود را دارند؛ دوستداران خاص خود را هم دارند؛ سه نفر نخست، جز در میان نوگرایان، در میان کهنگویان و کهندوستان نیز پرآوازهاند و ابتهاج به این دو وجه، وجه حضور در عرصه موسیقی و تصنیف را نیز افزوده. نسلهای متمادی، با شعر ایشان، به جوانی پا نهادهاند، عاشق شدهاند، انقلابی شدهاند، آوانگارد شدهاند، میانسال و محافظهکار شدهاند، با لبخندی به زیر و بم زمانه نگریستهاند اما در هیچ دورهای از ایشان و شعرشان دست نشُستهاند.
نگاهی به آثار مهدی اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج، نصرت رحمانی، عمران صلاحی، هرمز علیپور متولدان اول تا 10 اسفند
یزدان سلحشور: اسفندماه برای شعر مدرن ایران، ماه پُرمیلادیست مخصوصاً در دهه نخستاش: مهدی اخوان ثالث[10 اسفند 1307]، هوشنگ ابتهاج[6 اسفند 1306]، نصرت رحمانی[10اسفند 1306]، عمران صلاحی[10 اسفند 1325] و هرمز علیپور[4 اسفند 1325]. در واقع، این شاعران طیفهای متفاوت شعر مدرن را در ایران نمایندگی میکنند؛ مخاطبان خاص خود را دارند؛ دوستداران خاص خود را هم دارند؛ سه نفر نخست، جز در میان نوگرایان، در میان کهنگویان و کهندوستان نیز پرآوازهاند و ابتهاج به این دو وجه، وجه حضور در عرصه موسیقی و تصنیف را نیز افزوده. نسلهای متمادی، با شعر ایشان، به جوانی پا نهادهاند، عاشق شدهاند، انقلابی شدهاند، آوانگارد شدهاند، میانسال و محافظهکار شدهاند، با لبخندی به زیر و بم زمانه نگریستهاند اما در هیچ دورهای از ایشان و شعرشان دست نشُستهاند.
متولد اسفند و در اندوه زمستان ... حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت هوا دلگیر، درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان نفسها ابر دلها خسته و غمگین درختها اسکلتهای بلورآگین زمین دل مرده سقف آسمان کوتاه، غبارآلوده مهر و ماه زمستان است مهدی اخوان ثالث نخستین پیرو بلندآوازه نیماست که هم شعرش در خاطر و دل نوآوران مینشیند هم کهنگویان را قانع میکند که گویندگان شعر نو، از گرد راهرسیدگانی نیستند که در جهل خود نسبت به شعر هزارساله غرقاند. شاید بهترین توصیف از شعر او را بتوان در کلام نادر نادرپور دید که خود نوکلاسیکی تصویرگرا بود و در باب رویکردهای سیاسی و ایدئولوژیک هم نه در کنار اخوان که مقابل او بود و البته از برترینهای شعر مدرن است: «شعر او یکی از سرچشمههای زلال شعر امروز است و تأثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونهای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن برمیگشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولاً سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدیدآورد به همین دلیل در او هم تأثیری از گذشته میتوانیم ببینیم و هم تأثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی میتوان مشاهده کرد.»با وقوع کودتای 28 مرداد 32 و بههم ریختگی اوضاع و بگیر و ببندها، بسیاری از پیروان نیما و حتی کهنگویان، به سوگواران ژولیدهموی دولت ملی دکتر مصدق بدل میشوند و در باب این تلخکامی ملی، نومیدانه میسرایند که بسیاری از این آثار از حافظه جمعی زدوده شده و اندکی به جا ماندهاند و از میان آن اندک هم شعر «زمستان»، بهترین است؛ البته اخوان در بهترین شعرهای خود نه مثال شاعران کهنگوی دیگر «مرثیهخوان دل دیوانه خود»، که مرثیهخوان کودتای سال 32 بوده و شاید هیچ واقعه تلخ تاریخی در ایران، همچون این کودتا، در شعر هیچ شاعری جز شعر اخوان ثبت و ضبط و به اعتلای هنری نرسیده باشد؛ هنر بزرگ او، نه «گفتن اشعار سیاسی یکبارمصرف»، که ارائه آثاریست که جز انطباق با وقایع پس از کودتا، قابلیت انطباق با وقایعی از جنسی دیگر و حس و حالهایی از نوعی دیگر را نیز دارا هستند و محبوس در چارچوب زمانه خود نمیمانند. شاعری از روزگار«نشود فاش کسی...» نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامهرسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن میگویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست... هوشنگ ابتهاج را باید مشهورترین شاعر گیلانی پس از حزین لاهیجی دانست[بهروایت شناسنامه، احمد شاملو هم متولد رشت است اما گیلانی نیست و برعکس، حزین، متولد اصفهان است اما گیلانیست] وی از پیروان نیما بوده اما در نهایت، در میانه راهی قرار گرفته که از یک سو به نیما میرسیده و از سویی دیگر به شهریار. نخستین مجموعهشعرش، که گزینهای از آثار دوران دبیرستانش بود و با حال و هوای شعر کهن، پیش از آنکه به 20 سالگی گام نهد، منتشر شد و باعث شهرتی زودهنگام در کشور؛ او گرچه، در سویه نیماییاش، بعدها به آن بخش از شعرهای سهل و ممتنع نیما، از لحاظ بیانی نزدیک شد اما اغلب آن آثار، تکسویه و در سوگواری «آزادیهای سیاسی ازدسترفته» ماندند و اندکی از این آثار، سویههایی اجتماعی-تغزلی برای تمام دورانها یافتند اما در شعر کلاسیک که با آن آغاز کرده بود، او نه تنها نوگرایی را به غزل افزود که باوجود سخن گفتن از زمانه و همدلی مخاطبان با این سویه از آثارش، واقعاً «غزل» گفت خواه در مثنوی، خواه در غزل، خواه در دیگرقالبهای کلاسیک و درد زمانه را به دردی ازلی-ابدی بدل ساخت. او تنها پیرو نیماست که بهجایگاهی دست یافت که بخش قابل ملاحظهای از جامعه کهنگویان معاصر، نه تنها وی را به شاعری بستایند که او را بزرگترین غزلسرای معاصر بدانند. تنهایی روزهای دوری و دوستی ...ای دوست این روزها با هرکه دوست میشوم احساس میکنم آنقدر دوست بودهایم که دیگر وقت خیانت است... روزی روزگاری بود که نصرت رحمانی مشهورترین شاعر ایران بود و البته پیرو نیما هم بود اما چون چارپاره یا به قول قدمایی آن دوره، دوبیتیهای بههمپیوسته میسرود، کهنگویان نیز وی را میستودند چرا که زبانی نرم برگزیده بود که از روایت و تغزل، بهرهای وافر میبرد و در گفتن و توصیف کردن بیپروا بود و زمانه هم، ستایشگر بیپروایی. به قول رضا براهنی-منتقد بزرگ زمانه-: «نصرت علاوه بر اینکه شعر کلاسیک را بخوبی میشناخت، شعر نیمایی را هم درک کرده بود. کوتاه و بلند کردن مصرعها را از نیما آموخته بود. در آن زمان، شعر فارسی از یک ذات رمانتیک هم برخوردار بود. نصرت از این هم بخوبی در شعرش استفاده کرده. مثلث مشیری، نادرپور، نصرت رحمانی اصولاً رمانتیسم را بخوبی در شعر فارسی به کار گرفته. نصرت اما در رفتوآمدی که با شاعران جدیدتر پیدا کرده بود، خودش را از آن نگاه رمانتیک رهایی داد. بهطور کلی دو نوع شعر داشت: چارپارههایی که از شاعرانی مثل فریدون توللی یاد گرفته بود و شعر نیمایی.» شهرت او چنان بود که دانشجویان ساکن اروپا نیز با نام و شعرش آشنا بودند و این همه شهرت را زمانی به کف آورده بود که به 25 سالگی نیز نرسیده بود و در زمانهای که خانواده سلطنت، هنوز تا حدی مقبولیت اجتماعی داشت –حوالی سالهای 29 تا 30- ایشان نیز شعرش را میستودند و از بر میخواندند. نیما او را بزرگترین ثمره انقلاب ادبی خود میدانست و بسیاری از نوشاعران میکوشیدند که او و شعر و زندگیاش را سرمشق خود قرار دهند [که در دهههای بعد، بسیاری از ایشان، زندگی و استعداد خویش را پای این تقلید به باد دادند]. زندگی نصرت، نمونه چشمگیر ویرانسازی استعداد و تباهی زندگی بود اما خودش، با آن خوش بود و در این خوشی، اندک اندک از یاد برد که زمانه، دیگر شده و دیگر، نه او آن شاعر بسیار مشهور زمان خود است و نه زمانه، طالب آثار او و نه خود او دیگر، قادر به خلق آثار درخشانی که پیش از 30 سالگی خلق کرده بود. او به اعتبار همان شعرها، از بزرگشاعران دوران مدرن و از تأثیرگذارترین شاعران معاصر است. تلخکامی و تنهایی سالهای پایانی عمرش، در آثار این دوره به روشنی دیده میشود نوعی تلخکامی که دیگر از نوع تلخکامی تغزلی و پرشور و شر جوانی وی نیست بلکه بدل به نوعی جهاننگری نومیدانه شده است. مسافری که پیاده شد برای هل دادن ماشین زمانه! کمک کنین هلش بدیم چـــرخ ســـتاره پنچره رو آســمون شـهری کـه سـتاره بـــرق خنجره گلــــدون ســرد و خــالی رو بذار کنــــار پنجره بلکه با دیدنش یه شب وا بشه چن تا حنجره به ما که خستهایم بگه خونه باهار کدوم وره؟... عمران صلاحی، یکی از پدیدههای نادر ادبیات مدرن است نه فقط به این دلیل که هم روزنامهنگار بود هم ترانهسرا، هم طنزنویس، هم محقق، هم طنزسرا، هم ویراستار، هم فکاههگو، هم... به این دلیل که نخستین شاعری بود که از طنز، برای رسیدن به شعر مدرن فارسی استفاده کرد؛ تا پیش از آغاز دهه هفتاد، کمترکسی به ذهنش میرسید که صلاحی طنزنویس را شاعر مدرن بداند چه رسد به شاعر آوانگارد؛ در این میانه، فقط درایت و تیزبینی رضا براهنی بود که دریافت صلاحی از نخستین کسانیست که به مرزهای پستمدرنیسم دریافته و آن هم نه با زبان و بیانی پیچیده، که با زبانی قابل درک برای عموم مردم. شاید این درس را از همان بیان استعاری شعر مدرن گرفته بود که پس از کودتای سال 32 سخت باب شده بود و در دهه پنجاه، به شکل پیچیدهای با برخی ویژگیهای شعر آوانگارد نیز درآمیخته بود؛ همان روزگاری که در روایت طنزآمیز صلاحی، چنین بیان شده: «دکتر رضا براهنی میگفت: در زمان شاه ما میخواستیم طوری شعر بگوییم که مردم بفهمند، اما ساواک نفهمد. کار برعکس میشد، یعنی مردم نمیفهمیدند و ساواک میفهمید!» صلاحی همچنین از معدود شاعران محبوب در اقشار و افکار مختلف بود؛ حتی آنانی که در زمان حیاتش، از مخالفان طنزهای «حالا حکایت ماست» بودند، در زمان مماتش، در تمجید از وی و شعر و طنزش، مقالات نوشتند و مصاحبهها کردند! [اگر تعجب کردید پس معلوم است از زمان مشروطه به این سمت، در ایران زندگی نکردهاید!] صلاحی، دوستی مستدام و محبوبالقلوب بود؛ در جامعه هم، همیشه نقش آدم سر به زیر را داشت اما در کارش که روزنامهنگاری و طنز بود، بچه شیطانی بود واقعاً! به قول شاملو: «نامش عمران بود ولی همه جا باعث خرابی بود!» در حوزه شعر مدرن، او پیش از سال 57، با «بچه جوادیه» مشهور شد، شعری که شاعرش را که در خیابان راست راست راه میرفت، نمیگرفتند اما دست هر کسی این شعر را میدیدند، میگرفتند! کل زندگی صلاحی، یک طنز واقعی بود بیتعارف! ...من بچه جوادیهام از روی پل میگذری غمهای سرزمین من آغاز میشود ای خط راهآهن ای مرز با پردههای دود چشم مرا بگیر مگذار من ببینم چیزی را در بالا مگذار من بخواهم مگذار آرزو در سینهام دواند ریشه مگذار ای دود یک روز اگر محله ما آمدی همراه خود بیاور چترت را اینجا هوا همیشه گرفتهاست... حرفهایی برای فرصتی دیگر از گلی که بر میز است تا آسمانی که پنجره به ما میبخشد لمس میکنیم به دیدگان اما گاه میشود که نام خود را به سختی به یاد میآریم از بس به کارمان نمیآید چون شعرهایی که در خواب بگریزند و دیگر نمیتوان که دید آنها را و من که گاه از هیچچیز چون ساعت بدم نمیآید علیالخصوص وقتی که بنگرم آن را و ببینم باز باید حرفهایم را بگذارم برای فرصتی دیگر «من تا کتاب «با کودک وکبوتر» که در سال شصت چاپ شد و بعد با فاصله 10 سال که کتاب «نرگس فردا» چاپ شد، درواقع شاعری بودم منتسب به جریان ناب؛ البته قبل از آن هم به وسیله منوچهر آتشی در چهار ویژهنامه شعر تماشا، در چارچوب شعر ناب قرار داشتم و در سالهای 54 تا 57 که «آتشی» تماشا را منتشر میکرد، 10 سال سابقه شعری داشتم که برمیگشت بهکارگاه شعر نوریعلاء و آنجا هم جزو چهرهها محسوب میشدم. ما پنج نفر -سیدعلی صالحی، یارمحمد اسدپور، آریا آریاپور، سیروس رادمنش و بنده- در مسجد سلیمان بهعنوان پنج ضلعیای نامنظم و در عین حال همانند انگشتهای مشتشده یک دست، شاکله شعر ناب را تشکیل میدادیم.» هرمز علیپور، در میانسالی از «شعر ناب» به سمت شعر هفتاد تغییر جهت داد البته این تغییر جهت، به شکل 50-50، حاصل امتزاج شعر ناب با زبان و بیان جبهه متعادلگوی شعر هفتاد [نه آوانگاردش] بود که حاصلش، «بیان هرمز علیپور» بود نه وامداری به این سو یا آن سوی ادبی. او در این سالها، از پیچیدهگویی دست شست تا با سادهگویی به سمت بیان وضعیتهای پیچیده برود، شاید به همین دلیل بود که مخاطبان عام او از 1375 به این سو، رو به افزایشاند؛ البته میزان مخاطبان عام او ابداً قابل قیاس با مخاطبان عام شعرهای سیدعلی صالحی از اواخر دهه شصت تا اکنون نیست. باید پذیرفت که شعر علیپور همچون شعر صالحی، برای تغییرشکل از «شعر ناب» به شکلی «پرمخاطب»، دچار پوستاندازی وسیعی نشد. علیپور خود گفته: «به قول یکی از دوستان، من شاعر همه دههها بودم و سعی داشتم پیشنهادهایی به شعر معاصر بدهم که تبیین آنان دیگر وظیفه منتقدان است.» و این یعنی، هنوز با همان رویکردهای شعر آوانگارد به جهان مینگرد. [گیرم در دهه دوم قرن بیست و یکم!] شعر او، شعری دلپذیر و منعطف برای ورود و تماشاست نه لزوماً تبیین معنای یکتایی که اغلب مخاطبان شعر معاصر، همچون شاگردان سختکوش دبیرستانی[با جزوهنویسی و پیگیری «معانی شعرها»] برای قبولی در امتحان آخر سال، در جستوجوی آناند!
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید