گفتاری در تاریخ علمی / راجر اسپالدینگ و کریستوفر پارکر- بخش اول

1396/11/23 ۰۸:۲۸

گفتاری در تاریخ علمی / راجر اسپالدینگ و کریستوفر پارکر- بخش اول

عارف قزوینی که در دوره تاریخ‌ساز مشروطه می‌زیست، می‌گوید: به ملتی که ز تاریخ خویش بی‌خبر استر به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت. امروزه اهمیت تاریخ‌دانی و تاریخ‌نویسی و تاریخ‌خوانی بر کمتر کسی پوشیده است، اما باید دانست که روایت تاریخ به یکسان نیست و مکاتب مختلفی در خصوص تاریخ‌نویسی و تحلیل و ارزیابی تاریخ و درک فلسفه آن وجود دارد که کتاب «مقدمه‌ای بر تاریخ‌نگاری» (چاپ پژوهشکده تاریخ اسلام) تا اندازه‌ای به آن اشاره شده است. آنچه در پی می‌آید، تلخیصی از فصل دوم این کتاب است.

 

 

 ترجمه: دکتر محمدتقی ایمان‌پور

اشاره: عارف قزوینی که در دوره تاریخ‌ساز مشروطه می‌زیست، می‌گوید: به ملتی که ز تاریخ خویش بی‌خبر استر به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت. امروزه اهمیت تاریخ‌دانی و تاریخ‌نویسی و تاریخ‌خوانی بر کمتر کسی پوشیده است، اما باید دانست که روایت تاریخ به یکسان نیست و مکاتب مختلفی در خصوص تاریخ‌نویسی و تحلیل و ارزیابی تاریخ و درک فلسفه آن وجود دارد که کتاب «مقدمه‌ای بر تاریخ‌نگاری» (چاپ پژوهشکده تاریخ اسلام) تا اندازه‌ای به آن اشاره شده است. آنچه در پی می‌آید، تلخیصی از فصل دوم این کتاب است.

در دهه۱۹۹۰ و آغازهای دهه نخست سده بیستم دو مسألة ظاهراً متناقض برای تاریخ اتفاق افتاد: تعداد دانشجویانی که در مدرسه‌های تاریخ مطالعه می‌کردند، روبه کاهش رفت (اگرچه تعداد دانشجویانی که در دانشگاه‌ها تاریخ می‌خواندند، کم نشد). این درحالی بود که جنبه‌های دیگر تاریخ یکباره به‌شدت رونق یافت. تاریخ در تلویزیون،‌ زندگینامه‌نویسی‌های عامه‌پسند و شاید بالاتر از همه اینها، تاریخ خانوادگی به سطح بی‌سابقه‌ای از جذابیت رسید. نظریه‌های زیادی برای توضیح این پدیده‌ها مطرح شد؛ برای مثال تاریخ خانوادگی، به عنوان تلاشی برای ارتباط با گذشته تلقی شد تا به شناسایی ریشه‌هایی بپردازد که در دنیایی بی‌هویت به شکل فزاینده‌ای به سوی فردگرایی می‌رفت. مورد یادشده با دیگر اشکال علاقه به گذشته متفاوت بود؛ زیرا تاریخ خانوادگی از آن‌گونه علاقه‌های غیرارادی مانند علاقه به احزاب نبود؛ لذا این رشته به پژوهش تاریخی نیاز داشت.

پژوهشگران تاریخ خانوادگی، البته نه مورخان حرفه‌ای (آمریکا)، در استفاده از بایگانی‌ها چیره‌دست هستند. بیشتر اطلاعات مورد استفاده مورخان تاریخ خانوادگی به صورت الکترونیکی، برای مثال در شکل اطلاعات سرشماری‌های سالهای ۱۸۴۱ تا ۱۹۰۱ و تصویرهایی از وصیتنامه‌ها تا سال ۱۸۵۸ در دسترس وجود دارد.

این عدم گرایش به تاریخ در دبیرستان‌ها و در دوره آخر دانشکده‌ها در مقایسه با شیوه مطالعه تاریخی رسمی‌تر که با مخاطبان بیشتری ارتباط دارد، ممکن است غیرطبیعی و بیانگر نقصان در آن نباشد؛ برای توضیحش باید به دنیایی فراتر از دنیای تاریخ‌نگاری نگریست و آن ممکن است ناشی از فشارهایی باشد که در برنامه آموزشی از جمله فشار رسمی برای گام برداشتن در مسیر شغلی و استقبال از موضوع‌های جدید وجود دارد. به هر حال، اگرچه آمار نشان می‌دهد که تمایل رو به کاهش نسبت به تاریخ متوقف شده است و این عدم تمایل به تاریخ در دانشگاه‌ها هرگز آشکار نشد،‌ اما این مسأله باعث به‌وجود آمدن این پرسش شد که: «تاریخ علمی» دقیقا چیست و تا چه حد با نیازها و علائق جامعه ارتباط دارد؟

 

ظهور تاریخ علمی

تاریخ علمی، یعنی تاریخی که در مؤسسه‌های علمی نظیر دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، و در حد زیادی دانشگاهیان برای دانشجویان نوشته‌اند، پدیده‌‌ای کاملا جدید است. پیش از سده نوزدهم میلادی، تاریخ به عنوان موضوعی جداگانه به دانشجویان تدریس نمی‌شد. بر مراکز آموزشی، تعلیم و تعلم به سبک قدیم حاکم بود؛ از این‌رو برای کسب مدرک تحصیلی تنها تاریخی که باید مطالعه می‌شد، تاریخ یونان و روم باستان بودند. شمار اندکی از مورخان مشهور وجود داشتند که خارج از دانشگاه‌ها کار می‌کردند و آثاری برای مخاطبان غیردانشگاهی تولید می‌کردند که تا امروزه به یاد مانده است. شاید مشهورترین این آثار کتاب «ظهور و سقوط امپراتوری روم» (نوشته گیبون) باشد که هنوز هم گاه به گاه در کنار کتاب مقدس و کتاب شکسپیر سفارش داده می‌شد تا افراد آن را «در تنهایی خود و در جزایر دورافتاده» با خود همراه داشته باشند؛ چنان‌که بیان کلاسیک اندیشه‌های عصر روشنگری سده نوزدهم میلادی، هنوز هم تاریخ نهایی مهمترین رویداد در تاریخ غربی بود.

این مسأله ما را وامی‌دارد که مطرح کنیم به محض اینکه تاریخی «آکادمیک» شد و بیانی اندیشمندانه و حرفه‌ای به خود گرفت و درنتیجه واقع‌نگرایانه گردید، تاریخ‌نگاری ارزش خود را به عنوان تفسیر تاریخ و همچنین داشتن اعتبار ادبی به دست آورد؛ اما به هر حال در تفسیر تاریخی مقوله‌ای به نام آخرین تفسیر وجود نداشت. خیلی مانده بود تا به آنجا برسد. افراد بدبین (کلبیّون) ممکن است حتی بگویند که تاریخ علمی بدون اینکه شرایط علمی جدید را کسب کند، اعتبار ادبی خود را نیز از دست داد؛ اما این مسأله بسیار غیرواقعی است؛ زیرا شمار زیادی از نویسندگان صاحب سبک در چارچوب‌های علمی مطالب فراوانی نوشتند.

به طور کلی گرایش به سوی تاریخ علمی از دانشگاه‌های آلمان آغاز شد و مشهورترین شخصیت آن مردی به نام لئوپولدفون رانکه (۱۷۹۵ـ۱۸۸۶) بود. رانکه کار استفاده از منابع آرشیوی را ابداع نکرد، اما از مشهورترین و بانفوذترین مورخان نسل یا نوع جدید بود که کارش مبتنی بر علم بود. او در دانشگاه برلین کسی بود که می‌خواست رشته معتبر علمی تاریخ را تأسیس کند. رانکه معتقد بود تنها از طریق تحقیق است که مورخان می‌توانند به دریافتی واقعی از گذشته برسند. در شیوه تاریخ‌نگاری او بررسی انتقادی منابع بسیار اساسی و تعیین‌کننده بود تا از این طریق، برای مثال، بتوان انگیزه‌های نویسنده یک سند و همچنین وضعیت و درستی سند را روشن کرد. وی تا حد مطلوب می‌خواست نوشته‌های تاریخی واقع‌‌نگرانه باشند و اغلب در این زمینه اصطلاحات «علمی» را برای آن به کار می‌برد. رانکه معتقد بود به جای اینکه زمان حال را توضیح دهیم، باید سعی شود در مورد گذشته مطالب درست ارائه گردد و به جای طرح نظریه درباره جریان تاریخ، باید بر روی هدفهای خاصی از موضوع تحت بررسی، تمرکز صورت گیرد. این رویکرد گاهی تحت عنوان «تاریخ‌گرایی» (historism) یا «تاریخ‌نگری» (‌historicism) شناخته می‌شود.

رانکه تاریخ را پادزهر فلسفه تاریخ می‌دانست؛ اما این نیز صلاحیت عمده وی به شمار می‌آید که مانند بسیاری از هم‌عصرانش، از جمله فیلسوف آلمانی هگل، دولت را عنصر تشکیل‌دهندة تاریخ جدید به حساب می‌آورد. دولت پروس به‌روشنی دولت آرمانی او بود و پیدایش تعادل قدرت در دولت‌های بزرگ اروپایی پس از شکست ناپلئون، نظام آرمانی بین‌المللی او محسوب می‌شد. البته او فرزند زمان خودش و همچنین پیشگام مورخان عملی بود. به‌نظر می‌رسد همین امر واقع‌گرایی در تاریخ او را پررنگ‌تر نمود. به هر حال مورخ بریتانیایی جی.پی.گوچ(Gooch) رانکه را «استاد همة ما» خطاب می‌کرد و او را واقع‌گرایی می‌نامید که دارای انگیزه کاملا حرفه‌ای و به دور از ملاحظات و مسائل سیاسی بود. به‌طور کلی شهرت رانکه به دلیل پژوهش علمی‌اش بود؛ از این‌رو به‌خصوص در ایالات متحده او را به غلط حقیقت‌گرایی بدون نظریه معرفی کردند.

 

توسعه تاریخ‌نگاری

می‌توان امتیاز توسعه استفاده از این اصطلاح را به متفکر فرانسوی، آگوست کنت داد؛ گرچه چندین شخصیت دیگر سده نوزدهم میلادی نیز تلقی و برداشت‌های مشابهی از آن داشتند و این مفهوم را به کار می‌بردند. کنت معتقد بود که دانش واقعی فقط دانش تجربی است که می‌تواند همچون استنتاج از مشاهده، و در جایی که ممکن باشد، استنتاج از تجربه نیز تعریف شود. با داشتن نمونه‌های فراوان می‌توان قانون‌های کلی استنتاج کرد. او معتقد بود این مسأله که علوم طبیعی تاکنون چگونه عمل کرده است، می‌تواند برای بشر یا برای قانون‌های اجتماعی هم دنبال شود. بنابر این چون کنت ادعا کرده است، می‌توان بر آن اساس او را بنیان‌گذار قانون‌های علوم اجتماعی شناخت.

از این‌رو اگر قرار است تاریخ شاخه مناسبی از دانش باشد، آن شاخه علم استقرایی است. پس از مشاهده‌ای اثبات‌گرایانه، تاریخ شامل آنچه ما تجربه‌گرایی می‌‌خوانیم نیز می‌شود. «شیوه تجربه‌گرایی» برای کسب دانش از ادراکات حسی استفاده می‌کند و در برابر، از درون‌نگری یا به‌کارگیری استدلال برای استفاده از اصول اخلاقی و یا ایمانی، دوری می‌جوید. تاریخ معمولا به عنوان شیوه فهم عمومی شناخته می‌شود و مورخان دوست دارند شیوه پژوهشی رانکه برای اسناد را به عنوان تجربه‌گرایی معرفی کنند. به هر حال گرایش نادرستی برای درهم آمیختن اصطلاحات «تجربه‌گرایی» و «اثبات‌گرایی» وجود دارد که در آن نقش استدلال استقرایی و قانون‌گذاری در اثبات‌گرایی نادیده گرفته می‌شود.

در فرانسه افتخار میهن‌پرستانه‌ای در مورد کنت وجود داشت و منجر به این شد که مورخان فرانسوی خودشان را طرفداران رانکه و کنت بدانند؛ در حالی که بین این دو هیچ ارتباطی که مورد تأیید یکی از آنها باشد، وجود نداشت؛ زیرا رانکه به مجردبودن رویداد تاریخی معتقد بود و از تعمیم دادن رویدادها اجتناب می‌کرد و هرگز برای تاریخ به دنبال مطرح‌کردن و برقراری قانون‌های کلی نبود. در بریتانیا به هر حال مورخان به‌ویژه آنهایی که تاریخ را به عنوان موضوعی علمی قبول داشتند، عموماً با اثبات‌گرایی مخالف بودند. آنان احساس می‌کردند هر کوششی برای برقراری نظم و قانون در رفتارهای بشری، به این معناست که شرایط خاص ممکن است تعیین‌کنندة کارهای بشر باشد، و در این صورت اراده و آزادی بشر به چالش کشیده می‌شود؛ لذا آنان در عمل این تفکر را برای بشر توهین‌آمیز می‌دانستند؛ خصوصا که در این زمان نهاد علمی حاکم در کشور یعنی کلیسای انگلیکان معتقد بود آنچه تاریخ در عمل نشان می‌دهد، حاکمیت قوانین خداوندی است، نه قوانین بشری. این پاسخ سنتی مورخان به هر تلاشی برای نشان‌دادن الگوهایی از رفتارهای بشری یا وجود سازمان و نظم اصولی در ورای توسعه بشری بود. هرچند این پاسخ ریشه در اندیشه دینی سده نوزدهم میلادی داشت، اما در این دوره به عنوان یکی از ویژگی‌های تاریخ حرفه‌ای نیز درآمد.

به هر حال مورخان بریتانیایی به گونه‌ای ویژگی‌های حرفه‌ای را به کندی و با بی‌میلی کسب کردند. تا پایان سده نوزدهم میلادی این مسأله ادامه داشت و پس از آن است که واقعا می‌توان از تلقی تاریخ حرفه‌ای در انگلستان سخن به میان آورد. ترکیب دو عامل باعث به تأخیر افتادن جریان حرفه‌ای و تخصصی شدن تاریخ در انگلستان شده بود: مسأله نخست وجود سنتهای اکسبریج (Oxbridge) درباره تعلیم و تربیت نجیب‌زادگان مرد بود که آنان را برای نقش اجرایی در جامعه آماده می‌کرد و سپس تا حدودی تمایلات جاه‌طلبانه‌تری وجود داشت که افراد بلندپرواز و به‌خصوص رهبران سیاسی بعد را به‌طور محترمانه آموزش دهند، زیرا تاریخ به‌ویژه برای آنان مفید بود.

به هر حال با آغاز سده بیستم میلادی، تاریخ به عنوان یک رشته دانشگاهی نه تنها در آکسفورد و کمبریج مطرح شد، بلکه دانشگاه‌های جدیدی مانند منچستر و حتی اسکاتلند نیز سرانجام تاریخ را به عنوان موضوع جدید دانشگاهی پذیرفتند. آنها از آن پس دانشجویانی را در دوره کارشناسی آموزش می‌دادند؛ اما برای دوره‌های مطالعات تکمیلی تاریخ در دانشگاه‌های بریتانیا هنوز گروه‌های تخصصی وجود نداشت؛ بنابراین برای آموزش واقعی تاریخ و مورخ‌شدن باید به آلمان می‌رفتند. نخستین مجله‌های تخصصی، مانند مجله «بررسی‌های تاریخی انگلیس» برای چاپ مقالات تخصصی، بدون پرداخت امتیاز مالی، بنیاد نهاده شد. انجمن سلطنتی تاریخ، تشکیلات تخصصی را به وجود آورد و انجمن تاریخ، مجله «تاریخ» را انتشار داد و مؤسسه تحقیقات تاریخی در مدت زمان کوتاهی تأسیس شد.۱

نظام آموزشی بریتانیا به اندازه جاهای دیگر، برای مثال آلمان، خشک و سختگیرانه نبود، در بریتانیا مدرک دکتری(‌ph.D) هرگز به عنوان صلاحیت حرفه‌ای بنیادی درنظر گرفته نمی‌شد و این امر در داخل و خارج از دانشگاه جریان داشت، بنابراین کاملا منطقی است که ما با آغاز سده بیستم میلادی درباره تخصص تاریخ با قوانین و فرهنگ خاص خودش سخن بگوییم. این جریان نیم سده زودتر در دهه‌های ۱۸۵۰ و ۱۸۶۰ آغاز شده و در درون تشکیلات دانشگاهی رشد یافته بود، به‌ویژه در آکسفورد که ممکن است آن را نخستین مدرسه و یا نخستین نمونه تاریخ‌نگاری تخصصی در بریتانیا بنامیم، مانند مکتب تاریخی ویگ؛ و از این‌روست که ما اکنون به نمونه یک مکتب تاریخی برمی‌گردیم و اینکه چگونه باید آن را در یک زمینه فرهنگی وسیع مشاهده نمود.

 

مکتب تاریخی ویگ

مورخان سده نوزدهم میلادی معمولاً اصطلاح «ویگ» (Whig) را برای حزب اصلاح‌طلب میانه‌روی به‌کار می‌بردند که در سال ۱۸۳۲ اصلاحات پارلمانی را مورد حمایت قرار داد؛ اما اصطلاح «ویگ» برای گروهی از مورخان عصر ویکتوریا نیز به‌کار برده می‌شد. مورخان ویگ هنگامی که تاریخ انگلستان خودشان را می‌نوشتند، بیشتر در کشورشان حضور داشتند و از نظر آنان توسعه تاریخ در کشور به شکل اصولی و کامل در جریان بود. آنان ممکن است نخستین گروهی از مورخانی بوده باشند که برای نوشتن تاریخ انگلستان صلاحیت علمی داشتند؛ اما البته نخستین مورخان انگلستان نبودند. در حقیقت نخستین فرد انگلیسی که تاریخ انگلستان را نوشت (اگر این اصطلاح برای او خیلی قدیمی تلقی نشود)، راهبِ نورث آمربیان، به نام بدی (Bede) در آغازهای سده هجدهم بود. کتاب او، یعنی «تاریخ کلیسای مردم انگلیس» در سال ۱۷۳۱ کامل شد. او در این کتاب بر پیشرفت مردم انگلیس از اختلاف و تنوع به سوی یکپارچگی تأکید می‌کند و این پیشرفت را ناشی از تلاش مبلغان دینی و شاهان قهرمان تحول یافته‌ای می‌داند که کارشان با معجزات مکرر الهی و خدماتی همراه شد که مردم انگلیس برای هدفهای خدایی انجام می‌دادند!

در طول هزار سال بعد، مورخان ویکتوریایی ویگ در کار معجزات نبودند، اگر چه این مسأله به عنوان بحث عمده‌ای در بین دنیای تفکرات غیردینی و روشنفکریی مطرح شد که در سده نوزدهم رو به افزایش بود. آنان به بحث درباره مشیت الهی و نقش خاص مردم انگلستان به بحث می‌پرداختند. گرچه از عادت به کاربردن تاریخ به منظور فراهم آمدن نمونه‌هایی از شرارت که می‌شد از آن اجتناب کرد و یا در اعتقاد به نقش رقابتی قهرمانان و قدیسان در تاریخ در امان نبودند. به هر حال، طرفداران هر دو مکتب «رانکه» و «کنت» با چنین استفاده‌هایی از تاریخ مخالف بودند و نمونه نخست را به عنوان بحثی قدیمی و غیرتاریخی، و موارد دیگر را به مثابه بحثی ابتدایی، غیرعلمی و بدون تناسب مربوط به الهیات جدید می‌دانستند.

همه مورخان ویگ در محیط علمی کار نمی‌کردند. یکی از مشهورترین آنان توماس بابینگتون ماکولای (Maculay، ۱۸۰۰ـ ۱۸۵۹) بود که بیشتر شخصیت ادبی و سیاسی داشت و البته ویگی هم بود. وی بیش از همه و به‌صراحت به تاریخ‌نگاری سنتهای حزب ‌سیاسی تغییر جهت داد و این مسأله به نخستین تفسیرها از جنگ داخلی انگلستان برمی‌گردد؛ یعنی دیدگاهی که بیشتر جنبه ملی داشت و عمومی‌تر بود. کتاب او (تاریخ انگلستان) که انقلاب شکوهمند سال ۱۶۸۸ محور اصلی‌اش بود، به طور چشمگیر کتاب پرفروشی شد و او در آن به حکومت مشروطه انگلیس که موضوع کلیدی حزب ویگ‌ها بود، احترام می‌گذاشت و «انقلاب شکوهمند» را انقلاب حفظ کنندة کشور و نه انقلابی ویرانگر می‌دانست که انگلستان را، برخلاف تاریکی جهل اروپایی‌ها، از گسیختگی‌ها محافظت می‌کرد.

 

پی‌نوشت:

۱ـ انجمن تاریخ در سال ۱۹۰۶ و تاریخ در سال ۱۹۱۲، مؤسسه پژوهش تاریخی در سال ۱۹۱۲ تشکیل شدند.

 

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: