رویکردهای تاریخ مردمی در اندیشه‌های شاعر مردم‌گرا؛ ما را از این بهار چه قسمت بود

1396/11/21 ۱۰:۰۰

رویکردهای تاریخ مردمی در اندیشه‌های شاعر مردم‌گرا؛ ما را از این بهار چه قسمت بود

«خانه‌ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب/ آمد و رفتی و ترتیبی، کز آن خوش‌تر نبود ... مادرم تدبیر منزل را نکو می‌داشت پاس/ پاسداری در جهانم بهتر از مادر نبود... شعر می‌گفتیم و می‌گشتیم و می‌بودیم خوش/ بزم ما گه‌گاه، بی مه‌روی و خنیاگر نبود ... شور و شری ناگه اندر توس زاد از انقلاب/ فکرت من نیز بی‌رغبت به شور و شر نبود ... در صف طُلاب بودم، در صف کُتاب نیز/ در صف احرار هم، چون من یکی صفدر نبود ... در سیاست اوفتادم آخر از اوج علا/ وین همی دانم به خوبی کان مرا درخور نبود ... روزنامه‌گر شدم، با سائسان همسر شدم/ واندر آن دوران کسم زین سائسان همسر نبود».

 

 


تاریخ مردم و نمادهای اجتماعی در شعرها، سروده‌ها و زیست ملک‌الشعرای بهار

 کتابخانه و مبلمان و عطر غذای مادر
نسیم خلیلی
: «خانه‌ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب/ آمد و رفتی و ترتیبی، کز آن خوش‌تر نبود ... مادرم تدبیر منزل را نکو می‌داشت پاس/ پاسداری در جهانم بهتر از مادر نبود... شعر می‌گفتیم و می‌گشتیم و می‌بودیم خوش/ بزم ما گه‌گاه، بی مه‌روی و خنیاگر نبود ... شور و شری ناگه اندر توس زاد از انقلاب/ فکرت من نیز بی‌رغبت به شور و شر نبود ... در صف طُلاب بودم، در صف کُتاب نیز/ در صف احرار هم، چون من یکی صفدر نبود ... در سیاست اوفتادم آخر از اوج علا/ وین همی دانم به خوبی کان مرا درخور نبود ... روزنامه‌گر شدم، با سائسان همسر شدم/ واندر آن دوران کسم زین سائسان همسر نبود».
محمدتقی بهار، از کنشگران نامدار تاریخ معاصر ایران به شمار می‌آید. او روایت خود را از جهان اندیشه‌ها و تکاپوهای سیاسی و ادبی خویش، با خانه و مبلمان و کتاب‌ها و مادر و مهری می‌آغازد که از تدبیر او در خانه وزیدن می‌گرفته است. بهار گویی می‌خواهد این‌گونه گفته باشد که خانه و کنش‌ها و واکنش‌های زندگی خانوادگی تا چه اندازه در ساختن تاریخ فرهنگی و سیاسی ایران معاصر موثر بوده است. هنگامی که در میان روزنامه‌نگاشته‌ها و سروده‌های کسی چون بهار پرسه می‌زنیم، او را بیش از هرجا، نشسته بر مبلمان چرمین خانه‌ای با کتابخانه‌هایی سرشار از کتاب و عطر دل‌فریب غذای خانگی مادر می‌بینیم؛ مرغ مسما و دیزی خانگی و خورش بادمجان! محمدتقی بهار، سال‌ها متأثر از کتاب‌های همین کتابخانه، می‌نوشته و می‌سروده است. علی میرانصاری در «ارج‌نامه ملک‌الشعرا بهار» می‌نویسد «آثاری مانند خمسه نظامی، دیوان حافظ، مثنوی مولوی و شاهنامه فردوسی، ازجمله کتاب‌هایی هستند که آنها را باید همنشینان همیشگی بهار، در طول عمر او به حساب آورد [و] در این میان شاهنامه فردوسی از جایگاه و ارزش والاتری برخوردار بود آن‌چنان که او در هیچ دوره‌ای از ادوار مختلف زندگی‌اش، چه در دوره انقلاب مشروطیت، چه در زندان رضاشاه، یا تبعید به اصفهان و یا هنگام سفر استعلاجی به سوییس، این کتاب را از خود دور نمی‌ساخت». گویی تکه‌هایی از کتابخانه کوچکش در خانه و عطر غذای مادر نیز با او به میدان مبارزه سیاسی، زندان، تبعید و سفر می‌رفت؛ بهار از همین‌رو چه در گستره کنش‌های سیاسی، چه در شعرها و سروده‌هایش همیشه به انسان و رنج‌هایش می‌نگریست؛ او مردم را می‌دید و جامعه در روایت‌های شاعرانه و روزنامه‌نگاشته‌هایش هرگز گم نبود. شماری بسیار از سروده‌هایش بدین‌ترتیب در نقد بحران‌های زمان و رنج‌های انسان در روزگار زیست شاعر است. مثلا بیتی در اشاره به یورش نیروهای روس به حرم امام رضا علیه‌السلام دارد که رنج‌های مردمان فرودست را به روشنی بازگفته است «هشتصد مرد و زن از بومی و زوار و غریب/ داده جان از یورش لشکر روس کافر». او در این سروده مردم از هر طبقه و قشری را دیده ورنج و مظلومیت‌شان در تاریخ را با لقب‌های بومی و زوار و غریب روایت کرده است. این‌گونه بیت‌ها در دیوان بهار فراوان‌اند که جسورانه در اشاره به رنج و مظلومیت مردم سروده است «تا به‌کی شاه و رفیقانش نمایند ستم/ چند ملت را دوشند به مانند غنم». این مردم‌گرایی البته گاه با اندوهی همراه است که شاعر از جدایی میان خود و مردم حس می‌کند؛ این احساس شاید پیامد همنشینی او با مردمی است که تنها به چهاردیواری خویش می‌اندیشند و رنج‌های دیگران را نمی‌بینند تا به یاری برخیزند «جرمی است مرا قوی که در این ملک/ مردم دگرند و من دگرسانم». بهار از همین‌رو با انتقاد، مردمی را گاه خطاب می‌کند که خود به کارگزاران استبداد بدل شده‌اند؛ واقعیتی تلخ که در هر حکومت مستبدانه ناگزیر رخ می‌دهد و یک نکته پنهان در دل خود دارد؛ نادانی و ناآگاهی مردم و سستی آنها در برابر نیروی هراس‌انگیز دیکتاتوری «نصف مردم را جاسوس و مفتش کردند/ از زن و مرد فکندند به جان احرار». این داده‌های تاریخ اجتماعی را شاید در کمتر کتاب و منبعی، چنین روشن بتوان بازیافت؛ بهار در شعرها و سروده‌هایش جسته‌وگریخته و با اندوه از آنها یاد کرده، بخشی از مردم جامعه خویش را این‌گونه به میانه این سروده‌های کوبنده آورده است. شاعر البته همواره پشتیبان مردم و یکی از میان آنان بوده است. او این پشتیبانی و مهر را چنین می‌نمایاند «جان و مال و شرف و عرض اهالی باشد/ اندرین شهر به دست دو سه تن سردمدار ... همگی پشت هم‌انداز و همه بی‌وجدان/ همگی بی‌وطن و خائن و دزد و طرار». اینها نشان می‌دهد شاعر جوان نمی‌خواسته و نمی‌توانسته است در برابر دگرگونی‌های سیاسی زمانه خود بی‌تفاوت باشد، از همین‌رو است که محمدعلی سپانلو در کتاب «بهار» با اشاره به این بیت از او-«دین و دولت هر دو توام‌اند ولیکن/ این دو پسر را [ا]ست عدل و قانون مادر»- می‌نویسد: «در همین شعرهای آغازین دو مضمون اساسی وجود دارد که تا پایان عمر در آثار فراوان بهار جوانه می‌زند و شکوفا می‌شود: آزادیخواهی و میهن‌دوستی. مایه میهن‌دوستی در گرایش به تاریخ و تمدن باستانی ایران ظهور می‌کند، هم در بعد افسانه‌ها و اساطیر و هم در بعد تاریخ رسمی و مکتوب؛ و مایه آزادیخواهی متأثر از اخبار جوامع اروپایی و پیشرفت تمدن، و از همه مهم‌تر براساس پذیرش اصل حاکمیت ملی، به شکل تجلیل از حکومت مشروطه». رویکرد مردمی شاعر را در همین توصیف نیز می‌توان بازیافت. او برای میهن‌دوستی خویش به میان روایت‌هایی می‌رود که مردم، هزاره‌ها و سده‌ها در همنشینی‌های‌شان در قهوه‌خانه و معرکه‌ها پاس داشته‌اند؛ شعرهای حماسی و اساطیر که در فرهنگ عامیانه می‌زیسته و در جنبه آزادیخواهانه خود، بازتابی از دگرگونی‌های فکری اجتماعی‌اند که آرام‌آرام در مسیر آگاهی از دگرگونی‌های زندگی در غرب پیش می‌رفته است. تأثیر اسطوره‌خوانی‌های رایج در قهوه‌خانه‌های مردمی را در شعرها و بیت‌هایی از بهار می‌توان بازجست که درباره قهرمانان مشروطه می‌سروده است «ستاده تنها ستارخان و باقرخان/ به سان رستم دستان و طوس بن نوذر».
ور خورش آرند بهرم ...
بهار در سروده‌هایی که در روزنامه‌های خود و دیگران منتشر می‌کرده، به باور محمدعلی سپانلو، افزون بر انتقاد از بی‌تحرکی توده‌ها، فساد رهبران قوم را علت اصلی واپس‌ماندگی مردم می‌دانسته است «این است که یکبار نیز روزنامه‌اش به فرمان سلطان وقت، احمدشاه قاجار، در تهران به توقیف می‌افتد». این توقیف و دیگر محدودیت‌ها اما بهار را از انتقاد نسبت به جهان پیرامون واپس نرانده، از همین‌رو است که پس از مدتی به زندان می‌افتد. او در زندان نیز شعرهایی می‌سراید که تجربه‌های دردناک او را از تنگنای سلول زندان می‌نمایاند، درحالی‌که در ژرفای خود، به اختناق و خفقان سیاسی روزگارش نیز اشاره دارد. آنچه در این سروده‌ها برجستگی دارد، روایت او از رنج انسان در زندانی به شمار می‌آید که انسانی دیگر برایش ساخته است. حبسیات بهار از این منظر همچون هر حبسیه دیگر، شناساننده جنبه‌هایی از زندگی اجتماعی انسان و رنج‌های او در تاریخ است. حبسیات گونه‌ای «شکوی‌نامه» است. ولی‌الله ظفری در کتاب «حبسیه‌سرایی در ادب فارسی از آغاز تا عصر صفویه» می‌نویسد «شکوی بر اشعاری اطلاق می‌شود که شاعر در قبال ناملایمات و محرومیت‌های وارده بسراید و از رنج و اندوه و یأس و ناکامی و تیره‌روزی و بدبختی گوینده آن حکایت کند[.] حبسیات از بهترین نوع این اشعار به شمار می‌رود چه این شعرا سال‌ها در گوشه زندان محبوس و به انواع بلایا و مصائب گرفتار بوده و مراتب بدبختی و تیره‌روزی خود را در این اشعار بیان نموده‌اند». بهار در این بیت‌ها، زندان را بخشی از جامعه می‌نگرد و هنگام توصیف وضع دشوار خود در زندان، در پس روایتش به بحران‌های سیاسی و اجتماعی نیز پرداخته است «تنگنایی سه گام در سه بدست/ خوابگاهی دو گام در دو وجب ... روز، محروم دیدن خورشید/ شام، ممنوع رویت کوکب ... از یکی روزنک همی بینم/ پاره‌ای ز آسمان به روز و به شب ... شب نبینم همی از آن روزن/ جز سر تیر و جز دم عقرب ... پس پشتش یکی عفن مبرز/ مرده‌ریگ‌هزار دزد جلب ... دزد آزاد و اهل خانه به بند/ داوری کردنی است سخت عجیب». بهار در این سروده‌ها، هم تجربه تازه زندگی را در تنهایی زندان نقش می‌بندد و بدین‌ترتیب تاریخ زیست انسان‌های دربند را در فضای تنگ زندان ثبت می‌کند، هم نیم‌نگاهی به بی‌عدالتی‌های جامعه‌ای دارد که مردان آزاده را به بند کشیده، اما دزدان و نابکاران را رها کرده است. این مفهوم‌ها و درون‌مایه‌ها در حبسیات بهار، وضع اجتماعی و زیست مردم بیرون از زندان را نیز به یاد می‌آورد؛ بازتابی از فقر، تنگدستی، خشکسالی، قحطی، وبا،‌ طاعون و بار سنگین مالیات‌ها که موجب شد مردم فرودست، دیگر جایی در سرزمین‌شان نداشته باشند و برای کار به سوی قفقاز و باکو و جاهای دیگر بروند. بخشی از این حبسیات، تاریخ مردم در زندان‌هاست. شاعر از شکنجه‌ها و رنج‌هایی می‌سراید که مردم فرودست در زندان از سر می‌گذرانده‌اند «مجرم گر نشد به فعلی مقِر/ می‌کنندش شکنجه‌های مضر ... دستی از روی کتف پیچانند/ دستی از پشت سر بگردانند». احمد نیکوهمت در کتاب «زندگی و آثار بهار» یادآور می‌شود بهار حبسیه‌هایی بی‌شمار در تجربه چندباره زندان سروده است که «متاسفانه قسمت عمده آن از میان رفته و یا پراکنده است». او سپس به بیت‌هایی از حبسیه‌ای بلند و غرا اشاره می‌کند که بهار در زندان سروده است و در آن از جرم خویش می‌گوید «چون نگرم نیست گناهی مرا/ غیروطن‌دوستی و شاعری... وز ره آزادگی و قانعی است/ گر نکشم ذلت فرمانبری ... کردم بدرود زر و جاه و مال/ تا نکنم چون دگران چاکری ... نوکری دیوان دیوانگی است/ مردم دانا نکند نوکری». یکی از نکته‌های جالب در حبسیه‌های بهار اما دلتنگی او از نبود کتاب‌های محبوب و آنچه به شمار می‌آید که خانه، مبلمان و عطر غذای خانگی مادر را به همراه داشته، است. اینها در زندان، گاه شکایت او را برمی‌انگیزد «گر کتابی آورد از خانه بهرم خادمی/ روی میز میر محبس روزها میهمان بود». او همچنین به همان غذای خانگی نیز اشاره می‌کند «ور خورش آرند بهرم لابه‌لایش وارسند/ تا مگر خود نامه‌ای در جوف بادمجان بود».

ما را از این بهار چه قسمت بود

بهار اندیشه و شعر و روزنامه‌نگاری ایران، سرانجام شعرهای آزاداندیشانه و پرشورش را برجای گذاشت و در ‌سال ١٣٣٠ خورشیدی در پی بیماری سل، به دیار ماندگار شتافت. سال‌ها هم‌زیستی بهار با زیست اجتماعی و زندگی روزمره مردم موجب شد، به گواه تاریخ، مردم او را به گرمی بدرقه کنند. احمد نیکوهمت دراین‌باره روایت کرده است «پس از فوت بهار مشایعت باشکوهی از جنازه وی به عمل آمد و مردم نشان دادند که نسبت به استادان زبان و مشاهیر سخن و خدمتگزاران عالم علم و ادب نه‌تنها در زمان حیات قدردان هستند، بلکه پس از آن‌که به دار باقی شتافتند نیز نام‌شان به مصداق: هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما، جاویدانی و مخلد است». از همین‌رو شعرهایی در سوگ بهار، هم عشق به شاعر مبارز و مهربان درگذشته، هم اهمیت و بزرگی او را در جایگاه یک کنشگر سیاسی و اجتماعی بازمی‌نمایانند، از زیباترین آن سروده‌ها چنین است «مرگ بهار مرگ فضیلت بود/ مرگی و صد‌هزار مصیبت بود... هنگام آن‌که فصل بهار آمد/ و آغاز بازگشت طبیعت بود... هنگام آن‌که گل به چمن سر زد/ وندر چمن کمال طراوت بود... عمر بهار شعر و ادب طی شد/ ما را از این بهار چه قسمت بود؟ ... عمر بهار گشت طی و با وی/ ما را هنوز وعده صحبت بود».

 

 

 

منبع: شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: