1396/11/4 ۱۳:۲۸
در سده هجدهم ذهن و ضمیر متفکران و اندیشمندان غربی حول و حوش پرسشهایی بنیادین نظیر: «چرا باید فرد از دیگران اطاعت کند؟»، «مردم در چه اوضاع و احوالی اطاعت میکنند؟» و «چه وقت به این اطاعت پایان میدهند؟» میگذشت. پرسشهایی که در عین سادگی بسیار حیاتی و مهم جلوه میکنند.
شوریدن جلال علیه میرزا ملکم خان
علیرضا صدقی: در سده هجدهم ذهن و ضمیر متفکران و اندیشمندان غربی حول و حوش پرسشهایی بنیادین نظیر: «چرا باید فرد از دیگران اطاعت کند؟»، «مردم در چه اوضاع و احوالی اطاعت میکنند؟» و «چه وقت به این اطاعت پایان میدهند؟» میگذشت. پرسشهایی که در عین سادگی بسیار حیاتی و مهم جلوه میکنند. همزمان با این تحولات فکری شگرف در غرب، در ایران نیز از اواسط قرن نوزدهم با ظهور نسلی طلایی از روشنگران که سودای وارد ساختن میهنشان به مرزهای مدرنیته را داشتند، مبارزهای طولانی، پرفراز و نشیب و جانکاه برای ایجاد تغییرات بنیادین در ذهن انسانهای ایرانی به سود «بیدار شدگی» سیاسی و علیه «رهاشدگی» در مواجه با ساختارهای استبدادی و ارتجاعی در ساحت سیاست و قانون آغاز شد. میرزا ملکمخان (۱۹۰۸-۱۸۳۳) از اصلیترین و برجستهترین طراحان چنین سازه فکری بود که نهایتا دو سال پیش از مرگ وی، امتداد سیاسی این تفکر به پیروزی مشروطهخواهان بر طرفداران سلطنت مطلقه و تاسیس پارلمان منجر شد. ملکم و مبارزه ایدئولوژیستها با او برخی پژوهشگران اسلامی همچون حامد الگار تاریخنگاری خود در قبال ملکم را با تعصبات قدرتمند مذهبی عجین کرده و از این رو وی را به دلیل تلاش برای جلب نظر روحانیون به پروژههای مدرنسازی «شارلاتان» توصیف کردهاند. عمده تاریخنگاری الگار مبتنی بر این است که ثابت کند ملکمخان اصلا مسلمان نبوده است تا با همین مبنا تلاشهای وی برای جلب نظر طبقه مذهبی به مفهوم مدرنیته را تخطئه کند: «دلایلی را که به طور عمده دال بر عدم صمیمیت وی در قبول اسلام میباشد ذکر مینمائیم. اول آنکه ملکمخان در تمام مدت عمر نام ارمنی و مسیحی خود را حفظ کرد.» استدلالهای الگار برای زیر سوال بردن تلاشهای ملکمخان در پیشبرد مدرنیته عموما از این حد و حدود که این تلاشها بیاهمیت است، فقط به این دلیل که از نگاه وی ملکمخان مومنی راستین نبوده است، فراتر نمیرود زیرا که مستشار الدوله - از دیگر روشنفکران قرن نوزدهم – که او نیز همچون ملکمخان حامی تطبیق دادن «ارزشهای مدرنیته و اسلام» بوده است نه تنها مورد انتقاد الگار قرار نمیگیرد بلکه مورد حمایت وی نیز واقع میشود، تنها به این دلیل که مستشارالدوله از نگاه الگار به قدر کفایت «مسلمان» بوده است. کلیگوییهای ایدئولوژیک احسان طبری در دهه ۱۹۷۰ در باب عصر روشنگری قرن نوزدهم ایران، یا به بیانی «تاریخنگاری در خدمت حزب» است، از دیگر مواردی است که میتوان در آن ردپای انتقاد به ملکمخان را جستجو کرد. طبری، ملکمخان را «نماینده تمام عیار لیبرالیسم و نوگرایی (غربمنشی)» میخواند و میگوید افکار او حول دو اندیشه عمده دور میزند: «آزادی به معنای بورژوایی آن... و نیز ضرورت اخذ تمدن فرنگی.» لیبرالیسم از نگاه طبری همچنان «ضد خلق» تعریف میشود که هیچ جایی برای دفاع از روشنگری ملکمخان باقی نمیماند: «لیبرالیسم کاری به اینکه خلق، در لحظه تاریخی معین، کدام یک از طبقات و اقشار جامعه را در بر میگیرد و لذا حاکمیت خلق به چه معناست، ندارد. از نظر لیبرالها، خلق و ملت به یک معنی است. ولی از نظر جامعهشناسی علمی و انقلابی، خلق آن بخشی از ملت است که از طبقات و قشرهای حاکمه مرتجع و محافظهکار و ممتاز جوامع سرمایهداری جداست و منافعش با این طبقات و قشرها وارد تصادم میشود. بهطور مشخص، در کشور ما کارگران، دهقانان، پیشهوران، روشنفکرانی که خدمتگزار خلق هستند و نیز بورژوازی کوچک و متوسط ضدامپریالیستی (یا ملی)، خلق است و الیگارشی ارتجاعی و ممتاز، یعنی سرمایهداران و زمینداران بزرگ وابسته و تکنوکراتهای لشکری و کشوری در خدمت آنها (که در ایران خاندان پهلوی سلسلهجنبانشان بود) ضدخلق است و حال آنکه آنها هم در مفهوم عام «ملت ایران»، یعنی همه کسانی که تابعیت قانونی دولت ایران را دارا هستند وارد میشوند.» اگر حامد الگار، روشنگری ملکمخان را به این دلیل که به قدر مستشارالدوله «مسلمان» نبود شایسته تقدیر نمیبیند، احسان طبری این تبعیض را به گونهای دیگر میان ملکمخان و عبدالرحیم طالبوف عملی میکند، چرا که به باور طبری اندیشههای عبدالرحیم حامی «سوسیالیسم» بوده است: «دشمنی با استعمار، علاقه به صلح و سوسیالیسم، باور به آینده مسعود انسانیت، چنین است محتوی تفکر اجتماعی طالبوف. در پرتو همین نظریات مترقی مسائل اجتماعی میهن خود ایران را نیز حل میکند و یک سلسله نظریات ابراز میدارد که تا امروز نیز فعلیت و اهمیت خود را حفظ کرده است.» اما شاید غیرعلمیترین استدلالها در رد تلاشهای روشنفکرانی همچون ملکمخان برای آشنا ساختن ایران با مدرنیته و روشنگری سیاسی، متعلق به جلال آلاحمد باشد. در بخش «نخستین گندیدگیها» در کتاب مشهور و پر سر و صدای «غربزدگی»، نویسنده در اظهارنظرهایی که کوچکترین اثری از هیچگونه استدلال یا ارجاع در آنها دیده نمیشود با کلیگوییهایی حیرتانگیز و لحنی که از عنوان فصل هویدا است چه حال و روزی دارد، به سراغ روشنفکران قرن نوزدهم و از جمله ملکمخان میرود: «تا آنجا که صاحب این قلم میبیند این حضرات مونتسکیوهای وطنی هر کدام از یک سوی بام افتادهاند و گرچه شاید همه در این نکته متفقالقول بودند و بفهمی نفهمی احساس میکردند که اساس اجتماع و سنت کهن ما در قبال حمله جبری ماشین و تکنولوژی تاب مقاومت ندارند و نیز همگی به این بیراهه افتادند که پس «اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی»، اما گذشته از این نسخه نامجرب کلی هر کدام در جستوجوی علاج به راهی دیگر رفتند.» درست است که عمده کتاب «غربزدگی» مبتنی بر کلیگوییهای عموما گیجکننده است اما جالب آنکه جلال آلاحمد در بخشهای مقدماتی اثر که قصد بازگویی تاریخ ایران در ۶۰ صفحه داشته - مثلا در بخش مغولها - چند تاریخ، سال و ماه و مکان و نام واقعه که پیشتر مطالعه کرده را ذکر میکند اما شگفتانگیز آنکه در بخش روشنفکران حتی همین قدر اطلاعات نیز به خواننده داده نمیشود و وی فقط در دو پاراگراف تاریخ روشنگری روشنفکرانی چون میرزا ملکمخان را توصیف میکند و این قدر تهور هم دارد که بر همان اساس حکم باطل بودنشان را نیز صادر کند. آنجا که آلاحمد کوشش میکند ارتباطی میان اعدام شیخ فضلالله نوری و اندیشههای ملکمخان و دیگر روشنفکران مشروطهخواه پیدا کند میتواند بیانگر همان کلیشهای باشد که میپندارد اساسا مدرن کردن کشور با سنتزدایی یکسان بوده است و کار را به جایی میکشاند تا تلویحا نشان دهد روشنفکران جان روحانیون را گرفتهاند. در واقع نگاه سطحی جلال آلاحمد به مفهوم مدرنیته و بیعلاقگی وی به مطالعه در خصوص مسائلی که در آن اظهار نظر میکرد، خود نقش بسیاری در نگاشتن چنین سطوری داشته است، چرا که اگر علاقه بیشتری برای مطالعه آثار ملکمخان به خرج میداد در مییافت اساسا بنمایه نگارش «غربزدگی»اش به عنوان اثری اعتراضی به شرایط موجود فکری کشور در آن دوره، یکی از سویههای اصلی مدرنیتهای بود که ملکمخان برای علنی کردن آن تلاش بسیاری کرد. وی در نامهای به میرزا نصراللهخان مشیرالدوله در سال ۱۹۰۳ مینویسد: «در طول تاریخ پنج هزار ساله جهان خرد آدمی عرصهای برای ظهور و بیان نیافته مگر در عرصه تقابل و تبادل آرا.» در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ همزمان با آغاز قدرتمندتر شدن مبارزات روشنفکری گروههای چپ علیه پادشاهی محمدرضا پهلوی، برخی از روشنفکران که ظاهرا تاریخنگاری را هم بخشی از «مبارزه سیاسی» خود قلمداد میکردند در تحلیلهای تاریخی خود تلاشهای روشنفکران قرن نوزدهم برای جلو بردن قطار مدرنیته را زیر سوال میبردند. مثلا در زمانهای که کار تعصب چنان بالا گرفته بود که ترجمه کتاب «تاریخ چیست» به قلم ای. اچ. کار توسط روشنفکران چپ تحریم شده بود، امیرحسین آریانپور در دهه ۱۹۶۰ در مصاحبه با مجله فردوسی برای پیشبرد ایدئولوژی متبوعاش، تمام ارزشهای غربی را اسباب انحطاط جلوه میدهد، ظاهرا پیامی قدرتمند برای نفرین به کسانی که اساسا در میانه قرن نوزدهم ایرانیها را با «غربی» شدن آشنا کردند. خیال آنها به این سمت نمیرفت که اگر تلاشهای مجدانه روشنفکرانی چون ملکمخان برای وارد کردن ارزشهای مدرنیته به ایران نبود اساسا تربیت «انسان سیاسی ایرانی» معلوم نبود برای چه مدتی به تاخیر و تولد و نیرومند شدن «جدل و تفکر» چند دهه عقب میافتاد. برای مثال امیرحسین آریان نیز به وقت مصاحبه با نشریات و یورش به «ارزشهای غربی» به کل از یاد میبرد که مطبوعات که خود از نیمه قرن نوزدهم، ابزاری قدرتمند برای مبارزه سیاسی ایرانیها بدل شدند خود از مظاهر مدرنیته غربی بودند و روشنفکرانی مانند ملکمخان بودند که نه تنها ایده تاسیس آن را مطرح کردند که خود نیز در تلاشهای شبانه روزی اقدام به انتشار نشریه و توزیع آن در کشور کردند. هنوز که هنوز است پدران قانون در غرب ستایش میشوند، مجسمههایشان پس از دو قرن ترمیم میشود، موزههایشان پررونقتر میشود و ارزشمندترین کتابخانهها و دانشگاهها به نام آنها ثبت شده است، اما در اینجا ارزندهترین تلاشها به این محدود شده است که پدران روشنگری ما از صفتهایی چون «شارلاتان»، «ریاکار» یا «دورو» نجات داده شود. بحثهای اخلاقی سایه عمیقی بر معرفی اندیشههای روشنگران ایرانی انداخته است، حتی آنها که قصد داشتهاند نگاهی مستقل به اندیشههای مشروطه ملکمخان داشته باشند بیشترین انرژی و شور و حرارت خود را در تحلیل زندگی و اندیشه وی، به ماجرای خرید و فروش «امتیاز لاتاری» و فساد اقتصادی محدود کردهاند، حال آنکه مثلا توماس جفرسون نویسنده اعلامیه استقلال ایالات متحده علیرغم آرمانهای برابریخواهانه پدران آمریکا در اواخر قرن هجدهم، زمینداری بود که بردههای سیاهپوست زیادی داشت یا مثلا ژان ژاک روسو از پدران روشنگری فرانسه و اروپا که تمایلات جنسی مازوخیستی داشت، اما کیست که در غرب بیوقفه اندیشههای آن را ستایش نکند؟ و در مقابل برای یک لحظه خیال کنیم چه تصویر تاریخی هولناکی از آنها کشیده میشد اگر قرار بود نقاش اندیشههای آن نویسندگان قرن بیستم ایران همچون جلال آلاحمد، احسان طبری، حامد الگار یا امیرحسین آریانپور باشند. اندیشه ملکمخان به عنوان شارح اصلی مدرنیته در ایران قرن نوزدهم بیتردید همچون دیگر روشنگران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و تاثیر آن بر سنت تفکر و و سیاسی شدن جامعه ایران در یک و نیم قرن اخیر، نقش به سزایی در اینکه ما ایرانیها امروز نسبت به همسایگان و همجواران خود از خصلتهای بسیار قدرتمندتری برای مطالبه و پذیرش دموکراسی، همزیستی مسالمتآمیز، خشونتپرهیزی، استبدادگریزی، قانونی کردن امور و کشور ماندن برخوردار باشیم، داشته است؛ امری که لزوم ادامه پژوهشهای جدی و عمیقتر در باب اندیشههای روشنگران ایرانی از جمله ملکم را ضروری و اجتنابناپذیر میکند.
منبع: ابتکار
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید