فلسفه خواندن در تاریخ و اکنون جامعه ما در گفتگو با محمد خندان – بخش اول

1396/10/17 ۰۹:۱۹

فلسفه خواندن در تاریخ و اکنون جامعه ما در گفتگو با محمد خندان – بخش اول

محمد خندان دکترای علم اطلاعات و دانش‌شناسی و پژوهشگر «فلسفۀ اطلاعات»، «اخلاق اطلاعات»، و «مطالعات خواندن» است. او تألیف و ترجمۀ کتاب هایی چون «فلسفۀ اطلاعات در نظر لوچیانو فلوریدی و رافائل کاپورو»، «سیری فلسفی در سپهر اطلاعات»، «شناخت اطلاعات»، «اشاره های اندیشه (گفتارهایی در تاریخ، تجدد و فلسفه)»، و «سیاست‌های ملی کتابخانه‌های عمومی » را د رکارنامۀ خود دارد. آنچه که در تحقیقات او نمایان است و همان هم موجب شد به سراغ ایشان برویم، توجه ویژۀ ایشان به مسئلۀ کتاب و کتاب خوانی از نگاه فلسفی است.

 

خواندن در دل نزاع فرهنگ شنیداری و بصری

معصومه آقاجانپور: محمد خندان دکترای علم اطلاعات و دانش‌شناسی و پژوهشگر «فلسفۀ اطلاعات»، «اخلاق اطلاعات»، و «مطالعات خواندن» است. او تألیف و ترجمۀ کتاب هایی چون «فلسفۀ اطلاعات در نظر لوچیانو فلوریدی و رافائل کاپورو»، «سیری فلسفی در سپهر اطلاعات»، «شناخت اطلاعات»، «اشاره های اندیشه (گفتارهایی در تاریخ، تجدد و فلسفه)»، و «سیاست‌های ملی کتابخانه‌های عمومی » را د رکارنامۀ خود دارد. آنچه که در تحقیقات او نمایان است و همان هم موجب شد به سراغ ایشان برویم، توجه ویژۀ ایشان به مسئلۀ کتاب و کتاب خوانی از نگاه فلسفی است. از طرفی خندان به خوبی توانسته است دو حوزۀ نظر و عمل را در مطالعات حوزۀ کتاب با هم تلفیق کند. ترجمۀ کتاب «سیاست‌های ملی کتابخانه‌های عمومی» و همچنین برعهده گرفتن سمت مدیرکل پژوهش و نوآوری نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور در سال های پیشین، نمونۀ عملی تلاش های او در جهت بهبود حوزه تخصصی اش است. او اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است. طی صحبت طولانی‌ای  که با ایشان داشتیم تلاش کردیم هم در باب تاریخ و فلسفه خواندن سخن بگوییم و هم در باب مشکلات و معضلاتی که در جامعه در حوزۀ کتاب با آن دست و پنجه نرم می کنیم. ایشان با حوصلۀ هرچه تمام تر پاسخ های مدبرانه ای دادند.

******

* پیش از بحث در باب مسئلۀ خواندن در ایران، خوب است نگاهی تاریخی- فلسفی به خواندن داشته باشیم؛ اینکه خواندن در طول تاریخ از باب روشی و مفهومی با چه تغییراتی همراه بوده است؟

در کشور ما، وقتی می­خواهند راجع به خواندن یا مطالعه صحبت کنند، معمولاً کمتر با نگاه تاریخی و فلسفی به مسئله می‌نگرند. و من از شما تشکر می‌کنم که بحث را با چنین نگاهی آغاز کرده‌اید و این خیلی ارزشمند است.

خواندن در طول تاریخ صورت‌های مختلفی به خود گرفته است. امروزه وقتی از خواندن صحبت می‌کنیم، نوعاً یک تلقی فردگرا (individualist) از خواندن داریم؛ یعنی این‌طور تصور می­کنیم که خواندن امری است فردی، مربوط به پسند و ذوق و علائقِ افراد، که در یک نوع خلوت و انزوا، در محیطی ساکت و به دور از غوغای جمع رخ می‌دهد. تلقی غالب و رایجی که ما از «کنشِ خواندن» (reading practice) داریم، صامت‌خوانی است؛ یعنی خواندنی توأم با سکوت، توأم با خزشی به عالمِ درون، که شبیه به بسط‌نشینی در یک معبد است؛ یعنی معبدِ ذهنیت و آگاهی فردی و خودبنیاد. این صورت از خواندن، صورتی «مدرن» است و با سوبژکتیویتۀ مدرن و فردگرایی برآمده از آن، نسبت دارد. این نوع طرح‌اندازی (casting) خواندن، در جهانِ مدرن محقق شده است.

طرحی که از خواندن و از فواید خواندن و کارکردهای خواندن در عصر جدید درانداخته شده، طرحی منحصر به فرد است؛ یعنی مشابه آن، در جهان باستان یا قرون وسطی وجود نداشته و یا اگر هم وجود داشته، صورتِ غالب نبوده است. برای مثال، طرحی که از خواندن در یونان باستان رواج داشته، با طرح مدرن متفاوت بوده است. در یونان باستان هم نوشتن (نوشتنِ اثرِ ادبی) و هم خواندن امری فردانگارانه نبوده است؛ بلکه خصلتِ جمعی و مناسکی و آیینی داشته است. کسی که بر فرض تراژدی نویس بوده، برخلاف نویسندگانِ حرفه‌ای کنونی، نوشتن را «بیان مکنونات و مافی‌الضمیر» نمی‌دانسته است که در بازارِ نشر خوانندگانی «منفرد» می‌یابد و نهایتاً به لذت یا سرگرمی یا وسیلۀ پر کردن اوقات فراغت «فرد» تبدیل می‌شود. به‌عکس، شاعر یا تراژدی‌نویسِ یونانی، نوشتن را معبری برای «اجرا» (performance) می‌دانسته است؛ اثر ادبی نه برای خوانده‌شدن توسطِ افرادی جدا از هم، بلکه برای «اجرای نمایشی» در مناسک و آیین‌ها و جشن‌های جمعی نوشته یا سروده می‌شد؛ نمایش‌هایی که روایت‌گرِ نوامیسِ «طبیعی» حاکم بر زندگی میرایان بودند و انسان را در معرضِ تماسِ مستقیم با تقدیر و سرنوشت قرار می‌دادند. پس در یونان باستان، نوشتن و خواندن در معنای امروزی کلمه، غایب بود و «اجرا» در مناسک جمعی و آیینی، جای خواندنِ فردی را پر می‌کرد. اثر ادبی در خدمتِ خواندنِ انفرادی نبود؛ اثر ادبی سروده و نوشته نمی شد تا در بازاری به اسم بازار نشر به فروش برسد یا در کتابخانه­ها امانت داده بشود تا در نهایت، افرادی بروند آن را بخوانند. اثر ادبی بخشی از مناسک آیینی و جمعی بود. اما این به آن معنا نیست که خواندن بالکل در یونان باستان غایب بوده باشد. در کنارِ مناسک و آیین‌های جمعی‌ای که مجرای اجرای اثر ادبی بودند، نوع خاصی از «کنش خواندن» در یونان وجود داشت که با محوریت «آناگنوستس» (anagnostes) انجام می‌شد. واژۀ «آناگنوستس» در زبان یونانی به معنای «خواننده» یا «قاری» است و به برده ای اطلاق می‌شد که سوادِ خواندن داشت و کتابی خاص را برای حلقه‌ای از مستمعان، با صدای بلند می‌ خواند. خواندنِ اثر توسط آناگنوستس برای حلقه‌ای از مستمعان، همانا «عمومی‌کردنِ» (publish) اثر بود. نکتۀ اساسی در این نوع کنشِ خواندن، «آوامحوری» (logocentrism) است. در واقع خواندن توسط یک نفر انجام می شد و اثر ادبی باید به صوت و آوا تبدیل می­شد تا «خوانده‌شدن» دربارۀ آن صادق باشد. آن جمعی که آناگنوستس اثر را برای شان می خواند، از طریق تبدیل نوشتار به صوت، اثر ادبی را می فهمیدند و به یک معنایی اثر ادبی را می خواندند. این در فرهنگی امکان پذیر است که صوت و شنیدار و لوگوس (logos) در آن غلبه دارد. لوگوس در یونانی هم به معنای نطق و سخن است و هم به معنای خرد و عقل. در یونانی بین خرد و شنیدن، بین خرد و بیان شفاهی، ارتباط وجود دارد. هراکلیتوس می گفت «گوش بدهید؛ نه به من، بلکه به لوگوس»؛ خواستِ فیلسوفِ یونانی گوش‌دادن است. سقراط نیز اهل محاوره و دیالوگ بود؛ افلاطون نیز؛ ارسطو نیز؛ اینها همه علم، معرفت، و دانش را در فرآیندی دیالوژیک مبتنی بر مکالمه، گفتگو، گفت‌وشنید امکان پذیر می دانستند. در فرهنگِ لوگوس‌محور، خواندن (در معنای فردی) یک امر حاشیه ای است؛ خواندن وظیفۀ آناگنوستس محسوب می شود.

فرهنگ یونانی، فرهنگی بود مبتنی بر نیوشایی؛ مبتنی بر شنیدن. وقتی یونانیان با مسئلۀ الفبا و خط و نوشتار مواجه شدند، ماهیتِ نوشتار و نسبت آن با شناخت و یادآوری (دقت کنیم که در نگاه سقراطی، شناخت چیزی جز یادآوری نیست) برای شان به مسئله تبدیل می‌شود. افلاطون در رسالۀ «فایدروس» به طرح پرسش از نوشتار می‌پردازد. فایدروس، به‌علتِ بنیانگذاری مواجهۀ فلسفی با نوشتار، به‌شدت مورد توجه فیلسوفانی مانند ژاک دریدا قرار گرفته است. در رساله «فایدروس»، از توت، خدای خط و الفبا در مصر، سخن به میان می‌آید، و در ادامه، افلاطون در مضرات نوشتار سخن می‌راند. به‌عقیدۀ افلاطون، چون گوینده در نوشتار حضور ندارد، هرآینه امکان سوء‌تفسیر و تحریف معنا وجود دارد. این تلقی از نوشتار، همان است که ژاک دریدا «متافیزیکِ حضور» می‌نامد که بنا به آن، گفتار بر نوشتار ارجح است، زیرا در گفتار سوژۀ گوینده «حاضر» است و می‌تواند بر «آوا» کنترل داشته باشد، اما نوشتار فاقد چنین حضوری است و وقتی کسی نوشتار را می‌خوانَد، هر آینه در معرضِ سوءبرداشت و سوءتفسیر و تحریف معنا است. الغرض در یونان باستان هم نوشتار شأن درجۀ دوم و فرعی و ثانوی دارد و هم خواندن؛ و خواندن چیزی نیست جز تبدیل مجددِ نوشتار به صوت یا گفتار؛ و این کاری است که آناگنوستس انجام می‌دهد. آناگنوستس نوشتار را به صوت یا گفتار تبدیل می­کند تا دایرۀ بیشتری از افراد بتوانند اثر ادبی یا فلسفی را بشنوند و از طریق شنیدن، آن را بخوانند. در یونان̊ خواندن، شنیدن است.

به مسئلۀ «خواندن» در یونان، از زاویۀ مباحث «انجلتیک» (angeletics) نیز می‌توان نگریست. در انجلتیک، تمرکز روی مقولۀ «پیام» است. در زبان یونانی، «پیام» را «آنگلیا» (angelia) می‌گفتند؛ «آنگلیا» یعنی پیام یا خبر. «انجیل» (به معنای بشارت یا خبر نیک) نیز از ریشۀ همین آنگلیای یونانی است؛ گرچه در یونانی «اِئو آنگلیا» (eu angelia) به معنای بشارت یا خبرِ خوب بوده است. آنگلیا یا پیام، مفهومی است که ما امروزه مقداری نسبت به آن کم ‌توجه شده‌ایم. به جهت غلبۀ تکنیک و نگاه تکنیکی، ما امروزه بیشتر به «رسانه» و مدیریتِ آن توجه داریم؛ تسلط بر زبانِ رسانه و استفاده از رسانه برای رسیدن به مقاصدی خاص، عمدۀ هم و غمِ بشر مدرن را تشکیل می‌دهد. غرض اینکه در سایۀ توجه به رسانه، پیام گم شده است. امروزه در ارتباطات، روزنامه­نگاری و سایر حوزه­های مربوطه، پیام یک مقداری شأن فرعی و ثانوی پیدا کرده است. جملۀ معروف مک ‌لوهان که «رسانه پیام است»، نشان می دهد که رسانه جای پیام را گرفته است و ما کمتر به پیام می‌اندیشیم. انجلتیک یا پیام‌شناسی، که در امتداد هرمنوتیک (hermeneutics) و نشانه‌شناسی (semiotics) و رسانه‌‍شناسی (mediology) و از ترکیب و تلفیق آنها ایجاد شده است، می‌خواهد بر پیام تمرکز کند.

از منظر انجلتیک تولید، عرضه، تفسیر و فهم پیام باید در کانون توجه قرار گیرد. هر نظام ارتباطی‌ای سه جزء یا سه مرحله دارد: مکانیسم عرضه، تفسیر و فهم. در هر نظام ارتباطی پیام‌ها از یک منبعی به انسان عرضه می‌شوند، انسان از بین پیام‌ها دست به گزینش و تفسیر می‌زند و در نتیجۀ این گزینش، به اطلاع دست می‌یابد و محصول این تفسیر و گزینش و اطلاع، نهایتاً حصولِ فهمی جدید است. از منظر انجلتیک، این زنجیره در همۀ انواع ارتباطات وجود دارد. اگر از منظر انجلتیک به یونان باستان نگاه کنیم، در عصرِ پیشافلسفه که میتوس (mythos) یا اسطوره غلبه دارد، پیام‌ها منشأ الهی دارند و شاعر که صورتِ مثالیِ انسان در یونانِ پیشافلسفه است، الهام خدایان را دریافت و به انسان ها عرضه می کند. شاعر، همچون کاهن و پیامبر در تمدن‌های شرقی، سخنگوی غیب است. در چنین حالتی، ساختار پیام‌رسانی یک ساختار از بالا به پایین است؛ یک ساختار عمودی است که در آن، پیام‌ها در سلسله‌ مراتبی از پیام ‌رسان‌ها، از یک منشأ مقدس به انسان عرضه می‌شوند. مفسرانِ این پیام‌ها نیز خودشان مقدس هستند. مثلاً در یونان باستان، هرمس (Hermes) که خدای تفسیر محسوب می­شود، پیام‌های زئوس یا سایر خدایان را به انسان‌ها می رساند و آن ها را به زبان بشری ترجمه و برای انسان‌ها قابل فهم می­سازد. بنا به یک قول، واژۀ هرمنوتیک (علم فهم و تفسیر) مأخوذ از همین هرمس است که خدای پیام و پیام‌رسانی در یونان باستان به شمار می‌آمد. اگر نوشتن و خواندن را نوعی کنشِ پیام‌رسانی در نظر بگیریم، به دلیل همین ساختار سلسله‌مراتبی در یونان باستان، هم خواندن و هم نوشتن، با مناسک دینی مرتبط بوده است. در چنین ساختاری، انسان شنوندۀ پیام الهی است و به همین دلیل است که هم در یونان و هم در تمدن­های مشرقی، شنیدن غلبه دارد. اگر انسان بتواند مستقیماً شنوندۀ پیام الهی بشود یا نبی است یا ولی، و اگر به‌طور غیرمستقیم به‌ واسطۀ پیامبران کلام الهی را بشنود و به آن پاسخ بدهد، می شود مؤمن. بنابراین انبیاء و اولیا و مؤمنین در یک سلسله مراتبِ نیوشایی و شنیدنِ پیام الهی قرار می‌گیرند. در خود کلام الله مجید، استعاره­های مربوط به شنیدن زیاد است: صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ﴿البقرة: ١٧١﴾؛ بعضی مردم̊ ناشنوا هستند؛ یعنی گوش‌شان نیوشای پیام الهی نیست. در ساختار اسطوره­ای و دینیِ پیام­رسانی، شنیدن و شنوایی مهم است. در جای دیگر می‌فرماید: وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا (کهف ۵۷)؛ به تعبیر قرآن، بعضی افراد̊ گوشهایشان سنگین است. بنابراین وقتی شنیدن مهم می شود به تبع آن نوشتار که مربوط به دیدن است و خواندن که مربوط به دیدن است، کمرنگ می شود. به همین دلیل است که صامت خوانی در دنیای باستان، جایی نداشت؛ صامت‌خوانی بیشتر با بصر و ابصار ملازمه دارد و جز تماشای حروف و تداعی ذهنی آن ها چیز دیگری نیست. هم نوشتن و هم خواندن مربوط می‌شود به غلبۀ تصویر و بصر و دیدن، که این غلبۀ تصویر و بصر و دیدن در عصر جدید رخ می دهد. ساختار پیام‌رسانی در تمدن­های شرقی و تمدن یونانیِ اسطوره‌محور، عمودی، از بالا به پایین و اصطلاحاً گفتمانی (discursive) بوده است؛ یعنی ساختاری مبتنی بر مرجعیت و آتوریتۀ یک منبع مقدس که با انسان‌ها سخن می­گوید و انسان‌ها شنوندۀ آن سخن می­شوند. حادثه­ای که با ظهور فلسفه رخ می دهد این است که این ساختارِ عمودی و گفتمانی که مبتنی بر نیوشایی و شنیدن بود، متزلزل می شود. با ظهور فلسفه، میتوس یعنی اسطوره جای خودش را به لوگوس می­دهد. در لوگوسِ یونانی ما کماکان با ارجحیت شنوایی و شنیدار و نیوشایی مواجه هستیم، منتها منشأ قدسی پیام‌ ها جای خود را به منشأ عقلی بشری می دهد. سقراط، افلاطون، و ارسطو که بنیانگذار فلسفه بودند، می‌خواستند که انسان در شناسایی و کسب معرفت و پرورش اخلاق حسنه، صرفاً به عقل و استدلال عقلی خودش اتکا کند. از دیدگاه انجلتیک، با ظهور فلسفه، ساختار پیام‌رسانی از ساختار عمودی به ساختار افقی تغییر می‌یابد که در آن، همۀ انسان ها با اتکا به عقل خودشان می توانند منبع پیام باشند، می‌ توانند فیلسوف باشند و می توانند بر مبنای این عقل با یکدیگر وارد گفتگو بشوند. با گذر از اسطوره به فلسفه، ساختار پیام ‌رسانی از یک ساختار گفتمانی به یک ساختار گفتگویی (dialogic) تبدیل می­شود؛ گرچه کماکان در فلسفۀ یونانی محوریت با نیوشایی و گفت‌ وشنید است؛ همان‌طور که در «فایدروس» افلاطون دیدیم.

با ظهور مسیحیت در اروپا و اسلام در حجاز، دوباره مسئلۀ ساختار عمودی و سلسله‌مراتبی پیام‌ها مطرح می شود. برای مثال، در مسیحیت مسئله این است که باید به سخن خدا، به سخن مسیح گوش فرا داد؛ باید شنوندۀ بشارت مسیح بود. اما هم اسلام و هم مسیحیت به عنوان ادیان الهی، با متافیزیک یونانی هم درگیر می‌شوند؛ یعنی چون اینها ادیانی هستندکه بعد از پیدایش فلسفه ظاهر می‌شوند، مجبورند پاسخی در قبال ساختار دیالوژیک و افقی پیام رسانی هم داشته باشند. این می شود که علم کلام و الهیات ظهور می کند؛ این می‌شود که مسئلۀ تعارض فلسفه و دین هم در جهان اسلام و هم در جهان مسیحیت پیش می آید.

حال بیاییم سرِ مسئلۀ نوشتن و خواندن در قرون وسطی! هم در اروپای مسیحی و هم در جهان اسلام شنیدن و گفت‌وشنید و گفتار غلبه دارد. گرچه در عرفِ رایج، این ادیان مبتنی بر «کتاب» دانسته می‌شوند، اما خواندنِ کتاب الهی هم در عالم مسیحیت و هم در عالم اسلام، یک امر فردی مبتنی بر فردگرایی نبود، بلکه در ارتباط با مناسک و آیین‌های جمعی معنا می‌شد. آناگنوستس یونانی، در مسیحیت به لِکتور (lector) تبدیل می شود؛ لکتور کسی بود که در حوزه های علمیۀ مسیحی یا در کلیسا متن کتاب مقدس را با صدای بلند برای حضار می خواند؛ و این مشابه پدیدۀ «قاری» در جهان اسلام است؛ یعنی کسی که متن قرآن را با صوت و لحن خوش می­خوانَد و دیگران آن را می­شنوند.

علاوه بر این، هم در جهانِ مسیحیت و هم در جهان اسلام، خواندن به‌عنوان یک امرِ فردی، چندان رایج نبوده، بلکه خواندن بیشتر در حلقه های درس و در قالب تدریس و مباحثۀ پس از تدریس، انجام می‌شده است. شما ببینید تدریس در همین حوزه­های علمیه کنونی ما چقدر متن محور است؛ یعنی متن یک کتابی پیشِ روی استاد قرار دارد و استاد متن را خط به خط می خواند و شرح می دهد. پس از خاتمۀ مجلسِ درس نیز هر طلبه به‌طور انفرادی به مطالعۀ متنِ درسی نمی‌پردازد، بلکه حلقه‌ای از طلاب به مباحثه دربارۀ محتوای تدریس‌شده می ‌پردازند. در اینجا، هم استاد و هم طلبه، هر دو تابع متن و جمع‌ خوانی متن هستند و تدریس و مباحثۀ پس از آن، نوعی جمع‌خوانی متن است. حتی امروزه در دانشگاه‌های مدرن نیز صورتی از عملِ «لِکتور» وجود دارد و استاد و مدرس دانشگاه را تحت عنوان «لکچرر» (lecturer) و تدریس دانشگاه را تحت عنوان «لکچر» (lecture) می­شناسند؛ یعنی استاد دانشگاه هم به‌نوعی صورت سکولارشدۀ لکتور یا قاری مسیحی قرون وسطی است. تدریس در دانشگاه­های مدرن نیز صورتی از خواندنِ جمعی است.

یک نکتۀ دیگر هم در ارتباط با قرون وسطی، هم در جهان مسیحیت و هم در جهان اسلام وجود دارد و آن «متن به‌مثابه نسخۀ خطی» است. در نسخ خطی از حروف الفبای استاندارد استفاده نمی‌شود و این باعث می‌شود خودِ فرآیندِ خواندن به فرآیندی کند و آهسته و سخت و دشوار تبدیل  شود. بزرگ‌ترین دانشمندان قرون وسطی اگر می خواستند کتاب بخوانند، احتمالاً مثل نوسوادان و کودکان می خواندند؛ یعنی خواندن فرآیندی بوده بسیار سخت، بسیار کند و  به‌صورت بلندخوانی؛ اثری از صامت خوانی نبوده است.

پس دو نکتۀ اساسی در مورد قرون وسطی- هم مسیحی و هم اسلامی- وجود دارد: اولاً خواندن همچنان جمع‌خوانی است؛ لکتور و قاری صورتِ مؤمن‌شده- مسیحی‌شده یا مسلمان‌شده- آناگنوستس یونانی است و ثانیاً به لحاظ انجلتیک جامعه در یک جور تزلزل و تردید بین ساختار عمودی و ساختار افقی پیام­رسانی به سر می‌برد و خواندن هم در این نزاع معنا پیدا می­کند؛ یعنی قائل به این هستند که خواندن باید مبتنی بر کلام الهی، و با ارجاع به کلام الهی معنا بیابد و کلام بشری وقتی ارزش خواندن پیدا می‌کند که بدعت آمیز نباشد؛ اصطلاحاً مقولۀ کتب ضلال پیش می آید؛ اینکه انسان هر چیزی را نباید بخواند و اگر چیزی با متن دینی مغایر است، خواندن آن درست نیست و بلکه حرام است. درست است هم در فلسفۀ اسلامی و هم در فلسفۀ مسیحی حجیت عقل پذیرفته می شود، ولی عقل انسان تا یک محدوده­ای می‌تواند پیش برود و از یک جا به بعد انسان باید به وحی اتکا و اعتماد بکند. سخن آگوستینوس را به یاد بیاورید که می‌گفت: «ایمان بیاور تا بفهمی!». یعنی اگر می خواهی به کنه واقعیات پی ببری و به فهم حقیقتِ امور  نائل شوی، باید عقلت را بر ایمان مبتنی کنی. در قرون وسطی، خواندن در چنین جدال و تردد و نزاعی معنا می‌یابد.

 در عصر جدید، یعنی با آغاز دورۀ رنسانس در قرون ۱۴-۱۵ میلادی، یک انقلاب تکنیکی رخ می‌دهد که تأثیر بسزایی بر خواندن می‌گذارد و آن اختراع ماشین چاپ به کمک حروف متحرک توسط گوتنبرگ است. در واقع، اختراع ماشین چاپ به معنای به عقب راندنِ فرهنگ گفت ‌وشنیدِ مبتنی بر عقل و لوگوس و کلام الهی است. با اختراع ماشین چاپ هر فرد به‌راحتی می تواند به افکار و آراء و متن مقدس دسترسی داشته باشد و خودش خوانندۀ خودش بشود؛ دیگر لازم به جمع‌خوانی نیست. بی ‌جهت نیست که یک تقارنی بین اختراع ماشین چاپ و پیدایش رمان هست و  این تقارن معنادار است. ماشین چاپ به نوعی در خدمت بیان منِ فردی درمی‌آید، و رمان بیان منِ فردی است؛ به قول میلان کوندرا در کتاب «دربارۀ رمان»، «رمان امتداد سوبژکتیویته است». از منظر انجلتیک، ویژگی عصر جدید این است که نزاع عقل و دین یکسره به نفع عقل خاتمه پیدا می‌کند؛ یعنی ساختار پیام­رسانی در عصر جدید یک ساختار کاملاً افقی است مبتنی بر خردِ خودبنیاد بشر و منقطع از هر­گونه وحی؛ و ذهن هر انسان به یک منبع بالقوۀ پیام رسانی تبدیل می شود که باید بتواند در آزادی کامل این پیام ‌رسانی را انجام بدهد. ایدۀ آزادی اندیشه و وجدان، آزادی بیان، و آزادی مطبوعات، مختص عصر جدید است. اگر این طرح از «آزادی» در عصر جدید ظاهر می‌شود به این علت است که ساختار پیام­رسانی کاملاً به یک ساختار افقی مبتنی بر عقل انسان تبدیل می‌شود و انسان­ها باید این مجال را داشته باشند که آزادانه محصولاتِ عقلِ خودبنیاد را به اشتراک بگذارند. مطبوعات آزاد، محافل مطالعه، پاتوق‌های فکری در کافه‌ها، کتابخانه­های عمومی، دانشگاه‌ها، و کلاً هرآنچه تحت عنوان «حوزۀ عمومی» (public sphere) می‌شناسیم، در واقع فضا و عرصه و مجالی برای پیام‌رسانی مبتنی بر عقل خودبنیاد و منقطع از وحی هستند و بدین منظور ایجاد شده‌اند که همۀ انسان­ها بتوانند عرضه‌کننده (نویسنده) و مصرف‌کننده (خواننده) پیام­ها بشوند. ماشین چاپ که اختراع شد، در خدمت این ساختار پیام­رسانی کاملاً افقی و کاملاً سکولار درآمد. از سوی دیگر، با اختراع ماشین چاپ، شما دیگر آن دشواری­های نسخ خطی را هم ندارید، چراکه از حروف استاندارد برای چاپ استفاده می کنید و خواندن این حروف استاندارد بسیار راحت است. به‌علاوه، یکی از نتایج سکولاریسم این بود که خصلت جمعی دین، یعنی مناسک دینی، بسیار کمرنگ شد؛ نه اینکه بگوییم ممنوع شد یا از آن جلوگیری به عمل آمد، بلکه نوعاً حضور دین در اجتماع از رهگذر مناسک جمعی کمرنگ شد و ایمان به یک امر شخصی تحویل گشت و نتیجۀ انتخاب فردی دانسته شد. و نه تنها ایمان، بلکه هرگونه باور و هر گونه رفتار، نوعی انتخاب فردی دانسته شد. لازمۀ این انتخاب فردی در همۀ جوانب زندگی، این است که هر فرد یک حیطۀ فکری مخصوص به خودش داشته باشد و بتواند در این حیطۀ فکری مخصوص به خود، آزادانه به مطالعه و تفکر و تأمل بپردازد و شخصیتش را پرورش بدهد و زندگیش را بسازد. از این طریق، خواندن به ابزار پرورش شخصیت فردی تبدیل می شود. صامت‌خوانی نیز با چنین فردگرایی‌ای نسبت دارد. دیگر برای خواندن اثر ادبی حتی نیازی نیست که بلند بخوانید، جمع‌خوانی که جای خود دارد. ممکن است من به همراه کسان دیگری در یک جمع باشم، ولی در عین حال کتابی در دست بگیرم و مشغول صامت‌خوانی آن شوم؛ یعنی در عین حال که افرادی دوروبر من هستند، حیطۀ فردی خودم را از طریق خواندن می آفرینم. در عصر جدید، خواندن دیگر موضوع شنیدن نیست، بلکه موضوع دیدن است؛ ما از طریق دیدنِ کلمات و تداعی صامت و خاموشِ آنها در ذهن‌مان، به خواندنِ اثر می پردازیم، بدون اینکه کلمه و نوشتار را دوباره به گفتار تبدیل کنیم. بنابراین در عصر جدید با اختراع حروف چاپی متحرک توسط گوتنبرگ بود، بصر و ابصار و دیدن بر شنیدن غلبه پیدا می کند. وقتی این طور می شود، خواندن نیز عملی فردی ناشی از دیدنِ کلمات تلقی می شود؛ و نکتۀ مهم دیگری که وجود دارد این است که به‌تدریج طرحی که از خواندن درانداخته می شود، طرح رشد و ترقیِ فردی است؛ یعنی خواندن به تکنیک یا ابزاری برای کسب موفقیت تبدیل می شود و انسان باید تندخوانی و گزیده‌خوانی یاد بگیرد تا در مدت زمان اندکی بتواند مفاهیم را جذب کند و بتواند در میدان‌های مختلفِ رقابت در جامعۀ مدرن، به پیروزی دست یابد. بدین‌ترتیب خواندن به کنشی جهت کسب موفقیت فردی در فضای رقابت مدرن تبدیل می­شود.

 

* وقتی روش در خواندن از دوره باستان تا دوره مدرن تغییر کرد آیا هدف هم تغییر کرد؟

بخشی از اهداف مشترک است. برای مثال، هم در گذشته و هم در حال، ادبیات و خواندنِ اثر ادبی ابزاری بوده است برای شناختِ بهترِ عالم آفاق و انفس؛ برای کسب فضائلِ نظری؛ و یا عبرت‌گرفتن و بصیرت‌یافتن. از طرف دیگر، در عصر جدید برخی اهداف جدید نیز به خواندن پیوند خورده است؛ یعنی در عصر جدید انواعی از خواندن برای کسب لذت، برای خودپروری و برای کسب موقعیت برتر در اجتماع به وجود می‌آید که اهدافی کاملاً مدرن هستند. ولی مسئله این است که یک نوع بسیار مهم از کنشِ خواندن در عصر جدید، خواندن برای کسب مزیت رقابتی است، برای کسب موقعیت های برتر در امر رقابت است؛ یعنی خواندن برای گردآوری و انباشتِ سرمایۀ نمادین، نه الزاماً «خواندنِ رهایی‌بخش». در عصر جدید نوعاً انسان‌ها در بسیاری از مواقع اجباراً درگیر خواندن می‌شوند، زیرا برای کسب سرمایه نمادین در دانشگاه‌ها، ادارات، سازمان ها، و کسب و کار چاره‌ای جز این ندارند. بدین ترتیب است که خواندن تحت سیطرۀ نظم سرمایه‌داری قرار می‌گیرد.

منبع: فرهنگ امروز

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: