در خدمت و خیانت مطبوعات به شعر

1396/8/13 ۰۹:۰۸

در خدمت و خیانت مطبوعات به شعر

قابل کتمان نیست که اگر مطبوعات نبودند، شعر چه در زمانه مشروطه و چه در زمانه مدرن، قدرت ظهور یا تغییر اوضاع ادبی، اجتماعی، سیاسی را نمی‌یافت. بزرگ‌ترین دستاورد مطبوعات در این دوره زمانی، معرفی «چهره» به جامعه بود. این چهره‌ها البته، اغلب «ماندگار» نماندند یعنی توسط مخاطبان خاص ادبیات یا مخاطبان عام برای یک زمان طولانی پذیرفته نشدند و در نتیجه به «تاریخ ادبی» راه نیافتند. طبیعی هم بود، چون کار مطبوعات پیش از آنکه معرفی «هنرمند» باشد، معرفی «ستاره» است و «ستارگان» به همان سرعتی که مشهور می‌شوند از یادها نیز می‌روند.


نگاهی به رویه حضور شاعران در نشریات ایران
 


یزدان سلحشور: قابل کتمان نیست که اگر مطبوعات نبودند، شعر چه در زمانه مشروطه و چه در زمانه مدرن، قدرت ظهور یا تغییر اوضاع ادبی، اجتماعی، سیاسی را نمی‌یافت. بزرگ‌ترین دستاورد مطبوعات در این دوره زمانی، معرفی «چهره» به جامعه بود. این چهره‌ها البته، اغلب «ماندگار» نماندند یعنی توسط مخاطبان خاص ادبیات یا مخاطبان عام برای یک زمان طولانی پذیرفته نشدند و در نتیجه به «تاریخ ادبی» راه نیافتند. طبیعی هم بود، چون کار مطبوعات پیش از آنکه معرفی «هنرمند» باشد، معرفی «ستاره» است و «ستارگان» به همان سرعتی که مشهور می‌شوند از یادها نیز می‌روند. از خیل شاعران بسیاری که در مجله «فردوسی» هر هفته شعرشان به چاپ می‌رسید، چند نفر را به خاطر داریم؟ یا از شاعران «آرش»؟ یا از شاعرانی که در «ویژه‌نامه هنر و ادبیات بازار» معرفی شدند؟ یا در «خوشه»؟ از «ستارگان شعری» مجله جوانان در دهه پنجاه چند نفر را به خاطر داریم؟ از شاعران «جُنگ اصفهان»؟ از شاعران «کتاب جمعه»؟ از شاعرانی که «اطلاعات هفتگی» نیمه نخست دهه شصت معرفی کرد؟ از شاعران معرفی شده توسط «مفید»، «آدینه» یا «دنیای سخن» یا «گردون» یا «تکاپو» از نیمه دوم دهه شصت تا نیمه اول دهه هفتاد؟ از شاعران معرفی شده توسط «کارنامه» یا «زنده‌رود»؟ مطبوعات، گاه شاعرانی مستعد را به نقطه‌ای رساندند که افکار عمومی آنان را پذیرفتند و گاه هم شاعران مستعدی را دچار چنان خودشیفتگی غیر قابل انتظاری کردند که پنداشتند بزرگ‌ترین شاعر ایران‌اند و رفته رفته محو شدند. تابستان 73 هنگامی که در دفتر آدینه، موقع صحبت با علی باباچاهی به او گفتم که معیار من برای انتشار شعر در صفحات «دوران»، فقط کیفیت شعر است نه اسم شاعر، نصیحتی کرد که آن موقع ناشنیده گذاشتم اما زمان ثابت کرد که در اشتباه بودم. گفت هیچ شاعری با دو سه شعر خوب، در تاریخ ادبی ماندگار نمی‌شود اما انتشار آن دو سه شعر خوب در یک نشریه تخصصی، ممکن است آینده آن شاعر را تباه کند و صحنه مطبوعات تخصصی را هم به هرج و مرج بکشاند که چنین هم شد! اکنون در 1396، من از اینکه از پیشگامان این خطا بودم، شرمسارم!

یادآر  ز شمع مرده! یاد آر!
تا پیش از مشروطه، شاعران یا به کمک دربار شهرت می‌یافتند یا خانقاه یا منبر؛ خانقاه و منبر، گریزگاه‌هایی بودند تا شاعران مستعد، در بند دربار نمانند اما گاه هم پیش می‌آمد که دو رأس این مثلث «استعدادیابی» یکی می‌شدند چنانکه ناصرخسرو با دربار دولت فاطمیون مصر مرتبط شد، گرچه رأس منبر در شهرت او پررنگ‌تر بود. مولانا، دو رأس خانقاه و منبر را برگزید. سعدی، رأس منبر را برگزید و رأس دربار را در چندین کشور بازی داد. حافظ نیز در بازی دادن دربار، دست کمی از او نداشت همچنان که فردوسی هم وارد بازی با دربار شد اما مذهبش مانع از آن شد که به شعر درباری و «به فرموده» روی آورد.
دلیل این روند، روشن بود چون شعر بدون مخاطب، مثل پرنده بدون آسمان و رخش بدون آوردگاه است. همیشه هم پای «رسانه»ای در میان بوده. زمانه مشروطه، رأس «مطبوعات» را به این مثلث افزود و از آن مربع ساخت اما طولی نکشید که این رأس تازه به میدان آمده، دربار و خانقاه را که دیگر توان مقابله با آن را نداشتند به کناری زد و یک خط ماند که از منبر به مطبوعات و از مطبوعات به منبر می‌رسید البته قرن بیستم هم آغاز شده بود و منبرهای نوآمده‌ای برابر منبرهای آیینی، می‌خواستند خودی نشان دهند.
میرزاده عشقی، فرخی یزدی، بهار و نسیم شمال و حتی افراشته و لاهوتی، اگر مطبوعات نبودند به چنین شهرتی که اکنون دارند دست نمی‌یافتند همچنان‌که نیما. نخستین ظهور نیما در «قرن بیستم» عشقی بود که هم روزنامه‌نگار و هم شاعر بود. اگر اکنون ما دهخدای طناز و لغتنامه‌نویس را بواسطه یک شعر، شاعر ماندگار و مشهوری می‌دانیم، کار نه کار انگلیس‌ها[به قول «دائی‌جان ناپلئون» پزشکزاد که خود‌زاده هفته‌نامه‌ها بود] که کار مطبوعات بوده است!
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت ز سر، سیاه‌کاری،
وز نفحه روح‌بخش اسحار
رفت از سر خفتگان، خماری،
بگشود گره ز زلف زر تار
محبوبه نیلگونْ عماری،
یزدان به‌ کمال شد پدیدار
و اهریمن زشت‌خو حصاری،
یادآر ز شمع مرده! یادآر!...
خنجر بر گلوگاه
زمانه مدرن با دیکتاتوری مدرن شروع شد همچنان‌که با دربار مدرن اما شاه نوتخت از میان تمام مظاهر دوران مدرن، به یکی سخت بی‌علاقه بود: مطبوعات؛ از میان تمام مظاهر سنتی هم، شعر را دشمن می‌داشت و در نتیجه، هر دو در دوران سلطنت‌اش به خلوت رفتند.
شاید اثبات این نکته محتاج پژوهش بسیار پردامنه‌ای باشد اما گمان می‌کنم از نخستین حکومت ایرانی پس از سقوط ساسانیان تا 1320، رضاشاه احتمالاً تنها شاهی بود که نه علاقه به شعر داشت و نه حتی طبع شعری[که در شاهان پیشین سخت معمول بود] پسرش نیز چنین بود اما در سلطنت پهلوی دوم، هم مطبوعات و هم شعر، شکوفا شدند و فخر فروختند. شاید این درسی بود که او از دشمنی مطبوعات و شعر با پدرش گرفته بود. انتقامی که این دو پس از شهریور 20 و سقوط رضاشاه، از وی گرفتند حتی بنی‌عباس از بنی‌امیه یا آغامحمدخان از سلسله زندیه نگرفت! و در همین روند انتقامگیری بود که شعر و مطبوعات، به «اتحاد»ی رسیدند که حیات و ممات‌شان در زمانه مدرن چنان با هم گره خورد که پس از آن، تب این، لرز آن یکی را در بر داشت و «نثر» هر چه کوشید که طی دهه‌ها، جای شعر را در این رابطه بگیرد، کمتر موفق شد و هنگامی که از دهه هشتاد، شعر اندک اندک، به پای میز طلاق رفت، مهریه‌اش چندان سنگین بود که مطبوعات را خاکسترنشین کرد!
با این همه، پرشمارند اهل مطبعه‌ای که گمان می‌کنند جای شعر در روزنامه‌ها نیست و فرض را بر این می‌گذارند که چون دوران کاغذ به سر آمده، از مخاطبان روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها و ماهنامه‌ها چنان کاسته شده که باید به حسرت به گذشته بنگرند همچون کهنسالی که به آلبوم خانوادگی‌اش.
 نه
این برف را دیگر
سر باز ایستادن نیست،
برفی که بر ابروی و به موی ما می‌نشیند
تا در آستانه آیینه چندان در خویشتن نظر کنیم
  که به وحشت
از بلند فریادوار گُداری
 به اعماق مغاک
  نظر بردوزی.
باری
مگر آتش قطبی را
بر افروزی.
که برق مهربان نگاه‌ات
 آفتاب را
بر پولاد خنجری می‌گشاید
 که می‌باید
 به دلیری
با درد بلند شبچراغی‌اش
 تاب آرم
به هنگامی که انعطاف قلب مرا
 با سختی تیغه خویش
آزمونی می‌کند.
نه
تردیدی بر جای بنمانده است
مگر قاطعیت وجود تو
کز سرانجام خویش
به تردیدم می‌افکند،
که تو آن جرعه آبی
 که غلامان
 به کبوتران می‌نوشانند
از آن پیش‌تر
 که خنجر
  به گلوگاه‌شان نهند.
کبوتر صلح و خروس جنگی!
شاید در تاریخ «خدمت و خیانت مطبوعات به شعر»، هیچ‌گاه دو دیدگاه متضاد «مطبوعات در خدمت شعر» و «مطبوعات در خدمت سیاست به وسیله شعر» تا این حد، در جدال میان دو اسم متجلی نشده باشند.
«کبوتر صلح» حامی شاعرانی با گرایش مارکسیستی بود و «خروس جنگی» به هنر آوانگارد جدا از سیاست و ایدئولوژی می‌پرداخت. پیش از رویارویی این دو مجله در 1330، حزب توده و نشریاتش با حمایت بی‌دریغ از نیما و حمله به مخالفانش توانسته بودند از او شاعری بسازند که نامش در گوش سیاسیون و کتابخوان‌ها آشنا باشد اما فاز دوم عملیات در 1330 شروع شد که ضرورت جهت‌دهی به شاگردان نیما، سخت احساس می‌شد و حزب به این نتیجه رسیده بود که معدن طلای نیما، دیگر برای «رفقای حزبی» که در تب این طلا می‌سوختند، به آخر خط رسیده است و باید از نسل نو که برخلاف نیما [که اساساً سیاسی نبود و در بند ایدئولوژی هم نبود به روایت آثارش] سخت سیاسی و ایدئولوژیک بودند، استفاده کرد در نتیجه محمد زهری و اسماعیل شاهرودی و هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرایی ستوده شدند و شاملوی ایدئولو‌‌ژی‌زده اما طغیانگر، مورد حمله قرار گرفت در «کبوتر صلح». از آن سو در «خروس جنگی» به حزب توده و ادبیات ایدئولوژیک و مظاهر تبلیغ‌شده آن می‌تاختند که باز، هم نیما و شاگردان محبوبش در حزب، هدف بودند، هم شاملو! شاید از این جهت بتوان به او لقب «شاعر همیشه در معرض تهاجم» را داد! به هر حال، جنگ میان «کبوتر صلح» و «خروس جنگی» باعث شهرت نسبی چند شاعر شد از جمله هوشنگ ایرانی که مخالف نیما بود نه البته بر اساس دلایل محافظه‌کارانه که از سر تندروی در نوگرایی.
جنگ میان «کبوتر صلح» و «خروس جنگی»، با کودتای سال 32 پایان نیافت بلکه با شکل‌ها و اسامی دیگر به سال‌های زندگی ما و نسل ما هم رسید. اکنون اگر بخواهیم قضاوت کنیم، نیما و شاگردانش، شاعران خیلی بهتری به نسبت شاعران «خروس جنگی» بودند و شعرشان ماندگارتر شد اما تفکر حاکم بر «خروس جنگی»، تفکری‌است که بر بخش اعظم نشریات تخصصی ادبیات مدرن سایه انداخت و به «تفکر غالب» بدل شد و تفکر حاکم بر «کبوتر صلح»، کم و بیش به فراموشی سپرده شد در حالی که تا این دو نشریه فعالیت داشتند، موافقان مسیر فکری«کبوتر صلح» در هنر، خیلی بیشتر بودند. نشریه ادبی-هنری حزب توده هنگامی منتشر شد که حکومت شوراها در سرزمین روسیه، هنوز به بمب اتمی دست نیافته بود و توان مقابله با قدرت آن را[که ژاپن را به ویرانه‌ای بدل ساخته بود] نداشت و در تمام جهان، از صلح سخن می‌گفت؛ البته هنوز اسرار حکومت استالین هم که به کشتارهای میلیونی دست زده بود، علنی نشده بود و روشنفکران، سخت دلبسته اتحاد جماهیر شوروی و آرمان‌شهر تصویرشده توسط نظریه‌پردازان آن بودند. حزب توده نیز با وفاداری کامل به استالین، این نظرات را در نشریات خود تبلیغ می‌کرد: «برای مردمی که باید شعر نو را با مضمون نو و مترقی بخوانند باید با زبان خودشان برای آنها شعر سرود، لذا هضم اشعاری چون شعر لاهوتی به‌مراتب آسان‌تر است تا بخواهند از شعر آزاد و شعر جدید، اول مسائل اجتماعی را فراگیرند و سپس با فرم تازه آن هم آشنا شوند.
آنچه امروز وظیفه حتمی ماست، آموختن دانش مبارزه و قیام بر ضد نادرستی‌هاست، نه راهنمایی برای تفنن و ذوق‌بازی ادبی و شعری. همان‌طور که ما فریاد برمی‌آوریم که مردم نان و معارف می‌خواهند نه توپ و بمب اتمی، همان‌طور هم باید بدانیم که در مبارزه، هیجان و تشویق و دانش و حرکت به پیش می‌خواهیم، نه مغازله به سبک نو و در قالب شعر جدید. با مغازله و سبک نو و شعر آزاد جلو بمب اتمی و جنگ را نمی‌شود گرفت… تمام این فرم‌های تازه را می‌توان به‌عنوان یک طبع‌آزمایی و تفنن و ذوق‌بازی ادبی تلقی کرد ولی باز نباید مانند یک اصل مورد ضرورت و حاجت روزانه (آن‌هم مقدم بر مبارزه و اصلی و لازم‌تر) به حدی خود را بدان مشغول و متوجه ساخت که باعث انصراف از مبارزه اساسی و لازم امروز گردد.» کودتای 28 مرداد سال 32 و انفعال این حزب برابر کودتا که به توصیه حکومت استالین شکل گرفته بود و بهایش را روشنفکران و افسران وفادار به این حزب، با مرگ‌شان روبه‌روی جوخه آتش پرداخت کردند، بسیاری از علاقه‌مندان به شیوه نگرش هنری در «کبوتر صلح» را به سمت «دگراندیشی» سوق داد که حاصلش، نزدیکی فکری معتقدان نیما به معتقدان اندیشه‌های هنری هوشنگ ایرانی بود. این نزدیکی به حدی بود که در دهه چهل، گاه مرز میان توصیه‌های نیمایوشیج و شعر آوانگارد به حدی ممزوج می‌شد که قابل تشخیص نبود.
خانه‌ام ابری‌ست،
یکسره روی زمین ابری‌ست با آن.
از فراز گردنه، خرُد و خراب و مست
باد می‌پیچد،
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی‌زن که تو را آوای نی برده‌ست دور از ره کجایی؟
خانه‌ام ابری‌ست، امّا
ابر بارانش گرفته‌ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتابم
می‌برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرُد از بادست
و به ره، نی‌زن که دائم می‌نوازد نی، دراین دنیای ابراندود،
راه خود را دارد اندر پیش.
چهار تفنگدار: آرش، خوشه، بازار، فردوسی
سیروس طاهباز با «آرش»، احمد شاملو با «خوشه»، محمدتقی صالح‌پور با «بازار» و ویژه‌نامه‌های ادبی پیش و پس از آن، عباس پهلوان با «فردوسی»، رونق شعر مدرن در دهه چهل و حتی پس از آن را رقم زدند. ایشان و نشریات‌شان کاشف استعدادهای نو و معرفی‌کننده آنان بودند.
بخش اعظم نام‌های آشنایی که اکنون تاریخ ادبی معاصر را رقم زده‌اند در همین نشریات معرفی شدند. طاهباز، مترجم بود و پهلوان، روزنامه‌نگار و صالح‌پور، شاعر-روزنامه‌نگاری که شاعری را پس از مدتی رها کرد و شاملو، هم مترجم، هم شاعر، هم روزنامه‌نگار. از نظر تداوم و تأثیر در چند دهه -در حوزه مطبوعات تخصصی ادبی- شاملو و صالح‌پور بیشترین تأثیر را گذاشتند و از لحاظ معرفی چند نسل از شاعران به جامعه ادبی، کارنامه صالح‌پور حتی پربارتر از شاملوست چون پنج نسل از شاعران مدرن را به جامعه ادبی معرفی کرد.طاهباز در این میان، فروغ و سهراب را با بهترین آثارشان به جامعه ادبی معرفی کرد. با این همه نمی‌توان از کنار قدرت «ستاره‌سازی» فردوسی براحتی گذشت. پهلوان، نه مثل طاهباز از دانش و بینش عمیق ادبی برخوردار بود نه چون شاملو شاعری بلندآوازه و صاحب امضا و نه چون صالح‌پور، دارای قدرت «آینده‌نگری استعدادها و سرمایه‌گذاری روی آنها» اما از هر سه، در شناخت مخاطب و جریان‌سازی ادبی و همگام‌سازی اقشار مختلف مردم با شعر مدرن موفق‌تر بود. در روزگار انتشار فردوسی، حتی منتقد ادبی بسیار مشهورش دکتر رضا براهنی، شهرتی در حد ستارگان سینمای ایران داشت چه رسد به شاعرانش! البته بسیاری از آن شاعران، که به‌دلیل انتشار هفتگی شعر در فردوسی، حتی از احترام و امکانات «فرامعمولی» در محل کارشان برخوردار بودند، اکنون دیگر حتی در حافظه شفاهی ما هم نیستند چه رسد به تذکره‌های مدرن. با این همه، پهلوان توانست برای نخستین بار از یک نشریه، قدرتی را استخراج کند که حتی قوی‌تر از قدرت رادیو و تلویزیون بود و در همین دهه است که انتشار یک شعر در فردوسی می‌توانست برای شاعرش، خدمت نظام راحتی را در ارتش رقم بزند، چرا که فرماندهان ارتش هم فردوسی را می‌خواندند همچنان‌که افسران شهربانی در شهرها و گرچه به خشونت شهره بودند اما با شاعران شعرهای منتشره در فردوسی، مهربان بودند!
...پدرم پشت دو بار آمدن چلچله‌ها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمان‌ها مرده است.
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود،
مادرم بی‌خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می‌خواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟...
پهلوان، این قدرت نشریه خود را تنها و تنها، از شعر گرفته بود، گرچه در «فردوسی» سینما هم بود، داستان هم بود، نقاشی و موسیقی و حتی سیاست اما قدرت شعر بود که در پیوند با این مجله، از آن افسانه ساخت و بخش اعظم خاطرات ادبی دهه چهل را رقم زد و دیگر هم تکرار نشد شاید به این دلیل که پس از او، هیچ سردبیر دیگری، تا این حد در پیشگاه شعر، که هنر بلندآوازه هزارساله ماست، فروتن نبود.
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ‌ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کس‌اش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ‌ای پری ز سر پرید
شب خوش‌ات که شب فسانه با من است
مریدان هر یک از سویی گریختند!
در دهه پنجاه، مجله «جوانان» خواست نقشی همانند فردوسی را در این دهه ایفا کند و به موفقیت قابل توجهی هم در جذب مخاطب و معرفی شاعران دست یافت اما به‌دلیل آنکه این نقش، مدیون علیرضا طبایی دبیر صفحه شعر بود نه سردبیر آن نشریه، «فردوسی» نتوانست در «جوانان» بازآفرینی شود.
از این دهه است که نشریات پرشمارگان، از سردبیران متمایل به شعر عاری می‌شوند و تنها نشریات تخصصی کم‌‌‌شمارگان از سردبیرانی برخوردارند که یا خود شاعرند یا صاحب نظر در شعر. جُنگ اصفهان، مهم‌ترین این نشریات است همچنان‌که «مفید» در دهه بعد؛ با این همه هنوز نقش دبیران صفحه شعر، پررنگ است چنانکه «اطلاعات هفتگی» در نیمه نخست دهه شصت با حضور سهیل محمودی یا «آدینه» با حضور کاظم‌سادات اشکوری و علی باباچاهی یا «دنیای سخن» با حضور فرامرز سلیمانی چنین نقشی را ایفا می‌کنند. در نشریات شهرستانی، علی‌رضا پنجه‌ای و محمدتقی صالح‌پور با ویژه‌نامه‌های «نقش قلم» و «کادح» چنین نقشی دارند. پنجه‌ای در دهه هفتاد، با سردبیری «گیلان‌زمین» به این مسیر تداوم می‌بخشد؛ همچنان‌که منصور کوشان با «تکاپو» و عباس معروفی با «گردون» یا هوشنگ گلشیری با «کارنامه».
در دهه هفتاد، البته شاهد یک اتفاق دیگر هم هستیم، رونق روزنگاری و انتشار روزنامه‌های پرمخاطب، که هریک به نوبه خود صفحات بسیاری را به انتشار شعر یا درباره شعر یا گفت‌و‌گو با شاعران اختصاص می‌دهند و در همین دهه است که برخی از شاعران دهه هفتاد، گاه چون ستارگان سینما به شهرتی ناگهانی دست می‌یابند با این همه این رونق شگفت‌انگیز، به دلایل مختلف اجتماعی-سیاسی-ادبی به دهه بعد راه نمی‌یابد. در دهه هشتاد، شعر در روزنامه‌ها حضور کمی دارد و بیشترین حضور، مربوط به سال‌های نخست این دهه است در روزنامه ایران اما این روزنامه هم از نیمه دوم این دهه، به شعر کمتر می‌پردازد.
دهه هشتاد همچنین، دهه افول طالع نشریات تخصصی شعر هم هست که این افول، در دهه نود تداوم می‌یابد. تعداد شاعران البته از تعداد خوانندگان شعر، خیلی بیشتر شده و این جمع پرشمار، آثارشان را در رسانه‌های مجازی و نه کاغذی، انتشار می‌دهند بدون هیچ نظارت کیفی. مردم خیلی کم شعر می‌خوانند و ناشران هم رغبت‌شان به انتشار شعر، کمتر و کمتر می‌شود؛ روزگاری‌است که یادآور روایات کهن اهل طریقت است که اشتیاق مریدان به مرادشان، ناگهان به سستی می‌گراید و هر یک از سویی می‌گریزند!
بلم آرام چون قویی سبکبال
به نرمی بر سر کارون همی رفت
به نخلستان ساحل قرص خورشیــــد
ز دامان افق بیرون همی رفت
شفق بازی‌کنان در جنبش آب
شکوه دیگر و راز دگر داشت
به دشتی پر شقایق باد سرمست
تو پنداری که پاورچین گذر داشت
جوان پارو زنان بر سینه موج
بلم می‌راند و جانش در بلم بود
صدا سرداده غمگین در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود
«دو زلفونت بود تار ربابم
چه می‌خواهی از این حال خرابم
تو که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خواب»
درون قایق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمک تاب می‌خورد
زنی خم گشته از قایق بر امواج
سر انگشتش به چین آب می‌خورد
صدا چون بوی گل در جنبش آب
به آرامی به هر سو پخش می‌گشت
جوان می‌خواند سرشار از غمی گرم
پس دستی نوازش‌بخش می‌گشت
«تو که نوشم نیی نیشم چرایی؟
تو که یارم نیی پیشم چرایی؟
تو که مرهم نیی ریش دلم را
نمک‌پاش دل ریشم چرایی؟»
خموشی بود و زن در پرتو شام
رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت
ز آزار جوان دل‌شاد و خرسند
سری با او، دلی با دیگری داشت
ز دیگرسوی کارون زورقی خرد
سبک بر موج لغزان پیش می‌راند
چراغی، کورسو می‌زد به نیزار
صدایی سوزناک از دور می‌خواند
نسیمی این پیام آورد و بگذشت:
«چه خوش بی، مهربونی هر دو سر بی!»
جوان نالید زیر لب به افسوس:
«که یک سر مهربونی، درد سر بی!»

 

 

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: