1396/8/7 ۰۷:۳۰
همین که درک شود افراد باید کارهایی برای زیباشدن انجام دهند، این سؤال مطرح میشود که: آنها دقیقا چه باید بکنند؟ از دیدگاه قرآنی، افراد صورت زیبای خود و عشقی را که همراه با آن است، فراموش کردهاند. در پاسخ به نسیان آنها خداوند پیامبران را که به طور سنتی ۱۲۴هزار نفرند فرستاد. تمام پیامبران یک مأموریت دارند: یادآوری آنچه انسانها فراموش کردهاند و آموختن اینکه چطور به خدا عشق بورزند و زیبایی فطری خود را احیا کنند.
ترجمه: معصومه نقدبیشی
من نکوشیدهام عشق را تعریف کنم. بیشتر متون اسلامی مربوط به عشق تأکید دارند که عشق را نمیتوان تعریف کرد؛ اما زیبایی معمولا به عنوان «آنچه عشق را جذب میکند» توضیح داده میشود، بنابراین آن نیز تعریف نشده باقی میماند. هر کوششی برای توضیح عشق در سطح خودش تأثیر نمیکند. هر که تا کنون عاشق شده میتواند این را تصدیق کند. چیزی اصولی درباره عشق تبیینناپذیر است. به جای سعی در تعریف عشق، صوفیان، فیلسوفان و دیگر متفکران، ویژگیهای عاشقان را توصیف میکنند. برخی از آنها این ویژگیها را در مقایسه عشق با یک بیماری، «علائم» مینامند. وقتی مولوی میگوید که تو باید عاشق باشی تا عشق را درک کنی، درحال یادآوری به ماست که عشق وصفناشدنی است. وقتی او میگوید که میتواند درباره عشق تا روز قیامت سخن بگوید، منظورش این است که او میتواند تا ابد درباره نشانهها و علائم عشق صحبت کند. بهطورکل، آنانی که درباره عشق سخن میگویند موافقند که اساسیترین ویژگی آن، اشتیاق به قرب است. عشاق میخواهند تا با یکدیگر باشند، نه جدا. قرب به آنچه تو خواهان آنی، شادی است و دوری از آنچه عاشقش هستی، عذاب و رنج است.
در یک کلمه هدف عشق، «اتحاد» است که بهمعنای با هم بودن و یکی شدن است. در سطح جسمانی، اتحاد میتواند بهمعنای رفتار زناشویی باشد. هرچند اکثر افراد میدانند که اشاره به این رابطه به عنوان «عشق»، در بهترین شرایط یک استعاره است. عشق واقعی تا حد زیادی بیش از پیوند جسمانی را در بر میگیرد.
قرآن میآموزد که هدف از زندگی انسان کسب قرب خداست. انسانها از خدا جدا هستند زیرا او یک چیز است و آنها چیز دیگری. او خالق است، آنها مخلوق. باوجوداین، خدا انسانها را از فرط عشق به آنان خلق کرد. خلق به معنای اعطای وجود است. خدا از پیش میدانست که انسانها را قبل از اینکه بیافریند، دوست دارد؛ بهتعبیری میتوان گفت او از ازل عاشق آنان بود. اما آن عشق یکطرفه بود، زیرا انسانها موجودات آگاه و هشیاری نبودند. خدا آنها را آفرید تا آنها بتوانند در لذت عشق سهیم شوند. اما «عشق»، اشتیاق به یکپارچگی و پیوستگی است. بنابراین به آنها شوق به یکپارچگی و یکی شدن را داد. توجه کنید که یگانگی با حق وضعیت اصلی انسانهاست قبل از اینکه بهوجود بیایند. درعالم قبل از وجود، انسانها ممکنات بودند و نه واقعیات. زمانی که به آنان وجود عطا شد، به آن جدایی که آنها را فرا میگیرد پی بردند، بنابراین مشتاق به یگانگی شدند. جدایی در تمام مباحث مربوط به عشق، نقش مهمی ایفا میکند. بدون فراق، اشتیاقی برای وصل وجود ندارد. اولین سطر از داستان حماسی مولوی درباره عشق و عاشقان، در مثنوی (در۲۵هزار بیت) اینگونه آغاز میشود:
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
عشق، داستان فراق و طلب وصال است. انسانها که به عنوان مخلوقات خاص، هستی یافتهاند، اکنون میدانند که آنها وجودی جدای از دیگران داشته و اینکه شوق یکی شدن دارند، بهعبارتی آنها عاشقند. میدانند که آنچه میخواهند ندارند و برای رسیدن به آن باید هدایت شوند. اما دقیقا چه میخواهند؟ این مسئله ما را به قواعد یگانگی برمیگرداند: «نیست معشوق حقیقی غیر حق». انسانها فکر میکنند این یا آن را میخواهند. درواقع وقتی آنها چیزی را دوست دارند، صفات خود را دوست دارند، مانند زیبایی، بخشندگی و مهربانی. آنچه عشق انسان را بغرنج میکند، این است که انسانها این صفات را در چیزهای گذرا مییابند. مولوی دوست دارد بگوید جمالی که در چیزها و انسانها مشاهده میکنیم و به آن عشق میورزیم، «آب طلا»ست. تنها چیزی که میتواند انسان تشنه زیبایی را راضی کند، معدن طلاست. این دلیل آن است که چرا مولوی مینویسد: «تمام امیدها، آرزوها، عشقها و محبتهایی که افراد به چیزهای مختلف دارند: پدران، مادران، دوستان، بهشت، زمین، بستانها، قصرها، علم، فعالیت، غذا، نوشیدنی، تمام اینها اشتیاق به خداست و اینها همه حجابند».
دلیل اینکه هر چه دوست داریم، یک حجاب است صرفا این است که تمام چیزها مخلوقند، نه خالق. مخلوقات خالق را پنهان میکنند؛ اما آنها همچنین اسماء حسنای خدا و صفاتش را آشکار میکنند، پس نقشی ارزشمند و ضروری را در جریان عشق ایفا میکنند. مولوی میگوید: «خداوند به ما عشق و آرزوهای مختلفی را میدهد به همان دلیلی که یک سرباز یک شمشیر چوبی به فرزندش میدهد. انسانها باید بیاموزند چگونه عاشق شوند اما درنهایت آنها باید بیاموزند که واقعا باید عاشق چه چیزی شوند.» مولوی مینویسد: «هرچه زودتر آنها به تفاوت بین آب طلا و خود طلا پی ببرند، زودتر قادرند شمشیرهای چوبی را کنار بگذارند.»
در آدمی، عشقی و دردی و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم مُلک او شود، نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشهای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک میکنند و هیچ آرام نمیگیرند، زیرا آنچه مقصود است، دست نیامده است… این جمله، خوشیها و مقصودها چون نردبانی است و چون پایههای نردبان، جای اقامت و باش نیست، از بهرِ گذشتن است، خنُک او را که زودتر بیدار و واقف گردد، تا راه دراز برو کوته شود و در این پایههای نردبان عمر خود را ضایع نکند. (مولوی: ۱۳۸۷: ص۱۳۲)
کمال عشق
هدف عشق و دوستی برای دو عاشق یا دو دوست این است که با هم باشند، نه جدا از هم. کاملا واضح است که این اتحاد حتی در روابط انسانی، جسمی نیست، بلکه هماهنگی نامرئی ذات است. این یک ویژگی تبیینناپذیر است که دو نفر را جذب میکند و میتواند بهوسیله فعالیت متناسبی، شدت یافته و پرورش یابد، اگرچه تضمینی بر دوامش نیست. وقتی میخواهید به اتحاد با دیگری دست یابید، یکی از شگردها این است که امور را به شیوهای که او دوست دارد، انجام گیرد. شما خود را بهخاطر دوستتان فدا میکنید نه به خاطر شخص خودتان. اگر شما برای منفعت شخصیتان عمل کنید، عشق به دیگری نیست، بلکه عشق به خودتان است. اگر دیگری را برای کسب وجهه یا ثروت یا هر مطلوب دیگری دوست داشته باشید، آنگاه شما آن ویژگی هستید نه یک شخص.
در باب خداوند نیز وقتی بخواهید دوست یا عاشقش باشید، برای ایجاد هماهنگی آنچه بتوانید انجام میدهید. امور را به شیوهای که محبوب میخواهد، انجام میدهید. از این دیدگاه، خدمت به خداوند با سود شخصی خودتان، سزاوار نام عشق نیست. اشتیاق به وصال، مستلزم تسلیم خویش است، زیرا خودی دلیل دوگانگی و جدایی است. هر چه تسلیم کاملتر، کمال،کاملتر. درخصوص معشوق الهی، وصال، حالت اصلی پیش از بهوجود آمدن ماست و نیز هدف نهایی عشق. هرچند یک اختلاف عمده، بین آغاز و پایان وجود دارد. ما قبل از جدایی، نمیدانستیم که با هم بودیم. تکامل نهایی مستلزم آگاهی کامل از حقیقت فراق است. فقط آن وقت است که میتوانیم معنای وصل را بفهمیم.
در چارچوب اسلامی، واضح است که خدا، به مثابه تنها عاشق حقیقی، عاری از هر انگیزه پنهانی است. به عبارت دیگر او غنی بیمنتهاست و بهواسطه عشق به دیگران و به وجود آوردن آنها چیزی برای خودش کسب نمیکند. دیگران سرریزی از هستی بیکران او دریافت میکنند. آنها هستند که از او میگیرند نه او از آنها. عشق او، هدیه رایگانِ بی هیچ قید و شرطی است. با نادیده گرفتن تمام جزئیات اینکه چگونه خداوند با انسانها مرتبط است، چندان مشکل نیست دریابیم که در معنویت اسلامی نکته اساسی در مبحث عشق الهی و انسانی، این است که عشق خداوند به انسانها آنقدر بی قید و شرط است که هدیهای که او به آنها عطا میکند، خودِ اوست. او ما را به صورت خویش آفرید که تمام اسمای حسنای او را در بر میگیرد. ما از قبل، دارای جمال الهی در خودمان هستیم. تمنای بازگشت به وصل اصلیمان، همزمان تمنای بازگشت به خود حقیقیمان است. از یک دیدگاه، هدف عشق دستیابی به وصال با خداست. از نگاهی دیگر، هدف، چیرگی بر تجزیه خویش است یعنی چیرگی بر درد، رنج، نابسامانی، آشفتگی و ناهماهنگی که مظهر هستی روزانه ما هستند.
بسیاری از عارفان و متکلمان متأخر (مانند غزالی) این روند دوگانه یکیشدن با حق و اتحاد با خود واقعی خویش را «تخلق به اخلاق الله» مینامند. خداوند زیبایی را دوست دارد، اما زشتی را (صفت ویژه انسانی که از فراموشی و خودمحوری نفس انسان ناشی میشود) دوست ندارد. اگر قرار است که ما اسباب عشق او باشیم، باید صفات زشتی را که زیبایی ذاتی روح را پنهان میکنند، رها سازیم. صفات زیبا توسط اسمای الهی تعیین میشوند؛ مانند: محبت، عدالت، سخاوت، بخشش و غیره. مجموع این صفات، دقیقا صورت اوست. تحقق این صورت، دستیابی به اتحاد با خود واقعی خویش است و این همزمان است با دستیابی به صفات جمیل حق.
بحث تکامل انسان به مثابه تخلّق به اخلاق الهی یکی از موضوعاتی است که معنویت اسلامی در زمینه آن با فلسفه تلاقی مییابد. فیلسوفان در بررسی تکامل عقل عملی که آن را متضاد با عقل نظری میدانند، بحث میکنند. عقل عملی بینش نظری را به عالم عمل و به اصول بینش عملیاش که آنها بهعنوان «اخلاقیات» بحث میکنند، مرتبط میداند. ریشه «اخلاقیات» یعنی «خُلق»، دقیقا همان کلمهای است که عرفا و متکلمان استفاده میکنند. در بحث فلسفی، محبترعشق یکی از صفات اخلاقی است که در روح درونی شده و فقط زمانی کاملا تحقق مییابد که روح به تکامل عقلانی که هدف آموزههای فلسفی است، نائل شود. یکی از کلماتی که فیلسوفان برای نیل به این هدف بهکار میبرند «تألّه» (از ریشه الله) است. تأله یعنی تحقق یافتن خویشتن خویش. به عبارت دیگر «تأله» یک هممعنی برای تخلق باخلاق الله، متصفشدن به صفات خداست. «دوست داشتن» که فیلسوفان مسلمان، آن را یکی از فضایل عالی نفس انسان در نظر میگرفتند، دقیقا همان صفت الهی است که عرفا از آن به عنوان عالیترین رسالت نفس یاد میکنند. این بدان معنی نیست که عرفا توجه کمتری داشتند به توضیح اینکه چطور این فضیلت باید در همه افراد پیدا شود. البته فیلسوفان از سخن گفتن درباره فضایل با اشاره صریح به قرآن و حدیث گریزان بودند. آنها به جای سخن گفتن درباره خدا بیشتر کلماتی نظیر «واجبالوجود» یا «حقیقت اول» را ترجیح میدادند و بهطورکلی از اصطلاحات کلامی و فقهی اجتناب میکردند.
راه عشق
با این شرح از وضعیت انسان، زمانی که مردم میفهمند موضوع واقعی عشقشان خداست، باید بکوشند تا متخلق به صفات زیبای خدا شوند. برای رسیدن به آن، باید از هدایت نبوی پیروی کنند، زیرا پیامبران میآموزند چطور عشق بورزیم. برای کسانی که قرآن موضوع توجهشان است، این به معنای متابعت از حضرت محمد(ص) است که قرآن او را «اسوه حسنه» مینامد. این سرمشق نیکو برای نشاندادن اینکه خدا عاشق اوست،کافی است. همچنین آنهایی که از این اسوه متابعت میکنند میتوانند محبوب خدا واقع شوند. معلمان معنوی همواره تعلیم دادهاند که اسوه حسنه رسولالله(ص) عمدتا در صفات روح او که دقیقا صفات الهی هستند، میباشد. تخلق به این صفات مستلزم چیزی بیش از صرفا اطاعت از دستورات و متابعت از شریعت است. آن چیرگی بر نسیان روزمره روح و تغییر هوشیاری و آگاهی روح از طریق متخلق شدن به اخلاق الهی است.
قرآن روشن میکند که مردم باید از الگوی محمدی متابعت کنند تا عشقشان به خدا را صیقل و جلا دهند. هر کس میتواند بگوید: «من عاشق خدا هستم»، اما اینها تا زمانی که جامه عمل نپوشند، گفتار پوچی بیش نیست. در اینجا قرآن اصل مهم را در آیهای که به پیامبر(ص) خطاب شده است، توضیح میدهد: «بگو (به مردم) اگر خدا را دوست دارید، مرا پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد.» به عبارت دیگر مهم نیست شما فکر کنید که چقدر عاشق خدا هستید، متقابلا خداوند شما را دوست نخواهد داشت مگر آنکه خودتان را تغییر دهید، تا لایق عشق خدا شوید. راه لیاقت یافتن، این است که از هدایت نبوی متابعت کنید. هدف از متابعت از هدایت در «حدیث قرب نوافل» توضیح داده میشود: «وقتی بندهام با اعمال نیکو به من تقرب جوید، دوستش میدارم و چون دوستش بدارم، گوش او میشوم که بدان بشنود و چشمش میشوم که بدان ببیند و دستش میشوم که بدان برگیرد، و پایش میگردم تا بدان راه رود». عشقورزی از سوی انسان، عشق متقابل حق را جذب میکند و منتج به وصال که هدف عشق است، میشود.
عشق خلاق خداوند کاملا خارج از عهده ماست، در مقابل، مستلزم تلاش انسان برای نیل به آن است. خود این کوشش، نتیجه لطف، عشق و رحمت خداست؛ زیرا انسانها بهتنهایی قادر به بالاکشیدن خود نیستند. نکته اساسی این است که عشق خلاق نخستین، به ما وجود بخشیده اما برای بهرهگیری کامل از عشق، ما باید کارهایی در این باره انجام دهیم.
*اطلاعات حکمت و معرفت
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید