اما اینچنین نیست برادر...

1396/5/30 ۰۸:۲۹

اما اینچنین نیست برادر...

چهلمین سال درگذشت دکتر علی شریعتی تیتر نخست بسیاری از نشریات فرهنگی-تحلیلی را به خود اختصاص داده بود. اما آنچه بیش از همه توجه‌ام را به خود جلب می‌کرد پارادوکس تلخ روی جلد نشریه شماره 52 مهرنامه بود که عکس کاریزماتیک دکتر علی شریعتی به‌عنوان یک متفکر متجدد دینی را در کنار تیتر قرمز رنگ «روشنفکر مسلح» قرار داده بود. این‌طور شد که به اینستاگرام محمد قوچانی، سردبیر این نشریه، سرکی کشیدم؛ چراکه اگر موضوع مهمی درج شده بود، انتظار می‌رفت تا نشانه‌ای تأملاتی-تبلیغاتی در آن وجود داشته باشد و همین‌طور هم بود.

گاهی به طولانی‌ترین مقاله انتقادی تاریخ مطبوعات در باب روشنفکری دینی
 

 

عبور از شریعتی و روشنفکری دینی چقدر جدی است؟

علیرضا شیرازی‌نژاد: چهلمین سال درگذشت دکتر علی شریعتی تیتر نخست بسیاری از نشریات فرهنگی-تحلیلی را به خود اختصاص داده بود. اما آنچه بیش از همه توجه‌ام را به خود جلب می‌کرد پارادوکس تلخ روی جلد نشریه شماره 52 مهرنامه بود که عکس کاریزماتیک دکتر علی شریعتی به‌عنوان یک متفکر متجدد دینی را در کنار تیتر قرمز رنگ «روشنفکر مسلح» قرار داده بود. این‌طور شد که به اینستاگرام محمد قوچانی، سردبیر این نشریه، سرکی کشیدم؛ چراکه اگر موضوع مهمی درج شده بود، انتظار می‌رفت تا نشانه‌ای تأملاتی-تبلیغاتی در آن وجود داشته باشد و همین‌طور هم بود. او با درج مقاله‌ای به مناسبت چهلمین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی نوشته بود: «در طولانی‌ترین سرمقاله، بلکه مقاله عمرم به پژوهشی انتقادی در اندیشه سیاسی این «روشنفکر مسلح» عصرمان پرداخته‌ام: بیش از سی هزار کلمه مستند به متن شریعتی...»  کنجکاو شده بودم تا ببینم محمد قوچانی که بیش از 20 سال است در مطبوعات ایران قلم می‌زند و در طویل‌نویسی رسانه‌ای الگویی شاخص به شمار می‌رود و تلاش‌هایش در پیشبرد نشریات تحلیلی بر کسی پوشیده نیست، قصد طرح و بحث چه سخن تازه‌ای برای حوزه اندیشه داشته است تا با شاخصه‌هایی پویاتر و پرفضیلت‌تر و دقیق‌تر آن را برای ورود به قرن پانزدهم هجری شمسی هدایت کند؟
پس از خوانش مقاله انتقادی 25 صفحه‌ای وی نسبت به روشنفکری دینی و دکتر علی شریعتی، به‌عنوان یکی از نمادهای برجسته معاصر آن، باوجود اینکه در 7 گفتار تنظیم شده بود و شریعتی را از منظر اندیشه سیاسی، دیدگاه فلسفی، تفکر تشکیلاتی، تفکر نظامی، تفکر اقتصادی، الهیات سیاسی و برنامه سیاسی به باد انتقاد گرفته بود، اما شالوده و محورهای اصلی سخنان وی با مقاله 29 خرداد 1378 او که با عنوان «آغاز عصر شریعتی» در روزنامه «نشاط» به چاپ رسیده بود و به‌واسطه‌اش جایزه هفتمین جشنواره مطبوعات را دریافت کرده بود، تفاوت چندانی نمی‌کرد و در پاره‌ای از موارد، شاید آن مقاله قدیمی، رساتر و دقیق‌تر نیز جلوه کند.
قوچانی در ابتدا سعی بر این دارد تا به مخاطب القا کند مقاله‌اش «پژوهشی» و «مستند به متن» است. حال آنکه بعید به نظر می‌رسد وی از ساز و کار روند چاپ مقاله‌های پژوهشی و داوری علمی آنها آگاهی نداشته باشد. بنابراین دشوار است تا روشمندی و نوع تحلیل‌هایی که شریعتی تحصیلکرده در دانشگاه سوربن فرانسه را یک «اصولگرای ضد فلسفه» معرفی می‌کند که با ترویج شهادت و تبیین مفاهیم «من انقلابی» درصدد ساخت و ساز جامعه‌ای است که به جای آزادی، برابری و عرفان، آنارشیسمِ ضد سکولار، اقتصاد سوسیال-مارکسیست و عرفان سَلَفی ارکان آن را تشکیل می‌دهند، روش دقیقی قلمداد کنیم و سعی در باوراندن این کنیم که شریعتی «سخنوری ساحر» و «افیونگر روشنفکری» است که هنرش تبدیل شعور به شعار بود و هرگز نتوانست در قامت یک دانشمند و پژوهشگر علمی ظاهر شود!
اما براستی شریعتی چه دارد و سایه پیشنهاد «پروتستانتیسم اسلامی» (مذهب اعتراضی، منتقدانه و اجتهادی مبتنی بر برابری، جهاد و شهادت) چقدر بر قامت توسعه ایران و اندیشه ایرانیان سنگینی می‌کند که اینک پس از 40 سال لازمه تضمین آینده را عبور از روشنفکری دینی و شریعتی عنوان می‌کنیم؟ اصولاً این سبک بی‌اصولِ رادیکالی در برخورد با دانشمندان و متفکران را از که آموخته‌ایم که در برخی موارد به آن برچسب اصلاح‌گرایی کارگزارانه می‌زنیم و فخر می‌فروشیم؟ 20 سال پیش، نشر نی کتابی با عنوان «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» را به قلم علی رضاقلی به چاپ رساند که نگارنده آن سعی داشت با بررسی جامعه‌شناسانه از حاکمیت و رفتارهای اجتماعی، عوامل و موانع برآمدن «نخبگانِ اصلاح» و رویه نابود کردن آنها توسط هویت‌های جمعی ایرانیان را مورد بررسی قرار دهد. او با باریک‌بینی، مسأله «نخبه‌کشی» در ایران (با رویکرد به سه چهره شاخص سیاسی-اقتصادی قائم مقام، امیرکبیر و مصدق) را در مقابل موضوع «گردش نخبگان» در جوامع غربی مورد طرح و بررسی قرار داده است. مسأله‌ای که شاید بتواند این پیام را به نگارنده سرمقاله مهرنامه برساند که با انتشار مقاله یا فراخوان برای عبور از یک شخصیت فکری، آثار اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و تاریخی‌ای که وی بر صفحه روزگار و فرهنگ ما حک کرده است، را نمی‌توان از بین برد یا کنار گذاشت. در این گزارش قصد بر این نیست تا نسبت به آنچه پیرامون شریعتی گفته شده مقابله کنیم، بلکه در وهله اول مسأله اصلی حیات «تفکر» و سنت «روشنفکری دینی»ای است که قصد ایستادگی در برابر علم و فرهنگ بیگانه دارد و خواهان شکوفایی اندیشه سیاسی در خلأ سیاسی زمانه خود است. چراکه گمان می‌رود جناب قوچانی با مصادره به مطلوب کردن یادداشت پروفسور سید حسین نصر، فیلسوف و متفکر سنت‌گرای معاصر که خود در دوره‌ای همراه شریعتی در حسینیه ارشاد بود، در نشریه شماره 33 مهرنامه که روشنفکری را به شوخی تعبیر کرده بود، قصد بر خط بطلان کشیدن بر روشنفکری دینی و عبور از آن برای همیشه را دارد.

سید جواد میری: یکی از ادعاهای اساسی مطرح شده در مقاله قوچانی به رابطه شریعتی (روشنفکر دینی) به فلسفه برمی‌گردد. چراکه اگر فلسفه در کار نباشد، دیگر تفکر و اندیشه و طرح و برنامه اعتباری نخواهد داشت. قوچانی با «فلسفه‌ستیز خواندن شریعتی»، بدون هیچ توجیه علمی‌ای تا آنجا پیش می‌رود که دلیل تحصیل فرزند ارشد وی در رشته فلسفه غرب در فرانسه را نقشه‌ای از پیش تعیین شده توسط شریعتی پدر برای مقابله قوی‌تر با فلاسفه عنوان می‌کند! او شریعتی را فردی ارسطو ستیز معرفی می‌کند که جلوگیری از نفوذ اندیشه ارسطو در ایران را عاملی برای تحقق اهداف تفکر انقلابی خود می‌دانست.

در پاسخ به این پرسش تصریح کرد: ما امروز شاهدیم که برای نمونه چهار دهه پس از درگذشت شریعتی عده‌ای از «ناسیونالیست‌ها» و «شئونیست‌ها» و بلندگوهای «نئوکان‌ها» در ایران نشریه درست می‌کنند و اثری از یک محافظه‌کار نئوکان که در تقبیح آل‌سعود نوشته شده است را به ضرب و زور به ذهن شریعتی وصل می‌کنند تا از آنجا نتیجه بگیرند که ریزش برج‌های دوقلو منشأش در ذهن جهادی شریعتی بوده است!
وی با بیان اینکه چنین آسمان و ریسمانی در نشریه «قلمیاران» به‌عنوان آخرین نتایج تحقیقات در حوزه علوم‌انسانی به بازار عرضه می‌گردد! ادامه داد: به نظر من، همانگونه که پیشتر در نقدهای خویش به دکتر سید جواد طباطبایی اشاره کرده بودم، هجمه علیه شریعتی حمله بر ضد یک فرد نیست بل دشمنی بر ضد یک جریان به نام «روشنفکری دینی» است که هم «سنت» را نقد می‌کند و هم «تجدد یوروسنتریک» را به نقد می‌کشد و این جریان یکی از اصیل‌ترین جریان‌های فکری در زیر آسمان‌های غیر اروپایی است.
نویسنده کتاب «تأملی بر فقر تئوریک در علوم‌ا‌نسانی ایران» با سیاسی خواندن این جریانات و رد علمی بودن آنها افزود: از بُعد سیاسی، ضدیت این جریان با روشنفکری دینی، یادآوری این نکته است که راه پیش رو نه برگشت به «سلطنت» است و نه برگشت به «خلافت». آنانی که به نظریه «امت و امامت» شریعتی نقد دارند، خود درصدد برساختن نوعی فقاهت سلطنتی هستند که نه تنها از رأی مردم برنیامده بلکه پاسخگوی اراده ملی هم نیست. همچنین خواهان بازیابی سوژه ایرانی در قالب اصلاح و احیایی هستند که سنت «روشنفکری دینی» در طول یک سده به منصه ظهور رسانده است. حاملان سلطنت و ناکثین خلافت، هر دو روشنفکری دینی را به مانند خاری پیش پای خود می‌بینند و با تشبث به «باستان‌گرایی» و توسل به «سنت‌گرایی» تلاش می‌کنند «عقل اجتهادی» را که روشنفکران دینی به آن می‌پردازند از عرصه عمومی محو کنند. حال غافل از آنکه روشنایی‌ها قابل خاموشی نیست و به زبان دیگر «یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ‌الله بِأَفْوَاهِهِمْ وَ‌الله مُتِمُ نُورِهِ وَ لَوْ کرِهَ الکافرون (سوره مبارکه صف-آیه 8)»
در ادامه از او خواستم تا درباره اشاره‌اش به دکتر طباطبایی و نشریه «قلمیاران» بیشتر توضیح دهد و گفت: ببینید «بیوگرافی» و «اندیشه» رابطه تنگاتنگی با هم دارند. اجازه دهید چند سؤال را مطرح کنم. اول اینکه چرا مجله «قلمیاران» برای تأیید حملات دکتر سید جواد طباطبایی علیه شریعتی و روشنفکری دینی به «لورنت موریس» متوسل شده است و یدالله موقن برای شناخت شریعتی، که کلیه آثارش به فارسی است چه نیازی به اثر لورنت موریس داشته است؟ به چه دلیل پیروان آریایی‌گرایی (به‌عنوان یک‌ نحله باستان‌گرا و مرید گوبینیسم در ایران) در نشریات ایران برای کوبیدن علی شریعتی به نئومحافظه‌کاری فرانسوی در امریکا دخیل بسته‌اند؟
وی در توضیح سؤالاتی که مطرح کرد، بیان داشت: لورنت موریس بین سال‌های ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۶ از همکاران نزدیک «لیندون لاروچه» بود. لاروچه که در دوره‌ای خود را نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا کرده بود را می‌توان یکی از نظریه‌پردازان تئوری‌ توطئه در امریکا به حساب آورد. موریس به مدت ۱۳ سال در نزد لاروچه هم تلمذ کرد، هم تئوری‌پردازی توطئه را فراگرفت و نظرات نژادپرستانه خویش را در مجله (Executive Intelligence Review) قلم می‌زد.
میری افزود: موریس یکی از کارمندان مؤسسه هیودسون Hudson Institute بود در راستای اهداف نظامی امریکا ذیل الگوی هرمان کاهن فعالیت می‌کرد که از یهودیان اشکنازی شرق اروپا است و یکی از مهم‌ترین متفکرین نئوکان‌های صهیونیست که از طریق یکی از دوستان پرنفوذش ساموئل کوهن- پدر بمب نیتروژنی و یکی از محافظه‌کاران صهیونیستی- وارد مؤسسه RAND Corporation – شد. کاهن از مهم‌ترین نظریه‌پردازان استراتژی اتمی امریکا بود که به اندیشکده‌های نظامی حکومت امریکا وابستگی داشت و استراتژی‌هایش در قبال سیاست‌های اتمی ایران بسیار کارساز افتاده است. موریس به‌عنوان یکی از مهره‌های این اندیشکده نئوکان-صهیونیستی روی طرح‌های جهان اسلام کار کرده است و تمامی تلاشش این بود که هر جنبش و هر اندیشه‌ای که به دنبال نقد هژمونی نئوکانی-صهیونیستی حاکمیت امریکا است را بشدت نابود و تقبیح کند.
این استاد جامعه‌شناسی و تاریخ ادیان پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی، با طرح این پرسش که آیا می‌توان فرض کرد رؤیالیست‌های ایرانی با نئومحافظه‌کارانی چون موریس همخط هستند و موریس در مکتب کنت گوبینو نژادپرست رشد  کرده است؟، گفت: اینکه برخی با عنوان دفاع از ایران فرهنگی به منابع اندیشکده‌های نظامی امریکا استناد کنند تا روشنفکری دینی را تخریب کنند جای تعجب زیادی دارد.
یکی از دیگر ادعاهای اساسی مطرح شده در مقاله قوچانی به رابطه شریعتی (روشنفکر دینی) با فلسفه برمی‌گردد. چراکه اگر فلسفه در کار نباشد، دیگر تفکر و اندیشه و طرح و برنامه اعتباری نخواهد داشت. قوچانی با «فلسفه‌ستیز خواندن شریعتی»، بدون هیچ توجیه علمی‌ای تا آنجا پیش می‌رود که دلیل تحصیل فرزند ارشد وی در رشته فلسفه غرب در فرانسه را نقشه‌ای از پیش تعیین شده توسط شریعتی پدر برای مقابله قوی‌تر با فلاسفه عنوان می‌کند! او شریعتی را فردی ارسطو ستیز معرفی می‌کند که جلوگیری از نفوذ اندیشه ارسطو در ایران را عاملی برای تحقق اهداف تفکر انقلابی خود می‌دانست. در اینجا شاید بهتر باشد یادآور شویم که ارسطو با انتشار رساله مختصر بوطیقا و طرح مباحث متافیزیکی، چگونه در برابر اندیشه نقادانه افلاطون نسبت به هنر و شعر و طبیعت ایستادگی کرد و قصد داشت تا ادبیات و حقیقت (فلسفه) را به هم پیوند زند؛ حال شریعتی که خود اهل ادبیات بود و سلاحش را قلم عنوان می‌کرد، چطور می‌توانست ارسطو ستیز باشد؟

سروش دباغ: شریعتی وقتی با فلسفه درپیچید و آن جمله مشهور «فلاسفه پوفیوزهای تاریخ‌اند» را می‌گوید به نظر می‌رسد به تمام فیلسوفان نقد ندارد، بلکه از تفکیک ابوذر/ابوعلی استفاده می‌کند. تفکیکی که معطوف به ذم و نقد فلسفه‌ای بوده که از آن بی‌عملی درمی‌آمده است. یعنی بوعلی سینا برای شریعتی نمادی است از فرهنگ اسلامی، که دعوت به حرکت و تشویق و تغییردادن نمی‌کند. این برخلاف ابوذر که نماد اسلام انقلابی است که شخصیت‌اش اشرافی‌گری زمان عثمان را برنمی‌تابد. شریعتی مفتون و مسحور این شخصیت است. شریعتی به یک معنا متفکر اگزیستانسیالیست است و تولید ایده می‌کند و چنین کسی نمی‌تواند با نفی و مطلقِ اندیشیدن بر سر مهر نباشد.

درسگفتارهای متعددی درباره وی عرضه داشته است، این پرسش را مطرح کردم که «آیا بواقع دکتر شریعتی ضد فلسفه بوده است یا اینکه اقتضائات زمانی در اینگونه اظهارنظرهای جنجالی وی نسبت به اهالی فلسفه دخیل بوده‌اند؟» در ابتدا وی با بیان اینکه تنها نگاهی گذرا به نوشته آقای قوچانی داشته و نمی‌تواند در باب نوشته ایشان اتخاذ موضع کند، گفت: چند نکته در اینجا هست که بهتر است باهم مدنظر قرار گیرند؛ نخست اینکه شریعتی دارای تحصیلات رسمی در هیچ زمینه فلسفه غرب و فلسفه اسلامی نبود. دوم، باید توجه داشت که شرکت شریعتی در کلاس‌های ژرژ گورویچ (جامعه‌شناس فرانسوی) و برخی دیگر از جامعه‌شناسان آن روزگار و ذهن نقاد و فوق‌العاده تیزی که او داشت، سبب شده بود تا برخی فکر کنند ایشان در جامعه‌شناسی هم تحصیلات رسمی داشته است، اما اینچنین نبود. او در ایران تاریخ ادیان و اسلام‌شناسی درس می‌داد و سنتزها و ایده‌های نو خود را در آنجا به مخاطب عرضه می‌کرد.
نویسنده کتاب تازه انتشاریافته «حریم علف‌های قربت» بر این باور است که شریعتی با فلسفه اگزیستانسیالیستی معاصر آشنا بود و در آثارش استشهاداتی به سارتر، به کامو، به هایدگر داده است، اما پاره‌ای از این استشهادات خصوصاً استشهادات مربوط به هایدگر دقیق نیست.
او در ادامه با اشاره به مصاحبه اخیر خود با روزنامه ایران که در آن آرا و اندیشه‌های شریعتی را به سه دوره پیشا-ارشاد، حسینیه ارشاد و پسا-ارشاد تقسیم‌بندی کرد و شریعتی دوران پسا-ارشاد را برخلاف شریعتی انقلابی دوران ارشاد، یک اصلاح‌طلب بر‌شمرد، بیان داشت: دغدغه‌های اگزیستانسیل که مخصوصاً در آثار اگزیستانسیالیست‌های فرانسوی، بروز و شیوع کرده، کاملاً از شریعتی یک «متفکر اگزیستانسیالیست معاصر ایرانی» ساخته است مثل سپهری و فروغ فرخزاد. اما «متفکرِ اگزیستانسیالیست» بودن با «فیلسوفِ اگزیستانسیالیست» بودن، دو مقوله است. رابطه اینها به تعبیر منطقیون، عموم و خصوص من وجه است. هم هستند فیلسوفانی که فیلسوف اگزیستانسیالیست‌اند، هم هستند فیلسوفانی که غیر اگزیستانسیالیست‌اند و هم هستند غیرفیلسوفانی که متفکر اگزیستانسیالیست‌اند؛ یک شق چهارم هم وجود دارد که شریعتی از شق سوم است. یعنی متفکران اگزیستانسیالیست غیرفیلسوف که تحصیلات رسمی فلسفه نداشتند و معلمی فلسفه نکرده بود.
دباغ سپس در پاسخ به پرسش اصلی این گزارش عنوان کرد: شریعتی وقتی با فلسفه درپیچید و آن جمله مشهور «فلاسفه پوفیوزهای تاریخ‌اند» را گفت، به نظرم این حرف را بیشتر در دل سنت اسلامی تقریر کرده است و به فلاسفه غربی در این خصوص عنایتی نداشته است؛ بخصوص همان‌طور که از آثارش برمی‌آید، با اگزیستانسیالیست‌هایی مثل سارتر و هایدگر بر سر مهر بوده است. ثانیاً در سنت اسلامی نقدی به تمام فیلسوفان ندارد، بلکه تا جایی که آشنایی داشته دست به این کار می‌زند و از تفکیک ابوذر/ابوعلی استفاده می‌کند. تفکیکی که معطوف به ذم و نقد فلسفه‌ای بوده که از آن بی‌عملی درمی‌آمده است. یعنی بوعلی سینا برای شریعتی نمادی است از فرهنگ اسلامی، که دعوت به حرکت و تشویق و تغییردادن نمی‌کند. او ادامه داد: این برخلاف ابوذر که نماد اسلام انقلابی است که شخصیت‌اش اشرافی‌گری زمان عثمان را برنمی‌تابد و به ربذه تبعید می‌شود. شریعتی مفتون و مسحور این شخصیت است و توسعاً چنین شخصیت‌هایی را در دل سنت اسلامی در پیش می‌گیرد. من 25 صفحه را به این معنا می‌فهمم نه به معنای قلم بطلان کشیدن بر آرگومنتیشن یعنی «استدلال کردن فلسفی» و «تفکر انتقادی». مسلماً شریعتی اینگونه نبود که سبک سخنانش مانند فیلسوفان باشد یا پاره‌ای از متفکرانی که در ژانر تفکر انتقادی مثل پوپر یا کانت یا آیزابرلین سخن می‌گویند و کار می‌کنند، اما من توسعاً از دل این سخنان شریعتی، ستیز با فلاسفه و تحقیر آن را نمی‌فهمم.
نویسنده کتاب «در باب روشنفکری دینی و اخلاق» با تأکید بر این نکته که شریعتی بیشتر با فلسفه‌ای که از منظر او دعوت به خمودی و سکون و رکود می‌کند، در می‌پیچد و بوعلی را هم به این معنا تخفیف می‌کرد و کسانی مانند خواجه نصیر و برخی شخصیت‌های فرهنگی دیگر را به‌واسطه مرافقت و دوستی با حاکمان زمانه مورد سرزنش قرار می‌دهد تا جا را برای مجاهدان و کسانی که دغدغه‌های عدالت‌طلبانه دارند، برکشد، بیان داشت: من کل فضای نگاه شریعتی به تفلسف و فلسفه‌ورزی را اینگونه می‌فهمم، نه اینکه مشخصاً با هر نوع سخن نقادانه و آناُرتودوکس (خلاف عرف و سنت) دربپیچد. خود او هم به‌عنوان یک رفرمیست و نواندیش دینی در پی گفتن حرف‌های آناُرتودوکس بود. کویریات وی را هم باید در ذیل آن دغدغه‌های اگزیستانسیالیستی و وجودی گرفت. یعنی یک نوع از تفلسف، که دست کم از قرن نوزدهم به این سو، ادبیاتی دارد که کسانی مانند داستایوفسکی هم متعلق به این نحله تفکرند و شریعتی در سنت تفکر دینی در این دسته قرار می‌گیرد.
دباغ در پایان تصریح کرد: شریعتی به یک معنا متفکر اگزیستانسیالیست است و تولید ایده می‌کند و چنین کسی نمی‌تواند با نفی و مطلق اندیشیدن بر سر مهر نباشد. من عبارت «پوفیوزان تاریخ» را هم اگرچه تعبیر خوبی نیست در همین کانتکستی که اشاره کردم، می‌فهمم. همچنین باید عنوان کنم که نقل قول چند پارگراف از هر نویسنده و متفکری را بدون توجه به روح حاکم بر منظومه فکری و اندیشه‌ای آنان، نوعی مثله کردن به‌حساب می‌آید.
با این اوصاف ایران تجددگرای معاصر هنوز از احیا و ترمیم اندیشه‌ها و گرایش‌های مکاتب فکری خود رنج می‌برد و در تربیت و معرفی متفکران دینی و علمی‌ای که بتوانند همانند شریعتی در زندگی و ذهن آحاد ملت ایران نفوذ داشته باشند و در لحظه‌های سرنوشت‌ساز تاریخی در وحدت‌بخشی و هم‌اندیشی عمومی به یاری آنها بیایند، مسیری سربالا را پی‌گرفته است. اکنون که در دوران پست مدرن و مواجهه با انقلاب تکنولوژیکی چهارم به سر می‌بریم، شاید شالوده مباحث مطرح شده منتقدان و موافقان نواندیشی و به طور اخص روشنفکری دینی را از منظری وسیع‌تر بتوان مورد واکاوی قرار داد، یعنی «جدال جامعه‌شناسی و علم». حال در این میان پرسشی دیگر مطرح می‌شود، علم و جامعه‌شناسی بر مبنای معرفت و فضیلت الهی یا انسانی؟

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: