ترجمه قرآن، نه تفسیر؛ گفت وگو با دکتر سیدیحیی یثربی

1396/5/29 ۰۸:۵۳

ترجمه قرآن، نه تفسیر؛ گفت وگو با دکتر سیدیحیی یثربی

اقبال به قرآن کریم و تلاش برای تهیه ترجمه گویا و روان آن در سه دهه اخیر بسیار نمایان و مبارک بوده است. به‌تازگی ترجمه آقای دکتر سیدیحیی یثربی، استاد فلسفه و کلام اسلامی، نیز در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است و به همین مناسبت گفتگوی زیر با همراهی استاد حسین علیزاده ـ از قرآن‌پژوهان و کارشناسان معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ـ صورت گرفته است:

 

 

اشاره: اقبال به قرآن کریم و تلاش برای تهیه ترجمه گویا و روان آن در سه دهه اخیر بسیار نمایان و مبارک بوده است. به‌تازگی ترجمه آقای دکتر سیدیحیی یثربی، استاد فلسفه و کلام اسلامی، نیز در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است و به همین مناسبت گفتگوی زیر با همراهی استاد حسین علیزاده ـ از قرآن‌پژوهان و کارشناسان معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ـ صورت گرفته است:

*****

با توجه به اینکه شما را بیشتر به عنوان استاد فلسفه و کلام اسلامی می‌شناسند، لطفا از فعالیت قرآنی خودتان بگویید.

رشته تخصصی من فلسفه اسلامی است و چون بعد از ملاصدرا، عرفان با فلسفه اسلامی درآمیخته است، طبعا عرفان نیز رشته من می‌شود. فلسفه دانشی است که مدعی همه‌چیزدانی است، من هم از اول سرم را پایین نینداختم و فقط مطالبی را تکرار کنم که در دوران نوجوانی خواندم، بلکه به نقد و نظریه‌پردازی پرداختم. طبیعی بود من به عنوان طلبه سابق، سید و از خانواده خوش‌قلب و ساده روستایی، نسبت به دین بی‌توجه نباشم و کار تحقیقی درباره دین انجام بدهم. من در این‌ مورد مطالبی نو نوشتم، از جمله «فلسفه امامت» و «نگاه به امامت» را نوشتم.

حدود ۱۵ الی ۲۰ سال پیش بود که فهمیدم ما اسلام را به‌درستی نمی‌شناسیم، لذا مقالاتی در این حوزه نوشتم، از جمله مقالة «شعر در قرآن» را که مطابق آن مدعی هستم شعری که در قرآن نفی و تحقیر شده، شعر معمولی نیست، بلکه شعر و سجع کاهنان است. این مطلب را تنها من گفته‌ام و ایراد جامعه ماست که به تحقیق اهمیت نمی‌دهند و خوششان می‌آید همان‌طوری بروند که قبلی‌ها رفته‌اند!

ترجمه‌های فارسی قرآن را که بررسی کردم، متوجه شدم برخی از مترجمان اصلا تخصص کافی را ندارند و ترجمه‌ها طوری بود که انگار اینها از روی همدیگر نوشته‌اند، که باز هم نشان می‌داد جامعه یک‌جور یکنواختی را دوست دارد.

من اگر شرحی چهل جلدی بر اسفار ملاصدرا می‌نوشتم که ۳۰ سال پیش می‌توانستم این‌کار را بکنم و یا شرح ۲۰ جلدی بر فصوص‌الحکم ابن‌عربی می‌نوشتم، الان جایگاه دیگری داشتم: هم جایزه می‌بردم، هم در همه‌ جا از انجمن حکمت و فلسفه تا فرهنگستان علوم حضور داشتم و به قول معروف بر صدر می‌نشستم و قدر می‌دیدم! اما دیدم که اینها تکرار است. ما یک ملاصدرا می‌خواهیم و تکرار ملاصدرا لازم نیست؛ باید ملاصدرای زمان خودمان باشیم و بتوانیم دو کلمه حرف بزنیم، اما متأسفانه همین باعث می‌شود که آدم جایی نداشته باشد! سی سال پیش هر ماه در انجمن حکمت و فلسفه سخنرانی داشتم؛ اما الان ده سال است که درب آنجا را باز نکرده‌ام؛ چون یک سخنرانی ده دقیقه‌ای برایم نگذاشتند، چرا؟ چون تکراری کار نمی‌کنم، بلکه حرف جدید دارم و اینها اغلب حرف جدید را نمی‌پسندند!

 

آیا این حرفهای جدید را در ترجمه قرآن هم دخالت داده‌اید؟

بله، وقتی «تفسیر روز» قرآن را در هفت جلد نوشتم، نخستین کار تفسیری‌ام بود، یعنی تفسیر را چند دوره تدریس نکرده بودم یا قبلا تفسیر مختصری ننوشته بودم. از طرفی به این نکته پی بردم که قرآن خودش به گونه‌ای است که مستقیما با هر کسی ارتباط برقرار می‌کند، پس چرا هر کس خودش به این قرآن مراجعه نکند؟ قرآن می‌گوید «ما هر پیامبری را با زبان خود مردم فرستادیم»، پیامبر نیامد با زبان معما حرف بزند، آمد با زبان کوچه و بازار حرف بزند. همان‌طور که پیامبران مثل مردم زندگی می‌کردند، می‌خوردند و راه می‌رفتند، همان‌طور هم با زبان مردم حرف می‌زدند. پیامبران در یک قله ننشسته بودند که هیچ‌کس نتواند آنان را ببیند!

یک دوره هم زندگی نبی‌اکرم(ص) را با عنوان «محمد، پیام‌آور صلح و آزادی» نوشتم که انتشارات امیرکبیر در دو جلد چاپ کرده است. من در آنجا به ظرایفی رسیدم و دیدم بزرگترین معجزه اسلام، شخصیت خود پیامبر(ص) و قرآن است به طوری که اصلا خود پیامبر(ص) جاده‌صاف‌کن قرآن بود. در آیه ۱۶۴ سوره آل عمران آمده است: «یتلو۱ علیهم آیاته و یُزکّیهم و یُعلمُهُمُ الکتاب و الحکمه»، که «یزکیهم» اول آمده یعنی پیامبر(ص) اول مردم را تزکیه می‌کند بعد قرآن را به آنان آموزش می‌دهد. اکثر مفسران گفته‌اند یعنی هدف از آموزش قرآن، تزکیه است. در صورتی که قرآن به این اشاره نمی‌کند و گرنه می‌گفت: «یعلمهم لیزکیهم».

من هیچ‌ مبنایی برای این تقدیم پیدا نکردم، جز اینکه پیامبر(ص) با رفتار، شخصیت، ایمان و صداقت خود، مردم را برای پذیرش تعلمیات دینی آماده می‌کرد. همان نکته‌ای که امام‌صادق(ع) فرموده است: «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم: مردم را دعوت کنید به غیر زبانتان»؛ یعنی دعوت، زبانی نباشد. نبی‌اکرم(ص) شخصیتش تزکیه می‌کرد، یعنی آدم چند دقیقه با او می‌نشست، حالت معنوی پیدا می‌کرد. برخی در غیاب، دشمن پیامبر(ص) بودند، شمشیر برمی‌داشتند برای کشتنش، اما وقتی روبرو می‌شدند، می‌دیدند موجود دیگری است.

 

داشتید آثار قرآنی خود را بیان می‌کردید.

آثار قرآنی من یک رشته مقاله و تفسیر هفت جلدی است، بعد هم تصمیم گرفتم خود قرآن را به میان زندگی مردم ببرم. مردم زمانی می‌گفتند «ما قرآن را داریم، پس احتیاج به کتاب دیگری نداریم»؛ اما الان هر کتابی می‌خوانند، برای اینکه چیزی یاد بگیرند به جز قرآن! قرآن را فقط برای ثواب می‌خوانند، در صورتی که قرآن برای آموزش آمده است. شما در قرآن هیچ‌‌جا نمی‌خوانید که گفته باشد این کتاب را نازل کردیم تا ثواب ببرید، بلکه فهم قرآن را هدف از نزول قرآن دانسته است.

من یک نکته از قرآن گرفتم: «ما قرآن را به زبان مردم فرستادیم». اصلا عربی بودن قرآن به خاطر این است که پیامبر(ص) در عربستان بود و اگر در سرزمین دیگری بود، به زبان همان قوم نازل می‌شد، چنان‌که پیامبران دیگر متونشان به زبان قومشان است. ترجمه‌هایی که داریم، درست است که به فارسی است، اما زبان مردم نیست؛ مثلا مردم هیچ‌وقت نمی‌گویند: «اگر شما بودید راستگویان»، بلکه می‌گویند: «اگر شما راست می‌گویید». باید همین فارسی مردم را به کار ببریم، نه فارسی‌ای که شاید هیچ‌ قرن ششمی هم آن‌طور به کار نمی‌برده است. در ادبیات عرب اول فعل و بعد فاعل می‌آید، اما در فارسی این‌طور نیست. متأسفانه ترجمه‌ها در اکثر موارد قواعد عربی را در فارسی به کار برده‌اند، مثل اینکه به جای «مردی آمد»، بگویند: «آمد مردی».

 

با این اوصاف، ترجمه قرآن شما چگونه است؟

مسئله این است که ما ببینیم هدف قرآن چیست تا بفهمیم کدام روش ترجمه بهتر است. هدف این است که مردم قرآن را بفهمند، پس باید با زبانی بگوییم که راحت‌تر متوجه شوند و این ویژگی اولویت دارد. من خواستم با زبانی بنویسم که مردم راحت‌تر متوجه شوند. اصلی هم داشتم که مطابق آن، برخی متنها «لفظ‌محور» هستند، یعنی آرایش لفظی‌شان خیلی مهم است و برخی متنها هم «پیام‌محور» هستند مثل متنهای مهم سیاسی و اجتماعی، مثلا قانون اساسی آمریکا را با قافیه نمی‌نویسند، بلکه روی مطلبش دقت می‌کنند که کلمات چطور به کار برود یا ما پیامی که به آمریکا می‌دهیم، روی قافیه‌اش که کار نمی‌کنیم.

 

اما منافاتی هم ندارد که وقتی می‌خواهیم پیامی بدهیم، از لفظ زیباتری استفاده کنیم. یک ویژگی برجسته قرآن این است که پیام‌محوری را با زیباترین بیان ممکن و رساترین و شیواترین حد ممکن در زبان عربی بیان کرده است. این زیبایی‌ها را نیز باید در ترجمه منعکس کرد. شما در این مورد چه کرده‌اید؟

یکی از معجزه‌های قرآن کریم، فصاحت و بلاغت آن است که همان جنبه دقت در الفاظ است؛ به طوری که در قرآن علاوه بر معانی، در الفاظ هم دقت شده است. حرف من هم به این معنا نیست که در ترجمه مخالف آرایش باشم، ما تا آنجایی که بتوانیم، سخن را می‌آراییم؛ ولی پیام را فدای آرایش نمی‌کنیم. پیام باید با زبان روشن گفته شود. منظور از نزول قرآن، ارسال پیام است اما اگر فصاحت هم مطرح باشد، برای کسانی بوده که به آن زبان تکلم می‌کردند و چیزی جنبی بوده، مثل شق‌القمر که معجزه‌ای جنبی و جاده‌صاف‌کن پیام بوده است، نه هدف و ما پیام را باید اصل بگیریم. من به زیبایی جملات هم حتی‌الامکان دقت می‌کردم، مثلا «الرحمن الرحیم» را «بخشنده مهربان» ترجمه نکردم، دقت کردم که با توجه به الف و لامش، «آن بخشنده مهربان» زیباتر است.

البته جامعه فکر می‌کند باید گفت فلانی آخرِ فلان کار است؛ مثلا کسی ترجمه‌ای می‌کند، می‌گوییم: «این دیگر کار ترجمه را تمام کرد»، کجا تمام کرد؟! تازه این در یک سبکی، اولین کار است، باید تلاش کنیم تا قدمهای دیگر را برداریم. من هم کاری نکرده‌ام که بگویم شاهکار و آخرین کار است، من فقط در راهی قدم گذاشتم و آن را باز کردم.

به من می‌گویند: «فلسفه ملاصدرا را نقد می‌کنی، جایش چه بگذاریم؟» می‌گویم من که مسئول آن نیستم، من می‌گویم این فلسفه این ایرادات را دارد، اگر این نقدها را بگوییم، راه باز می‌شود که فلسفه جایگزینش به وسیله کسی در آینده به وجود آید که شاید هنوز پدرش متولد نشده باشد. ابن‌سینا قدم آخر است؟ نه، او قدم اول است و باید نقد کنیم. غربی‌ها ارسطو را برای ۲۰ قرن، گام آخر گرفتند و ماندند؛ اما در چند قرن اخیر، هیچ‌کس را گام آخر نگرفتند، لذا پیش رفتند. پس قدم اول را قدم آخر نگیریم.

این راهی که بنده آغاز کرده‌ام، خودم اولین منتقدش خواهم بود. این راهی است که باید روی آن کار کرد. ما انتظار داریم سی سال بعد کاری کنید که این ترجمه اصلا در برابرش رقمی نباشد. من آرزو دارم هر کسی که قرآن را ترجمه می‌کند یا فلسفه می‌گوید، از من صد قدم جلو بزند؛ آرزویم این نیست که من آخرین حرف را بزنم.

 

یکی از ویژگی‌های ترجمه شما نیاوردن جملات و کلمات توضیحی است. آیا می‌خواستید از ترجمه تفسیری فاصله بگیرید؟

برداشت شما کاملا درست است، ما نباید به قرآن خط بدهیم. قرآن می‌گوید: «والشّمس و ضُحاها، و القمر إذا تلاها: سوگند می‌خورم به خورشید و پرتو آن و به ماهی که به دنبال آن می‌آید». اما منظور از این خورشید چیست؟ خود قرآن «خورشید» گفته است، ما هم در ترجمه، «خورشید» بگوییم و مطالب اضافه به تفسیر بروند. نباید به نام ترجمه، تفسیر کنیم. بعضی‌ها آنقدر پرانتز باز می‌کنند و می‌بندند که طرف سردرگم می‌شود و اصلا نمی‌فهمد قرآن چه می‌خواهد بگوید. من این کار را نکردم.

قرآن می‌گوید من زبانم مبین است. «مبین» یعنی مبهم نیست، بلکه روشن است؛ پس احتیاج به توضیح ندارد، به اندازه همان زبان، برمی‌گردانیم، روشن هم هست، همه هم می‌فهمند، دیگر لزومی ندارد که کمک‌دنده‌ای نیز به آن اضافه کنیم!

پس یکی اینکه به قرآن مضامین تفسیری اضافه نکنیم؛ دوم اینکه به آن مضمون‌های تحمیلی اضافه نکنیم. برخی دیدگاه‌های فلسفی یا عرفانی یا برخی گرایش‌های مذهبی یا جبرگرایی یا تفویض‌گرایی را آورده‌اند و ضمن همین توضیحات، به قرآن تزریق کرده‌اند. وقتی هم به عنوان ترجمه است، مردم خیال می‌کنند قرآن اینها را گفته است، ولی ما می‌گوییم ترجمه یعنی خود قرآن این را بگوید، نه اینکه تفسیر کنیم. تفسیر، جای دیگری دارد.

 

یکی از ویژگی‌های ترجمه شما این است که تیترهای توضیحی در لابلای ترجمه آورده‌اید که مضمون این سوره، در این چند بخش است و مثلا این قسمت مربوط به پیامبر(ص) است، فلان قسمت مربوط به مؤمنان است و امثال اینها. این کار نوعی تفسیر و گرایش به تفسیر را در ترجمه نشان می‌دهد. دیگر اینکه چند مورد پانوشت مفید دارید. آیا فکر نمی‌کنید اگر در همین کار، پانوشت‌های بیشتر داشتیم، این‌کار را باز هم مفهومی‌تر و مردمی‌تر و تبیینی‌تر می‌کرد؟

در مورد تقطیع‌ها باید بگویم، وقتی ترجمه می‌کردم، متوجه شدم وقتی متنی فارسی را می‌خوانیم، راحت‌تر هستیم؛ ولی در مورد قرآن این‌طور نیست. مشکلات فهم را بررسی کردم، مقداری مربوط به شیوه ترجمه بود، چراکه ترجمه‌ها به زبان عادی مردم نیستند. یک قسمتش مربوط به این بود که در قرآن کریم، آیه‌ها جداجدا نازل شده‌اند، بعد اینها را در جمع‌آوری قرآن، کنار هم گذاشتند؛ ولی عنوان برایشان نگذاشته‌اند؛ مثلا می‌خوانیم: «زکات بدهید وگرنه فلان»، بعد آیه بعدی: «به نوح گفتیم کشتی بساز». اینجا خواننده در انتقال از این آیه به آیه بعد، سردرگم می‌شود. من آن‌زمان با خود ‌گفتم می‌شود وقتی موضوع عوض می‌شود، موضوع جدید را در حاشیه، مثل حزب بنویسیم.

 

البته اهل سنت این نوع تقسیم‌بندی را دارند به طوری که بخشهای مختلف هر سوره را تقسیم کرده‌اند و به آن «رکوعات» می‌گویند؛ چون معتقدند می‌توان در نماز، بعد از حمد، یکی از رکوعات را خواند. آیا شما از رکوعات پیروی کردید؟

نه، الگوی من «جزء» و «حزب» هم می‌توانست باشد، کمتر از حزب و رکوعات هم می‌توانست باشد. من می‌گفتم کاش در حاشیه قرآن‌ به طور کلی، این چیزها را یادداشت می‌کردند؛ مثلا می‌نوشتند داستان قوم نوح، مسئله ربا و…

 

آیا این خودش نوعی کار تفسیری نیست؟

نه، چون موضوعات خودشان جدا هستند و ما فقط از قاطی شدنش جلوگیری می‌کنیم.

 

پس این اشکال ناشر است که فهرست موضوعات شما را نیاورده است.

این را به ناشر می‌گویم. آقایی می‌آمد که زمانی فرمانده نیروی دریایی بود و خیلی به فلسفه و قرآن علاقه‌ داشت و آدم متدینی بود. من هنوز ترجمه را به جایی نرسانده بودم که با او نشستم و گفتم دلم می‌خواهد موضوعات قرآن یک طوری از هم جدا شود و آنها را در حاشیه بنویسیم. آن زمان او به مکه می‌رفت، گفتم در مکه و مدینه ببینید چاپی از قرآن وجود دارد که چنین ‌کاری را کرده باشند. ایشان قرآنی آورد که به نظرم چاپ دمشق باشد و در آن آیات مرتبط، با رنگ از هم جدا شده‌اند؛ به طوری که مثلا اگر یک سوره بیست موضوع است، سه یا چهار رنگ را برای هر موضوع تکرار کرده‌اند. من پیشنهاد کردم این‌کار روی ترجمه من از قرآن انجام شود، گفتند این هم گران تمام می‌شود و هم در عرف ما جا نیفتاده است. من اینها را در حاشیه نوشته بودم ولی چون در ترجمه جای خالی داشتم، در متن آمد. پس ما در ترجمه، نه تفسیر کردیم و نه در معنی دخالت کردیم، فقط به خواننده گفتیم الان قرآن می‌خواهد برای شما درباره اصحاب کهف صحبت کند.

 

چرا پانوشت‌های ترجمه شما کم است؟

نخواستم ترجمه را تبدیل به تفسیر کنم؛ چون قرآن روشن است. البته بعضی واژه‌ها خیلی روشن نیست که من آنها را توضیح دادم؛ مثل «یأجوج و مأجوج» که برایش پانوشت زدم. البته این پانوشت‌ها شاید بیشتر از ۲۰ مورد نباشد. اگر کسی کمک کند و بانی شود، می‌خواهم ترجمه‌ای عرضه کنم که همین ترجمه با یک پاورقی از خلاصه تفسیر باشد؛ یعنی تفسیر را از ترجمه جدا کنیم.

 

در اوایل مؤخره خودتان نوشته‌اید: «قرآن، عقلانی و پیام‌محور است». در مواردی عقلانی بودن به نظریه پیام‌محور بودن شما اشکال وارد می‌کند. در واقع انگار شما آیات متشابه و مشکله را قبول ندارید و می‌گویید همه قرآن روشن است. اگر همه ‌جای قرآن بی‌نیاز از توضیح است، پس هزاران عالم برجسته که در طول تاریخ، درس تفسیر گفته و یا تفسیرهای مفصل نوشته‌اند، آیا کاری عبث کرده‌اند؟

ترجمه، تفسیر نیست؛ ولی تعبیرها فرق می‌کند. «قل» را یکی «بگو» گرفته، یکی «بفرما» گرفته. من می‌گویم «بگو» کافی است و تعارف هم نکنیم؛ چون خود قرآن گفته «بگو»، ما هم می‌گوییم «بگو». «أعوذُ»، «پناه می‌برم» یا «پناهنده می‌شوم» است. این چیزها شاید دخالت درش باشد؛ اما معنی همان است، درصورتی که تفسیر به جای دیگری می‌رود؛ مثلا تفسیر می‌گوید «رب‌الناس» قطب است و آن کسی است که ربوبیت جهان را به دستش داده‌اند! اتفاقا این شبهه‌ناک است. ابن‌عربی می‌گوید: «قطب، عبد خداست و رب جهان و تنها فرقش با خدا در این است که به خدا نیازمند است؛ چون خدا واجب و قطب موجب است، وگرنه در علم و قدرت و اراده و در هیچ ‌‌چیز با خدا فرق ندارد، یُحیی و یُمیت است»! خب، ما اینها را وارد نکنیم، چه برای قطب، چه برای نبی‌اکرم(ص).

اینکه محمد را بنویسیم «لولاک، لما خلقتُ الافلاک» است، خود حضرت(ص) هم راضی نمی‌شود ما این‌کار را درباره‌اش بکنیم. من این‌جور درک می‌کنم که «محمدٌ رسول‌الله» یعنی محمد فرستاده خداوند است. ما همان‌قدر می‌گوییم که در متن آمده است. اینکه «الله» را ترجمه کنیم «آن خدایی که همه چیز مظهر اوست، در همه‌ چیز جلوه کرده و…» اینها جزء ترجمه نیست، جزء تفسیر است. البته تفسیر را منع نمی‌کنیم، بلکه می‌گوییم قرآن قابل فهم است.

اما در مورد «متشابهات»، باطنیان برداشتی از آن دارند و می‌گویند قرآن یک قسمتش اصلا نامفهوم است؛ یعنی هیچ‌‌کس نمی‌فهمد و فقط رهبر اسماعیلیه می‌فهمد، لذا دیگران باید به او پناه ببرند و از او یاد بگیرند. می‌گویند «ظاهر قرآن برای مردم است؛ اما باطن و حد و مطلعش برای طبقات دیگر است…» باید گفت قرآن مردم را طبقاتی نکرده است. در هندوستان طبقاتی هستند که اصلا اجازه شنیدن متون مقدس را ندارند! متن هندی را که می‌خوانند، نباید نجسها گوش بدهند. ابتدا مواظبت می‌کنند که اطرافشان کسی از نجسان نباشد، بعد قرائت می‌کنند، لذا با بلندگو هم پخش نمی‌کنند. مسیحیان نیز اجازه نمی‌دهند غیر از شورای عالی کلیسا، کسی آن متون ساده را بفهمد و می‌گویند فقط ما می‌فهمیم. اخیراً پاپ گفت: «جهنم وجود ندارد، همه‌ چیز هم افسانه است»، کسی نُطُق نمی‌زند؛ ولی اینجا ما مرجعی متنفذتر از مرحوم امام ‌خمینی(ره) نداشتیم، همین امام اگر این حرف را می‌زد، مردم شأن یک آدم معمولی را هم برایش قائل نمی‌شدند؛ چون اینجا قرآن مال مردم است.

بعضی تفاسیر واقعا غیرمنطقی و سبک هستند. متشابهات به آن معنای صوفیه نیست که فقط یک عده می‌فهمند و بقیه نمی‌فهمند. متشابهات، آیاتی هستند که مفهومشان روشن است، ولی برداشت‌ها ممکن است متفاوت باشد. خوارج می‌گفتند «لاحکم الا لله» یعنی نباید حکمیت را بپذیری، پس تو کافری، چون قرآن را قبول نکردی! حضرت ‌علی(ع) هم می‌دیدند سخن درستی است و مفهومش هم روشن است؛ ولی خوارج اراده باطل از آن می‌کنند. فرمودند من با شما زمانی در خصوص «تنزیل» می‌جنگیدم که قرآن بتواند جا باز کند، حالا درگیر «تأویل» و آن برداشت‌های غلط شما هستم.

 

قرآن می‌گوید تأویل را فقط «راسخون فی العلم» می‌فهمند.

«راسخون فی العلم» به این معنا نیست که چیزهایی ما می‌دانیم که بقیه نمی‌دانند؛ باید مواظب باشیم که بد برداشت نشود.

 

آیا «کان عرشه علی الماء»، متشابه است یا نه؟ این را اگر تحت‌اللفظی ترجمه کنیم، چه به دست می‌آید؟

اینها معما نیست، عینا باید بیاید؛ اما در تفسیر عربی آن‌هم راه حلی داریم، ولی ترجمه باید مطابق متن عربی باشد. مثال‌های دیگری هم هست؛ مثلا قرآن می‌فرماید: «یدالله فوق ایدیهم»، مگر خدا دست دارد؟ نه، ولی می‌خواهیم آنچه قرآن گفته است، همان در بین مردم بیاید، خدا اینجا متشابه به کار برده، ما هم متشابه به کار می‌بریم؛ اما اگر بخواهید این کلمه را توضیح تفسیری بدهید، باید بدانید توضیح تفسیری غیر از ترجمه است. تأکید من این است که در ترجمه پایبند قرآن باشیم؛ اما اینکه قرآن آیاتی دارد، اینکه «ذوالقرنین» کیست، خب، من نمی‌دانم؛ اما اینها را در عربی چه کار می‌کنید؟ ذوالقرنین عربی‌اش نیز همان است دیگر. شما با شواهد تاریخی تفسیر می‌کنید، یکی می‌گوید کورش است، یکی می‌گوید اسکندر است. اما در ترجمه همان کلمه را به کار می‌بریم؛ چون قرآن این‌جور گفته است. قرآن «یأجوج و مأجوج» گفته است، قرآن گفته است ذوالقرنین سدی درست کرد؛ اما اینکه اینها کیستند، این مربوط به ترجمه نیست.

 

بالاخره موارد فراعقلانی در قرآن داریم یا نه؟

فراعقلانی نیستند، عقل ما الان نمی‌فهمد، اما می‌تواند بفهمد. همان «عرشه علی الماء» را هم برای ناس گفته است. اگر چیزی که باطنیه می‌گفتند درست باشد، باید اقلا یک جای قرآن اشاره می‌شد: ایهاالناس! یک قسمت از قرآن، جداگانه برای شما، ولی یک قسمت از قرآن برای دیگران است!

 

حروف مقطعه چطور؟ آن‌هم برای عموم است و مفهوم روشنی دارد؟

تمام ادیان جهان برای اینکه مردم را زیر سایه خود نگه دارند و اعتبار مردم را زیر پا بگذارند، به آنها گفتند شما چه کاره هستید که بفهمید؟ تمام ادیان تحریف‌شده همین‌کار را کردند؛ اما تنها دینی که مخاطبش خود مردم هستند و به مردم می‌گوید من تمام تلاشم این است که شما بفهمید، دین اسلام است، برای همین هم بارها آورده است: «لعلکم تعقلون».

 

اما «اکثرهم لایفقهون» و «اکثرهم لایعقلون» و امثال آن هم در قرآن آمده است!

«اکثرهم لایفقهون» یعنی نفهمی می‌کنند، نه اینکه توان فهم ندارند. در «لایعقلون» هم قرآن نمی‌خواهد بگوید عقل ندارند، بلکه می‌گوید عقل خود را به کار نمی‌گیرند. «حروف مقطّعه» هم به این معنا نیست که رمز نامعلومی باشد. چون آن ملت مرعوب نبی ‌اکرم(ص) نبودند که جرأت نکنند بپرسند، اگر هم یک نفر در فتح مکه مرعوب پیامبر(ص) شد، حضرت خودشان را به او معرفی کردند و گفتند: نترس و این قدرت ظاهری را خیلی جدی نگیر! مگر مرا نمی‌شناسی؟ من پسر همان زن اشکنه‌خور هستم! والله اینها معجزه است و عظمتش از شق‌القمر بیشتر است، تازه این واقع شده، شق‌القمر ممکن است واقعا مربوط به حالات قیامت باشد.

اگر مسلمانان صدر اسلام می‌دانستند این حروف چیزی می‌گوید، امان نمی‌دادند. همه‌اش می‌پرسیدند که این چیست؛ ولی ما یک سؤال در این‌باره نداریم. پس این یک چیز غیر عادی نبوده. اکثر مفسران نوشته‌اند برای جلب توجه بوده که به مردم بگوید قرآن، ترکیبی از همین حروف است. این را تا حدودی قبول دارم. در تلاوت کتب مقدس، همیشه پیش‌درآمدی برای جلب توجه در صدا می‌آمدند. این جلب توجه باعث می‌شد که مردم حواسشان جمع باشد، یکمرتبه شلوغ نکنند؛ مثلا ما در منبر می‌گفتیم سه صلوات بفرستید، بعد حرفمان را شروع می‌کردیم یک تکیه‌کلام مانندی بوده است. هنوز هم ۱۷ قول در این حروف مقطعه است؛ اما آنچه برای من مسلم است، این‌ است که این مطلب این‌جور که ما فکر می‌کنیم مبهم نبوده است، وگرنه سؤال‌پیچ می‌کردند.

آقایی در پرانتز نوشته است: «الف، لام، میم؛ یعنی بزرگ است خداوندی که این کتاب عظیم را از حروف ساده الفبا به وجود آورد.» این را خیلی از مفسران ـ از معاصران و متقدمان ـ گفته‌اند؛ ولی من معتقدم در حالت‌هایی که قرآن به صورت تلاوت خوانده می‌شد، اینها مقدمه‌مانندی برای جلب توجه بوده است؛ اما نه جلب توجه به این معنا که این آیات از این حروف ساده درست شده است. این یک چیز جاافتاده برای اهل کتاب و مردم بوده است که وقتی متن مقدسی می‌خوانند، یک چیزی بگویند. نمی‌گویم حتما این است، اما برای من این است که اینها جزء آن اسرار نیستند که هیچ‌‌کس نداند، چون چیزی را که قرار باشد کسی نداند، خدا با الهام می‌فرستد. آن‌جور نیست که نامفهوم باشد.

 

خب وقتی چند قول متفاوت باشد و نتوانیم بگوییم قطعا کدام است، به نوعی با مطلب نامفهوم و رازآلود مواجهیم.

نباید بگوییم رازآلود است؛ چون بالاخره بعد از ۱۴ قرن این راز باز نشده است. خب، این راز کی می‌خواهد باز شود؟ اگر آن‌جور باشد که مثلا ده قرن دیگر باز شود، پس اصلا ما مخاطبش نیستیم، انگار یک آیه‌ای که نمی‌خواسته به ما بگوید، آن را با زبان دیگری گفته که هیچ‌کس نفهمد!

 

شاید رازی است که پیامبر(ص) و ائمه(ع) بیان کرده باشند.

خیر، این‌طور نیست، اگر این‌طور بود، از نبی‌اکرم(ص) می‌پرسیدند؛ اما حتی خبر سؤالش هم نیامده است.

 

روایاتی داریم که اینها به خواص و اصحاب سرّشان چیزهایی می‌گفتند.

آن روایات درباره حروف مقطعه نیست. ابن‌سینا هم می‌گوید پیامبر(ص) چون مبعوث برای همگان است پس کلامی را که به او وحی می‌شود، باید همه بفهمند. البته چون پدر خودش از اسماعیلیه بود، گفته است بعضی چیزها را با رمز هم می‌تواند بگوید.

استاد علیزاده: همان‌طور که در مؤخره ترجمه قرآن آقای دکتر یثربی آمده است، یکی از اهداف ایشان از ترجمه، مبارزه با پندار نامفهوم و رازآلود بودن قرآن است. با توجه به اینکه در برخی موارد شاهد فهم‌های مختلف و بعضا متضاد از قرآن هستیم، چگونه می‌توان گفت همه قرآن برای ما مفهوم است؟ و با توجه به اینکه حروف مقطعه در قرآن آمده است آیا قرآن هیچ‌ رازی ندارد؟ همان‌طور که مطرح شد، قرآن ضمن اینکه متنی عقلانی است، اما چون وحیانی است، جنبه‌هایی دارد که قابل تأویل است و تأویلش را به جز خدا و راسخون در علم نمی‌دانند که آقای دکتر توضیح دادند. منتها در این مورد افراط شده است. از این طرف هم تفریط است که بگوییم همه‌اش مثل بیانیه سیاسی روشن است. حتی بیانیه سیاسی هم قابل تفسیر و تحلیل است. بنده فکر می‌کنم قرآن جنبه‌های رازآلود دارد که آن اقلیتی از آیات است و موارد خاص است که همان‌ها هم در تفسیر، معرکه آراء بوده و اصطلاحا عویصه و آیات مشکله به آن گفته می‌شده است.

امکان ندارد همه مطالب یکدست در سطح توده مردم باشد؛ اما مهم این است که به مردم نگویند شما نمی‌فهمید. اوصاف خدا به زبان مردم گفته شود، مردم آن را می‌فهمند. می‌توانست همه اینها را جمع کند و با زبان «وحدت وجودی» با مردم حرف بزند، ولی چنین نکرده و نخواسته به مردم بگوید شما دور هستید.

فراعقلی به معنای نامفهوم نیست، بلکه به معنای این است که باید کار کنیم و سؤال داشته باشیم؛ مثلا همه اجزای دستگاه ضبط صوت در طبیعت هست، پس چرا در زمان صفویه ضبط صوت نبود؟ آیا زبان طبیعت رمزی بود؟ نه، روشن بود. هیچ‌ مشکلی هم نداشت و اصلا زبان طبیعت تسلیم است، طبیعت مثل مرده در دست مرده‌شوی است اما مرده‌شوی بلد نبوده از این استفاده کند تا اینکه تفکر جدید آمد و انسان توانست ضبط صوت درست کند.

قرآن هم زبانش روشن است، ولی ما ذهنیت استفاده از معانی عمیق را نداریم. قرآن معانی ماورایی و عمیق را با زبان ساده گفته است. به چه زبانی می‌شود گفت ای مردم باید تولید علم کنید و نگویید ابن‌سینا و ملاصدرا و علامه فلانی را داریم، پس چه غمی داریم؟ به همه هم لقب «علامه» می‌دهیم! در صورتی که همه‌چیزدان نیستیم و باید تلاش کنیم تولید علم کنیم. غرب پس از ۲۰ قرن از تاریخ تفکرش، به این نتیجه رسید، وگرنه قبلش می‌گفتند هرچه بوده، ارسطو دانسته است، حتی بعدها ارسطو را تقدیس هم کردند؛ اما حالا افتاده‌اند به اینکه آنچه ما می‌دانیم، هیچ‌ است! باید دنبال کشفیات و یافته‌های جدید باشیم.

قرآن این را چگونه بگوید که از «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» (اسراء، ۸۵) روشن‌تر باشد؟ می‌فرماید: «دانشی که دارید، ناچیز است». پس خودتان را فریب مدهید یا دیگران خودشان را با شما فریب ندهند. این دیگران گاهی اصلا اهل دقت نیستند و شیفته‌وار سخن می‌گویند، من دیگر نمی‌خواهم نمونه ذکر کنم وگرنه اطرافمان از این‌ نمونه‌ها زیاد است.

آیه دیگر می‌فرماید: «کل حزب بما لدیهم فرحون: هر گروهی به آنچه دارند، دلخوشند» (روم،۳۲). این را با بیان تهدید گفته که آقا، به این مجموعه باوری که داری با دقت نگاه کن، الکی دلخوش نباش، مسیحی به آنچه دارد دلخوش است، یهودی به آنچه دارد دلخوش است، مسلمان به آنچه دارد دلخوش است، قرآن به ما می‌گوید در آنچه دارید دقت کنید شاید آبا و اجداد و معلمان شما، نفهمیده باشند. «او لو کان آبائکم لایعقلون»؟

به نبی‌اکرم(ص) خطاب می‌کند: «قل رب زدنی علما: بگو خدایا، به دانش من بیفزای.» حالا این را آقایان تعبیر می‌کنند به اینکه «ثبّتنی فی العلم»، یعنی علم دارم، ولی یادم نرود، وگرنه چیزی نیست نداشته باشم! در صورتی که آیه می‌فرماید: «زدنی علما»، از آنچه داری بیشتر بخواه، باز هم دادم بیشتر بخواه. این آیات نتوانسته دست ما را بگیرد و تقصیر خود ماست، وگرنه زبان قرآن بسیار ساده است، اصل تولید علم را که اروپا با سه چهار قرن دقت و تلاش رسیده، ما قرنهاست که در دستورمان بوده است، متأسفانه عمل نکردیم.

می‌گویند شک دکارت راهگشاست چون در تمدن و تفکر جدید راهگشا بوده است. قرآن این‌همه به ما می‌گوید تعقل کنید، در غرب اصلا تعقل ممنوع بود، عقل شیطانی بود، فهم انحراف بود، قرآن می‌گوید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون»؟ بهترین حقوق بشر، بهترین عدالت، بهترین فلسفه و بهترین منطق را در قرآن داریم به شرط اینکه آن ذهنیت کافی را داشته باشیم.

 

لطفا یک دلیل بر رد نظریه «کفانا کتاب الله» بیاورید.

ما نباید از قرآن آن انتظاری را داشته باشیم که بنی‌اسرائیل از موسی و هارون داشتند که مثلا بگوییم: «… فاذهب أنت و ربُّک فقاتلا إنّا هاهُنا قاعدُون» (مائده، ۲۴) یعنی ما اینجا ایستاده‌ایم، شما با خدای خودتان بروید و بجنگید و کار را تمام کنید! ما نباید انتظار داشته باشیم قرآن کارهای ما را انجام بدهد. قرآن به ما رهنمود می‌دهد؛ ولی به جای ما کار نمی‌کند و حتی نجات ما در دست خود ماست. اگر خودمان کار کنیم، بهشتی یا جهنمی می‌شویم. خدا حتی بر اساس آن قاعده لطفی که معتزله و شیعه معتقد است هیچ‌وقت کارهایش به حد اجبار نمی‌رسد، برای انسان خط قرمز تعریف کرده که آن آزادی است و خدا هم به آن تجاوز نمی‌کند، خدا راه نشان می‌دهد، اما این راه را خود انسان باید برود.

خدا در قرآن به ما روش نشان داده، منطق درست، معرفت‌شناسی درست، فلسفه و تفکر درست نشان داده، اما نمی‌گوید شما بنشینید و ناراحت نشوید تا من برایتان فیزیک آلی تهیه کنم و بالای سرتان بگذارم، حتی اگر سر درنمی‌آورید، یک نفر از آسمان می‌فرستم تا آن را برای شما پیاده کند و هواپیما داشته باشید! نه، اینها را ما خودمان باید کار کنیم. بنابراین قرآن تا روز قیامت رهنمود دارد که خودمان بتوانیم پیاده کنیم. قرآن خط را داده است و هدایتش را کرده و اصلا کارش هدایت است.

من مقاله‌ای راجع به «امر به ‌معروف و نهی ‌از منکر» نوشتم. برخـی آقایان هنوز اصرار دارند که ما باید مردم را به بهشت ببریم! بهشت بردن کار ما نیست، کار خدا هم نیست، خدا راه نشان می‌دهد: «انّا هدیناه السبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا» (انسان، ۳)، یعنی ما راه را نشان دادیم، حالا خودشان یا شاکر می‌شوند یا کفران می‌ورزند.

بنابراین خدا ولیّ است، «ولیّ» در اصطلاح قرآنی به معنای حامی و پشتیبان است؛ چون «الله ولی الذین آمنوا». در مسئله «امر به ‌معروف» امر به معنی تکوینی‌اش نیست. خواجه نصیر می‌گوید امر به ‌معروف برای خدا واجب نیست، چراکه در آن‌صورت خدا باید همه را اهل معروف می‌کرد. در صورتی که این امر اصلا به معنای تکوینی نیست. این امر همان امر «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان» است، حالا چه شما عدل و احسان داشته باشید، چه نداشته باشید. این تشریع است، کار خدا، تشریع است. کار خدا تغییرات تکوینی ما نیست که ناگهان بچه‌های ما را تغییر بدهد و یک عده را فوق‌لیسانس فیزیک و یک عده را پزشک و… کند.

ما زمانی کار کردیم و تمدنی پدید آوردیم که دنیا مات ماند و همین دنیای غرب به ما لقب جهان مدرن می‌داد؛ یعنی اسلام را دنیای جدید می‌نامید و همان با یک گوشه الهام گرفتن از ابن‌رشد ما، راه باز شد؛ ولی ما ابن‌رشد را دفن کردیم و به ابن‌عربی و تصوف چسبیدیم و تعقل و یعقلون را کنار گذاشتیم.

تمام تلاش در دین اسلام این است که حق برابری و برادری ضایع نشود، حتی در فهم متون این‌طور است. یک نفر به اینها نگوید که تو حق نداری و من حق دارم. هر کسی همان‌طور که فیزیک را می‌تواند بیاموزد، اگر اهل کار باشد و وقت بگذارد و تحصیل کند و دنبال بهره‌برداری باشد، هر انسانی با هر نژاد و زبانی باشد می‌تواند از قرآن بهره ببرد. قرآن هیچ‌ بسته نامفهومی برای دیگران ندارد اما مطالب فراعقلی دارد ولی آن فراعقلی را هم با زبانی گفته که تا حدودی همه بفهمند.

ابن‌رشد می‌گوید قرآن یک فهم عمومی دارد، یک فهمی هم برای خواص دارد که آنها باید آن فهم را پیاده کنند؛ مثلا چرخش زمین به دور خورشید یک فهم عمومی دارد که انیشتین و بنده و جناب‌عالی می‌گوییم زمین می‌چرخد؛ اما یک فهم عمیق‌تری هم دارد که مطابق آن، نظام منظومه شمسی و کهکشان‌ها را بفهمیم. قرآن نیز چنین حالتی دارد.

زبان قوم، نه تنها فارسی و عربی، بلکه تعبیرات قوم است، این یکی از نظریه‌های من است که در تفسیر هم چندجا گفته‌ام. برای مثال: یک نفر متخصص مغز و اعصاب است و برایش روشن است که مرکز ادراک مغز است. آیا او اگر بخواهد شعر بگوید، می‌گوید مغزم برایت تنگ شده یا می‌گوید دلم برایت تنگ شده است؟ این «دلم»، زبان مردم است. از این زبان مردم خارج شود، کلمه نامأنوس و اصلا جوک می‌شود، بگوید مغزم برای تو تنگ شده؛ دیگر نمی‌گویند دانشمند است، لذا زبان مردم به معنای توجه به تعبیرات مردم است.

 

لطفا در مورد چگونگی ویرایش اثرتان هم توضیحاتی بفرمایید.

چون معمولا تعبیراتی در ترجمه‌ها جا افتاده و عموما نمی‌توانند از آن بیرون بیایند، لذا من با اینکه می‌دانستم دوستان زیادی به من محبت دارند که قرآن هم ترجمه کرده بودند و می‌توانستم بدهم آنان ترجمه‌ام را ویرایش کنند، مثل آقایان خرمشاهی و موسوی گرمارودی و دوستان دیگر؛ اما من چون روش جدیدی در پیش گرفته بودم، دیگر به آن مترجمان قبلی ندادم؛ چون همان روش خودشان را درپیش می‌گرفتند و مثلا هر جا برائت بود، بیزاری می‌گذاشتند، در حالی که من دریافته‌ام برائت به معنای بیزاری نیست و ممکن است خدا نسبت به بت‌پرستان بیزاری نداشته باشد و حتی از جهتی هم علاقه‌مند باشد؛ اما از آن پیمانی که بسته بودند، بیرون آمده باشد، پس بیزاری را کنار گذاشتم و به جای آن «پایبند نیستیم» را گذاشتم.

«ولایت» در قرآن به معنای پیمان بستن در جهت حمایت کردن است؛ اما «برائت» یعنی بخشی از یک قبیله اعلام کند که ما با این قبیله نیستیم، برائت یعنی ما دیگر ولی و حامی شما نیستیم و دیگر با شما دوست و همدم نیستیم. قرار بود با هم باشیم، اما شما تخلف کردید، پس ما هم از شما برمی‌گردیم.

خلاصه، من با خودم گفتم این ترجمه را باید به کسی بدهم که ادبیاتش خوب است و ضمن اینکه قرآن‌پژوه است، اما قرآن ترجمه نکرده باشد. من بارها به دنبال این‌جور آدمی رفتم. از اول هم آقای علیزده را می‌شناختم، ولی بی‌تعارف می‌خواستم فرد مناسبی انتخاب کنم که این شرایط را داشته باشد، آخرش دیدم چاره‌ای ندارم جز اینکه به آقای علیزاده تحویل بدهم. آقای علیزاده با کمال دقت بررسی کردند و به اندازه بار یک شتر مطلب آوردند، من از آنها استفاده کردم و یک مقداری هم نکردم.

به آقای علیزاده گفتم همه اینها را بلدیم، ولی من از شما غیر از این می‌خواهم، من می‌خواهم به هدفم کمک کنی که یک ترجمه جدید و قابل فهم برای همه آماده شود. ایشان دوباره کار را شروع کرد. نگاه جدیدش طوری بود که اگر از ۱۰ توصیه قبلی، دو سه مورد را عمل می‌کردم؛ این‌بار از ۱۰ توصیه، هشت مورد را عمل می‌کردم! کار ایشان برای من خیلی مفید بود و ایشان از نظر روحیه هم آدمی بی‌آلایش هستند، ادبیات فارسی و عربی‌شان هم خوب است و شاعر هم هستند.

 

یکی از نکات جالب ترجمه شما این است که خطاط قرآن شما، استاد محسن عبادی است. آیا هدف خاصی را از این انتخاب داشتید؟

من نگران بودم که این قرآن چاپ نشود؛ چون خیلی در پیچ و خم افتاد. می‌گفتم بگذار چاپ شود و زیاد چانه نمی‌زدم. این خط را دیدم و البته خوشم آمد. مسئولان دارالقرآن گفتند ما تصمیم گرفته‌ایم خودکفا باشیم چون در ایران ده برابر کشورهای عربی، روی خطاطی و انجمن خوشنویسان هزینه می‌شود، به تعداد موی سرمان خوشنویس داریم، پس چرا خط دیگران را کپی کنیم؟ دارالقرآن می‌گوید می‌خواهیم بعد از این، از خط نویسندگان خودمان استفاده کنیم، از جمله خط این آقای عبادی که متأسفانه ایشان را ندیده‌ام ولی از خطش خوشم آمد.

خط عبادی خطی است که بویی از خط طاهر خوشنویس و خوشنویسان قدیم ما دارد که قرآن می‌نوشتند، ضمن اینکه زحمت کشیده و تلاش کرده یک سبک ناآشنا مطرح نکند و یک مقدار با سبک جدید و جاافتاده هماهنگ شده است.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: