1396/5/23 ۰۸:۲۰
در «مقالات تاریخی» آمده پس از قائممقام و آمدن حاجی میرزاآقاسی، انگلیسیها از جهالت و طمع و نوکرصفتی او نفعها بردند و به دست این جاهل و آن مستبد، یک پاره از ایران را از ایران جدا کردند [مقصود هرات و غوریان است] و به دستور انگلیسها به دولت دیگر دادند
در «مقالات تاریخی» آمده پس از قائممقام و آمدن حاجی میرزاآقاسی، انگلیسیها از جهالت و طمع و نوکرصفتی او نفعها بردند و به دست این جاهل و آن مستبد، یک پاره از ایران را از ایران جدا کردند [مقصود هرات و غوریان است] و به دستور انگلیسها به دولت دیگر دادند و پالمرستون، آن وزیرخارجه استعماری انگلیس، چه نامه تهدیدآمیز و مشحون از توهین به دولت ایران نوشت و چه امریههای گزاف در آن گنجانید و به چه عقاب و مجازات وعید کرد که تکرار آن در این نوشته قلم را به گریه درمیآورد. کافی است به همان مقالات تاریخی رجوع فرمایید و این قلم را از بیان مجدد آن ظلمنامه معذور دارید و باز ببینید محمدشاه جبار و مستبد و این مرد محقّر و ضعیف با چه خفتی زنجیر عبودیت آن وزیر خارجة اجنبی را به گردن گذاردند و در نهایت عجز، یکایک اوامر پالمرستون را اجرا کردند و داغ ننگ زبونی را در تاریخ بر جبین خود زدند.
در نامهای که حاجی میرزا آقاسی به حسینخان نظامالدوله درباره این عجز و زبونی مینویسد، بیپروا میگوید: «فرزند! سواد معذرتنامه را به طوری که لارد پالمستن [= لرد پالمرستون] خواهش کرده بود، نوشتم و ظاهرا جز قبول چارهای دیگر نباشد. از مداخل ایران اسمی هست و رسمی نیست [مقصود خرابی مالیه است]. قشون به سبب اینکه جیره و مواجبش به وقت نمیرسد، از مشق و نظام افتاده است. [چه کس مسبّب آن شد؟!] حکام که قاعده رعیتپروری نمیدانند یا میدانند، زیادتی طمع فراموششان کرده است، رعیت را به ستوه آوردند. [این حکام همان اعوان و انصار خاص توست که از ایروان آمده و در نهایت جهل و بیخردی و ناپاکی مصدر کار شدند]. برای اینکه با همسایهها بسازیم، باید تکلیف ایشان را [یعنی اوامر آنها را] قبول کنیم و در فکر نظم داخل مملکت باشیم! چه چارهای هست؟»
متأسفانه تراژدی به اینجا ختم نمیشود و با تأییدیه دستخط شاه در حاشیه این نامه، مطلب دلگدازتر میشود. شاه در حاشیه مینویسد: «نوکرهای دلسوز کاردان در کنارند [یعنی برکنارند] و به لوازم منصب خود نمیپردازند تا به کار دیگران نظم دهند و آدمهای بیسررشته نادان دخیل کار [آیا با کشتن قائممقام کسی دیگر هوس کاردانی و دلسوزی میتوانست داشته باشد] از این جهت کار دولت مغشوش شده. از این جهت باید افسوس و دریغ خورد [چه کس موجب این دریغ و افسوس خوردن شده جز استبداد و خودکامگی خودت؟] نه برای گرفتاری چاپار دولت بهیّة انگلیس [اشاره به امریه پالمرستون است که به دولت ایران دستور داده تا برای بیحرمتی به چاپار دولت انگلیس، البته بیحرمتی به زعم انگلیسها، دولت ایران از دولت انگلیس معذرت بخواهد. به نامه پالمرستون در مقالات تاریخی رجوع شود] والسّلام». این است پاداش و پایان کار در استبداد!
حیرت اندر حیرت
اسف بر اسف است که هنوز سوز جگر عاشقان ترقی ایران و علاقهمندان به سرنوشت این کشور گرفتار استبداد تخفیف نیافته بود که به فاصله کمتر از بیست سال، واقعهای بس جانگدازتر از واقعه قائممقام به دست فرزند خودکامه این شاه مستبد به وقوع پیوست و آن، کشتن فجیع و فضیح میرزاتقی خان امیرکبیر، صدراعظم ایراندوست و دانا و مدبّر و کاردان و کوشا و تجددطلب، است در حمام فین کاشان، نه در حوضخانه کاخ نگارستان که برای همیشه تاریخ ایران را داغدار کرد و در این واقعه جانکاه بهخوبی دیده میشود که استبداد حاکم چه وسیله خوب برای اجرای مقاصد دشمن شد.
باز حیرت اندر حیرت است که صد سالی از این حادثه دلگداز کشتن میرزاتقی خان امیرکبیر نمیگذرد، چرخ سیاست استعمار جدیدی به حرکت درمیآید و از استبداد وقت بهره میگیرد و در کمال آزادی و با وقاحت و بیشرمی، با مشتی دلار آشکارا بر پشت نخستوزیر خادم و ضداستعمار و وطنخواه ایران در کشاکش مبارزه ضداستعماری خنجر میزند و برای بیست و پنج سال کشوری را به زیر یوغ استبداد جدید و وسایل استبدادی نو میبرد و از این عمل خود، آنچه میتوانست سود و بهره میگیرد و درآمد ناچیز یک ملت فلکزده را به یغما میبرد.
عجب آنکه در براندازی قائممقام، کمپبل نیمی آشکار و نیمی پنهان دسیسه کرد و در فاجعه امیرکبیر، کارکنان دولت استعماری انگلیس در نهایت خفا و پنهانکاری با کمک مادر هرزه و شهوتران شاه، رگ استبداد جوان مستبدی را به حرکت درآوردند و میرزا آقاخان نوری، نوکر بیاختیار دولت انگلیس را به جای میرزاتقی خان دشمن استعمار و عاشق ایران بر کرسی صدارت نشاندند (رجوع کنید به نامه کلنل فرانت عضو عالیرتبه سفارت انگلیس در ایران به وزارت خارجه آن دولت مبنی بر اینکه من [= فرانت] با کلنل شیل و مهدعلیا و میرزا آقاخان نوری در نهایت پنهانکاری مشغول توطئه به زیان امیرکبیر هستیم)؛ ولی در حادثه صد سال بعد، کرمیت روزولت در روز روشن در نهایت آشکاری دلارهای خود را به جنبش آورد و با کمک مشتی رجّاله و روسپی، فرد زشتکردار و ناپاکی را که فساد و هرزگی او حتی مشهود بر خود استعمار بود (رجوع کنید به گزارش، مورد دستگیری این ناپاک به وقت فرماندهی لشکر اصفهان در جنگ جهانی دوم که میگوید از کشوی میز او جز نامههای متعدد به فواحش چیز دیگری به دست نیامد) بر کرسی نخستوزیری به جای رادمردی ضداستعمار (= دکتر مصدق) با کمک استبداد نشاند.
و این نخستوزیر پلید و ناپاک چه ناپاکیها و اجنبیپرستیها که نکرد و چه فخر به این نوکریها ننمود و در برابر خود، چه خونهای پاکی از عاشقان وطن نریخت! عجب آنکه در قتل قائممقام، محمدشاه از این دلگیر بود که چرا دژخیمان موجب شدند کمی خون از بازوان او جاری شود و بر اثر آن، قسمی که شاه خورده بود، شکسته شود؛ چه، او با قائممقام میثاق بسته بود که خون او را به هیچ صورت نریزد؛ و در قتل میرزا تقیخان، چون ناصرالدین شاه به خود آمد، تا آخر عمر از این کرده خود پشیمان بود (رجوع کنید به خاطرات سیاسی میرزا علی خان امینالدوله در سان قشون و دیدن فرمانده پنجاه نفری شبیه به امیرکبیر در بین سپاهان و مورد عنایت و لطف شاه واقعشدن این فرمانده به صرف شباهت با امیر و یا گزارش سفر ناصرالدین شاه به اراک و رفتن او به فراهان برای دیدن خانه امیر و کمک شاهانه به خاندان امیر و باز به نامه ناصرالدینشاه به مظفرالدین میرزای ولیعهد مبنی بر نصیحت او در حفظ و نگاهداری خادمان صدیق و ندامت آشکارا از کشتن امیر)؛ ولی در جنایت و خیانت به دکتر مصدق ـ نخستوزیر ضداستبداد و استعمار ـ نه تنها مستبد از این کرده خود پشیمانی نبرد، بلکه در هر مقام و هر موقع که پیش آمد نیشی به این خادم کشور زد (رجوع کنید به کتاب «مأموریت برای وطن» و گفتارهای شاهانه در گاه و بیگاه راجع به مصدق و از همه بدتر به آخرین کتاب او یعنی کتاب «پاسخ به تاریخ» که در این کتاب آنقدر که او هرزهدرایی به مصدق کرده است، به دشمنان رویاروی خود نکرده است). این واضح است؛ چه، به قول منطقیها: «خلع ذاتی شئ از شئ، مساوق با فنای آن ذات است». از مستبد خلع استبدادکردن، همراه با افناء اوست. مصدق چیزی از مستبد نمیخواست جز به یکسو گذاردن استبداد و این هم یعنی فنای مستبد.
مقتل نگارستان
اینکه داستان قائممقام به درازا کشید، این اطناب و درازگویی از ناحیه باغ نگارستان است که درد جانسوز صد و هفتاد ساله داشت که بیدلیل مقتل شهیدی شده بود و نیز استبداد در این مدت صد و هفتاد ساله به او اجازه نداده که عقده خود بازگشاید و از اینکه بیگناه در خون پاکی گناهکار شده، شکوه کند. چه باید کرد اگر جذام استبداد دامنگیر دستگاه حاکمی شد، نه تنها جاندارها به شکنجهاند، بلکه طبیعت بیجان نیز به رنج اندر است. در استبداد چه سلسلههای پاکی که به زیر سلسله ظلم نمیروند و چه نفوس طیّبی که در زنجیره فنا هماغوش عدم نمیگردند. در استبداد انسان و انسانی برمیافتد. آدمیان مردگان متحرکی میشوند که هر یک صلیب مرگ خود بر دوش دارند تا به صلیبکشی خود، آبی بر آتش مارهای بر دوش مستبد پاشند. مستبد به حکم استبداد، از عقل تهی است و آنچه به جای عقل میگیرد، مشتی تبهکار و متملق است که جز تملق در زبان و کفزنی در خیابان، چیزی برای نثار در پای این غول بیابان ندارند و آن گمراه و فریفته به این چربکها، آنقدر مغرور و فریفته میشود تا سرانجام فرعونی شود که از گذرگاه آب به گلخن آتش افتد و در این هبوط از آب و آتش، جز آه و ناله ستمدیدگان و ننگ ابدی تاریخ زاد و راحلهای ندارد! انظروا کیف کانت عاقبه الجبارین.
برگردیم به باغ نگارستان
روضهالصفای ناصری میگوید: به زمان محمدشاه چون خواستند که خسروخان گرجی را به جانب کردستان و تبریز گسیل دارند تا پریشانیهای محل را به سامان آرد و از این نظر، نظر پریشان و مضطرب شاهی را آسودگی و فراغتی بخشد، او برای اذن سفر در باغ نگارستان به خدمت شاهنشاه غازی رسید و همان وقت شاه هم از باغ نگارستان قصد ییلاق کرد.
مرآتالبلدان ضمن ذکر وقایع سال ۱۲۵۸ق از مراسم پرشکوه نخستین ازدواج ناصرالدین میرزای ولیعهد با دخترعموی پدرش در این باغ چنین یاد میکند: «هم در این سال فرخندهمآل، صبیة محتشمه شاهزاده احمدعلی میرزا ابن خاقان فتحعلیشاه را برای شاهنشاهزاده اعظم اکرم حضرت ولیعهد دولت جاوید مهد سلطان ناصرالدینمیرزا که سن مبارکش به چهارده نرسیده بود، عقد مزاوجت و مواصلت بسته، چندین شبانهروز در این باغ نگارستان اساس عیش و جشن چیدند و تمام اهالی دارالخلافه به عشرت و شادمانی مشغول شدند.»
آخرین واقعه باغ نگارستان به زمان محمدشاه، اقامت روزهای آخر او بود به این باغ، تا قصر محمدیه در حوالی اسدآباد و باغ فردوس شمیران (نزدیک دهکده ولنجک کنونی) آماده شود و شاه بتواند برای ییلاق به آنجا برود. تاریخنویسان دوره قاجار این اقامت محمدشاه را در باغ نگارستان که آخرین اقامت او به این باغ بود، چنین شرح میدهند: «چون فصل گرما و موسم ییلاق نزدیک و نیاوران شمیران که مقر ییلاقی شهریاری بود آب و هوای خوشی نداشت، به امر اعلیحضرت محمدشاه در حوالی اسدآباد و باغ فردوس معیرالممالک، مکانی معین نموده، عمارتی مشتمل بر بیوتات و عمارات بیرونی و اندرونی و حمامها و مسالک و مساجد و قلعهای که سیصد ذرع طول و یکصد ذرع عرض و دو دروازه و برج و خندق داشت، بنا کردند و چندین هزار تومان به مصارف بنای آن رسید و هنوز ناتمام بود که اعلیحضرت شهریاری از نگارستان به واسطه گرمی هوا عزیمت آنجا فرمود» (مرآت البلدان، ج۱). محمدشاه در ششم شوال ۱۲۶۴ق در قصر محمدیه شمیران جان سپرد و دیگر روی باغ نگارستان ندید.
عهد ناصری
به ابتدای حکومت ناصرالدینشاه چون تعداد باغهای احداثی کم بود، این باغ مورد توجه بود، خاصه حوضخانه آن که آب فراوان داشت؛ چه، هم قنات حاجیعلیرضا آن را مشروب میکرد و هم از مجرای آب کرج که از بالای آن میگذشت، آب میگرفت. صاحب مرآتالبلدان از این مجرای آب کرج و مرمتی که به زمان ناصرالدین شاه در آن شد، چنین میآورد: «مجرای بزرگی که از بالای نگارستان حفر شده بود [این مجرا در زمان محمدشاه احداث گردیده بود] که آب از رودخانه کرج به شهر بیاورد و قریب ده سنگ آبگیری دارد، در این وقت [سال ۱۲۶۷ق] مرمت میخواست، مبلغی دیوان اعلی خرج تعمیرات کرده، آن نهر لبالب از آب و ده شبانروز اهالی شهر را به طور فراوانی سیراب کرد…»
در سال ۱۲۶۸ق چون باغهای نزدیک شهر سه باغ «لالهزار» و «نگارستان» و «قصر قاجار» حاجت به مرمت داشت، به قول اعتمادالسلطنه در مرآتالبلدان در این باغها تعمیرات اساسی شد. چون میرزا آقاخان نوری خلعت صدارت عظمی پوشید، به تقلید از امیرکبیر که قریه امیرآباد را در خارج شهر و نزدیک آن احداث کرده بود، قریه ارغوانیه را از ارغوانمیرزا ـ پسر فتحعلیشاه ـ خرید و با تغییر نام آن به داوودیه به نام پسر خود داوودخان کرد و باغ بزرگی در آنجا ایجاد نمود و به قولی محل عیشی برای شاه جوان [ناصرالدین شاه] به وجود آورد. شاه اغلب چون از آن مجلس عیش به شهر بازمیگشت، سری نیز به باغ نگارستان میزد.»
در وقایع چهاردهم صفر ۱۲۷۲ق، مرآتالبلدان اشارهای به این گونه بازگشتها به شهر از داوودیه دارد، شاه از داوودیه «تشریففرمای نگارستان گردید» و چون هنوز باغهای سلطنتآباد و عشرتآباد و دوشانتپه به وجود نیامده بود، از این جهت شاه به وقت بازگشت از ییلاقهای تابستانی نیز گاه که هوای باغ خارج از شهر هنوز از دماغ آن خوشگذران به در نرفته بود، یکباره به ارگ نمیرفت و در باغ نگارستان چند روزی رحل اقامت میافکند؛ برای مثال میبینیم که اعتمادالسلطنه ضمن بیان وقایع سال ۱۲۷۳ق میگوید: «روز پنجشنبه بیست و چهارم محرم که ماه میزان [مهر ماه] بود و شاه نمیخواست به هنگام بازگشت از ییلاق یکسره به ارگ رود، چند روزی در قصر نگارستان اقامت کرد.»
در سال ۱۲۹۰ق طبق فرمانی این باغ با ابنیه آن و باغهای دیگر سلطنتی به زیر نظارت محمدحسن خان صنیعالدوله [اعتمادالسلطنه بعدی] در آمد و اعتمادالسلطنه بعدها از خدماتی که به این باغ و سایر باغهای سلطنتی کرده، سخنها میگوید و لافها میزند.
در سال ۱۲۹۱ق چون شاه قصر عشرتآباد را در آن سوی شمالی خندق شمالی تعبیه کرد، باغ عشرتآباد جانشین باغ نگارستان شد؛ چه، عشرتآباد مثل روزگار گذشته نگارستان، باغ نزدیک به شهر و خارج از شهر بود و دیگر نگارستان این خصوصیت را به واسطه تغییر خندق شمالی شهر نداشت و این از نظر افتادن را اعتمادالسلطنه در خاطرات خود ضمن بیان وقایع ۱۳۰۵ق چنین میآورد: «پنجشنبه ۱۱ محرم ۱۳۰۵ق. صبح دربخانه رفتم. شاه فرمودند عصر نگارستان تشریف خواهند برد؛ در صورتی که البته هشت نه سال است که نگارستان تشریف نبردند، بعد عشرتآباد هم تشریف برده بودند. نگارستان باغ بیصفا نبود، لکن تعمیرات از توجه امینالسلطان ناتمام است…»
در سال ۱۲۹۸ق که عبیدالله کُرد در آذربایجان عَلم مخالفت برافراشت و خونریزیها کرد و در این فتنه سوءسیاست مظفرالدینمیرزا در آذربایجان بیتأثیر نبود، شاه مظفرالدین میرزای ولیعهد را به تهران احضار کرد و تبعیداً او را برای یک سال و اندی (شانزده ماه) در این باغ نشاند و اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود جا به جا از ملاقات با ولیعهد در این باغ به این روزگار صحبت میکند.
باغ نگارستان چون دیگر باغ سلطنتی خاص نبود، برای یک سال از سال ۱۳۰۴ق به قولی محل وزارت عدلیه شد. و در وقایع سال ۱۳۰۷ق در خاطرات اعتمادالسلطنه از عمل چشم بدرالسلطنه زوجه ناصرالدین به دست دکتر فوریه ـ پزشک فرانسوی شاه ـ صحبت میشود و فوریه در خاطرات خود محل این عمل و جراحی چشم را باغ نگارستان ذکر میکند.
هنرسرا
به زمان مظفرالدین شاه چون شاه در یکی از سفرهای خود به اروپا مسیو «داشر» نمساوی را برای آموزش علم فلاحت از اتریش استخدام کرد و به ایران آورد، داشر باغ نگارستان را برای مدرسه فلاحت پسندید و آن را مدرسه فلاحت کرد. کمی بعد در عمارت جنوبی باغ نگارستان مدرسه صنایع مستظرفه تحت ریاست کمالالملک، نقاش معروف، تأسیس شد. امروز از آن مدرسه فلاحت در این باغ اثری نیست؛ ولی از مدرسه صنایع مستظرفه فقط موزه کمالالملک عجالتا در شمال ساختمان وزارت ارشاد به یادگار باقی است. امید آنکه این موزه با همین شکل ساختمانی باقی بماند و تحت اشغال ساختمانهای بیقوارة سازمان برنامه و وزارت ارشاد نرود؛ چون حفظ آثار گذشته شهری بهترین سند تاریخی برای آن شهر است.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید