كيچ و ايران امروز

1396/5/17 ۰۹:۰۱

 كيچ و ايران امروز

چندیاست تب معاصريت جامعه هنر و معماري ايران را فراگرفته، به‌گونه‌اي كه دامنه‌هاي آن از مؤسسات آكادميك تا كافه‌ها و شب‌نشيني گسترش يافته است؛ بحث و اظهارنظر‌هايي درباره فرهنگ معاصر، هنر معاصر، پست‌مدرنيسم و موارد منشعب شده از آن كه گاه تا برداشت‌هاي طنز يا تا سرحدجدل پيش مي‌رود؛ كلماتي كه ساختارهاي جديد فرهنگي غرب را منعكس مي‌كنند و به آن جهت مي‌بخشند و در محتوا به‌گونه‌اي زنجير‌وار به هم پيوسته‌اند. در غرب با ظهور پست‌مدرنيسم، نوعي بي‌اعتنايي و پشت‌كردن به نخبه‌گرايي و خرد‌گرايي مدرن و پاره‌ی از گرايش‌هاي زيبايي‌شناختي آن اتفاق افتاد كه زمينه را براي حضور و پذيرش گرايش‌هايي نظير كيچ، كمپ و مواردي از اين دست در آثار هنري بيش از بيش فراهم كرد.


شهريار قرايی: چندیاست تب معاصريت جامعه هنر و معماري ايران را فراگرفته، به‌گونه‌اي كه دامنه‌هاي آن از مؤسسات آكادميك تا كافه‌ها و شب‌نشيني گسترش يافته است؛ بحث و اظهارنظر‌هايي درباره فرهنگ معاصر، هنر معاصر، پست‌مدرنيسم و موارد منشعب شده از آن كه گاه تا برداشت‌هاي طنز يا تا سرحدجدل پيش مي‌رود؛ كلماتي كه ساختارهاي جديد فرهنگي غرب را منعكس مي‌كنند و به آن جهت مي‌بخشند و در محتوا به‌گونه‌اي زنجير‌وار به هم پيوسته‌اند. در غرب با ظهور پست‌مدرنيسم، نوعي بي‌اعتنايي و پشت‌كردن به نخبه‌گرايي و خرد‌گرايي مدرن و پاره‌اي از گرايش‌هاي زيبايي‌شناختي آن اتفاق افتاد كه زمينه را براي حضور و پذيرش گرايش‌هايي نظير كيچ، كمپ و مواردي از اين دست در آثار هنري بيش از بيش فراهم كرد. شايد به اين نكته توجه كرده و با من هم‌نظر هستيد كه در سال‌هاي اخير نوعي سطحي‌نگري و تقليد در هنر و معماري كشور مشهود است و چرا با وجود نگاه پلوراليستي (كثرت‌گرا) و بازخواني خرده‌فرهنگ‌ها در عصر حاضر، هنر و معماري ايران به‌جاي گفت‌و‌گو با فرهنگ‌هاي ديگر، به‌خصوص غربي، بيشتر مصرف‌گرا و وامدار تحولات آنهاست؟ پاسخ به اين دسته از سؤالات كنكاش در ابعاد مختلف و حوزه‌هاي گوناگون را طلب مي‌كند، زيرا اين تحولات وامدار فاعل‌هاي گوناگون‌اند و از سوي ديگر، استفاده از مفاهيمي نظير فرهنگ عامه، مصرف‌گرايي، سليقه عمومي و بسياري ديگر از اين مواردي كه در محافل و اظهارنظرهاي گوناگون صاحب نظران مطرح مي‌شود، معنايي فارغ از معناي ظاهري را كه ما براي آن متصوريم در خود داشته و حامل پيشينه‌اي بوده كه بر پايه‌ها و ساختارهايي استوار است. استفاده نادرست برخي از منتقدان از اين كلمات در همايش‌ها و سخنراني‌ها براي القاي نوعي هم‌كلامي و همسويي با جهان معاصر بدون شناخت پيشينه آنها، خوانشي نادرست و سطحي از تحولات جهان را، هم براي گوينده و هم مخاطب در پي داشته و سبب مقايسه و برداشتي نادرست از اين آرا با تحولات هنر و معماري كشور شده است. شايد اكنون زمان آن فرارسيده است كه به طرح سؤالات، بازشناسي و آسيب‌شناسي اين‌گونه مسائل بپردازيم: پرسش‌هايي از قبيل؛ آيا زماني كه انديشه‌اي درخصوص فرهنگ و ذائقه عامه و توليدات مرتبط و نقد آنها در غرب مطرح مي‌شود، با هنري كه در ايران ادعاي ذائقه عامه را دارد، همسو و هم‌معني است؟ آيا اصلا مي‌توان از منظر انتقادي به معماري امروز ايران پرداخت؟ آيا هنر و معماري امروز ما كيچ است؟ كيچ مثبت است يا منفي و بي‌شمار سؤالي كه در جامعه امروزه قابل طرح‌شدن و تأمل هستند، بنابراين نخست به‌منظور روشن‌شدن موضوع و دستيابي به دورنمايي دقيق‌تر به تبيين بحث از خاستگاه اين مفاهيم مي‌پردازم.
در دهه ٥٠ ميلادي، هنر پاپ در انگلستان و سپس در آمريكا تحت‌تأثير تصاوير مصرف‌گرايي و فرهنگ رايج آمريكايي كه جامعه آنان را احاطه كرده بود، اعم از كالاهاي مصرفي، ستاره‌سازي‌هاي هاليوودي و... زاده مي‌شود. هنرمندان اين گرايش با توجه به عدم هم‌خواني هنر روز آمريكا با فرهنگ زندگي افراد جامعه، به‌دنبال تعريف جديدي از هنر، جرياني را عليه اكسپرسيونيسم انتزاعي به وجود آوردند كه برخلاف جريان غالب به‌شدت فرديت‌زدايي‌شده، خنثي، فيگوراتيو و برنامه‌ريزي‌شده بود. هنرمندان پاپ با استفاده از تكنيك‌هاي صنعتي نظير چاپ و... از تصاويري كه زندگي و هويت فضايي عامه مردم را تشكيل مي‌داد استفاده كرده و به تكثير و بازتوليد اين دسته از تصاوير پرداختند؛ تصاويري نظير ستارگان هاليوود، نوشابه كوكاكولا، اشياي موجود در فروشگاه‌ها و رسانه‌ها كه هنرمند با «از آن خود سازي»، آنها را در قالبي جديد و به‌عنوان اثر هنري ارائه مي‌داد. مي‌توان موضوع را اين‌گونه بيان كرد: از درون جامعه مصرف‌گراي آمريكايي، هنري پديد مي‌آيد، بازتابي از فرهنگ مصرف‌كنندگي، فرهنگ عامه و سليقه عمومي جامعه آمريكا كه نه‌تنها بيان فردي در آن جاي نداشته، بلكه بيش از پيش به خصوصيت اجتماعي آن توجه مي‌كند. اندي وارهول، يكي از چهره‌هاي شاخص اين گرايش، جايي درباره هنر پاپ اين‌گونه اظهارنظر مي‌كند: «بِرشت مي‌خواهد همه شبيه به هم فكر كنند و من مي‌خواهم همه همانند هم فكر كنند، برشت از طريق كمونيست درصدد تحقق اين ايده بود، اما اين موضوع بدون قدرت حكومتي و تلاش زياد دارد محقق مي‌شود، همه شبيه هم هستند و من فكر مي‌كنم همه بايد شبيه ماشين باشند». اين‌گونه برداشت‌ها و آثار سطحي ارائه‌شده درواقع جهت‌گيري انتقادي بود كه از دل مدرنيسم و در ضديت با گزينش‌هاي عقلاني و عميق آن زاده شد. گروهي از متفكران و منتقدان آثار توليد‌شده را «كيچ» مي‌نامند كه اين مفهوم بعدها قالبي زيبايي‌شناسانه به خود گرفت. كيچ مفهومي مدرنيستي است كه براي نخستين‌بار در قرن نوزدهم از آن استفاده شد و از ابتداي قرن بيستم با بار منفي در نقد هنري به كار برده شد. در معناي لغوي به معني زباله يا دورريختني است، اما امروزه اكثرا به معناي چشم‌پركن، پرزرق‌وبرق، دكوراتيو، دم‌دستي كه فراگير و همه‌پسند به كار مي‌رود. دست‌يافتن به تعريف دقيق و واحدي از كيچ به سبب تغيير تعريف هنر و ساختارهاي زيباشناسانه در دوره‌هاي گوناگون غيرممكن است. برخلاف ساير گرايش‌هاي هنري كه هدفشان عبور از مرزهاي زيبا‌شناسانه، سياسي، اجتماعي و فرهنگي موجود است، در كيچ همه‌چيز از قبل تعريف شده است. هنر كيچ هنري فاقد عمق و سطحي است كه با تبديل موقعيت به تصوير و حذف محتواي تكان‌دهنده به رمانتيك‌كردن پديده‌ها پرداخته و با فانتزي‌كردن تصاوير، آن را غيرواقعي جلوه مي‌دهد. كيچ به‌دنبال سادگي بوده و از پيچيدگي دوري مي‌جويد، ارزش‌هاي آن ارزش‌هايي دردسترس و متداول‌اند.
امر مهمي كه در كيچ رخ مي‌دهد، هماهنگ‌نبودن فرم و محتوا بوده كه به گسست ميان آن دو مي‌انجامد. اين شكاف سبب كم‌رنگ‌شدن محتوا و شكل‌گيري ادراكي منفعل شده كه پيامد آن به‌وجودآمدن هنري اَخته است؛ به‌عنوان مثال مي‌توان از تلويزيون نام برد كه با به‌تصوير‌كشيدن فجايع روزمره در قالبي نو و با تكثير بي‌رويه سبب كم‌رنگ‌شدن محتواي اخبار شده، كُنش و هيجان مواجهه با حادثه‌اي تكان‌دهنده را در بيننده از بين برده و بي‌تفاوتي مخاطب را به‌ دنبال دارد. از اين منظر كيچ رابطه نزديكي با كليشه دارد. انبوه تصاوير توليد هاليوود نيز در دسته‌بندي كيچ قرار مي‌گيرند. لازم به ذكر است فراگيربودن يك اثر دلايل بر كيچ‌‌بودن آن نيست. ميلان كوندرا در جايي مي‌گويد: «آنچه يك موقعيت را كيچ مي‌کند، بيان محتوايي بي‌سر‌وته در قالب فرمي فريبنده است». در‌اين‌ميان  پست‌مدرنيسم نه‌تنها كيچ را نفي نمي‌كند؛ بلكه به‌عنوان يك ارزش مي‌پذيرد. با كمي كژ‌نگريستن در اين مقوله، كيچ مفهومي است كه برابر خود ايستاده و خود را نقد مي‌کند. مؤلفه‌هاي آن به توليد آنتي‌تزي مي‌انجامد كه آثار و تفكر توليد‌شده را نقد مي‌کند؛ اما شايد بتوان اين‌گونه اظهارنظر كرد كه اين شكل برخورد در مواجهه با تأثيرات مخرب آن در اجتماع بسيار كم‌رنگ‌تر است. منتقداني نظير كلمنت گرينبرگ و كوندرا براي كيچ معنايي منفي قائل بوده‌اند. فيلسوف فرانسوي ژان بودريار به‌عنوان خصيصه‌اي فرهنگي و برخي از متفكران از آن به‌عنوان تلاش ساختارهاي قدرت براي برحذرداشتن گروه‌هاي مردم از هرگونه تعمق بيشتر نام مي‌برند. در عصر ما اين رسانه‌ها هستند كه موقعيت‌هاي زندگي واقعي را شبيه‌سازي کرده تا جهان خود را استوار کنند. كيچ درپوش و قالبي براي تحمل وضعيت موجود است. پس مي‌توان براي كيچ ساختاري ثابت فرض كرد كه در هر دوره شكل و ظاهر خود را تغيير مي‌دهد. كيچ چه با بازتوليد و تكثير تصاوير و موقعيت‌هاي موجود و چه با پايين‌آوردن سطح هنر متعالي براي پذيرش اكثريت جامعه، به ساختاري مي‌انجامد كه كند‌شدگي حساسيت تجربه حسي و پديدارشناسانه افراد را به‌ دنبال دارد. نظر به اينكه كيچ مفهوم جديدي را مطرح نمي‌كند؛ بلكه به دور از پيچيدگي در قالبي آشنا به تكرار الگوهاي حاضر مي‌پردازد، هنر پاپ را نيز در بر مي‌گيرد (البته همه‌ سبك‌هاي هنر مدرن نيز كيچ‌هاي خاص خود را دارند).
در مقاله‌اي با عنوان تئوري فرهنگ عامه دوايت مك دونالد اين‌گونه بيان مي‌کند كه بر‌خلاف هنر عاميانه كه از كيفيت ويژه‌اي برخوردار بوده، فرهنگ توده حتي در بهترين حالت بازتابي از فرهنگ عالي به ابتذال كشيده شده است. با استناد به اين جمله مك دونالد در اينجا دو گروه قابل شناسايي هستند. نخست عامه مردم كه اكثريت جامعه را تشكيل مي‌دهند و ديگري توده‌اي خاص كه عموما از طبقه مرفه جامعه‌اند. با نظر به موارد مطرح‌شده، هنر پاپ، هنري برخاسته از ذائقه عمومي اكثريت جامعه و گرايش‌هاي آنان به مصرف‌گرايي است؛ به عبارتي گرايش فرهنگ عامه به توليد غالبي از هنر مي‌انجامد كه اين قالب، حدود، تعاريف و ساختاري معمولا يكسان دارد و آنچه اهميت مي‌يابد، شكل‌گيري استتيك و قالب جديد است. شكاف در استفاده از اين واژ‌گان و نام‌گذاري‌ها در ايران زماني هويدا مي‌شود كه رابطه فرهنگ عامه و تصوير دگرگون مي‌شود و ما با قالبي آماده مواجهيم كه نتيجه برخورد و نقد غرب از فرهنگ و تفكر نخبه‌گرايي خود است. اين قالب تصوير براي هنرمند ايراني ثابت است و او سعي دارد با استفاده از عناصر ايراني و كم‌عمق‌ديدن و برخوردي طنزگونه با مؤلفه‌ها، دست به توليد هنري معاصر بزند. ادعاي فرهنگ عامه به یک كمدي‌ سطحي در توليدات هنري ما شباهت دارد. نوعي حركت تصوير از قالبي خاص به سوي «ايرانيزه»كردن و دستيابي به محتوايي روايتي و نازل. پست‌مدرنيسم نيز در جايي به اين مقوله مي‌پردازد: «موضوع صورتي است که هنرمند براي بيان معناي مد نظر خود انتخاب مي‌کند و بنابراين موضوع خود نيز داراي فرم بوده و به عبارت ديگر مرتبه‌اي از فرم اثر هنري محسوب مي‌شود». شايد بتوان دو شيوه را براي توليد تصوير برشمرد: شيوه اول در مقوله آفرينندگي، فرم‌ها و قالب‌هاي تشكيل‌دهنده مكاتب ريشه‌گرفته از اجتماع، فرهنگ و طريقه مواجهه هنرمند با موضوع است كه سر‌انجام با خوانش مخاطب از اثر كه به‌ واسطه ادراكات و تجربه زيسته او اتفاق مي‌افتد و پروسه پايان مي‌گيرد. در اين وضعيت شاهد بيرون‌روي از مرزهاي ثابت گذشته و تعيين حدود جديد هستيم. در حالت دوم قالب از ابتدا مشخص است و از سوی مؤلف انتخاب شده كه به تصوير منجر مي‌شود (مؤلف فرم و قالب آن را از جريانات هنري خارج از خود بدون از آنِ خود کردن كسب مي‌كند). همان‌طور كه مشاهده مي‌شود بخش نخست در حالت دوم كه به مقوله شكل‌گيري فرم و توليد قالب مي‌پردازد، از ابتدا غايب است كه بازخورد آن را مي‌توان در آثار سطحي توليدشده و پيدانشدن فرم جديد و حدود نو مشاهده كرد. گر‌چه فرم‌هاي به‌وجودآمده در اين دو وضعيت در ظاهر مشابه‌ هستند؛ ولي با توجه به پروسه شكل‌گيري، ساختار كاملا متفاوتي دارند كه يكي به توليد جريان‌هاي هنري و ديگري به تقليد صرف و باز‌توليد تصاوير آشنا مي‌انجامد. بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه فرم در فضايي انتزاعي شكل نمي‌گيرد؛ بلكه در بستر زمان و مكان خود است كه موجوديت مي‌يابد.
 انتخاب‌هاي ما، از ذائقه، تجربه زيسته و پيشينه خانوادگی و اجتماع نشئت می‌‌‌گيرد. سبک‌ ‌‌زندگی و گرايش به زيباشناسي خاص به اهرمي براي بروز هويت فردي تبديل شده است كه رابطه محکم و تنگاتنگي با مقوله مصرف دارد. شايد اين جمله «خريد مي‌كنم؛ پس هستم» «باربارا كروگر» را به خاطر آوريد كه به نوعي هويت امروز جامعه مصرفي را رقم مي‌زند. در سال‌هاي اخير شاهد شكل‌گيري قشري نوپا در ايران بوده‌ايم كه به دنبال يافتن جايگاه اجتماعي جديد و ارائه تعريفي تازه از خويش‌ هستند. بارزترين اشكال تشخص را مي‌توان در تملك به ساختمان‌هايي با نماهاي نئوكلاسيك- يا به گويش رايج امروزي، رومي- ديد. تقليد از تصاوير آشناي سينما و تلويزيون كه معمولا ثروتمندان را در كاخ‌هاي كلاسيك و خودرو‌هايي لوكس نشان مي‌دهد.
نمونه نازل اين برخورد را مي‌توان ساختمان‌هاي چهارطبقه و بلندتر دانست كه مانند زگيل‌هايي آلوده شهرهاي ما را پوشانده‌اند. اين‌گونه توليدات به‌دليل تقليدهاي فرمي، عدم شناخت متريال، تناسبات و رابطه آنها با هم و فقدان هويتي ايراني به‌سان زباله‌هايي پراكنده در سطح شهر هستند كه سليقه زيباشناسي و كيفيت زندگي عموم جامعه را به‌شدت تقليل داده و مي‌دهند. البته اين امر براي آثار هنري، مجسمه‌ها و تزئينات شهري نيز قابل تعميم است. بخش عمده‌اي از فارغ‌التحصيلان رشته‌هاي هنر و معماري نيز هم‌راستا با اين موج، به توليد اشيايي مبادرت ورزيدند كه نامي به غير از لكه‌هاي شهري بر آنها نمي‌توان گذارد، فعاليت‌هايي اعم از طراحي و اجراي نماهاي ساختماني كه امروزه در شهرهاي ايران متداول شده، گواه خوبي بر اين ادعاست. از سوي ديگر دستگاه‌هاي متولي ساخت‌وساز نيز با انتخاب‌ها و قوانين نادرست به نازيبايي هرچه بيشتر فضا دامان زده‌اند و فقط به ابزاري براي توليد درآمد بدل شده‌اند. تراژدي هنر امروز ايران از زماني آغاز مي‌شود كه گروه‌هاي تازه‌به‌دوران‌رسيده به توليد و فروش مسكن يا خريد و سفارش آثار هنري مبادرت می‌ورزند و برای القای سليقه سطحي خود به جامعه تلاش می‌کنند؛ در اين وضعيت، نبود نهادهايي در كشور كه به حمايت از هنرمند، توليدات و افكار او بپردازد، هنرمند را مجاب به خلق آثاري می‌کند كه شكلي از هم‌سويي با جريان بازار و سليقه توده است و او خواسته و ناخواسته به توليد هنري فرومايه و توليد زباله‌هاي ديداري و ادراكي مبادرت مي‌‌ورزد. موضوع به اينجا نيز ختم نمي‌شود؛ برخي از صاحب‌نظران و منتقداني كه ادعاي معاصربودن و جهاني‌سازي را دارند، به سبب قالب‌هاي توليدشده موردپسند جامعه غربي و نداشتن دانش و پيشينه علمي و ادراكي لازم، به حمايت از اين‌گونه توليدات می‌پردازند و در نقدها و جلسات آنان را ستايش می‌کنند و چنين توليدات و فجايعي را در سايه كلماتي مانند جهاني‌سازي، از آن خودسازي، نبود مؤلف و... پنهان مي‌كنند. حال آيا به‌راستي هنر ما برخاسته از اجتماع است يا مي‌توان سطحي‌بودن آن را با كيچ در غرب مقايسه كرد و يكسان دانست؟ با تمام وجوه مخرب كيچ، اگر در بهترين حالت آن را از منظر پست‌مدرنيستي مثبت تلقي كنيم، اين‌دسته آثار توليدشده، نه‌تنها محتواي كيچ ندارند، بلكه به‌شدت مبتذل‌ هستند و نوعي درك نادرست از واژه كيچ را با خود حمل مي‌كنند. دستيابي به كيچ آن‌قدرها كه گمان مي‌رود، راحت نيست. هر سطحي‌انگاری كيچ نیست و ناميدن آن با واژگان معاصر، طنزي تلخ منتج از شرايط روزگار ماست.  

 

 

 

منبع:شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: