1396/5/1 ۰۷:۴۰
با بیش از 100 تن از اندیشمندان جهان مکاتبه و گفتوگو داشته است ایشان را باید یکی از پیشگامان نقد یوروسنترالیسم بدانیم همواره روی مرزها حرکت میکرد
علامهای اهل دیالوگ با غرب مدرن امیر حسین ثمالی : با بیش از 100 تن از اندیشمندان جهان مکاتبه و گفتوگو داشته است ایشان را باید یکی از پیشگامان نقد یوروسنترالیسم بدانیم همواره روی مرزها حرکت میکرد مرداد 1304 در شهر تبریز به دنیا آمد. در نجف مطالعات اسلامی خود را تکمیل کرد. علامه محمدتقی جعفری، فیلسوف مسلمان معاصر ایرانی است که از او آثار متعددی برجای مانده است. «ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه» و «تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی مولوی» دو نمونه از آثار ارزشمند اوست. این فیلسوف مسلمان ایرانی در دوره حیات خود تلاش کرد با اندیشمندان دیگر تمدنها هم به گفتوگو بپردازد. درباره این موضوع با سیدجواد میری به گفتوگو نشستهایم. سیدجواد میری چند کتاب به انگلیسی درباره علامه به نگارش درآورده است.
سوال نخست اینکه کلیات دیدگاه علامه جعفری در رابطه با غرب مدرن چه بود؟ آیا ایشان میان غرب فکری و غرب فرهنگی تفاوتی قائل بود؟ برای پاسخ به این سوال که نگاه علامه به فرهنگهای دیگر چه بوده است، باید به آثار ایشان خصوصا 15 جلد تفسیر مثنوی معنوی و 27 جلد تفسیر نهجالبلاغه و برخی دیگر از آثارش نگاه انداخت. نکته بسیار جالبی که در این آثار دیده میشود این است که به نظرم نقطه عطفی در تفسیر نهجالبلاغه است و میتوان از آن به عنوان یک تغییر پارادایم یا یک پدیده یاد کرد. به هر ترتیب تفسیر هر یک از این آثار سنت خاص خود را داشت؛ اما علامه جعفری از روشی جدید استفاده کرد. علامه حین اینکه پیرامون فرمایشات مولی علی(ع) صحبت میکند ناگهان سخنان خود را به اشخاصی چون داستایوفسکی، ویکتور هوگو، برتراند راسل، اریک فروم و متفکران غرب ارجاع میدهد. پس از همین ارجاعات است که شاهد واکنشهای جالب حوزه و دانشگاه به روش جدید علامه هستیم.
چه واکنشی؟ اکثرا رویکردی سلبی داشتند.
حتی دانشگاه؟ بله. برای مثال دانشگاهیانی که روی مثنویشناسی کار کردند معتقد بودند علامه کشکولی نظرات مختلف را جمعآوری کرده و چارچوب نظری مشخصی نداشته است. در حوزه هم رویکردهای متفاوتی وجود داشت؛ حتی برخی حوزویها اساسا از علامه جعفری به عنوان کسی که تا مرز مرجعیت پیشرفته است انتظار نداشتند سراغ اثری چون مثنوی مولوی برود. مشکل دیگری هم که وجود داشت این بود که حوزههای علمیه شیعه در آن زمان رویکرد مناسبی نسبت به فلسفه نداشتند. البته حوزه علمیه نجف اصولیون بسیار خوبی داشت اما مرحوم شهید محمدباقر صدر، به عنوان یک فیلسوف استثنا بود. افراد در حوزه علمیه مشهد نیز بیشتر تفکیکی بودند که علیرغم علاقه به مباحث عقلی، فلسفه را روش صحیحی برای فکر کردن نمیدانستند؛ بلکه آن را نوعی هلنیزه شدن عقل اسلامی به شمار میآوردند. حوزههای علمیه قم و تهران نیز که به فلسفه اقبال داشتند عمدتا صدرایی بودند؛ این در حالی بود که علامه به دلیل تحصیل فلسفه نزد استادانی چون علامه سمنانی رویکردی سینوی داشت و از این جهت میان حوزه قم و تهران هم مهجور بودند. این را هم اضافه کنیم که از سال 1342 به این طرف حوزههای قم و تهران به شدت سیاسی میشوند ولی علامه جعفری با آنکه در رابطه با سیاست آثاری دارد اما به آن معنا شخص سیاسیای نبود. از این جهات باید بگوییم علامه جعفری همواره روی مرزها حرکت میکرد و شخصی که روی مرزها حرکت کند از هر جهت مورد تهاجم یا نافهمی قرار میگیرد. این رویکرد در سایر مباحث فلسفی ایشان نیز قابل مشاهد است. برای مثال بسیاری بر این باورند که فلاسفه مشرق زمین یا اصالت ماهیت را قبول دارند یا اصالت وجود را اما با نگاه به آثار علامه در مییابیم ایشان نه اصالت وجودی هستند نه اصالت ماهیت؛ بلکه انسان بماهو انسان برای ایشان معنا دارد. در نتیجه حتی افرادی مانند یثربی نیز علامه جعفری را دارای چارچوب نظری مشخصی نمیدانند.
به نظر شما علت چنین برداشتهایی از نظر علامه چیست؟ به این علت است که بسیاری تنها به ارجاعات ایشان توجه دارند و نگاهی به مبانی و چارچوب نظری ایشان ندارند. این در حالی است که علامه جعفری در ابتدای جلد اول تفسیر مثنوی اشاره میکند که ارجاع من به طیفهای متعددی از اندیشمندان به این دلیل است که مولفه مشترکی میان همه فرهنگها و تمدنها وجود دارد و آن مولفه «فرهنگ مشترک بشری» است. علامه میخواهد بگوید اگر امام علی(ع) و مولوی ایدهای را مطرح میکنند، افرادی دیگری در سایر تمدنها و جوامعی که قدرت تصعید روحی داشته و توانستهاند اندیشه خود را منسجم کنند، به انحای مختلف به بخشی از این ایده رسیدهاند. ممکن است در نگاه شیعی آموزههای امام علی(ع) در بالاترین نقطه قرار داشته باشد اما اینگونه نیست که این آموزهها در سایر جوامع وجود نداشته باشد؛ این همان چیزی است که از آن به عنوان «فرهنگ مشترک بشری» یاد میکنند. در جوامع مختلف، امور متعالیه با یکدیگر همگرایی دارند و اگر قرار است دنیا روی صلح ببیند و به تعبیر علامه طباطبایی اگر قرار است «حیات معقول» شکل بگیرد، ما نمیتوانیم یک فرمت از فرهنگ را بر فرهنگهای دیگر غالب کنیم و به دنبال مشترکات باشیم.
بنابراین می توانیم بگوییم در نگاه علامه جعفری، رابطه میان اندیشه اسلامی و غرب، تباین نبوده؛ بلکه عموم و خصوص منوجه است. برای پاسخ به این سوال کافی است از خودمان بپرسیم چه لزومی دارد که یک طلبه درس خوانده حوزه- آن هم حوزه نجف- سراغ گفتوگو با اندیشمندان غرب و شرق برود. کتابی به نام «تکاپوگر اندیشهها» وجود دارد که نشان میدهد علامه با بیش از 100 تن از اندیشمندان جهان مکاتبه و گفتوگو داشته است و همین نشان میدهد یکی از نقاط قوت ایشان این است که علامه قائل به گفتوگو بود. هابرماس نیز بر این باور است که زمانی میتوانیم در عرصه عمومی تغییر ایجاد کنیم که به گفتوگو باور داشته باشیم و دیالوگ را محور برساخت وضعیتهای انسانی قرار دهیم نه اینکه با دیکته کردن امور این کار صورت بگیرد. اگر با دیکته امور را پیش ببریم دیگر انسانها سوژه نیستند؛ بلکه ابژه میشوند. علامه جعفری با این نگاه که افقهای متعددی وجود دارد با اندیشمندان مختلف گفتوگو میکرد و ضمن ابراز انتقادهای خود، سعی میکرد به مشترکات نزدیک شود و بدینوسیله میتوانیم از حیات محض طبیعی دور شده و به حیات معقول نزدیک شویم. به نظر ایشان شیوه رسیدن به حیات معقول بدینترتیب است که روندها به گونهای شکل بگیرد که «فرد»ها به «چیز»ها تبدیل نشوند؛ بلکه عکس این قضیه اتفاق بیفتد. در ادامه نیز فردها یا انسانها به تعالی برسند. این روند نیز با گفتوگو و شناخت ایدههای متعالی شکل میگیرد.
بر همین اساس اگر بخواهیم برای رابطه امروز خود با فضای فکری و اندیشهای غرب یک الگو خارج کنیم به چه وضعیتی میرسیم؟ برای پاسخ به این سوال میتوانیم به کتابهای علامه رجوع کنیم. برای مثال علامه جعفری کتابی به نام «حقوق بشر» دارد که میگوید اعلامیه حقوق بشر در ابتدا موضوع بدی نیست و اینکه عقلای زمان به این نتیجه میرسند که در برابر قدرتها اصول و حقوقی را مشخص کنند، فینفسه خوب است. اشکال علامه به موضوع آنجاست که میگوید اگر میخواهیم این حقوق بشر ادامه و تعمیم یابد و انسان به شیءوارگی نرسد، باید به کرامت انسانی هم توجه کند. در اینجا میگوید بین ما و سایر ایدئولوژیها تفاوتهایی وجود دارد که باید آنها را بشناسیم؛ اما در عین حال نقاط مشترکی نیز وجود دارد. در نگاه علامه اگرچه تفاوتهایی میان اندیشههای مختلف وجود دارد اما این تفاوتها به اندازهای نیست که در نهایت به جنگ تمدنها(clash of civilization) بینجامد؛ بلکه باید در این راستا بتوانیم کرامت انسانی را تقویت کنیم و به حیات معقول نزدیک شویم.
بنابراین نگاه علامه به غرب، سلبی نبوده است. به عبارت بهتر ایشان نگاه تمامیتخواهانه نسبت به غرب نداشته که آن را به طور کامل نقد کند یا کاملا بپذیرد بلکه ایده ایشان گفتوگو بوده است. بنابراین وقتی شخصی مانند سین تی سژ به عنوان یک مستشرق مسیحی به ایران میآید، علامه او را به بهانه مسیحی بودن رد نمیکند؛ بلکه درباره مبانی او را به بحث دعوت میکند. ایشان معتقد است که اگر قرار است در جهان صلح برقرار شود، باید گفتوگو و مشترکات را احصا کنیم و اینگونه نیست که اندیشههای متعالی تنها در ایران و جهان اسلام به لحاظ تاریخی متبلور شده باشد. از نظر علامه وجود افرادی مانند گاندی، ویکتور هوگو، تولستوی و... که در سایر جوامع هستند، نشان میدهد اندیشههای متعالی تنها در یک فرهنگ خاص رشد نمیکند؛ بلکه در سایر فرهنگها نیز وجود دارد که میتوانیم به همانها اتکا کنیم.
اگر اجازه بدهید از همینجا وارد بحث نامهنگاریهای علامه جعفری به برتراند راسل شویم. اساسا علت نگارش چنین نامههایی از سوی یک حکیم شرقی به یک فیلسوف انگلیسی چیست؟ من مجموعا 11 نامه از ایشان به برتراند راسل پیدا کردهام که همه آنها در دانشگاهی در کانادا به نام مکمستر هست. همچنین یک انجمن راسلشناسی وجود دارد. نمیدانم در ایران هم اصل این نامهها وجود دارد یا نه. به هر روی اولین نامه را علامه از اصفهان برای برتراند راسل نوشته است. البته معلوم نیست که خود ایشان آن را نوشته یا شخص دیگری آن را نگارش کرده است. زمانی هم که به ادبیات نامههای دقت میکنیم متوجه میشویم از اولین تا آخرین نامه، اعتماد به نفس علامه افزایش مییابد؛ به نحوی که علامه در اولین نامه مینویسد من یک دانشجوی فلسفه هستم و ادبیات انگلیسی هم میخوانم و به نوشتههای شما هم علاقهمندم؛ اما هر چه پیش میرویم میبینیم اعتماد به نفس ایشان بیشتر میشود. اما متاسفانه این نامهنگاریها به گفتوگو ختم نمیشود؛ به خصوص آنجا که سوالات علامه جدیتر و بنیادیتر میشود، برتراند راسل پاسخی نمیدهد. جالب اینکه در خلال نامهنگاریهای علامه جعفری با راسل، ماجرایی نیز میان علامه جعفری و ژان پل سارتر اتفاق میافتد که این ماجرا را از طریق داماد ایشان صدوقیسها شنیدهام. ماجرا از این قرار بود که علامه سفری به اروپا داشته است. از طریق ایرانیان حاضر در آنجا قرار میشود دیداری میان آنها برگزار شود. ژان پل سارتر نیز سیمون دوبوار را میفرستد تا این فیلسوف شرقی را ببیند و اگر تایید کرد، دیدار داشته باشند. علامه هم شرط کرده بود که من به آنجا نمیروم که پایین بنشینم و پل سارتر بالای صندلی به ما توصیههای اخلاقی کند؛ بلکه باید یک گفتوگوی منطقی و متعارف و جدی و برابر صورت گیرد. سیمون دوبوار هم وقتی وارد منزل میشود تا علامه را میبیند برمیگردد و میگوید این شخص اساسا یک فیلسوف شرقی نیست؛ چرا که فیلسوفان شرقی ریشهای بلند و ابهت خاصی دارند اما این شخص بسیار ساده است و در نتیجه دیدار صورت نمیگیرد. من در همین رابطه در یکی از کتابهای خود نوشتم که گاهی اوقات تصورات ذهنی(Image) ما، مانع فکر کردنمان میشود و شاید اگر دیدار میان علامه جعفری و ژان پل سارتر رخ می داد، مسیر ارتباط فکری ما با غرب تغییر میکرد. برای مثال آمدن هنری کربن به ایران از یکسو و رفتن نصر به آمریکا -به عنوان نماینده فکری علامه طباطبایی- نتایج بسیار خوبی دربرداشته است.
مهمترین مباحث مطرح شده در این نامهها چه بوده و چه نتایجی را دربر داشته است؟ مهمترین نتیجه این نامهنگاریها شناخت بهتر گفتمان علامه است؛ چرا که همانطور که اشاره داشتم دیالوگی شکل نگرفته است. علاوهبر این، دو جلد از نظرات راسل نیز بعدها به فارسی ترجمه شده که علامه پس از مطالعه این کتاب نیز هم نقدهای خود را گفته و هم همگراییهایی با وی داشته است.
مثلا در چه مواردی؟ نوع نگاه علامه جعفری به فلسفه تطبیقی، رابطه میان دین و فلسفه، آینده دین و ... در همین نامهها مشخص میشود. به خصوص آنجا که برتراند راسل آیندهای برای دین متصور نیست، علامه به او انتقاد میکند و میگوید اگر بخواهیم برساخت درستی از حیات معقول داشته باشیم تنها از طریق دین میتوانیم این کار را انجام دهیم و بدون دین چنین حیاتی ممکن نیست.
راسل هیچ پاسخی نمیدهد؟ خیر.
چرا؟ اساسا هر تمدنی که در جایگاه برتر باشد و خود را غالب بداند، نگاه درستی به سایر تمدنهای مغلوب ندارد و در حالت سوژهواره به آنها نگاه نمیکند. اساسا گفتوگو زمانی اتفاق میافتد که ما برای دیگری سوژهوارگی و برای افق او هم جایگاهی قائل باشیم. به نظر میرسد راسل هم در آن زمان گرفتار نگاه اروپامحور بود و دیگران را به رسمیت نمیشناخت و برای همین گفت وگو صورت نگرفت.متاسفانه این نگاه تا اوایل دهه 80 میلادی و یک سال بعد از فوت راسل نیز وجود داشت و از این جهت میتوانیم علامه جعفری را یکی از پیشگامان نقد یورو سنترالیسم (اروپامحوری در علم) بدانیم.
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید