عاشقانه‌های روزِ واقعه / دکتر وحید ضیائی

1396/4/10 ۰۸:۲۲

عاشقانه‌های روزِ واقعه / دکتر وحید ضیائی

ظاهراً همه‌ ما حافظ را می‌شناسیم! بچه‌محلِ ماست، قوم و خویشِ ماست، گاهی هم...خودِ ماست! حافظ می‌شویم و شعرش را چنان می‌خوانیم از بَر، که گویی خود سروده‌ایم آن را در شادمانی و تلخی زمانه اما...واقعاً او را می‌شناسیم؟!

 

درآمدی بر کشف ساختار‌های قرآنی شعر حافظ

ظاهراً همه‌ ما حافظ را می‌شناسیم! بچه‌محلِ ماست، قوم و خویشِ ماست، گاهی هم...خودِ ماست! حافظ می‌شویم و شعرش را چنان می‌خوانیم از بَر، که گویی خود سروده‌ایم آن را در شادمانی و تلخی زمانه اما...واقعاً او را می‌شناسیم؟! او را «رند» خوانده‌اند که تفاسیرِ بسیاری دارد؛ با این همه، وی که به «در لفافه‌» گویی و «استعاری»‌ سخن‌گفتن مشهور است، یک کلامِ راست و حسینی دارد که هرچه دارد از دولتِ قرآن دارد و این از دولتِ قرآن داشتن، فقط در تلمیحات و قصص و معانی و نقلِ آیات نیست که در شگردهای بیانی و شیوه برخورد با نحو و صرف و نواختنِ سازِ زبان و تولید موسیقی زبانی نیز هست.

 

بر پرنیان شعر ایرانی

ایران، این کهن بوم و بر تاریخی از دیرباز نشانگانی از هنر و ادبیات با خود داشته است. چه از باستان و روایتگران شفاهی گویان‌نامش که قصه‌های اساطیری و داستان پهلوانی‌های ملتی عتیق را در ساز و آواز خود دشت به دشت و برزن به برزن حکایتگر بودند و چه دربارهای باشکوه سلسله‌های جهانشمول که در کنار زیست اجتماعی و سیاسی مردمان شادی طلب و سخت کوش‌اش راز و نیاز شبانان و ستیز با گرگان و ددان واقعی و استعاری را در سرود‌های رزمی و بزمی به زبان می‌آوردند. شعر اتفاق زبانی برخاسته از شور و شعور بود چه در بزم پادشاهان و سرود و دستان بار عام قدرقدرتان جهانگشا، چه عاشقانه‌های اعیاد بیشمار از تیرگان و مهرگان تا نوروز پیروز، که بهانه ای باشد در آیین عشق‌ورزی شباب ملتی که سپاس رویش گندم و پاس حقیقت دانه آفرین را همواره به جای می‌آورد. آنچه از شاهنامه‌های گذشته ایرانی به جا مانده با همه تاخت و تاز‌ها و فراز و فرود‌های تاریخی بزم عاشقانه رزم جویان ایل طلبی ست که راستی عشق را در درستی گفتار جست و جو می‌کردند. شعر آمیخته متونی چون درخت آسوریک بوده و در آواز کودکان کوی و برزن مشق سخنوری را در مکتب فرهنگی غنی ارائه می‌کرده است.

شعرهجایی موسیقی نشان باستان در همنشینی با عروض نظام مند عرب و به تأسی از عاشقانه‌های آغاز قصاید بلند عربی در ادوار بدوی‌اش، به کمال می‌گراید و محبوب چهارده ساله طنازشعر ایران، در مصاف روزگار غدار، خم به ابرو نیاورده و مشاطه ادب، فنون دلربایی را آموخته و آموزانده، به اوج غنایی خود در قرون هفت و هشت می‌رسد تا با ظهور شاعران بزرگی چون سعدی و حافظ و مولوی و سنایی و... جامه  تازه دوز شعر ایرانی قالب غزل بگیرد و غزلبانوی شعر ایران، زیست عارفانه و عاشقانه خود را بعد همعنانی‌اش با دین و زبان جدید به مداومتی متعقلانه به مدارای هنر برساند. ایران، غزل بانوی مهتر خود را در جامعه ای پرورش می‌دهد که شناخت اجتماعی و گریز عاطفی نخبگان ادبی و فرهنگی دستپخت عرفان را، شیوه مدارا قرار داده‌اند، با خود و با جهان. عرفانی که پایی در مهرپرستی و آیین بهی داشته و اکنون، دستی در واپسین هدیه آسمانی باری تعالی دارد که کتابی است خواندنی. کتابی که مایه‌های غیب‌ نشانی از وحی منزل دارد و آیه‌های تو در توی لطف و قهر نشانش بستر فرهنگی به گستره شرق تا غرب عالم را عالم‌گیر کرده است. غزل ایرانی، اندیشه ناب عرفانی‌اش را در شهود آیات الهی جست وجو می‌کند و به رسم شاعران   خوش فکر، ترکیبی آسمانی – زمینی می‌یابد. انگار که سری در آسمان‌ها و پایی بر زمین دارد. چون نگاری سرو قد که مشاطه ابر‌ها، مجعد گیسوان اندیشه‌اش را آذین می‌دهند و از خاک خونین سبز نشانش، باور‌های عمیق را بارور می‌کند.

 

 دوران حافظه‌ تلخ محافظان فرهنگ ایرانی

شماتت روزگار و شنقصه [جور و تعدی بر رعایا/فرهنگ معین] مغولان، روزگار را بر مردم ایران تنگ کرده بود و در تواریخ چنین می‌آورند که یک مغول 10 ایرانی را به صحرا می‌برد و یکان یکان گردن می‌زند و آنها را مجال آهی و حرکتی نمی‌بود. بیگانگان  سر بر  سریر حکومت چندین هزار ساله،  از طرفی بربریت یاسای چنگیزی شان را پیاده می‌کنند از طرفی وامدار حضرات خلیفه خود را غازی و محتسب و چه و چه می‌نامند. دوران حافظه تلخ محافظان فرهنگ ایرانی است و سخن از شعر نابی  که در حافظ به پرده قبض و بسط می‌گراید و زبان‌آوری در کلمه رستاخیز می‌یابد چنانچه تا  امروز ماندگار بوده و خواهد بود چنانکه در شعر و نثر هم‌عصری چون عبید زاکانی به طنز و هزل. روزگار غریبی است. روزگاری که همه دوران‌های استبداد زده تاریخ جهان سیاه را در سه دوره طلایی حکومت زر و زور و تزویر خلاصه می‌کند. شیراز محل تجمع و تاخت و تاز این سه وجه غالب تاریخ است که دوران جوانی و میانسالی و کهنسالی حافظ  را نیز در بر می‌گیرد و چنین می‌شود که او حافظ حافظه تاریخی ایرانیان می‌شود.

قتل پدر به دست پسر و میل کشیدن چشم فرزند به دست پدر کمترین کار این دوره است و حافظ نیز روایتگر کلام یادگار این عصر. اینکه حافظ  از شحنه و محتسب یا مست و لایعقل همه را اهل تزویر می‌داند بی‌جا نیست که بدترین حکومت‌ها را از آن خود داشته‌اند. دوره زرین حکومت ابواسحاق‌ها و امیر مبارزالدین‌ها و شاه شجاع هاست. یکی پدرکش و دیگری پسر کورکن و سومی ریاکاری که لقمه شبهه می‌خورد. حکومت زور با توسل به چماق داران حکم می‌راند.

 اما در جوانی حافظ است که سرخوش از وصال می‌ و معشوق غمی هم اگر دارد به اندازه غم میانسالی نیست که شیخ مبارزالدینی به عرصه می‌آید که میخانه‌ها را می‌بندد و جام‌ها را می‌شکند و چنان علم خلیفه باوری بلند می‌کند که حد جاری آن  خون راه می‌اندازد، اما شیخ در خلوت آن کار دیگر می‌کند و اوج غزلیات حافظ بزرگ که حمله به این ریاکاران صوفی مآب خرقه پوش است در این دوران به نگارش می‌رسد. از طرفی حکومت زرینی نیز از راه می‌رسد که ماجرا را در تاریخ عصر حافظ استاد غنی می‌توانید بیشتر بخوانید. غرض اینکه دوران حافظ دوران تجربه مثلث شوم حکومت‌های دروغین است که  جای جای  تاریخ ایران نشانی از آنها دارد. حافظ در زمانی می‌زید که زنی به امر همین شاه شجاع (ممدوح او) با جمع کنیزکان به طرز وحشتناکی همسرش را که حاکم  اصفهان است  به قصد خوش خدمتی به بیگانه می‌کشد و خود نیز فدای     جاه طلبی‌اش می‌شود و مغولانه تکه تکه شده،  خورده می‌شود! حافظ از زمانی سخن می‌گوید که رذایل اخلاقی چنان زیاد شده است که ریاکاری خدانشناسان،  رندان تشنه لب را  بی‌آب و تشنه می‌خواهد. دورانی که گاه و بیگاه حافظ  بدان می‌تازد زبانی می‌خواهد قابل فهم عموم مردم. تا از شعر دستاویزی بسازد برای آگاهی وجدان گنگ مردم سرزمینش. زبانی آکنده با یادگار‌های گذشته شعری، امید و آزادگی و بزم مدام را از شاهنامه بطلبد و خلوت و زهد و بی‌ریایی را از سنایی، سمفونی تصاویر و ارائه‌های شاعران همعصرش باشد و به دستی مهر و به دستی جام، به دستی خرقه و به دستی زنار، اندیشه‌ای نور و شعوری نار داشته باشد و خود بدین عارض باشد که: « هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم »  تا « چراغ مصطفوی » با « شرار بولهبی » همچنان فروزنده باشد.

 

دولت پاینده قرآن

حافظ برای امروزیان ادبیات خوان واحد‌های بی‌رمق دانشگاهی، مجموعه‌ای از تلمیحات و استعارات و آرایه‌های عموماً ناب است که هر معانی دانی را به صرف داشتن بلاغتِ استادی می‌فریبد تا دانشمندی خود را در مجالس ادبی خودی نشان دهند و با مفروضات مدام کتب بلاغی بی‌دغدغه فهم ماهوی شعر حافظ – با توجه به فراز و فرود‌های معنایی و خطوط مبهم استعاری‌اش – یوسفی گردد در بازار استادی و سخنوری.

از آنجا که حافظ خود در جای جای اشعارش به دست یازیدن به شور و شیوه قرآنی اشاره می‌کند و قسم به «قرآن در سینه‌اش » می‌خورد، بلاغیون، جست‌وجوی تلمیحات (یافتن اشارات شعری روشن و نهفته به آیات و احادیث و قصه‌ها و روایات) را بهترین و راحت ترین شیوه زیباشناسی از پایه‌های دبیرستانی تا دانشگاه و انجمن‌های ادبی دانسته و مجموعه این اشارات را می‌توان در مجلدی کوتاه جمع نمود – چنانچه درباره مثنوی معنوی انجام شده است – تا هنرجو یا دانش آموز یا دانشجو بتواند سریع و روشن با مجموعه این تلمیحات و اشارات آشنا شده و یک شبه با حفظ سطوری چند، عالم الحافظ گردد.

این شیوه دلالگی متظاهرانه شاید از عدم تفسیر و توضیح صریح و روشن و صحیح حافظ نشأت گرفته باشد که به تازگی شنیده شد در کتب درسی دبیرستان ابیاتی از حافظ که ناجور فهم دانش آموزی ست حذف گردیده یا خواهد گردید، تا نباشد که ابروی یار در نظر باشد و خرقه ای خدایی نکرده سخته!

البته نگاهی به توضیح و تفاسیر مشروح این کتاب‌ها هم که تفسیری غالباً عارفانه از همه انواع شعرانگی حافظ را در بر دارد نشانگر آن است که در برخورد با حافظ و در برخورد با دانش آموز – شهروند صداقت و صراحت لازم را نداشته‌ایم.

این در حالی ست که در آموزش ادبیات کهن، به مثابه پشتوانه و گنجینه دانش بشری گذشتگان فرهیخته به نسل حاضر، هر گونه قصور یا تغییر رویه سلیقه ای می‌تواند ضربه ای به نظام فکری وارد آورده، قهر اکنون عموم مردم با ادب و ادبیات را به طلاقی مداوم تبدیل کند.

حافظ، جان ِ هستی شعورمند ایرانی ست و آنچنان از خرد جمعی و عاطفه جهانی بهره برده که به جرأت می‌توان گفت هیچ گوینده ای چنین معجونی از زمین و آسمان به هم نبافته و نساخته است. او تنها حافظ « قرآن به چهارده روایت » نیست بلکه راوی و باز آفرین آن به چهارده و چند شیوه ارائه ای و بلاغی و استعاری ست. نکته ای که با غور در اشعار حافظ و آشنایی با جهان ذهنی او امکان تظاهر دارد.

غزل حافظ رودی ست که از ارسِ مغانه تا گلگشت مصلا جاری بوده تبدیل ِ سنگواره به صناعت و رودابه به سودابه است: « به می‌ سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها »

 

به روز واقعه

عنوان « روز واقعه » برای خواننده ایرانی نامی آشناست و کمتر کسی ست که بخصوص در ایام محرم و صفر هر سال، از شبکه‌های مختلف این شاهکار سینمایی را به روایت استاد بهرام بیضایی ندیده باشد. اما برای نگارنده که سال‌ها متلمذ آستان شعر حافظ بوده است بی‌گمان این عنوان برگرفته از این بیت حافظ خواهد بود که: « به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید / که مرده‌ایم به داغ بلند بالایی » در غزلی به مطلع « به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی / خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی ».

اما اینکه معنای ضمنی این بیت چیست و روز واقعه کدام است و چه واقعه ای و چگونه و در هیکل ساختار شناسی شعر حافظ این ترکیب بدیع در کجا قرار دارد، پرسش‌هایی ست که پاسخ بدان ما را به کشف نکاتی نو در درک اشعار حافظ رهنمون می‌سازد.

معنای بیت چنانچه بهاء الدین خرمشاهی در حافظ نامه می‌آورد چنین است: « از آنجا که بر اثر داغ جوان زیباروی بلند بالایی از دنیا می‌روم، مناسب است برای آنکه یادگاری از بلند بالایی او باشد تابوت مرا از چوب سرو که خود بلند بالای بوستان است بسازید »

 در اینجا روز واقعه قرینه روز مرگ قرار گرفته است و در حقیقت روز واقعه می‌تواند همان روز مرگ آدمی باشد. اما پرسشی که ذهن را آزار می‌دهد اینکه چرا باید روز مرگ آدمی – شاعر – روز واقعه یا مرگ، واقعه ای باشد که بر شاعر اتفاق می‌افتد؟ آیا مرگ عاشق بر آستان معشوق خود عین واقعه است؟ آیا لزوماً در داستان‌های عاشقانه، تراژدی مرگ مجنون و فرهاد و... به واقعه تعبیر می‌شود که نوعی همداستانی راوی با حکایت زندگی و مرگ عاشق و به نوعی همدردی با اوست؟ آیا جایگاه عاشق‌کش ایرانی این تفسیر را می‌طلبد؟

حافظ به روایت و تفسیر حافظ شنیدنی تر و تفسیرمند تر است. پس جست‌وجوی عبارت روز واقعه در دیگر اشعار حافظ شاید کمکی به ما بکند: در غزلی دیگر حافظ می‌آورد: « به خاک پای تو ای سرو ناز پرور من / که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک » و در بیتی دیگر « چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی / که روز واقعه پیش نگار خود باشم »

چنانچه از این ابیات برمی‌آید روز واقعه در اندیشه حافظ روز مرگ شاعر یا روز اتفاقی به اندازه مرگ است که شاعر آرزو می‌کند نزد نگار خود باشد، یا بر بالین او بیارامد. این مرگ آگاهی به قول امروزی‌ها سابقه‌مند در شعر فارسی ست. اما آیا شاعران دیگری نیز این عبارت را استفاده نموده‌اند؟ غور در دواوین شاعران دیگر چنین نتایجی را خواهد داشت:

واقعه عشق را نیست نشانی پدید

واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی‌کلید – عطار

زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست

بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا – سعدی

یاری دو سه داشت دل رمیده

چون او همه واقعه رسیده – نظامی

و شاید دو سه شاعر دیگر متأخر در سبک هندی که اشاره به روز واقعه یا واقعه به مثابه روز مرگ داشته‌اند. آیا واقعه همان اتفاق مرگ است که چون ناهنگام فرود می‌آید، واقعه خطاب می‌گردد؟

عرب گوید « وقع له واقع: حادثه ای بر او پیش آمد » و در المنجد آمده است: « واقعه: مؤنث الواقع: زد و خورد و جنگ، بلا و حادثه ناگوار، روز رستاخیز»

حال ببینیم اگر منظور حافظ از روز واقعه روز مرگ است آیا تعابیر دیگری از مرگ و رحلت در شعر حافظ آمده است و اگر آمده به کدام عبارت و منظور:

روز مرگم نفسی مهلت دیدارم ده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

یا

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان

یا

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

چنانچه می‌بینیم مرگ و روز رحلت به تعابیر مختلفی در شعر حافظ حضور دارد اما تعبیر روز واقعه انگار مایه ای متفاوت از آنچه گفته شده است، دارد. تعبیری که با رستاخیز نسبتی عمیق و روشن پیدا می‌کند و مرگ به روایتی رستاخیز جان‌ها و دل هاست. در اینجاست که ذهن      قرآن پژوه اشاره را، شعله ای از سوره ای معظم از قرآن پیش می‌آید که « واقعه» نام گرفته شده است: « إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَه / چون قیامت واقع شود- لَیسَ لِوَقْعَتِهَا کاذِبَه / که در واقع، شدنش هیچ دروغ نیست، خَافِضَه رَّافِعَه/ گروهی را خوار‌کننده است و گروهی را برافرازنده... » آیه نود و شش سوره مبارکه واقعه اشاره به رستاخیز آدمی پس از مرگ دارد و به جایگاه آدمی پس از مرگ که نسبت به اعمالش در چه مقامی قرار بگیرد و چه پاداش و عقابی را پذیرا گردد.

« عجیب واقعه ای و غریب حادثه ای » به‌قول حافظ که باری تعالی پس از وصف چگونگی اتفاق افتادن آن که کوه‌ها متلاشی می‌شوند و زمین‌ها می‌لرزند آدمیان را به سه گروه تقسیم می‌کند: السابقون، اصحاب میمنه و اصحاب شمامه.

 

حدیث سرو و گل و لاله

قرآن کریم برای سه دسته از آدمیان در رستاخیز جان‌ها سه نوع حیات پیش بینی کرده است:

الف)  السابقونی که مقربند، و جنات نعیم مأواشان است. بر تخت‌ها دراز می‌کشند، و نوجوانانی (شاهدانی)جاودانی در طراوت بر گرد آنها می‌گردند، کوزه‌ها و قدح‌هایی از رود‌های شراب بهشتی (کاس من معین) – شراب‌هایی مستانه و بی‌درد سر و خماری – بر طبق هاشان از انواع میوه و گوشت پرندگانی از هر نوع، همسرانی از حور العین (زنان سیه چشم) و اینان کسانی‌اند که به وادی‌السلام رسیده‌اند.

ب) اصحاب یمین: زیر سایه درختان آرمیده‌اند،آبی هموار و سایه ای دائم، درختانی خوشبو و خوش رنگ، میوه‌های فراوانی برای آنهاست، میوه‌هایی که تمام نمی‌شود، ممنوع نمی‌شود، همسرانی گرانقدر که آفرینشی نوین دارند و همه مروارید نسفته‌اند. اینان به همسرانشان عشق می‌ورزند همسرانی که فصیح و خوش زبانند.

ج) اما اصحاب شمال: در باد سموم و آب جوشانند در سایه ای از دود سیاه، متراکم و آتش زا، نه سرد و نه مفید، دل سیری از درخت زقوم می‌خورند و آب جوشان بر سرشان ریخته می‌شود – می‌خورند و تبشیر و انذار در آیات بعدی و گواهی طلبیدن در صداقت آفرینش و الهی بودن حیات تا برسد به آیات پایانی که: « إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیقِینِ/ این سخن سخنی راست و یقین است/ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّک الْعَظِیمِ/ پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی»

خیال انگیز است و دقیق که بعد از سوره واقعه سوره شعرا ست و حافظ، این حافظ سلسله آیات قرآنی این تقسیم ‌بندی را در جای جای استعارات شعری خود استفاده کرده است و ترکیبات بکار رفته او گاه دقیقاً با آیات بالا همذات پنداری می‌کنند. در سه غزلی که  کلمه واقعه در آن اتفاق افتاده است ترکیباتی که نزدیک به همان اشارات قرآنی با بازآفرینی حافظانه بکار گرفته شده است انگار که جهان بهشتی و دوزخی حافظ همان جهان قرآنی در سینه اوست که به زیباترین شکل ممکن تعبیر شده است:

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ کرد تلقینم

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود

وین بحث با ثلاثه غساله می‌رود

 اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک

از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک

ز محرمان سراپرده وصال شوم

ز بندگان خداوندگار خود باشم

زمام دل به کسی داده‌ام من درویش

که نیستش به کس از تخت و تاج پروایی

این تقسیم ‌بندی‌ها را در جای جای شعر حافظ می‌توان یافت. تخت خالی روان و آتش‌های سوزان تا شراب‌های خوشگوار و شاهدان گلعذار. گویی غزلبانوی شعر حافظ زیبایی‌اش را از گلرخان سیه چشم قرآنی گرفته است و چهره‌های منفی شعر حافظ در ریاکاری و خواخواری و گران جانی نشانی از اصحاب شمال دارند « چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم / باده از خون رزان است نه از خون شماست!» به نظر می‌رسد حتی تبعیت نامتعارف محور عمودی غزل‌های حافظ از منظر موضوع نشانگانی از ترکیب ‌بندی سوره‌های قرآنی داشته باشد که گاه در یک سوره از چند موضوع سخن می‌گوید و در نهایت عتاب اصحاب کفر و تبشیر اصحاب دل، حدیث مکرر هر دوست که حافظ غزلی ندارد که به ناگاه بر شیخ و محتسب ریاکار نتازد و سخن از یار دل آزارِ دلنواز نگوید.

شاهدان شعر حافظ به سرشاری سرو قدان بهشتی روی آن جهانی‌اند « چو شاهدان چمن زیر دست حسن تواند / کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن».

و اینجاست که شاید حافظ از زبان رندانی چون خود می‌سراید که:

لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق

داوری دارم بسی یارب کرا داور کنم.

منبع: روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: