1396/1/19 ۰۹:۴۸
شاید من انسان خوشبینی هستم، اما فکر میکنم مردم امروز غالباً از اهمیت و اصالت فلسفه در جهان اسلام آگاه هستند. آیا در حال حاضر اندیشمندی مانند برتراند راسل هست که در نوشتهای به این مسئله اشاره کند که «فلسفۀ عربی [اسلامی] اهمیتی بهعنوان اندیشۀ اصیل ندارد و مردانی مانند ابنسینا و ابنرشد اساساً مفسر هستند»؟
ترجمه: معین احمدی
دفاع پیتر آدمسون از اصالت فلسفه اسلامی؛
شاید من انسان خوشبینی هستم، اما فکر میکنم مردم امروز غالباً از اهمیت و اصالت فلسفه در جهان اسلام آگاه هستند. آیا در حال حاضر اندیشمندی مانند برتراند راسل هست که در نوشتهای به این مسئله اشاره کند که «فلسفۀ عربی [اسلامی] اهمیتی بهعنوان اندیشۀ اصیل ندارد و مردانی مانند ابنسینا و ابنرشد اساساً مفسر هستند»؟ امیدوارم اینطور نباشد؛ چنانچه برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفۀ غرب (نوشتهشده در ۱۹۴۵) این جمله را صراحتاً نوشت. حتی اگر ما امروزه فهم روشنتری داشته باشیم، هنوز نقاط تاریکی را مشاهده میکنیم؛ متفکرانی مانند کندی، فارابی، ابنسینا و ابنرشد که به طور جد «فیلسوف» شناخته شدهاند، توسط راسل تنها با عنوان مفسر نادیده گرفته شدند، اگرچه آنها در عین داشتن تفکر اصیل، به ارسطو و دیگر مؤلفهای یونانی علاقه داشتند. بااینحال نه این افراد تنها روشنفکران و عقلگرایان عصر خود بودند و نه اینکه تأمل عقلگرایی و فلسفی با ابنرشد در انتهای قرن دوازدهم از بین میرود؛ چنانکه هنوز باور به این مسئله وجود دارد. در سراسر تاریخ اسلام خیلی از شخصیتهای قابل توجه و مورد ارتباط برای مورخان فلسفه نه ارسطوییها، بلکه متخصصان کلام -که معمولاً به «تئولوژی» ترجمه میشود- بودند.
واژۀ «کلام» بهصورت تحتالفظی یعنی «کلمه» و در اینجا مخفف عبارت «علم الکلام» است: «علم کلام» که اغلب با واژۀ فلسفه همانطور که میتوانید حدس بزنید بهعنوان واژۀ عاریۀ یونانی فیلوسوفیا وارد زبان عربی شد تفاوت دارد. وقتی اندیشمندان عصر جدید این تقابل را پیش کشیدند و کلام را غیرفلسفی و حتی ضدفلسفه در نظر میگیرند، در واقع آنها از خود سنت قرونوسطی -بهطور مشخص از فارابی و ابنسینا که خود را فیلسوف (فلاسفه) میدانستند- تبعیت میکنند. در نظر آنها، تئولوژینها (متکلمین) تنها درگیر مباحثات دیالکتیکی شدند، درحالیکه فلسفه براهین استدلالی ارائه میدهد. تئولوژین برای اصول اولیه، استدلال بنیادین نمیکند، بلکه تنها از تفسیر مورد نظر خود از کتاب آسمانی نسبت به تفسیر طرف مقابل دفاع میکند. ابنرشد این وضعیت را اهانتآمیز میشمرد و از اینکه ممکن بود به تفرقۀ جدی بینجامد ناراضی بود؛ در نظر او فقط یک فیلسوف میتواند خوانشی مورد اعتماد از قرآن را ارائه دهد، چراکه فیلسوف میداند که چه چیزی بر مقدمات مستقل درست است (که آن مقدمات علم ارسطویی است).
اما آیا باید این تقابل سفتوسخت را بپذیریم؟ ارسطوییها طوری حرف میزنند که گویی کلام از استدلال عقلی استفادۀ ناکافی میکند؛ اما بیشتر معاصران این مسئله را بهصورت مباحثهای دقیق میبینند، چراکه مسئلهای عقلانی بوده است. تئولوژینها اغلب از معنای ظاهری قرآن بر اساس مقدمات عقلی فاصله گرفتند: وحی ممکن است سخن گفتن خدا در قالب جسمانی به نظر بیاید، اما میتوانیم این مورد را با استدلال بر ناسازگاری جسمانی بودن خدا رد کنیم. متکلمین همچنین در جدلهای پرتفصیل مسائل مرکزی فلسفی مانند ارادۀ آزاد، اتمسیم و سرچشمههای مسئولیت اخلاقی وارد شدند؛ همچنین بر مسائل تخصصی مانند ذاتی بودن کیفیات در جوهر یا وضعیت اشیای عدمی بحث کردند. اگر تاریخ مسیر دیگری را میرفت و سیر نوشتههای منسجم ارسطوییها در عربی وجود نداشت، شک ندارم که مورخان فلسفه، خروجی متکلمین را سنت «فلسفی» جهان اسلام در نظر میگرفتند.
این مسئله رویکرد ما را نسبت به تاریخ فکری اسلام بیشتر به طرز برخورد ما از اندیشۀ قرونوسطای مسیحی نزدیک میکند. بههرحال مکاتب فلسفۀ قرونوسطی بیشتر علاقهمند به شخصیتهایی که خودشان را تئولوژین میدانستند بودند؛ کسانی مانند آنسلم، آکویناس، دونز اسکوتوس و ویلیام اوکامی. البته افراد زیادی هم هستند که فلسفۀ قرونوسطی را نمیپسندند، مشخصاً به علت محتوای دینی که دارد؛ اما از نظر من فلسفه جایی است که آن را پیدا کنید و این سبکسری است که مباحث فلسفی که اندیشمندان مطرح میکنند فقط به دلیل اینکه طرحی دینی دارند نادیده گرفته شوند، چه آن طرح از دل مسیحیت بیرون بیاید (آکویناس)، یهودیت (ابنمیمون)، هندوئیسم (معرفتشناسی نیایا یا فلسفۀ ذهن ودانتا) و یا اسلام.
عدم التفات به موضوعات فلسفی مورد توجه کلام مشخصاً زمانی زیانبار میشود که دوران بعد از شخصیت مرکزی فلسفه در جهان اسلام فرا میرسد؛ یعنی ابنسینا که سال ۱۰۳۷ فوت کرد، تأثیر او بسیار عظیم و فراگیر بود؛ بنابراین ما تئولوژینهایی مانند غزالی (متوفی ۱۱۱۱) و فخرالدین رازی (متوفی ۱۲۱۰) را میبینیم که مشغول تحلیل دقیقی از مباحث ابنسینا میشوند که جنبههایی از نظام ابنسینایی را میپذیرند و دیگر جنبهها را خطا در نظر میگیرند. بدنامی غزالی به علت نقد مابعدالطبیعۀ ابنسینا در تهافت الفلاسفه است؛ از آن طرف غزالی هرکسی را که منطق فلاسفه را سودمند ندانست به سخره گرفت. همچنین رازی که مجموعه مسائل الهیات عظیم او قابل مقایسه با نوشتههای کسانی مانند آکویناس و اسکوتوس در جهان مسیحی لاتین است که حاوی مباحث اسکولاستیک و حتی ساختاریافته در معنای مبادی فلسفی مثل مقولات ارسطوییها است. این باور غلط که فلسفه به نحوی در زمان ابنرشد (متوفی ۱۱۹۸) از بین رفت، بخشی از نتیجۀ همان پنداشتی است که چنین متونی جدا از جریان تاریخ فلسفه ظهور میکنند، حتی اگر لبریز از مباحث پیچیدۀ فلسفی باشند.
بااینهمه نباید منکر شد که بعضی از متون دیگر کلام میتواند موضوع محدودی برای فلسفهخوان باشد؛ یا اینکه متکلمین معمولاً بر اساس تفسیر کتاب مقدس حرکت کردند به جای اینکه یا افزون بر آن بحث عقلی محض را در پیش بگیرند؛ و یا اینطور نبوده که این تنها دلیلی باشد که اغلب متون کلام برای فلاسفه خستهکننده باشد. فارابی و ابنرشد حق داشتند که میگفتند گرایشی «دیالکتیکی» در تئولوژی همعصران خود وجود داشت. مقدمات نیازی به بررسی ندارند، چراکه طرف مقابل مجبور به قبول آنها است. گرایشی وجود دارد -مخصوصاً در ابتدای شکلگیری کلام- که به مسائل به شکل فرمول لفظی که تمام مکاتب ممکن است آن را بپذیرند پاسخ دهد، به جای اینکه در یافتن پاسخی واقعاً قانعکننده عمیق شوند؛ اما این گرایش به بعضی حوزهها در نوشتههای کلام متأخر تقلیل یافت. در واقع نظر من -که بهصورت آزمایشی آن را ارائه میدهم با توجه به میزان گستردهای از نوشتههای کلام متأخر که هنوز مطالعه و ویرایش نشده است- این است که کلام به طور قابلتوجهی با بسط سنت، فلسفیتر شد. در زمان بعد از ابنسینا وضعیت به طور فزاینده مانند اواخر قرن سیزدهم فرانسه بود: جذابترین و پیچیدهترین فلاسفه، متکلمین بودند.
شاید زیادهروی باشد که من از یک طیف گستردۀ خوانندگان دعوت کنم تا به کلام بها بدهند، آن هم در زمانی که بیشتر کسانی که خود را در جهان اسلام فلاسفه [فیلسوف] میدانستند، این فلاسفه هنوز خیلی کم توسط غیرمتخصصان مطالعه شدهاند. اینچنین نیست که در حال حاضر از دانشجویان دورۀ لیسانس مرتباً خواسته شود که ابنسینا و ابنرشد بخوانند و همعصران یا وارثان تئولوژیکال آنان را در نظر نگیرند؛ اما حتی اگر متون مربوطه به طور گسترده مطالعه نشده است، ارزش دارد تا گفته شود که عقلگرایی در اسلام با ابنرشد از بین نرفت و آن پارتیزانهای معروف فلسفه در جهان اسلام، مانند فارابی، ابنرشد و ابنسینا هیچ انحصاری روی تفکر فلسفه آنجا نداشتند.
منبع: فرهنگ امروز
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید