1395/10/14 ۱۱:۴۱
ایلات و عشایر در تاریخ ایران تا روزگار معاصر همواره اهمیتی فراوان داشتهاند. نگاهی به سلسلههای حکومتی و دگرگونیهایی بزرگ که در تاریخ کشور رخ داده است، این مساله را بیان میدارد. اهمیت و نقش عشایر اما با حرکت جامعه به سوی تجدد کاهش یافت.
ماهرخ ابراهیمپور: ایلات و عشایر در تاریخ ایران تا روزگار معاصر همواره اهمیتی فراوان داشتهاند. نگاهی به سلسلههای حکومتی و دگرگونیهایی بزرگ که در تاریخ کشور رخ داده است، این مساله را بیان میدارد. اهمیت و نقش عشایر اما با حرکت جامعه به سوی تجدد کاهش یافت. برخی برنامههای حکومتی در یک سده اخیر موجب شد عشایر آرامآرام به حاشیه رانده شده، با ادامه آن روند حتی برای ادامه بقای خود به تلاشی توانفرسا روی آورند. جامعه روستایی ایران نیز با اصلاحات ارضی به مشکلاتی دچار و با تغییرات ناخواسته در ساخت درونی آن، با مسایلی روبهرو شد که مهاجرت روستاییان را به شهر در پی داشت؛ یک کوچ بزرگ که پیامدهایی بسیار بر گسترههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور گذارد؛ به ویژه سیستم کشاورزی ایران را در دهههای بعد با بحرانهای گسترده روبهرو کرد. جواد صفینژاد، پژوهشگر برجسته و عضو هیات علمی دانشگاه تهران، آنگونه که خود یاد میکند به همراه زندهیاد نادر افشار نادری از دهه ١٣٤٠ خورشیدی به میان عشایر مرکزی ایران رفته و تاکنون به پژوهش و تالیف درباره این قشر از جامعه ایرانی مشغول بوده است. دستاوردهای پژوهشی و نگاشتههای وی با نکتهبینیهایی ژرف و ویژه همراه است. «روایت نو» پیش از این با دو گفتگوی دیگر در حوزه مسایل عشایری با دکتر بهرام امیراحمدیان با تیتر «برشی از ویژگیها و تاثیرهای زندگی جامعه کوچنشین در تاریخ ایران» و دکتر کیانوش کیانی هفتلنگ با عنوان «نگاهی به پیشینه جامعه کوچنده در تاریخ ایران» کوشیده است مسایل حوزه را در گفتوگو با اندیشمندان و پژوهشگران به بررسی بگذارد. گفتوگو با استاد صفینژاد نکتههایی جذاب درباره دگرگونیهای جامعههای عشایری و روستایی در تاریخ ایران دربردارد. وی بیشتر رویکرد خود را بر چگونگی تزلزل زندگی عشایری در دوره پهلوی و تحلیل عوامل آن متمرکز کرده است. این پژوهشگر برجسته برای بررسی تزلزل مورد اشاره به مشاهدههای خود به ویژه در دوره پهلوی دوم استناد میکند. با این حال، بررسی جامعه عشایری در محضر صفینژاد بدون نقبزدن به جامعه روستایی ممکن نیست. وی برای مقایسه این دو گونه زندگی در جامعه ایران به هر دو شیوه اشاره میکند و با اشاره به آسیبهایی که دو برنامه بزرگ «تختهقاپوی عشایر» و «اصلاحات ارضی» به کشور به ویژه زندگی عشایری و روستایی وارد آورد، به واکاوی آن آسیبها میپردازد.
جناب صفینژاد! تفاوتهایی طبیعتا میان شیوههای گوناگون زندگی انسان در گذر تاریخ وجود داشته است. اگر دو قالب زندگی «عشایری» و «روستایی» را به عنوان رایجترین شیوهها پیش از شکلگیری شهر در تاریخ تمدن در نظر بگیریم، میان این دو چه تفاوتهایی میتوان برشمرد؟ پایه و زیربنای فعالیت جامعه روستایی بر اساس آب و زمین شکل گرفته و فرهنگ جامعه بر اساس این اقتصاد غالب متبلور است. این فعالیت غالب در جامعه عشایری اما بر پایه مرتع و دام استوار است و فرآوردههای عمده آن نیز دامی به شمار میآید و فرهنگ جامعه نیز بر همین اساس جلوهگر است. اینها دو جامعه مستقلاند که زیربنای مستحکم اقتصادی مستقلی دارند. آب و زمین زیربنای اقتصادی غالب روستاییان بوده، محصول آن فرآوردههای کشاورزی است. همه چیز این جامعه، بر محور این شیوه اقتصاد میگردد و مسائل فرهنگی و روابط وابسته به آن نیز از این زیربنا سرچشمه میگیرد. مثلا وقتی زیربنای جامعهای بر قالب اقتصادی استوار شود، روبنای آن به هر شکل که باشد، از آن زیربنا متاثر است و برای همین چنین جامعهای را میتوان مستقل دانست. این یک واقعیت است که همه چیز روستاییان، در آب و زمین متبلور میشود؛ فرهنگ، معتقدات، تقدیس آب، نظامهای گوناگون آبیاری، گروهها و قشرهای آبیار، جستجوگران منابع آب یا همان مقنیها، همه به دلیل بهرهگیری بهینه از آب در روستاها پدیدار شدهاند. بنای جامعه عشایری اما بر مرتع و دام استوار شده و همه چیز در اینگونه جوامع از مرتع و دام متاثر است. مثلا فرهنگ نگهداری دام، تخصص در امور دامی، معتقدات و عشق و علاقه به دام، اصطلاحات دامداری، شیوههای کوچ، تغذیه دامها در کوچ، ساخت سنتی اجتماعی، ردههای قدرت، جنگها، شکستها و پیروزیها بر سر مرتع، نیاز به گسترش و قدرت در حفظ و نگهداری مرتع، شیوههای بهرهگیری از مرتع و فرهنگ برآمده ازآن، همه از مرتع و دام، آن هم به شیوه سنتی سرچشمه میگیرد. اگر این دو جامعه، ظواهر مشترک فرهنگی داشته باشند، این وضعیت از روابط اجتماعی متداول اخیر آنها برگرفته شده که از اوایل پهلوی به بعد صورت گرفته است و هیچیک از آنها بومی به شمار نمیآیند، مانند شیوه بهرهگیری از لباس! این اشتراکها از شهرها سرچشمه گرفتهاند و موضوعی است که بررسی آن به پژوهشی مستقل نیاز دارد. دو جامعه روستایی و عشایری بدینترتیب نمیتوانند جوامعی مشابه باشند، که، کاملا از هم جدا بوده، هر یک جامعهای مستقل تشکیل میدهند.
خان یا ایلخان در زندگی عشایری چه اختیارهایی داشتهاند؟ هر ایل، وحدت، جغرافیا و مرزهایی شناختهشده و مشخص دارد که عرف آن منطقه این شناخت را پذیرفته است. ساختار هر ایل، جایگاه وحدت سیاسی و نظامی طایفههایی گوناگون است که درون مرزهای سیاسی آن سکونت دارند و تابعیت آن ایل را پذیرفتهاند. سرپرست و فرمانروای ایل را در ایران، ایلخان و خان مینامیدند، اگر ایل، کوچک و کمقدرت بود، سرپرست آن را خان و اگر پهنه آن گسترده، پرجمعیت و دارای قدرت و سیاست فوقالعاده، ایلخان میگفتند. قدرت و تصمیمات ایلخان را میتوان با اختیارات پادشاه یک کشور کوچک مقایسه کرد. واژه ایلخان ریشه مغولی دارد و بالاترین قدرت در جوامع ایلی مغولی بوده است، از اینرو در منابع کهن قدرت ایلخان را با قدرت خاقان و شاهنشاه همراه آوردهاند. خان اما سرپرستی بود که در شاخهای از همان ایل عضویت و به تاریخ و فرهنگ آن ایل تسلط داشت. مقام خان موروثی بود و اعضای ایل به او اعتماد و اعتقاد کامل داشتند. خان مظهر قدرت و یکپارچگی ایل بود و بر همه کلانتران و طایفههای تابعه ریاست عمیق داشت. وی همچنین مسئول همه پیامدهای درون و بیرون و ایل بود؛ هرچند تصمیمات به صورت شورایی گرفته میشد و با مسئولیت خان به اجرا درمیآمد. همه زمینها، املاک و مراتع عشایری ایل، جزو تیول خان به شمار میرفت. او با واگذاری قطعاتی از آنها به ردههای پایینتر ایل و افراد تابعه، حق چرا و مالیاتهای زراعی میگرفت و در برابر پیامدها، امنیت افراد و اموال آنها را تضمین میکرد. خان با حکومت مرکزی ارتباط داشت و مالیات جنسی و نقدی سالیانه به حکومت میپرداخت که مقدار آن پیشتر مورد توافق طرفین قرار گرفته بود؛ در صورت رضایت حکومت مرکزی، حکم خانی و سرپرستی برای وی صادر و ابلاغ میشد و تخطی از فرامین میان دو طرف مشکلاتی برای خان پدید میآورد.
با توجه به پژوهشها و مطالعههایی که درباره زندگی عشایر در دوره پهلوی داشتید، به نظرتان زندگی آنها چه تعارضی با فرآیند نوسازی ایران در آن روزگار داشت؟ ایلات و عشایر در زمان سلطنت پهلوی اول تقریبا نزدیک به یک چهارم جمعیت کشور را تشکیل میدادند. این وضعیت با در نظر گرفتن شیوه معیشت عشایر که استقلال و آزادی ویژه به آنها میبخشید، همچنین برخورداری از تسلیحات ساختار غالب سنتی، تحرک و پایبند نبودن به زمین از ویژگیهایی بود که موجب میشد عشایر آزادی خود را در برابر حکومت مرکزی حفظ کنند. این موضوع همراه با قناعت ویژه آنان و عادت به زندگی سخت، همراه با دسترسی به دام به عنوان وسیلهای برای تامین نیازمندیها، عشایر را در دستهای از اعضای جامعه جای میداد که میتوانستند از دیگر گروههای جامعه مستقل باشند. زندگی ایلی و عشایری بدینترتیب از دو جنبه با برنامههای نوسازی در دوره رضا شاه رویارویی داشت؛ یک، سبک زندگی اقتصادی مبتنی بر دامداری سنتی و دو، ساختار اجتماعی و سیاسی عشایر، که نقشی مهم در ساختار قدرت سیاسی داشت.
برنامه تختهقاپو کردن عشایر در دوره پهلوی اول، عشایر را با چه وضعیتی روبهرو کرد؟ نخست باید اشاره کنم که در دوره شانزده ساله حکومت پهلوی اول در ایران، اقداماتی برای نوسازی جامعه انجام پذیرفت که در پی آنها، دگرگونیهایی بسیار بر جامعه عشایری بسیاری تحمیل شد. پهلوی اول بدون در نظر گرفتن بنیادهای اقتصادی، فرهنگی و نظامی حاکم بر جامعه سنتی عشایر، تصمیم گرفت با سنتها رویارویی کند. وی ابتدا شورشهای عشایری را سرکوب و پس از آن با اِعمال زور آنها را خلع سلاح کرد و به یکجانشینی واداشت؛ سپس فرهنگ و سنتهای جامعه شهری را به آنها تحمیل کرد. اجرای این سیاستها با بیاعتنایی به مقتضیات زندگی ایلی و عشایری، نیز نبود برنامه جامع پیشرفت در حوزه عمل و دخالت و درک نادرست مجریان آموزشندیده و توجیهنشده که بیشتر رشوهگیر، خشن و زورگو بودند، به نارساییهایی جدی در میان ایلات و عشایر منجر شد. این سیاست و تصمیم شتابزده و بیپایه اما در میان عشایر چه واکنشهایی در پی داشت؟ نخست باید ببینیم آنها چگونه میزیستند. زمانی که عشایر تختهقاپو شدند، آن بخش که در ییلاق بودند، باید همانجا میماندند. آنها بر اساس این دستور، اگر در سردسیر بودند باید همانجا اسکان مییافتند. این اجبار در اسکان در شرایطی بود که وقتی شهریور آغاز میشد هوا به اندازهای سرد میشد که آبها یخ میبست و علوفهها پایان مییافت. آنها اگر به شکلی میتوانستند خودشان را گرم کنند اما توانایی گرم نگهداشتن دامها را نداشتند. دامها بنابراین در سرما تلف میشدند. پس ناچار بودند به سوی مناطق گرمسیری بروند، جایی که هوا گرم و علوفه فراهم بود. عشایر با این حال وقتی گرما افزایش مییافت، نمیتوانستند در گرما بماند، پس به مناطق سردسیر میکوچیدند. به این رفتوآمد ایلراه میگفتند. عشایر وقتی به سمت مناطق گرمسیری میرفتند، به آن مال پایین و وقتی به سمت مناطق سردسیر میکوچیدند، مال بالا میگفتند. رضا شاه در برنامه تختقاپو دستور داد، عشایر در هر نقطهای که هستند، اسکان داده شوند. اگر عشایر سرپیچی میکردند، آنها را با گلوله میزدند و جلوی حرکتشان را میگرفتند. عشایر از این رو در چنان تصمیمی، آسیبهای فراوان مالی دیدند و به همین دلیل در همان سالها در میان قشقاییها چند صد اسب، گاو و گوسفند زیر یخها ماندند و تلف شدند؛ سرما دام عشایر را از میان برد. با فرارسیدن بهار و آب شدن برفها و یخها، لاشه دامها بر سطح زمین پدیدار شد. اکنون قضاوت کنید آیا درست بود به زور سرنیزه عشایر را در مناطق سردسیر نگه دارند تا دامشان یخ بزند و از میان رود؟ همین وضعیت در مناطق گرمسیر دیده شد. دولت بر اساس قانون تخته قاپو عشایر را در مناطق گرمسیر نیز به ماندن واداشت و در این میانه اگرچه خود عشایر آسیبی چندان ندیدند، اما دامهایشان به دلیل گرمای بالا تلف شدند. رفتوآمد عشایر، پویایی و زندگی آنها را در پی داشت و نباید با یک تصمیم ناپخته آنها را به اسکان وامیداشتند. پس از تختهقاپو کردن که به آسیبهای آن در میان عشایر اشاره کردید، در زمان پهلوی دوم نیز اصلاحات ارضی، جوامع عشایری و روستایی ایران را با مسایل دیگری روبهرو کرد. واکنش اینها به اصلاحات ارضی چه بود؟ اصلاحات ارضی فاجعهبار بود، زیرا نظام سنتی ایران را به جای بارور کردن، از میان برد. برای درک ژرفای پیامدهایی ویرانگر که اصلاحات ارضی بر جامعه روستایی برجای گذاشت، توجه به دورنمایی از این جامعه اهمیت دارد. زندگی در روستا بر پنج اصل آب، زمین، بذر، گاو و انسان استوار است. اگر این پنج اصل در یک جا گرد آیند، روستایی میتواند کشاورزی کند. هر کدام از این اصول نباشند، کشاورزی لنگ میماند. آب، اصل و زمین، تابع آن است؛ تا وقتی آب نباشد، زمین ارزش نمییابد. آب در روستا بدینترتیب اصل اولیه همه چیز است. آب، روان است و قناتها باید سالی یک بار لایروبی شوند؛ قناتها اگر لایروبی نشوند، پشته میاندازند. ارباب که سرمایهدار بود، در ساختار پیش از اصلاحات ارضی، بیدرنگ مقنی میآورد تا قنات را لایروبی کند، بدینترتیب خلا پدید نمیآمد و زندگی جریان مییافت. هنگامی که بر اثر اجرای اصلاحات ارضی، نظام اربابی از میان رفت، قناتها پشته انداختند و چون دهقانان پول نداشتند، قناتها نیز نابود و زمینها خشک شدند. روستاها و زمینها در پی این دگرگونیها با مسایل شگفت روبهرو شدند و روستاییان با رهایی زمینها به شهرها کوچیدند. هنگامی که به همراه نادر افشارنادری در دهه ١٣٤٠ درباره عشایر مرکزی کشور پژوهش میدانی انجام میدادیم، دستاورد پژوهشهای ما به گونهای منتشر میشد که تاریخ آن را به پیش از اصلاحات ارضی تغییر میدادند؛ ساواک نیز از انتشار هرگونه تحقیقی که تاریخ همان سال بر آن درج شده باشد، جلوگیری میکرد. حکومت میکوشید اینگونه جامعه یا زندگی مربوط به آن را به پیش از اجرای اصلاحات ارضی ربط دهد. همچنین به یاد دارم با آقای افشارنادری فیلمی با عنوان «بلوط در میان عشایر کهگیلویه و بویراحمد» ساختیم. زمانی که فیلم آماده نمایش شد برای آن تاریخی گذاشتند که به پیش از اصلاحات ارضی بازمیگشت. هدف این بود که بگویند جامعه ایران چنین شکلی داشته و شاه که اصلاحات ارضی کرده، آن جامعه پس از اصلاحات کمرنگ شده است. در حالی که من در دفترچه خاطراتام همه جزییات آن روزها را ثبت کردهام. در زمان پهلوی چه در تختهقاپو کردن عشایر چه در اصلاحات ارضی، با عشایر به گونهای برخورد شد تا آنها را نادیده بگیرند یا از صحنه حذف کنند. نشانه این مدعا آن بود که در سال ١٣٤٢ افراد حکومتی به میان عشایر میرفتند و دامهایشان را با هواپیما بمباران میکردند. البته هیچ روزنامهای در آن زمان نمییابید که درباره این اقدام حتی به اندازه یک خط نوشته باشد. بعدها وقتی با عشایر صحبت میکردم به این موضوع اشاره میکردند که دامهایشان با بمباران هوایی حکومت نابود شدند. این اقدامات در حالی انجام گرفت که عشایر نیز با اصلاحات ارضی مخالفت میکردند، زیرا اصلاحات ارضی، مراتع را ملی میکرد. مرتع جایی بود که گوسفندان عشایر در آن میچریدند. دولت با اصلاحات ارضی میکوشید مراتع را از دست آنان درآورد و آنها نیز مقاومت میکردند؛ گرچه مالکیت شخصی در میان عشایر وجود نداشت و مرتع در اختیار خان بود و هر کسی عضو شبکه خان بود، اجازه داشت به آنجا برود تا گوسفندانش بچرند. دولت اکنون با اصلاحات ارضی مدعی ملیشدن مراتع بود. عشایر نیز در برابر این کوشش مخالفت کردند. عشایر قشقایی و بختیاری در اعتراض به این تصمیم تقریبا متحد شده، با حکومت جنگیدند اما پیروز نشدند.
نظام اربابی در تداوم پویای زندگی روستایی نقش موثری داشت؟ همانگونه که به نقش خانها در میان ایلات و عشایر اشاره کردم، ارباب نیز در زندگی روستایی نقشی پررنگ داشت. سایه وی به گونهای بالای سرشان بود، اگر زن دهقان مریض میشد، پیش ارباب میرفت و ارباب نیز با پولی که میداد، آنها را به سمت درمانگاه روانه میکرد. پولی که ارباب به آنها میپرداخت، در یک دفترچه یادداشت و هنگام برداشت خرمن از حساب آنها کاسته میشد. نمونههایی از این دفترها موجود است. در پی آنم که بگویم با نظامی مشخص در این شیوه زندگی سروکار داریم. ارباب هر اندازه که دهقانان پول میخواستند به آنها میپرداخت اما این پول در موعد خرمن تسویه میشد. در کتاب «مونوگرافی روستای طالبآباد» به نقش ارباب به شکلی جزیی پرداختهام. در توصیف نقش ارباب در زندگی روستایی همین بس که گونهای رقابت پنهانی میان دهقانان رقم میزد. به عنوان نمونه ارباب در گوش دهقان نجوا میکرد که اگر امسال بازده در هکتار تو بالا برود، با خرج خودم ترا به مشهد میفرستم! دهقان نیز دلخوش به قول ارباب، شب و روز روی زمین کار میکرد. ارباب باز به دهقانی دیگر پنهانی میگفت که اگر امسال بازده هکتار تو بالاتر برود، برایت یک دست لباس گرم میخرم. او به شکلی سیاستمدارانه همه دهقانان را به رقابت وامیداشت. وی با فرارسیدن زمان برداشت خرمن، در برابر پرداخت وجهی ناچیز به سودی بالا دست مییافت. این رقابت در مناطق گوناگون روستایی وجود داشت. برای مثال روستاهایی در خراسان در سال آیینی به نام جشن غله میگرفتند. برگزارکنندگان جشن، کشاورزانی را که بازده هکتارشان بالاتر بود، در صدر مجلس مینشاندند و نامی ویژه مانند «سالار غله» بر آنها گذاشته، به مردم معرفی میکردند. مردم نیز به این فرد احترام گذاشته، کارهایش را راه میانداختند. «سالار غله» در مجالس بر صدر مینشست و ارباب نیز این فرد را احترام میکرد. سالار غله تا سال آینده این امتیازها را داشت. همه بنابراین سال آینده میکوشیدند این جایگاه را به دست آورده و حفظ کنند. همچنین در آن جشن، بر سر کشاورزی که برداشت گندماش از همه کمتر بود، یک کلاه شیپوری میگذاشتند که موجب میشد وی از خجالت از ده بیرون رود. به زندگی کوچنشینی بازگردیم! شیوه کوچ در میان عشایر مرکزی چگونه بود؟ وقتی ایل آماده کوچ میشد، همه را با خود نمیبردند و برخی از افراد را در مبدا برجای میگذاشتند زیرا ممکن بود در نبودِ آنها دشمن بیاید و آن مکان را که برایشان مهم بود و در هنگام بهار باید بدانجا بازمیگشتند، تسخیر کند. معمولا سه خانوار با وجود زمستان سرد میماندند تا از آن مکان محافظت کنند. سه متر برف گاه در آنجا میبارید و خانههایشان را مدفون میکرد. وقتی سه خانوار مسوولیت حفظ مبدا ایل را برعهده میگرفتند، هر خانوار ایل دو راس گوسفند، چهار مرغ، یک مَن قند و مقداری برنج برجای میگذاشتند تا خانوارهای نگهبان زمستان را سرکنند. آنها از آغاز فصل سرما تا آمدن بهار که شش ماه زمان میبرد، در زیر زمین مکانهایی درست میکردند و سرما را از سرمیگذراندند تا ایل بازگردد. مردان نگهبان مسلح نیز اطراف را میپاییدند تا کسی غافلگیرشان نکند. سال ١٣٤٦ که به میان عشایر کوهرنگ رفته بودم، یکی از آنها تعریف میکرد از زمانی که برفی بسیار باریده بود، آنها حتی نمیتوانستند مردههای خود را دفن کنند یا اگر فردی به بیماری دچار میشد به سختی میتوانستند از میان برف و یخبندان بگذرند و بیمار را به نخستین مرکز درمانی برسانند.
زن در زندگی عشایری چه نقشی داشت؟
بسیاری از چیزها در زندگی عشایری تقریبا مشترک است. در یک جایی که دور هم چادر میزدند، به ١٠ چادر یک مال میگفتند. در آنجا ١٠ خانوار بودند که همه چیزشان مشترک بود. فردی که به آن مال تعلق داشت، میتوانست در یک چادر غذا خورده، در چادری دیگر بخوابد. یعنی همه چیز آنها به هم تعلق داشت و اگر جز آن بود زندگی دشوار میشد. تصور کنید هر خانوار به طور متوسط صد راس دام داشت! دوشیدن شیر این دامها برای زن خانواده زمانی زیاد میگرفت. اکنون ببینید یک مال که هزار راس دام داشت دوشیدن شیر دامها چه اندازه زمان میبرد؛ این در حالی بود که دامها باید دو بار در روز دوشیده میشدند. برای این کار مهم، ساختاری وجود داشت. زنها به ردیف مینشستند و هر زن سه چهار سطل در کنار دست میگذاشت و با علامتی که روی دام قرار داشت، شیر را میدوشید و کنار میگذاشت. شیردوشی بدینترتیب با همکاری زنان یک مال به سرعت انجام میشد. اینجا به اهمیت نقش زن در عشایر میتوان پی برد. اگر مردی در زندگی عشایری دام بسیار دارد، یا باید چند دختر داشته باشد یا دو زن اختیار کند تا بتواند زندگیاش را سامان دهد. زنان در اینگونه زندگی در کمک به اقتصاد خانواده نقشی مهم داشتند، حتی دو زن برای اداره زندگی با هم همکاری میکردند. همچنین اگر قرار بود دختر خانواده ازدواج کند، پدر خانواده راضی نمیشد دخترش را به مردی بدهد که دور از خانواده زندگی کند، که، داماد باید به خانواده همسر میپیوست تا دختر همچنان در دوشیدن دامها به خانواده خود کمک کند. زنان عشایر افزون بر این به شیوههایی گوناگون بر اقتصاد خانواده تاثیر میگذاشتند. اشتغال زنان در بخش صنایع دستی، یکی از مهمترین شیوههای تأثیرگذاری بود زیرا اشتغال در آن بخش افزون بر تامین بخشی از نیازهای خانوار، میتوانست یکی از منابع مهم درآمدی آنان نیز باشد.
افزایش سهم دهقانان در زمان مصدق چگونه بود؟ عمل کردن به این تصمیم در تغییر زندگی آنها موثر بود؟
مصدق میگفت در نظام ارباب- رعیتی که در آن زمان حاکم بود، اربابها باید ٢٠ درصد از محصولات کشاورزی را در اختیار شورای شاه قرار دهند که ١٠ درصد آن برای بهبود زندگی مردم هزینه و ١٠ درصد دیگر مستقیم به دهقانها داده شود. این خواسته اما متاسفانه پیگیری نشد. اگر افزایش سهم آنها اجرا میشد، در رونق زندگی دهقانان بسیار تاثیرگذار بود. فرض کنید سهم یک نفر ١٠٠ بود و پنج عامل (آب، زمین، بذر، گاو، نیروی کار) نیز در این سهم تاثیر داشت. همچنین نیروی کار ٦ نفر بود و هر عامل نیز ٢٠ درصد سهم داشت. اگر ٢٠ بر شش تقسیم میشد به نیروی کار ٣ درصد سهم میرسید. آیا سهم انسان با گاو باید یکی باشد؟ اینگونه بود که به دهقانان ٣ درصد و به اربابها ٩٧ درصد میرسید، با این روش تقسیم درآمد، دهقانان هر سال فقیرتر و اربابها سرمایهدارتر میشدند. با وجود مسائلی که با نظام اربابی در زندگی روستایی وجود داشت، این نظام قدیمی اما دوام و پویایی زندگی روستاییان را تامین میکرد. اگر برای تغییر این نظام تصمیم گرفته شده بود، باید از پیش، با برنامهریزی درست به فکر یک نظام جایگزین برای آن بودند تا زندگی روستایی به افول دچار نشود. اربابها در زندگی دهقانی سهمی بسزا داشتند. این ساختار بود که زندگی آنها را مدیریت میکرد؛ مدیریتی که به گونهای تدریجی در گذر هزارهها و سدهها شکل گرفته بود. زندگی دهقانی با نابودی نظام اربابی به مشکلاتی دچار شد، به ویژه آن که پس از کنارزدن نظام قدیمی، ساختاری دیگر جایگزین آن نشد.
منبع: شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید