1395/10/8 ۱۰:۱۵
تفاقا هیچ هم از تكنولوژی بد نمیگوید و بلكه معتقد است نپذیرفتن تغییرات نوین زندگی و غر زدن از آن نشانگر عقب ماندگی است. مردی كه واژهها سراغش میآیند و شعر بر او فرود میآید. شمس لنگرودی شاعری است كه به خوبی تغییرات جهان را میبیند و میپذیرد. هرچند كه دیگر مانند گذشته خوشبین نیست و بر جبین این كشتی، نوری نمیبیند با این حال چیزی از شكوه و زیبایی زندگی در نظرش كم نشده.
بر جبین این كشتی نوری نمیبینم زینب كاظمخواه / ندا آلطیب: اتفاقا هیچ هم از تكنولوژی بد نمیگوید و بلكه معتقد است نپذیرفتن تغییرات نوین زندگی و غر زدن از آن نشانگر عقب ماندگی است. مردی كه واژهها سراغش میآیند و شعر بر او فرود میآید. شمس لنگرودی شاعری است كه به خوبی تغییرات جهان را میبیند و میپذیرد. هرچند كه دیگر مانند گذشته خوشبین نیست و بر جبین این كشتی، نوری نمیبیند با این حال چیزی از شكوه و زیبایی زندگی در نظرش كم نشده. با گوشی تلفن همراهش مرتب اخبار جهان را پیگیری میكند و از عوامزدگی جهانی میگوید اما علاقهای ندارد درباره سیاست به صراحت سخن بگوید همچنان كه معتقد است جریانهای سیاسی و اجتماعی تاثیر خود را بر ذهن و شعر شاعر میگذارد و نیازی نیست تا شاعر، مسائل سیاسی را در اشعارش فریاد بزند. آنچه در ادامه میآید، گپ و گفت یك ساعته ما با شاعری است كه حالا دیگر به طور جدی بازیگر هم هست و در كنار سینما، شعر هم برایش مشغله مهمی است. با شعر آغاز كردیم و در ادامه به سینما و كمی هم سیاست رسیدیم.
آقای شمس! اگر ایرادی ندارد كمی درباره خود شعر صحبت كنیم. اینكه شعر برای شما از كجا آغاز میشود؟ چگونه یكسری واژه كه در ذهن شما هستند، به شعر تبدیل میشوند؟ واقعیت این است كه حال در این سن و بعد از آن تجربیات، دیگر پاسخ به این پرسش برایم دشوار است. چون الان دیگر برای من كاملا درونی و جزو خون من شده، مثل پوست و استخوانم. اگر٢٠ یا ٣٠ سال پیش این پرسش را پرسیده بودید، داستان فرق میكرد. به هر دلیلی از دوره نوجوانی، روی شعر تمركز كردم، یعنی تمام نیرو و زندگیام را گذاشتهام تا شعر را بشناسم، مكانیزم آن را بشناسم، شعر درونی من شود و با آن رابطه عاطفی داشته باشم. به همین دلیل شعر به مرور برای من مانند دوچرخهسواری شد. یعنی به ناخودآگاهم رفت. همان طور كه شما وقتی میخواهید شنا یا دوچرخه سواری یاد بگیرید، ابتدا در ناخودآگاهتان است و فن آن را میآموزید و احتیاط میكنید اما بعدا دیگر احتیاط نمیكنید و حتی وقتی حواستان نیست، دوچرخه را میرانید. الان دیگر شعر برای من چنین حالتی دارد. این به آن معنا نیست كه هر زمان بخواهم میتوانم شعر بگویم بلكه به این معناست كه دیگر كاملا ناخودآگاه است. سالها مشغله اصلیام شعر بود و هنوز هم هست اما با تفاوتهایی. آن زمان چشماندازهای روشنتری برای بشر میدیدم و بیشتر به سراغ شعر گفتن میرفتم. انگار فكر میكردم وسیلهای است كه به كمك آن هر چه بیشتر میتوانم به سمت آن روشنایی بروم اما چند سالی است كه به دلایلی كه برایم روشن است و به قول شاعر«بر جبین این كشتی دیگر آن نور رستگاری را نمیبینم برای بشر.» عجالتا به درست و غلطش كاری نداریم. این باعث شده كمتر شعر بگویم یعنی اگر روزگاری هر روز برای شعر گفتن برانگیخته میشدم، الان ممكن است بعد از ٦ ماه این اتفاق بیفتد اما دوامش حفظ میشود و اینچنین بود كه بعد از مدتها كه شعر نگفته بودم، ناگهان احساس كردم شعر به سراغم آمده و یك كتاب شعر گفتم كه اسمش را گذاشتم «واژهها به سراغ من میآیند» چون من دیگر سراغشان نرفته بودم. این واژهها بودند كه آمدند به سراغ من. در این گونه مواقع شروع میكنم به نوشتن تا احساس كنم كه دیگر نیازی به نوشتن ندارم. البته با اینكه الان بیشتر ناخودآگاه شعر میگویم، اما بعد از اینكه تمام شد، با دقت تمام آن را ویراستاری میكنم كه نكته مبهم یا مشكلی در آن نمانده باشد.
گویی دچار نوعی نومیدی یا یأسی شدهاید ولی این موضوع در شعرهایتان خیلی نمود پیدا نمیكند. در شعرهایتان همیشه بارقهای از امید و رنگی از عشق و زیباییهای زندگی هست. گویی شعر برایتان یك چیز است ولی خودتان در طول زمان ناامید شدهاید. خوب شد این موضوع را مطرح كردید تا توضیح بدهم. ارزش زندگی در ذهن من كم نشده، آینده بشر است كه در چشمم تاریك شده. هنوز هم به نظرم دریا و بهار زیبا هستند و عشق نجاتدهنده است. هنوز هم انسان میتواند از زندگی لذت ببرد منتها همهچیز دست به دست هم داده و میدهد كه همه اینها را خراب كند. بنابراین ارزش و اعتبار زندگی كماكان در ذهنم و در شعرهایم باقی است اما اگر قبلا میگفتم در پس این تاریكی سوسوی ستارهای را میبینم دیگر آن را نمیبینم. ببینید! در بزرگترین كشور جهان، از هر نظر بزرگترین، چنان سالیان دراز تبلیغ ابتذال میشود كه رییسجمهور منتخبشان دقیقا یك آدم مبتذل میشود. انتخابات آزاد هم بود ولی این ابتذال سراسری شده در تمام كشورها، تمام نظامها و در تمام عرصههای فرهنگی و اقتصادی و به همین دلیل بعید میدانم از این قدرتمندان كه سالیان درازی برای رسیدن به چنین جایگاهی یعنی كشاندن همهچیز به ابتذال برای بهرهبرداری تلاش كردهاند، چشمانداز روشنی رقم بخورد چون الان به آن رسیدهاند و دلیلی ندارد آن را رها كنند. در دورهای ماركسیسم چشمانداز امیدبخشی میداد و جهان سرمایهگذاری هم از ترس او مراعاتهایی میكرد. مثلا به مردم بیمهای ارایه میشد، آموزش و پرورش را راحت میكرد از ترس اینكه مبادا دست ماركسیسم بیفتد اما الان همان هم نیست و دیگر تاخت و تاز میكند. به همین دلیل هرگز نمیگویم شكوه زندگی كم شده اما برای بشر ناتوان، امیدی نمیبینم.
به ماركسیست اشاره كردید. در دورهای كه كمونیسم فرو پاشید، نوعی نومیدی در ادبیات دنیا نمود یافت. حالا هم انگار تاریخ در حال تكرار است و با فروپاشی ماركسیسم این اتفاق در حال تكرار است. به همین دلیل وقتی میگویید چشماندازی نمیبینید شاید به دلیل همین تكرار تاریخ است. تكرار نه. ادامه همان است و به نوعی آن را كامل میكند به ویژه كه ماركسیسم كه نشان داد آش دهن سوزی نیست. الان فقط با تئوریهای رهایی بخش مواجهیم. اینكه آیا این راه به جایی خواهد برد یا نه، عجالتا به نظر میرسد قرار نیست راه به جایی ببرد. به همین دلیل چشمانداز را تاریك میبینم. شاید فردا روشن شود اما بعید میدانم.
در این میان نقش ادبیات را چگونه میبینید؟ بزرگترین ارزش ادبیات و كلا هنر نسبت به سیاست و علم این است كه ادعای رهاییبخشی جامعه را ندارد بلكه ادعای رهاییبخشی فرد را دارد. به این معنا كه به قول آقای نیچه اگر ادبیات و هنر نبود، واقعیت ما را خفه میكرد. زندگی پر از فقدان و از دست دادگی است و تلاش هنر این است كه این فقدانها را به نوعی جبران كند و آدمی را تسكین دهد. در واقع فصل مشترك انسانهای همدرد است و كاركردش همواره همین بوده. حال گاهی در نقش ابزاری برای سیاست هم ظاهر شده و گاهی هم این كار را نكرده اما كارش در تاریخ این نبوده و اگر فرضا حافظ در بعضی از شعرهایش رندانه برخی سیاستمداران و خودكامگان را تمسخر میكند، اهمیت حافظ در این نبوده بلكه در همدلی است كه برای ما ایجاد میكند. ممكن است این همدلی در عرصههای دیگر هم باشد، زمانی در سیاست است و گاهی در عرصههای دیگر.
با این حال به نظر میرسد امروزه از برندگی ادبیات كم شده. اگر در گذشته در شكلگیری و هدایت جریانهای سیاسی و اجتماعی خیلی تاثیرگذار بود، امروز دیگر آن كاركرد را ندارد. با اینكه شاید در مقایسه با گذشته صریحتر شده باشد. برخلاف گذشته كه همهچیز در فحوا گفته میشد، امروز شعرها و داستانهای صریحتری درباره سیاست وجود دارد اما گویی آثار پیشینیان كاركرد بیشتری داشت. سخن شما تایید حرف من است. یعنی الان از آن شعرهایی كه شما میگویید هیچ اثری نیست. معلوم است آنها بیش از آنكه شعر باشد، مقالههای موزون یا غیرموزون بوده. آنها كه شعر بوده، كماكان به قوت خود باقی است. مثل شعرهای فروغ كه سیاسی به معنای شعاری نیست یا شعرهای عاشقانه شاملو یا حتی غیرعاشقانهاش. در واقع گاهی هم از شعر شاعران معترضی مثل شاملو به خاطر روح اعتراضی كه در شعرهایشان هست، برداشتهای سیاسی هم میشود اما آن شعرهایی كه صرف سیاسی بوده، نامی از آنها باقی نمانده است. آنها تاریخ مصرف داشتند. درحالی كه شعر تاریخ ندارد و همانطور كه عرض كردم، فصل مشترك همدلانه است. امكان دارد سیاسی هم باشد اما اگر در درجه اول شعر باشد ولی اگر فقط مضمونش اجتماعی برانگیزاننده بوده و ارزش شعری پایینی داشته است، میبینیم كه اثری از آنها نیست. یعنی اصل جوهر هنر است و جوهر شعر كارش همدلی بین آدمهاست.
در ادامه همین بحث، چندی پیش آقای تقوایی صحبتی داشت و میگفت در جامعه ما زمانی ادبیات حرف اول را میزد ولی با آمدن سینما، نقش ادبیات كمرنگتر شده و سینما كاركرد آن را دارد. شما كه در هر دو حوزه فعال هستید آیا این لازمه زندگی امروز است كه زندگی ما به نوعی با تكنولوژی پیوند خورده و نمیتوانیم از آن رها شویم یا اینكه اصولا تاثیرگذاری ادبیات كمتر شده است؟ این صحبت آقای تقوایی درست است اما این دلیل برتری سینما بر ادبیات نیست. در یك دوره تاریخی، فقط تئاتر بود و شعر، چون هنر دیگری نبود. بعد وقتی رمان به وجود میآید، رمان هم اضافه میشود اما با آمدن فیلم، تئاتر به عقب كشیده میشود. در هر دورهای یكی از هنرها جلوی صحنه میآید. طبیعی هم هست. سینما هنری است كه حذف تمام هنرها را در خود دارد ولی دلیل برتری سینما بر دیگر هنرها نیست. طبیعی است كه خواندن یك رمان پانصد صفحهای ٣٠ روز وقت میبرد اما یك فیلم را در دو ساعت میتوان نگاه كرد. معلوم است كه همه آن را ترجیح میدهند. همزمان با تماشای آن تخمه هم میخورند و با یكدیگر هم صحبت میكنند. بنابراین رمان كمتر خوانده میشود. جلوتر بیاییم. تلگرام باعث شده مردم كمتر كتاب شعر و رمان بخوانند یا به تئاتر بروند چون همه را به صورت قطرهچكانی در تلگرام میخوانند. اینكه چقدر ضرر میزند یا نمیزند، بحث دیگری است ولی واقعیت موجود همین است. واقعیت این است مردم بیشتر به هنرهایی گرایش دارند كه حصولشان سادهتر باشد. در دورهای تئاتر همه حرفها را میزد اما الان كسی كه میخواهد تئاتر ببیند باید در سرما و دود و ترافیك به مركز شهر بیاید و بعد هم همین راه را برگردد. پس با خود فكر میكند چه كاری است. به همین دلیل سینما آنقدر بازتاب گسترده دارد و تئاتر دیگر آن بازتاب را ندارد. این به معنای این نیست كه ارزش تئاتر كم شده، همچنان همان ارزشش باقی مانده اما به دلیل وضعیت فعلی، سینما جلوی صحنه میآید. ضرورت زندگی امروز است و از اعتبار هیچكدام كاسته نمیشود.
در این سالها تمركز شما بر شعر بوده است. هنری كه دنیای كاملا فردی دارد. نوعی رهایی و... ولی وقتی وارد سینما میشوید، با یك گروه در ارتباط و عضوی از یك مجموعه هستید. این تجربه برای شما چگونه است؟ به هر حال از آن دنیای فردی جدا شدن، سختیهایی به همراه دارد. علت اینكه سالیان دراز وارد سینما نشده بودم، همین ترس بود. میترسیدم به سینما بروم و نتوانم با جمع ارتباط تنگاتنگ چند ماهه داشته باشم. بعد از نخستین فیلم، دیدم اتفاقا چقدر جذاب است چون ٤٠ سال در خلوت و تنهایی كار كردن، به هر حال خستهكننده شده بود ولی وقتی به سینما رفتم، دیدم فضای متنوعی دارد و این فضا برایم جذاب و جالب بود و الان عادت كردهام.
یعنی باز هم در سینما حضور خواهید داشت؟ قطعا ادامه میدهم.
عضو گروه «آناهیتا» بودید. فكر میكنم اوایل انقلاب كه تئاترها دچار رخوت شدند، هنرمندانی مانند شما یا آقای دولتآبادی بیشتر به سمت ادبیات آمدید. آقای دولتآبادی قبل از من در این گروه بود. ایشان با آقای مهدی فتحی و عده دیگری جلوتر از ما بودند. ما دوره بعد از ایشان بودیم با ناصر حسینی و كاظم هژیرآزاد و... بعد از انقلاب به نوعی هر كس به كار جدیتر خود پرداخت و كار جدیتر برای من، شعر بود.
با توجه به پیشینهای كه در تئاتر داشتهاید و حالا هم دوباره به كار بازیگری روی آوردهاید، ممكن است دوباره در تئاتر هم بازی كنید؟ بازی در تئاتر خیلی به من پیشنهاد میشود اما قبول نمیكنم چون باید وقت زیادی بگذارم. باید در این هوا و ترافیك و دود و... ماهها برای تمرین و اجرا وقت بگذارم و این تقریبا برایم غیرممكن است وگرنه خیلی دوست دارم. اگر امكان بهتری بود، بازی میكردم. مخصوصا كه همیشه آرزویم این بود كه بتوانم در یكی از آثار برشت بازی كنم.
درباره شعر گفتید كه دیگر در ناخودآگاهتان رفته است. رمان چطور؟ آیا رمان هم مثل شعر به سراغ شما میآید یا بیشتر از خودآگاهتان میآید؟ رمان اصلا مساله من نیست. جز شعر و الان سینما هیچ چیز دیگری مساله اصلی من نیست. حتی تحقیق با اینكه بزرگترین و یگانه كتاب مفصل شعرنو را نوشتهام به طوری كه دستنویسم ١٢ هزار صفحه بود و چاپش ٣ هزار صفحه شد اما هرگز اینها برای من جدی نبودهاند. به همین دلیل، هرگز برای این رمان ننوشتهام كه رماننویس شوم. رماننویس كسی است كه مشغلهاش نوشتن رمان و تمركزش بر آن باشد. در خواب و بیداری، مشغول شخصیتپردازی باشد. نوشتن یك رمانم «آنها كه به خانه بر میگردند» كه خوشبختانه با استقبال هم روبهرو شد، ١٠، ١٥ سال طول كشید تا آن را بنویسم برای نوشتن همین رمان، چیزهایی در دور و بر خودم میدیدم كه كشیده شدم به نوشتن آن چون دیگر نمیشد آنها را به شعر گفت. درواقع رمان برای من یك شعر تجزیه و تحلیل شده است. یعنی آنچه شعر توان و ظرفیت بیانش را ندارد و لازم به تجزیه و تحلیل است، در قالب رمان مینویسم. به این دلیل گاهی سمت رمان میروم وگرنه كار من رماننویسی نیست.
برگردیم به شعر، یكی از موضوعاتی كه در شعرهای جدید به ویژه شعرهای شما هست استفاده از شعرهای ساده است. خاطرم میآید این روند از جایی به بعد آغاز شد. از دورهای كه اتفاقا شعر سخت گفته میشد ولی شما تصمیم گرفتید شعرهای ساده بگویید. ممكن است توضیح بدهید این پروسه چگونه شكل گرفت؟ از این تصمیم و دلایل آن بگویید. تصمیم پس از انتشار كتاب «قصیده لبخند چاك چاك» در سال ٦٩ گرفته شد. این كتاب ١٠ سالی طول كشید تا از آب و گل دربیاید و فرم و زبانی پیدا كند كه از آن راضی باشم. در ٥ هزار نسخه چاپ شد و بازتاب خیلی خوبی هم داشت و تقریبا همه درباره آن مثبت نوشتند اما مرا راضی نكرد چون قصد من چیز دیگری بود. هدف من جذب این همه توده مردم شعرخوان و این همه علاقهمندان به شعر بود ولی این اتفاق نیفتاد. قصد اصلی من ساده كردن شعر یا سهلانگارانه كردن آن نیست بلكه ایجاد ارتباط حسی با بیشترین افراد جامعه است. همان طور كه سعدی، حافظ یا خیام چنین میكنند. مردم بیسواد در كوهپایهها فردوسی میخوانند. دیدم «قصیده لبخند چاك چاك» این كار را نكرد. رفتم دنبال این مكانیزم كه حافظ و سعدی و اینها چه كردهاند كه به زبان و مكانیزمی دست پیدا كردهاند كه مردم را جلب میكند. در عین حال كه حرف خودشان را میزنند. از درك خودشان پایین نمیآیند اما مردم هم با شعرهای آنها ارتباط برقرار میكنند چه بسا شاید نفهمند اینها چه میگویند اما آن را احساس و تحسین میكنند و با آنها همدلی دارند. دنبال این قضیه رفتم و تقریبا ١٠ سالی طول كشید تا كتاب بعدیام درآمد كه «نتهایی برای بلبل چوبی» بود. پلی بین آن شرایط دشوار بود تا رسیدم به «پنجاه و سه ترانه عاشقانه» كه نخستین كتاب من از این نوع جدید بود. ببینید شعر حافظ كه ساده نیست. هزاران تفسیر بر آن نوشتهاند و هنوز هم مینویسند. متخصصان هم هنوز درگیر این هستند كه منظور حافظ از فلان موضوع چیست اما با آن فال میگیرند یعنی مردم تصور میكنند آن را فهمیدهاند. یعنی با آن احساس همدلی دارند. فكر كردم چرا این حس را با شعر من ندارند. بعضی فكر میكنند من درك خودم را در شعر عوض كردهام اما این طور نیست. بلكه دنبال یك مكانیزم رفتهام. اتفاقا شاید حرفم پیچیدهتر و پختهتر شده باشد كه به نظر خودم چنین است. حرفم دشوارتر اما رساتر و قابلیت ارتباطش بیشتر شده است.
درست است ولی یكسری تغییرات هم بوده. یعنی اگر در گذشته توده مردم شعر سعدی و حافظ میخواندند الان شاید قشر دیگر و یكسری آدمهای قدیمی این اشعار را میخوانند. شاید اینها به دلیل تغییر جامعه است. نمیخواهم این وضعیت را به شعر یا ادبیات ربط دهم كه كمتر خوانده میشود اما خودتان چقدر اعتقاد دارید كه شعرهای شما در یك روستا خوانده یا زمزمه میشود نه فقط شما بلكه هر شاعر دیگری. شاید مثلا «صدای پای آب» سهراب را عدهای زمزمه كنند. یعنی این اتفاق شاید به شاعران ربطی نداشته باشد. چرا. ببینید اگر رادیو و تلویزیون درباره شعر برنامه میساخت و شعرها را میخواند و پخش میكرد، درباره آن گفتوگو و صحبت میشد، مردم ده كوره هم شعرها را گوش میكردند و اگر خوششان آمد و به دلشان نشست، آنها را میخوانند اما مساله این است كه این قشر شعرها را از رادیو و تلویزیون نمیشنوند تا ببینند خوششان میآید یا نه. چگونه است كه همه سریالهای تلویزیونی را میبینند و میشناسند؟ اگر این اتفاق برای شعر هم بیفتد، اگر خوششان بیاید و با آن همدلی كنند، در ذهنش میماند و آن را دنبال میكنند ولی وقتی اصلا نشنیدهاند، چه انتظاری میرود از آنها؟ از سهراب سپهری میگویید چون جزو معدود شاعران درست و حسابی معاصر است كه شعرش در كتابهای درسی چاپ شد و بچهها خواندند و فهمیدند اگر مال دیگران هم چاپ شود، بازهم بچهها با آنها آشنا میشوند. البته كتاب درسی به اندازه رادیو و تلویزیون مهم نیست.
چه چیزی باعث میشود شعر برخی از شاعران مورد بیتوجهی قرار بگیرد؟ درمورد یكسری از شاعران به هر حال مشكلاتی وجود دارد و طبیعی است به اینها پرداخته نشود اما چرا این اتفاق درمورد دیگر شاعران هم رخ میدهد؟ چون از نظر اینها لابد كمتر ایرانی است و بقیه ایرانیتر است! سعی میكنند آنها را كه ایرانیتر هستند، بیشتر مورد توجه قرار دهند وگرنه ظاهرا هیچ فرقی نباید داشته باشد.
ضمن اینكه تیراژ شعر و اصلا كتاب خیلی پایین آمده. بله همه اینها تاثیر دارد. البته داستان با جوهر شعر قدری متفاوت است. آنچه درباره آن سخن میگوییم جوهر شعر است. اگر شعری آن جوهر و رسانگی لازم را هم داشته باشد، بالقوه باید پخش و منتشر شود. سالیان پیش آقایی با من مصاحبه میكرد و به قول خودش پرسشی كنایهآمیز كرد كه اگر روزی ببینید شعر شما پشت كامیون نوشته شده، چه احساسی دارید؟ گفتم همان احساس را دارم كه شعر حافظ را نوشتهاند و افتخار میكردم. طبیعتا شعر فلان شاعر را كه هیچ معنای روشنی ندارد، پشت كامیون نمینویسند. به نظر من بعضی شعرها این ظرفیت بالقوه را دارد كه اگر امكانش فراهم شود، همهگیر شود. اصلا در دنیا چنین است. بخشی از شعر به سینما جذب شده. یعنی امكانات شعر به موسیقی و انیمیشن رفته. هنرمندی مانند لئونارد كوهن كه چندی پیش فوت كرد، اصلا شاعر بود اما گفت دیدم اموراتم نمیگذرد و از ٣٠ سالگی دنبال موسیقی رفت. خود من هم از همین سن دنبال موسیقی رفتم. منتها من ادامه ندادم. او همان شعرهایش را خواند و موسقیدان و ترانهسرا و خواننده شد یا باب دیلن. او هم شاعر بود و به موسیقی رفت و ترانه سرود. بنابراین بخشی از امكانات شعر به دیگر حوزهها رفت. به نظر من خیلی هم خوب است كه شاعر توانایی، بتواند شعرش را بخواند و پخش كند. دیگر دوره این گذشته كه آدم از كمتیراژ بودن كتاب شعر ناراحت شود چون زمانه چنین است.
پس به نظرتان خیلی از این مسائل مقتضیات زمانه است؟ معلوم است. حساب كنید باب مارلی یا باب دیلن، اگر عمری هم كتاب چاپ میكردند، اصلا امكان نداشت بتوانند شعرشان را اینگونه به گوش مردم جهان برسانند كه الان رساندهاند.
ولی این امكان چقدر برای شاعران ایرانی فراهم است؟ تاسف دارد. البته از روی تاسف حرف نمیزنم، بر اساس واقعیتها میگویم. طبیعی است. الان باید احساسات كودكانه را كنار گذاشت كه چرا این طور شده؟ خیلی هم خوب است. به هر حال وضعیت چنین است. یكی از شاعران بسیار مطرح فرانسه معروفیت عمدهاش این است كه شعرهایش به صورت ترانه خوانده شده. چه اشكالی دارد؟ خیلی هم خوب است یك شاعر بتواند ترانه آهنگ بسازد و شعرهای خودش را بخواند.
شما مدتی این كار را كردید. بله ولی به دلایل عدیدهای رها كردم.
چرا ؟ تجربه خوبی بود. میشود این شعرها را در فضای مجازی دست به دست كرد. چون دیگر در آن فضا فقط بین یك عده مشخص نمیچرخد. الان در روستاها هم از تلگرام استفاده میكنند. قابلیتی دارد كه خود شاعران هم میتوانند از آن استفاده كنند. درست است. كار دیگری كه شاعران باید انجام دهند، این است كه به جای اتكا به كتاب و چاپ كاغذی شعرهایشان، برای آنها موسیقی بگذارند و شعرهایشان را در فضای مجازی منتشر كنند. چندی پیش مصاحبههایی خواندم با دو تا از دوستان كه خیلی از موبایل و اینترنت نالیده بودند. این نشان عقب ماندگی است. اگرچه با ژست پستمدرن حرف میزدند اما نتیجه عقبماندگی و معلوم است كه در استفاده از این وسایل تنبلی و خود را زیر پوشش این نامها پنهان میكنند. احتمالا فكر میكنند موبایل فقط برای حرف زدن است درحالی كه خود بنده مدتهاست به كتاب لغت مراجعه نكردهام چون هرچه لازم دارم، در همین گوشی هست. به سرعت سرچ و پیدا میكنم. پس چرا باید ناراحت شوم كه شعر خوانده نمیشود، شعر هم مثل بقیه چیزهاست. مگر الان كتاب لغت خوانده میشود. اگر دنبال واژهای باشیم، لغتنامه دهخدا را ورق میزنیم؟ در گوشی، سرچ میكنیم. شعر هم همین است. هیچ فرقی نمیكند. به همین دلیل درك نمیكنم چرا عدهای از این تغییرات ناراحتند. درست است عدهای كه كار و زندگیشان از این راه میگذرد، مثل خود من، از این جهت ناراحت باشند ولی اینكه نوستالژی داشته باشم چرا چنین شده، به هر حال شده است و ناراحتی ندارد.
همان طور كه گفتید، این روزها خیلی از امكانات فضای مجازی استفاده میكنیم اما این موضوع چقدر بر سطح سلیقه مخاطب تاثیرگذار است؟ یكسری كانالهای شعر هست كه بیشتر شاعران گمنامی كه اول راه هستند برای معرفی خودشان و شعرشان از این فضا استفاده میكنند. فكر نمیكنید در چنین فضایی شاید سطح سلیقه مخاطب پایین بیاید؟ چون شاعرانی كه حرفهایتر هستند شاید كمتر در این فضا شعرهایشان را منتشر كنند. چند نكته است؛ یكی اینكه جهان به سمت عوامزدگی میرود. به همین دلیل گفتم در جبین این كشتی نوری نمیبینم. وقتی جایزه نوبل را به باب دیلن دادند، یوسا مقالهای عالی نوشت كه وقتی این جایزه را به نویسندگان برجستهای مثل فوئنتس ندادهاند و به باب دیلن میدهند، نشاندهنده عوامزده شدن فرهنگ جهانی است و حرفش كاملا درست است. خود رسانهها باعث و بانی این وضعیت شدهاند. اینكه ربطی به تلگرام ندارد. دیگر اینكه كسی كه دنبال شعرهای عمیقتر است، اولا دنبال سایتها و كانالهایی میرود كه بیشتر با سلیقهاش جور درمیآید و از طرف دیگر كتاب هم میخواند. ما كه مسوول تاریخ بشر نیستیم. اگر میخواهیم بیشتر یاد بگیریم، دنبال راههای جدیتر میرویم.
درست است ولی آدمها آنقدر راحت طلب شدهاند كه به همان مطالب اكتفا میكنند و همان دست شعرها بیشتر دست به دست هم میشود. بله اما یادتان باشد اگر این هم نبود، آن آدمها نمیرفتند «داستان دوشهر» چارلز دیكنز را بخوانند. آنها عامی هستند فكر میكنید قبل از اینها اوضاع چگونه بوده؟ آیا در امریكا، بورخس میخواندند؟ همان كتابهای شركت جان گریشام را میخواندند.
شاید تفاوتش در این باشد كه الان همهچیز رو شده. بله. اتفاقا فكر میكنم از یك نظر بهتر كه همهچیز برهنه شده و این خیلی خوب است. همین انتخاب آقای ترامپ نشاندهنده برهنگی فرهنگ بشریت است، برهنگی فرهنگ امریكاست. اتفاقا از این نظر كه رو شده، خیلی جالب است.
شما از اظهارنظر صریح سیاسی پرهیز دارید اما جریانهای اجتماعی بر شما و شعرتان تاثیر میگذارد. درست است. عمیقا بر من تاثیر میگذارد و در شعرهای من بازتاب دارد ولی شأن هنر را برتر از اینها میدانم. اگر واقعا تاثیر داشته باشد، در شعر من تاثیر میگذارد. چه نیازی است كه من شاعر تجریه تحلیل سیاسی كنم یا در شعرم مستقیما بپردازم به هر مسالهای كه اتفاق میافتد؟! اگر واقعا داعش بر من تاثیر داشته باشد، درشعرم آشكار میشود حتی در شعر عاشقانه. از خودم مثال نمیزنم. مگر شاملو در شعرهای عاشقانه زیبایش به این موضوعات اشاره ندارد. همین شعر عاشقانه زیبایش را ببینید: « حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید/ به خاطر ِ فردای ِ ما اگر/ بر ماش منتیست.» یا جایی دیگر میگوید: ای یار، نگاهِ تو سپیدهدمی دیگر است/ تابانتر از سپیدهدمی كه در رویای من بود/ سپیدهدمی كه با مرثیه یاران من/ در خونِ من بخشكید/و در ظلماتِ حقیقت فرو شُد. یعنی اگر واقعا ذهنیت شاعر از سیاسیات و اجتماع پر باشد، لازم نیست مستقیما به سیاست بپردازد. در شعر عاشقانهاش هم نمود پیدا میكند.
همان ماجرای خودآگاه است. بله؛ در ناخودآگاهش رفته است. به قول فروغ نمیشود حرفهای سیاسی بزنید و بعد برای یك مشت پلو سر یكدیگر را بشكنید. خود فروغ زیباترین شعرهای سیاسی را به صورت غیرمستقیم گفته است؛ «من خواب دیدهام كه كسی میآید...»
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید