1395/4/15 ۰۷:۳۸
گر قلههای ادبیات فارسی شش تا باشد، ناصرخسرو حتماً یکی از آنها است. او نه تنها شاعری بزرگ، فیلسوف و ریاضیدان بود، که روحی بزرگ و دلی دریایی داشت. او نخستین کسی است که سفرنامهنویسی مستند و علمی را بنیان گذاشت و از تن آسایی در دربار پادشاهان چشم پوشید و خود را آواره کوه و بیابان کرد تا به من و تو بیاموزد که هدف از زندگی بردگی حاکمان و عشرت ورزیدن و امنیت و رفاه نیست.
درباره کتاب «سفر دیدار» نوشته دکتر محمدرضا توکلی صابری
نورالدین زرین کلک : اگر قلههای ادبیات فارسی شش تا باشد، ناصرخسرو حتماً یکی از آنها است. او نه تنها شاعری بزرگ، فیلسوف و ریاضیدان بود، که روحی بزرگ و دلی دریایی داشت. او نخستین کسی است که سفرنامهنویسی مستند و علمی را بنیان گذاشت و از تن آسایی در دربار پادشاهان چشم پوشید و خود را آواره کوه و بیابان کرد تا به من و تو بیاموزد که هدف از زندگی بردگی حاکمان و عشرت ورزیدن و امنیت و رفاه نیست. داستان دراز و جذاب سفر ناصرخسرو از بلخ که زادگاهش است، در آسیای میانه تا اسوان در میانه آفریقا بحث مفصلی است که جایش اینجا نیست و خود کتابی جداگانه میطلبد که بسیاری شرق شناسان و مورخین اسلامی و غیر اسلامی نوشتهاند و اهمیت و اعتبار این مرد بزرگ را ستودهاند. آنچه میخواهم بگویم این است که مردان بزرگ تنها متعلق به تاریخ گذشته نیستند و در هرزمان حتی در زمان ما که زندگی و آرمانها جابه جا شدهاند نیز وجود و حضور دارند.-چه ما بشناسیم و چه نشناسیم- و صد البته قصد از نوشتن این یادداشت نیز شناساندن یکی از این ابرمردان معاصر است که یقین دارم نمونه مثال زدنی تاریخ معاصر و آینده است. دکتر محمدرضا توکلی صابری که دکترا و تخصص و فوق تخصص خود را از دانشگاه تهران و دانشگاه دومونفورت و دانشگاه اکستر انگستان در داروسازی گرفته است از بیست و هفت سال پیش در شهر پاول امریکا اقامت دارد و همچنان در همان تخصص پیش گفته کار و زندگی میکند. خارج از زندگی حرفه ایاش یک ناصرخسروی قرن بیست و یکم است. او به مناسبت هزارمین سالروز تولد ناصرخسرو از امریکا راه افتاده و تمام مسیر ناصرخسرو را از مرو تا قدس و از قاهره تا اسوان واز بندر دیلم تا سرخس را طی کرده و قدم به قدم سفرنامه دوم را نوشته و قیاس زندهای کرده جهان یک هزار سال بعد را با جهان یک هزار سال پیش! اگر من در تمام مدت سفر او و مقدمات و موخراتش ناظر او نبودم، نمیتوانستم باور کنم و شک نکنم در همه داستان و اجزای داستان او. دکتر محمدرضا ناصرخسرو (این کنیه را من به او میدهم و از شما هم دعوت میکنم او را چنین بشناسید). شرح آن سفر و بازگشتش را در دو جلد به نام سفر برگذشتنی (انتشارات علمی فرهنگی) در حدود هفتصد صفحه نوشته و به چاپ رسانده است. در پایان سفرش که طی هفت سال انجام شد، به نقطهای رسید که نقطه پایان زندگی ناصرخسرو نبود، یعنی از مرو تا اسوان و بازگشت به بلخ را حکایت میکرد، اما زندگی بعد از آناش هنوز در پرده مانده بود و روح او را نا آرام نگه میداشت. ناصرخسرو پس از بازگشت به زادگاهش اوضاع را نه تنها بر وفق مراد نیافت بلکه مغضوب دستگاه حاکم شد و قصد جانش را آشکار میدید، پس شرط سلامت را در گریز از میدان توطئه و دسیسه جست و از بلخ بیرون جست و جان به جایی برد که لشگر سلجوقیان را راه نبود. کوهی در ولایت یمگان در سلسله کوههای هندوکش که امروز دورترین نقطه در افغانستان است. و عجبا که روزگار دکتر محمدرضا شباهتی تام و شاید بدتر از روزگار خود ناصر خسرو دارد. جنگهای داخلی و محاربات تمام نشدنی افغانها و طالبان و دولت مرکزی افغانستان آنچنان گسترده و عمیق و دائمی است که صد رحمت به جنگ طلبیهای سلسلههای تورانیان. باری دکتر محمدرضا ناصرخسرو در همین هنگامه جنگاجنگ و نا امنی دل به دریا میزند و برای رسیدن به آرامگاه مرادش در یمگان که دهکده دوری بر فراز کوهی دوردست در افغانستان است از راه تاجیکستان به آنجا میرود. در این سفر نکتههای بسیار نادری که تنها در چنین مراحلی میتواند اتفاق بیفتد پیش میآید که ذکر برخی از آنها اشتهای خواننده را برمی انگیزاند. در طول سفر بسیار پیچیده و اغلب هول انگیز نویسنده از پایتخت تاجیکستان یعنی شهر دوشنبه تا پایان بازگشت او نام «ناصرخسرو قبادیانی» راز توفیق و کلید طلایی است که درهای بسته را به روی او باز میکند و چه از مرزها و چه در بلایا او را نجات میدهد که آخرینش به قرار زیراست: «در ساختمان مرزی تاجیکستان، مرزبان پا کرده بود توی یک کفش که ویزای یک کرتی(ویزای یک باره)داری و نمیتوانی دوباره به تاجیکستان برگردی. صورتی جدی و بیحالت داشت که هیچ حسی در آن دیده نمیشد، نه خشم، نه افسردگی و نه خوشحالی، مانند بازجویان ک، گ، ب، شوروی... (و پس از یک صفحه توضیح): گفتم صفر حقدادف را میشناسی؟ (که رئیس آکادمی تاجیکستان است؟) گفت: میشناسم. گفتم میهمان او هستم. باز گفت: ویزایت یک کرتی است. پرسید از ناصرخسرو چه میدانی؟ یک شعرش را بخوان. تا به حال ندیده بودم در مرز از کسی بخواهند شعر بخواند. شعر «درخت تو گربار دانش بگیرد/به زیرآوری چرخ نیلوفری را خواندم.»....گل از گلش شکفت و تمام ماهیچههای صورتش به حرکت در آمد... لبخند وسیعی برلبانش نقش بست. خودش شعری از ناصرخسرو خواند من نیز شعر دیگری خواندم، بعد از حافظ، بعد رودکی و فردوسی....». و به این ترتیب نه تنها ویزایش را قبول کرد، بلکه حق و حسابی هم نگرفت. در جایی دیگر نویسنده ناچار است در وسط آفتاب سوزان کوهستان با رانندهاش که ماشینش خراب شده، مسافت زیادی را پیاده طی کند، خسته و کوفته و تشنه از شدت بی حوصلگی قرار میگذارد با همراهش یک شعر دو نفره با هم بسرایند. نویسنده یک مصرع و همراه و میزبانش مصراع دیگر را میسرایند تا سر هردوشان گرم شود. هرچند که مغزشان دارد از تابش داغ آفتاب جوش میآید! به راه و گذرگاه مرد زمان گذشته بسی سدهها در جهان به دیدار آن خسرو نامدار به سوی مزارش شدیم رهسپار همی ره سپردیم به دشت و به کوه پی پای یمگانی رزمجو بلند آفتاب بر فراز بدخشان کوه شگفتا چه رخشنده و پرشکوه نگه کن که شاهین کجا لانه کرد همانجا که خسرو به کوه خانه کرد بزرگی که از دشمن هراسد همی به آنجا رود تا که دشمن نتابد همی بگفتا نگاهم به ره بود سالها درود بدخشانیان بر شما بگفتیم نمردی و زندهای بازهم که نامت بلند و سرافراز هم نمردی تو و زنده ماندی همی تو دشمن به پستی نشاندی همی زدیدارش آب بر چشمان نشست زبان از سخن گویی هم باز بست .... به پای مزارش زدیم بوسهها پسودیم به سنگش همی، رویها بگفتیم درود و درود و درود تو با بایستهای جاودانی نکتههای این کتاب چنان دلنشین و از طرفی چنان زیاد است که قابل شمارش نیست. مانند رفتار کریمانهای که قوماندان (فرمانده) ابتدای مسیر خطرناک فیض آباد به جرم میکند و دو وانت پلیس همراه با چهارده سرباز تفنگدار همراه او میکند تا او را اسکورت کنند و از خطر حملات پیشبینی نشده حفظ کنند. باید بگویم در تمام طول سفر چیزی که مانند ابر بر بالای سر نویسنده حرکت میکند و از او جدا نمیشود هراس و اضطراب است. از نیروهای امنیتی و شورشیان و طالبان و تروریست ها و حتی وقتی از این هراس در میآید در دام آدمهای مشکوکی میافتد که تا اتاق خواب و رختخواب او هم میآیند و ناصرخسروی پاکدامن ما را در بحرانی قرار میدهند که تصورش هم ترسناک است. پایان کتاب با جملهای تمام میشود که یک شوک دیگر به خواننده میدهد: «حال که این سفر به پایان رسید، در انتظار سفر دیگری هستم، سفرطواف». در پایان مقاله سوای همه نکات دلنشین یا ترس آور سفرنامه، اشاره به چند نکته کوچک برای نویسنده شاید مفید باشد: ١- بسیاری از کلمات محلی و بیش از آن نام های جغرافیایی قابل تلفظ نیستند، زیرا اعراب ندارند. حقاش این است که در تجدید چاپ این کلمات با فونتیک (عربی یا لاتین) مشخص شود. برای مثال «جرم» را چی بخوانیم. جرم که از مقررات قضایی مانند جنایت است؟ یا جرم که از مقولات فیزیکی مانند ثقل است؟ یا جرم یا جرم یا جرم؟ ٢-عکسهای لابهلای مطالب کتاب که در اصل رنگی و با کیفیت هستند در پروسه چاپ سیاه و سفید بیش از نیمی از ارزش خود را میبازند. البته که چاپ رنگی و با کیفیت گران است، اما سپردن این کار به دست یک گرافیست رایانهای میتواند وضوح تصاویر را به میزان قانعکنندهای نجات دهد.
سفر دیدار دکتر محمدرضا توکلی صابری نشر اختران، ٢٢٢ صفحه ١٣٩۴، ١٧٠٠٠تومان
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید