1395/4/6 ۰۸:۰۱
مروری بر دستنوشتههای جامانده مونتسکیو درکتاب روحالقوانین صحبت از میانهروی در سیاست و اعتدال در نظریهپردازی که به میان میآید، اهالی علم سیاست و همه آنهایی که با تاریخ اندیشه سیاسی اروپا آشنا هستند، یاد «شارل دو مونتسکیو» میافتند. اما چرا مونتسکیو؟ شاید به این دلیل که او حرفهای تازهای میزد که شنیدنش گوش سیاسیون را قلقلک میداد.
مروری بر دستنوشتههای جامانده مونتسکیو درکتاب روحالقوانین
صحبت از میانهروی در سیاست و اعتدال در نظریهپردازی که به میان میآید، اهالی علم سیاست و همه آنهایی که با تاریخ اندیشه سیاسی اروپا آشنا هستند، یاد «شارل دو مونتسکیو» میافتند. اما چرا مونتسکیو؟ شاید به این دلیل که او حرفهای تازهای میزد که شنیدنش گوش سیاسیون را قلقلک میداد. متفکر سیاسی فرانسه بر این باور بود که انقلاب، شورش و خونریزی کاری از پیش نمیبرد و آنچه یک جامعه به آن نیاز دارد قانون است. میانهروی از ویژگیهای برجسته مونتسکیو بود و به همین بهانه اعتقاداتش را در قالب دستنوشتهای به نام «روحالقوانین» به چاپ رساند که با اقبال عمومی مواجه شد و حتی بعدها از مضامین آن در اداره کشورها و دولتها بسیار استفاده کردند. همه اینها کافیست تا بهانه خوبی دست و پا شود برای علاقهمندان به بحثهای علوم سیاسی تا بخواهند تمام زیر و بمهای نوشتههای مونتسکیو را بخوانند و بکاوند تا سر از اعتقاداتش دربیاورند. همین میشود که «آنیلین دی دیجن»، یکی از اعضای هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی و سیاسی دانشگاه آمستردام تصمیم میگیرد مقالهای منتشر کند از نانوشتههای مونتسکیو در کتاب روحالقوانیناش. در این مقاله دیجن میگوید که باورهای مونتسکیو درباره ماهیت و قید و شرطهای آزادی خیلی بیشتر از بحثهایی است که معمولا مطرح شده است. تحلیلهایی که روی نوشتههایش انجام شده، نشان میدهد مونتسکیو از همان ابتدا در صدد بود مفهوم آزادی را از آن چیزی که جمهوریخواهها در دوران باستان تعریف کرده و میپرستیدند تغییر دهد؛ اعتقادها و باورهایی که به گفته مونتسکیو زاده فکرهای انقلابی و اعتقادات پوپولیستی بعضی جناحها بود. به این منظور مونتسکیو تصمیم گرفت مفهوم آزادی را از ابتدا به نحوی تعریف کند که در آن صحبت از موضوعات سلطنتطلبی همانقدر آزاد باشد که شنیدن اعتقادات شهروندان جمهوریخواه. این مقاله از آن جهت خواندنی است که نهتنها ما را با اعتقادها و باورهای مونتسکیو آشنا میکند، بلکه دریچهای به رویمان باز میکند که تاریخچه لیبرالیسم را بهتر درک کنیم. از سوی دیگر این مقاله از یک جهت دیگر نیز جالب توجه است. آن هم به خاطر توجه دادن به دستنوشتههای اخیرا منتشر شده منتسکیو، که نهتنها نشان میدهد منتسکیو در صدد بوده تا در تکمیل روحالقوانین، رساله ای با عنوان آزادی سیاسی بنویسد، بلکه میتوان با توجه به آنها، اغراض منتسکیو در روحالقوانین را نیز بهتر فهمید.
*****
اگر تاریخچه ایدهها و باورها را بتوان به مثابه یک جنگ بین مفاهیم متفاوت تصور کرد، آنگاه فریاد آزادیخواهی هم میتواند به معنای سلاحی باشد که از صد سال پیش تا به امروز در بسیاری از جنگها و درگیریها انتخاب میشده است. حتی امروزه واژههای لیبرالیسم یا آزادیخواهی به طور بسیار گستردهای از طرف احزاب و مبارزان گوناگون، از فعالان حقوق همجنسگرایان گرفته تا اعضای جنبش تیپارتی یا همان جنبش اعتراضی چای که یک جنبش سیاسی آمریکاییست، مورد استفاده قرار میگیرد. همانطور که از این مثالها پیداست، محبوبیت این مفاهیم از آن روست که معانی متنوعی را در خود دارد که گاهی به آسانی با موضوع مورد بحث منطبق میشود و گاهی به دلایلی مخاطب را با تضاد معنایی مواجه میکند. به هر صورت همین تنوع در به دست آوردن معانی مختلف از واژههای لیبرالیسم و آزادیخواهی در شرایط و مناسبتهای گوناگون کار را به جایی میرساند که هر حزب و گروهی بتواند از آن استفاده کرده و برای دفاع از عقاید یا مبارزاتش این اصطلاحات را به کار بگیرد. با گذشت زمان، لیبرالیسم همواره جزء معدود چیزهایی بود که بارها تعریف و حتی بر اساس نیازهای مختلف ایدئولوژیکی بازتعریف شد؛ چیزی که به تعبیر بسیاری از اهالی تفکر، به مثابه بازی هنرمندانهای بود که بزرگترین متفکران سیاسی مانند توماس هابز، جان استوارت میل و این اواخر آیزایا برلین شرکتکنندگان آن بودند.
مثال زیر نمونه یکی از بازتعریفهایی است که به تلاش یکی از مشهورترین متفکران سیاسی روشنفکر، شارل لوئی دو سکوندا که با نام بارون دو مونتسکیو یا شارل دو مونتسکیو مشهور است انجام شده است. کمتر کسی است که نداند لیبرالیسم و آزادیخواهی درست در قلب تمامی پروژههای سیاسی مونتسکیو جای داشته است. جالب اینکه او بخش زیادی از مباحث روحالقوانین را هم به تحقیق درباره ماهیت آزادی و شرایط ابتدایی مورد نیاز برای دستیابی به آن اختصاص داده است. با این حال خیلیها هم هستند که نمیدانند مونتسکیو با انتشار کتاب روحالقوانین در نظر دارد که مفهوم جدیدی برای آزادیخواهی تعریف کند و حتی به این منظور مونتسکیو یک رساله با عنوان «آزادی سیاسی» را هم نوشته که متاسفانه بخش زیادی از آن از دست رفته و قابل بازیابی نیست.
با این همه، تجزیه و تحلیلهایی که از آثار باقیمانده مونتسکیو به دست آمده اینطور نشان میدهد که مفهوم آزادی در کتاب روحالقوانین بسیار بحثبرانگیزتر از آن چیزی است که معمولا در مورد آن صحبت شده است. بازتاب گسترده مونتسکیو در ماهیت آزادی و پیششرطهای مورد نیاز آن، صرفا یک تمرین فلسفی نیست. بلکه مونتسکیو در تمام طول این زمانها در تلاش بود که مفهوم آزادی را از کنترل جمهوریخواههای عصر کلاسیک بازپس بگیرد چرا که به اعتقاد او آنها یک جناح خطرناک انقلابی و پوپولیستی هستند. به این منظور مونتسکیو استدلالهایی میآورد که در پس همه آنها این باور وجود دارد که بحث در مورد موضوعات سلطنتطلبی میتواند درست به اندازه بیان اعتقادات شهروندان جمهوریخواه آزاد باشد. در واقع مونتسکیو طی یک حرکت ضد جمهوریخواهانه، با تعریف کلمه آزادی به معنای امنیت نه خودمختاری، این ادعا را بیان میکند که کشورهایی مانند فرانسه که پادشاهی مشروطه دارند هم، درست به اندازه جمهوریخواهان توانایی و آزادی عمل دارند و چنانچه تواناییشان بیشتر بود میتوانستند به راحتی آزادی افراد جامعه و کشور خود را تضمین کنند.
این استدلال مونتسکیو در تعریف مفهوم آزادی و لیبرالیسم چند نکته مهم در خود دارد؛ اول از همه اینکه ما را ملزم میکند که در دیدگاهمان نسبت به هدف مونتسکیو برای نوشتن کتاب روحالقوانین تجدید نظر کنیم. در ادامه مقاله هم خواهید خواند که جایگاه مونتسکیو در بحثهای سیاسی از قرن هجدهم بسیار محافظهکارانهتر از بسیاری مفسران دیگر بوده است. در واقع روحالقوانین میتواند به عنوان یک دفاع استادانه از سلطنتخواهی، همانطور که در قرن هجدهم در فرانسه وجود داشت، در مقابل مخالفان جمهوریخواه خوانده شود. نکته دوم و شاید مهمتر هم این است که تفسیر مجددی که از سوی مونتسکیو درباره مفاهیم لیبرالیسم و آزادیخواهی بیان شده، پیامدهای گستردهتری برای درک تاریخ فکری لیبرالیسم دارد. به عنوان مثال مونتسکیو هم مانند توماس هابز، فیلسوف سیاسی برجسته انگلستان، معتقد است که بیان نکات منفی درباره لیبرالیسم خیلی بیشتر از اینکه از سوی سیستم سلطنتی مدرن مورد دفاع قرار بگیرد، با شکست مواجه شده است.
آزادی یا امنیت؟
از اواسط قرن هفدهم میلادی به بعد، مفهوم آزادی به طور فزایندهای به عنوان یک سلاح از سوی جنبشهای نوپایی که در فرانسه، انگلستان، لهستان، هلند و بسیاری مناطق دیگر علیه گرایشها و تمایلات مطلق پادشاهان و ملکههای دوران مدرن اروپا شکل گرفته بود، استفاده میشد. به عنوان مثال کار پیشگامانه و ابتکار تازه کوئنتین اسکینر به خوبی بیانگر این واقعیت است که اتهامات استبدادی سلطنتی و شکایتهای فروپاشی آزادی انگلیسی، یکی از قویترین منابع نارضایتی جمهوریخواهی در سالهایی است که درست قبل از آغاز جنگ داخلی در سال 1642 صورت گرفته بود. برای بیان این استدلالها همانطور که اسکینر نشان داده است، جمهوریخواهان اروپایی یک تعریف خاص و ویژه از مفهوم لیبرالیسم و آزادی را استفاده میکنند. بر اساس نظریه جمهوریخواهی، آزادی به معنای استقلال یا توانایی انجام هر کاری است که یک فرد میخواهد انجام دهد. برای قرار گرفتن در مسیر آزادی، هر فردی باید خودش رئیس خودش باشد. به این ترتیب اگر کسی به هر طریقی تحت سلطه دیگری باشد، از دیدگاه جمهوریخواهها دیگر آزاد نیست. حتی اگر فردی از حق استقلالطلبی خود استفاده نکند، همیشه این احتمال وجود دارد که روزی این کار را انجام داده و نیروی استقلالطلبیاش را به کار بگیرد. این تعریف به صورت ضمنی استقلال و آزادی افراد را بیان میکند. به این ترتیب موضوعات پادشاهی و سلطنتی میتوانند خیلی راحت با داستانهای بردگان مقایسه شوند. درست همانند بردگان، آنها هم به خواست و اراده چیز دیگری وابسته هستند و این استقلال تا زمانی که پای یک رئیس در میان باشد، کاهش پیدا نمیکند. به همین دلیل است که تنها شهروندان جمهوریخواه که در برنامههای دولتی دست داشته و قانون را از سوی خودشان مطرح میکنند، میتوانند به معنای واقعی آزاد نامیده شوند.
البته لازم به ذکر است که این نظریه میتواند از دیدگاه برخی تنها یک دیدگاه خاکستری باشد و در تمام موارد مصداق درستی نداشته باشد؛ به عنوان مثال بسیاری از جمهوریخواهان مدرن بر این باور هستند که در ابتدای سال 1688 به بعد، انگلستان با وجود اینکه یک کشور پادشاهی بود، به عنوان منطقه آزاد شناخته میشد. اما درست از همان زمانی که قدرت واقعی در دست مجلس عوام که با حضور نمایندگان منتخب مردم تشکیل شده بود قرار گرفت، انگلستان بیشتر از اینکه به عنوان یک کشور پادشاهی دیده شود، نمایش دقیقی از یک دولت جمهوریخواه خودمختار داشت. کشور فرانسه هم از همان زمانیکه نهادهای انتخابی بعد از سال 1614 از ایفای نقش در زندگی سیاسی دست کشیدند، از دیدگاه بسیاری از جمهوریخواهها مظهر ظلم و ستم سلطنتی بود. مناجاتهای بردهداری در فرانسه آن روزها تبدیل به استعارهای رایج شده بود که در تمامی گفتمانهای روزمره بریتانیاییها به راحتی دیده میشد.
همچنین تخصیص مفهوم آزادی از سوی حزب جمهوریخواه بلامنازع است. به عنوان مثال در طول جنگ داخلی انگلیس توماس هابز تلاشهای بسیار زیادی کرد که هموطنان خود را متقاعد کند که آزادی در جوامع تحت کنترل دولت، درست به اندازه حکومتهای جمهوریخواهی میتواند قابل اجرا باشد. با این همه اما در نهایت تلاشهای هابز برای به دست آوردن پرچم آزادی ناکام ماند. دیدگاههای او درباره آزادی و همچنین در مورد مباحث سیاسی از سوی همدورهایهایش، حتی آنهایی هم که طرز فکر و دغدغههای مشترکی با او داشتند عجیب و غریب به نظر رسید و در نهایت مورد قبول واقع نشد. در نهایت اما همچنان آزادی به عنوان یکی از باارزشترین ثروتهای جمهوریخواهان و قویترین سلاح آنها برای مبارزه با سلطنتخواهی باقی ماند.
زمانی که در آغاز سده هجدهم میلادی دیدگاههای مونتسکیو به تکامل رسید، معادله جمهوریخواهی بین آزادی و خودمختاری همواره به صورت پایدار و محکم در تمام گفتمانهای سیاسی اروپاییها باقی مانده بود. مونتسکیو در دستنوشتههای اولیهاش مواردی را در مورد نظریههای جمهوریخواهی عنوان میکند که به اعتقاد خیلیها زیاد هم تعجببرانگیز نیست و او حتی برای روشنتر شدن موضع شخصیاش تعریفهای زیادی هم از هانری د بولانویلرز، یکی از معدود جمهوریخواههای فرانسوی میکند. روایت داستان زاهدان گوشهنشین در کتاب مستعار نامههای ایرانی مثال خوبی از تلاش برای یافتن قبیلههای ساختگی عربی و حفظ دموکراسی است که مونتسکیو سعی داشت با کمک آنها فضائل، مشکلات و روال خودمختاری را به عنوان یک جمهوریخواه از لابهلای این داستانها و مثالها بیان کرده و به گوش دیگران هم برساند.
آنطور که مونتسکیو توضیح میدهد، برای یک سلطنتطلب، شرایط خشونتآمیز به صورت ذاتی لزوما یا به انحطاط استبداد منجر میشود یا به تخریب جمهوریخواهی. هیچگاه قدرت نمیتواند به صورت مساوی بین مردم و شاهزادهها تقسیم شود. برقراری تعادل در این شرایط کار سختی است. قدرت به طور حتم در یک سوی ماجرا باید با کاهش شدید مواجه شود تا بتواند از سوی دیگر افزایش پیدا کند. این قانون همیشگی وجود دارد که به دلیل اینکه امکان قدرتنمایی از سوی شاهزادگان بیشتر است، طبیعتاً آنها وزنه سنگینتری خواهند داشت و این همان چیزی است که پادشاهان اروپایی به خوبی از آن بهره میبرند.
در نامههای ایرانی، مونتسکیو سعی دارد با بیان دلایل و استدلالهای گوناگون این شک و تردید را درباره اینکه او یک انقلابی ضدسلطنتطلبی است، از ذهن خواننده پاک کند. در حقیقت مونتسکیو نامه را که بیثباتی ذاتی حکومتهای سلطنتی را نشان میدهد با ارائه نامه دیگری درباره موضوعات سرگرمکننده، جالب و خواندنی جمهوریخواهها دنبال میکند و به این ترتیب سعی دارد فضا را تلطیف کند. همچنین مونتسکیو با استفاده از بیان واقعیتهایی درباره ازبکستان دیدگاههای فوقالعادهای را که دیگران در مورد تسلیم و اطاعت عنوان کرده بودند، توضیح میدهد. بر اساس نوشتههای انگلیسی، مردان با قدردانی و حقشناسی ارتباط بسیار خوبی برقرار میکنند. همچنین زمانیکه مردان و زنان در نقش زن و شوهر، خانوادهای تشکیل میدهند، عشق و علاقه بین آنها رواج پیدا میکند و به دنبال آن، این عشق از سوی پدر به پسر منتقل میشود و این دقیقا همان داستانی است که بین پادشاهان و جوامع دیگر هم باید اتفاق بیفتد؛ در صورتیکه همدیگر را به عنوان اعضای یک خانواده پذیرفته باشند. اگر این اتفاق بیفتد، آنگاه پادشاهان به جای اینکه فکر سرکوبی و نابودی باشند، به دنبال ساختن زندگی شادتر و بهتر برای جوامع بشری که تحت سلطه خود دارند بوده و به این ترتیب تمامی افراد میتوانند آزادی طبیعی خود را داشته باشند.
این دیدگاه به انگلیسیها این امکان را میدهد تا از قدرتنمایی نامشروع دست برداشته و این دقیقا همان چیزی است که به اعتقاد مونتسکیو میتوان از آن به عنوان «یک حس خوب» یاد کرد. اما این اتفاق اگر از حیطه کنترل خارج شود میتواند پیامدهای ناخوشایندی هم داشته باشد. مثلا اینکه اگر باورهای این چنینی اصل مشروعیت را زیر سوال ببرد، تمایل به بازستانی قدرت را در احزاب مختلف دولت افزایش میدهد. در طول جنگ داخلی انگلیسیها مردم به حزب قویتری تبدیل شدند و این اتفاق پادشاه را به ارتکاب اهانت به مقام سلطنت در برابر افراد خود متهم کرد که البته این روایتها از دیدگاه مونتسکیو یک ادعای پوچ بود که به راحتی میشد به آن پی برد. مونتسکیو همچنین این نتیجه را اعلام میکند که قراردادهایی که از سوی انگلیسیها عنوان شد فقط به منظور مشروعیت بخشیدن به حق قدرتنمایی بود. در طرف دیگر داستان انگلیسیها میگویند که کتاب مقدسشان به آنها سفارش کرده که یادشان باشد مطیع قدرت بودن کار سختی نخواهد بود اگر افراد هر جامعهای بدانند موظف به حرفشنوی از بهترین رئیس نیستند بلکه باید از قدرتمندترین آنها پیروی کنند.
مونتسکیو در دستنوشتههایش به صورت کاملا جدی این موضوع را عنوان میکند که او یک جمهوریخواه است. کمی بعد از سال 1721، زمانیکه نامههای ایرانی منتشر میشود، مونتسکیو دیدگاهها و طرز تفکرات خود را به شرح زیر اعلام میکند :
تنها مزیتی که مردم آزادیخواه نسبت به دیگران دارند، امنیتی است که به واسطه هوسبازی افرادی دیگر تحتالشعاع قرار نگرفته و هزینهای برایشان در پی نخواهد داشت. دیگرانی که همان امنیت را احساس میکنند اما افراد آزادی نیستند هم ممکن است مانند افراد آزادیخواه شاد باشند و زندگی راحتی داشته باشند اما شادی آنها به قوانینی که از سوی دولت ارائه میشود وابستگی مستقیم داشته و تا جایی این احساس امنیت و شادی در آنها وجود دارد که خواستههایشان همسو با قوانین دولتی باشد. احساس امنیت وابسته به شرایط در انگلستان بیشتر از فرانسه نیست و به هیچ عنوان آنطور که توسیدید، تاریخنگار یونانی موضوع را به دو جناح مختلف تقسیمبندی میکند، در جمهوریهای یونان باستان بیشتر از سایر کشورها نبوده است. به این دلیل که وجود آزادی اغلب دو جناحبندی مختلف را در دولت ایجاد میکند، جناحی که دست بالا را دارد میتواند بدون هیچ ترحمی از مزایای این آزادی استفاده کند؛ جناحی که قوانیناش به هیچ عنوان هولناکتر از خشم و ستم پادشاهان نیست.
درست مانند نامههای ایرانی، مونتسکیو در اینجا هم لغتنامهای برای بیان اصطلاحات جمهوریخواهی تعریف میکند که در آن مردم آزاد را که در یک جمهوری زندگی میکنند با دیگرانی که تحت سلطه یک پادشاه روزگار میگذرانند مقایسه کرده و با بیان این مقایسهها در نظر دارد که مفهوم آزادی و خودمختاری جمهوریخواه را به خوبی بیان کند. جالب اینکه در خلال این مقایسهها مونتسکیو به صورت کاملا هنرمندانهای اظهارات افراد ضدجمهوریخواهی را هم عنوان میکند. همچنین مونتسکیو این موضوع را خیلی شفاف بیان میکند که ارزش کمی برای آزادی جمهوریخواهها به عنوان یک هدف و برنامه مشخص قائل شده و از دیدگاه او داشتن احساس امنیت، به معنای ایمنسازی اموال و زندگی، نقش موثرتری در شادسازی مردم دارد. به این ترتیب آزادی در قالب رفتارهای خودمختاری تا جایی میتواند مهم باشد که به آن امنیت مورد نیاز ختم شود. علاوه بر این مونتسکیو قبول ندارد که خودمختاری یک پیشنیاز ضروری برای رسیدن به امنیت است. از دیدگاه او، افراد تحت سلطه پادشاهان فرانسوی، درست به اندازه مردان شورشی انگلیسی یا یونانیهای جمهوریخواه احساس امنیت میکنند. در حقیقت مونتسکیو در نسخه ابتدایی که بعدها آن را پاک کرد این موضوع را به صراحت عنوان میکند که به اعتقاد او فرانسویها امنیت بیشتری نسبت به مردمان انگلیسی یا جمهوریهای یونان باستان داشتهاند.
مونتسکیو حتی پایش را فراتر هم میگذارد؛ خودمختاری بیشتر از اینکه احساس امنیت در پی داشته باشد یا به عنوان یک پیشنیاز ضروری برای رسیدن به امنیت تعریف شود، میتواند به زندگی و داشتههای افراد آسیب وارد کند. برای ارائه نمونه خودمختاریهایی که قرار بود در نهایت به آزادی منجر شود اما سبب جنگهای داخلی شد، میتوان به تاریخ جمهوری یونان و همین مورد اخیر جنگ داخلی انگلستان اشاره کرد. همین کافی است تا مونتسکیو را به اینجا برساند که بپرسد مگر تعداد شهروندان و خانوادههای بریتانیایی که در مسیر پیش آمدن مشکلات اخیر انگلستان، آزادی و زندگی خود را از دست دادند، کم بودند؟ این کاملا بیفایده است که میگویند افراد باید در مقابل این داستانها خنثی بمانند. مگر زمانیکه جهان در مسیر دیوانگی و نابسامانی حرکت کند، کسی میتواند عاقلانه رفتار کند؟
بیان این اظهارات مفسران بعدی را سردرگم کرد. رابرت شکلتون، زندگینامهنویس مونتسکیو و یکی از برجستهترین مترجمهای دوران معاصر میگوید که متعجب است از خواندن تمام کلماتی که به قلم مونتسکیو روی کاغذ آمده است؛ مردی که از نظر آیندگان بزرگترین نظریهپرداز درباره موضوعات آزادی و لیبرالیسم است.
اگرچه ارزیابیهای مثبت مونتسکیو درباره داشتن حس امنیت، بیشتر به شادی افراد بر میگردد تا حس خودمختاری آنها، اما در نهایت میبینیم که این موضوع به عنوان یک مشخصه در نوشتههای مونتسکیو باقی میماند. علاوه بر این، استدلالهای مونتسکیو درباره افرادی که تحت سلطه پادشاهان هستند لزوما در وضعیت بدتری نسبت به میزان امنیت جمهوریخواهها در زندگی و اموالشان قرار ندارد. در واقع این موضوعات شاید در بستر یک حکومت سلطنتی به مراتب امنتر از دولتهای جمهوریخواه هم باشد؛ دقیقا به همان شکلی که مونتسکیو هم آن را در نوشتههایش عنوان میکند. در این میان چه چیزی دستخوش تغییر میشود؟ مفهوم آزادی و تعریفی که مونتسکیو از آن ارائه میدهد. در حالی که در اوایل دهه 1720 مونتسکیو همچنان آزادی و خودمختاری را با مفهومی که نویسندگان جمهوریخواه عادت به بیان آن دارند عنوان میکند، بعدترها این مفهوم را با رسیدن به حس امنیت تلفیق کرده و با صراحت میگوید که مفهوم آزادی را باید در بستر امنیت فردی تعریف کرد و این به مراتب موضوع مهمتری نسبت به خودگردانی یا خودمختاری است.
تعریف جدید آزادی
در اوایل دهه 1730، مونتسکیو دو مقاله سیاسی کوتاه اما بسیار مهم را که با ماهیت و پیششرطهای لازم برای رسیدن به آزادی در ارتباط است ارائه میکند. معروفترین این مقالهها و دستنوشتهها، تعریف قانون اساسی به زبان انگلیسی است که مونتسکیو آنها را احتمالا در سالهای 1731 تا 1739 نوشته و بعدها به فصل ششم کتاب روحالقوانیناش هم اضافه کرده است. مقاله دوم با عنوان آزادی سیاسی اما همچنان منتشر نشد و در حال حاضر متاسفانه هیچ سندی از آن در دسترس نیست. مفسران هم این موضوع را بهانه میکنند تا دلیل خوبی باشد برای دیگران که چرا هیچ جایی حرف از مقاله دوم مونتسکیو به میان نیامده است. اما خوشبختانه مونتسکیو در سالهای 1734 و 1735 نسخه رونوشتی از این مقاله تهیه کرده که این امکان را فراهم میکند تا محتوای آن تا اندازهای بازسازی شود و همین میشود که بعدها در کتاب روحالقوانین میبینیم که مونتسکیو درباره اعتقادات و باورهایش در حوزه آزادی سیاسی که در آن مقاله آمده بود، صحبت میکند.
مونتسکیو هر دوی این نسخههای خطی را در یک بازه زمانی طولانی، سالهای 1728 تا 1731 در مسیر مسافرتها و مطالعات بسیار زیاد نوشت. در طول این زمان، او به اتریش، ایتالیا، آلمان، هلند و انگلستان سفر کرد. این سفرها و تجربیات مختلفی که مونتسکیو از آنها به دست آورد، یک تمرین آموزشی بسیار خوب برای او به حساب میآمد و در نهایت در افزایش اطلاعات و آگاهی او تاثیر بسزایی داشت. یادداشتهای روزانه او به خوبی میتوانند کنجکاوی بسیار زیادش را شهادت دهند و علاقهاش را به دانستن همه چیز فریاد بزنند؛ از تماشای زندگی زنان روسپی گرفته تا بررسی سیاستهای مالی دولتمردان در وین! مونتسکیو اما بیشتر از همه چیز غرق در داستانهای سیاسی بود. در تمام یادداشتهایش هم رد پای تفکرات سیاسی به خوبی دیده میشود و این چیزی نیست که نیاز به ذرهبین یا عینکهای آنچنانی داشته باشد. زندگی مونتسکیو چنان با مسائل سیاسی گرهخورده که در هر جایی، آماده نوشتن دیدهها و شنیدههایش بوده مبادا که نکتهای از قلم بیفتد.
از سفرها و یادداشتهای روزانهای که به جای مانده است، به خوبی پیداست که مونتسکیو در دهه 1720 خیلی به مسائل جمهوریخواهی نپرداخته است. او در آن ایام فاصله زیادی با دفاع از باورهای جمهوریخواهی ایتالیایی داشته و مثلا ونیز را تنها به عنوان یک جامعه رو به انحطاط دیده که فاصله زیادی با مرگ و نابودی ندارد. به جنوا در شمال غربی ایتالیا و نزدیکی مرز فرانسه سفر کرده و میزان ثروت و بنگاههای تجاری موجود در این شهر بندری را تحسین کرده است اما درست در مقابل این موضوع از رفتار استبدادی حاکم بر مردم این شهر انگشت حیرت به دهان برده است. همچنین مونتسکیو در مورد اتفاقاتی که اخیرا در جمهوری هلند پیش آمده هم درست به همان اندازه اظهار ناراحتی کرده و معتقد بوده که کشور هلند به دلیل مراودات و قوانین اشتباه به این وضعیت بیسامان رسیده است؛ چیزهایی مثل اینکه آنها تنها سرویسی را به مردم ارائه میدادند که پول آن پرداخت شده باشد. آنها بیش از اندازه چای مینوشیدند بنابراین زمان کافی برای انجام کار نداشتند. علاوه بر این، نظام جمهوری آنها بسیار فاسد و مشکلات مالیشان بیش از اندازه زیاد بود.
تاریخ نشان میدهد کشور انگلستان که رئیسجمهورش به مدت دو سال پیاپی، از نوامبر 1729 تا می1731 در مقام خود ماند، به مراتب روند بهتر و مطلوبتری داشت. هر چند مونتسکیو در ابتدای یادداشتهایش از وضعیت بد جادههای لندن شکایت میکند و برای توصیف آنها کلماتی مانند وحشتناک و بسیار بد را به کار میبرد، اما در مقایسه با ونیز و هلند صفت شرایط مساعد را درست در کنار کشور انگلستان میآورد. در زمان اقامتش در لندن، مونتسکیو علاقه زیادی به نظام سیاسی انگلستان نشان میدهد و تلاش میکند تا با نحوه کار و عملکردشان آشنا شود. او در تعدادی از جلسات مجلس عوام این کشور شرکت کرده و خلاصه مناظرههای خود را در این جلسات در یادداشتهایش مینویسد. در آخرین روزهای بازدیدش، در نهایت او به این نتیجه میرسد که انگلستان از آزادترین کشورهایی است که تا به حال دیده است؛ هرچند باز هم این موضوع را عنوان میکند که شک دارد این آزادی بتواند پایدار بماند.
با این حال مونتسکیو در طول اقامتش در پایتخت انگلستان سعی دارد که با زیر و بمهای جمهوریخواهی آشنا شود. از طرف دیگر دوستان جدید و آشنایانی مانند ویلیام کلیلند باعث شدند که مونتسکیو بیشتر از آنکه به عنوان یک جمهوریخواه شناخته شود، در نقش یک نویسنده مدافع استبدادهای شاهنشاهی به دیگران معرفی شود. درست در همان زمانی که مونتسکیو در انگلستان متن اوکیانا، نوشته جیمز هارینگتون را میخواند که در نهایت با بیان دلایل و استدلالها سعی میکرد مخاطب را قانع کند که جمهوریخواهی را به عنوان آرمانشهری رویایی بپذیرد، او یادداشتهای زیادی از خبرنامههای انگلیسی مانند هنرمندان و مجله مخالفان بالینگبروک را مینوشت که در آنها از اصول جمهوریخواهی زیر پرچم عقاید محافظهکارانه دفاع میکردند. مونتسکیو همچنین یک نسخه از گفتمانهای الجرنون سیدنی در مورد دولت را خریداری کرده بود؛ روایتی که در برابر بیعدالتی و خطرات ناشی از بردهداری سلطنتی بسیار انتقاد کرده بود و چارلز دوم بعد از آن سر نویسنده اثر را به دلیل محکومیت نظام جمهوریخواهی از تنش جدا کرد.
زمانیکه مونتسکیو به لابرد در فرانسه برگشت، نهتنها به یافتههای جدیدی در نظام سیاسی انگلستان دست یافته بود، بلکه دیدگاه جدیدی در مورد رابطه آزادی و جمهوریت پیدا کرده بود. در حالی که در سال 1721 مونتسکیو میگوید که خطرات آزادیخواهی در مفهوم عام خودمختاری میتواند ارزش بالاتری از امنیت را مطرح کند، با گذشت زمان از عقاید جمهوریخواهی دورتر هم شده است. همانطور که نوشتههای باقیمانده درباره آزادی سیاسی نشان میدهد، مونتسکیو بر این باور است که مفهوم آزادی در واقع بسیار متفاوتتر از خودمختاری تعریف میشود. آزادی واقعی اگر به درستی درک شود چیزی جز حفظ امنیت زندگی و اموال افراد نخواهد بود. آزادی هیچگاه به معنی خودمختاری نیست و همواره مفهوم آرامش ذهنی را دارد. آرامشی که در اثر دانش و آگاهی به دست آمده باشد در بطن زندگی و داراییهای افراد است و نمیتواند به صورت خودسرانه نقض شود. این همان جایی است که مونتسکیو تاکید میکند حکومتهای سلطنتی هم میتوانند این نمونه از آزادی را همانند جمهوریخواهان به مردمانشان هدیه دهند.
در یادداشتی با عنوان «آزادی سیاسی»که احتمالاً خلاصهای از نسخه اصلی از دست رفته است، مونتسکیو با رد هویت اصلی خودمختاری و آزادی حرفهایش را شروع میکند:
«در سیاست، کلمه آزادی به همان معنایی که نویسندگان و شاعران از آن یاد میکنند نیست. این کلمه نمیتواند به هیچ عنوان برای تشخیص اشکال مختلف دولتها به کار رود چرا که تعریف یک حکومت محبوب یعنی آزادی افراد فقیر و ضعیف و بردگی ثروتمندان و افراد قدرتمند. در حالی که در حکومتهای سلطنتطلب و پادشاهی، این کلمه تنها آزادی اربابان و بردگی مردم عادی را در خود دارد.»
مونتسکیو این اصل را با تعدادی از نمونههای تاریخی پیشآمده نشان میدهد؛ مثلاً همین که در رم لغو سلطنتطلبی و انتقال به جمهوریخواهی از سوی نخبگان جامعه که نمیدانستند این تغییر رویه میتواند چقدر در میزان آزادی آنها تأثیر داشته باشد، مورد مخالفت قرار گرفت. همچنین نجیبزادگان سوئیسی و هلندی هم با وجود لذتها و خوشیهای زیادی که داشتند نمیتوانستند باور کنند که افرادی آزاد هستند. چراکه زندگی تحت سلطه یک پادشاه از دیدگاه جمهوریخواهها یک آزادی واهی تعبیر میشود. اشراف انگلیسی و فرانسوی همیشه برای پادشاهان خود مبارزه میکردند. چرا که از دیدگاه آنها اطاعت از پادشاه افتخاری بزرگ است و اگر بنا باشد پادشاه قدرتش را با مردم تقسیم کند و مردم را در امور کشور دخالت دهد، این رفتار توهین بزرگی به حساب میآید. مونتسکیو همچنین در مورد به پایان رسیدن جنگ داخلی که در آن شورشیان برای رسیدن به آزادی مبارزه میکردند بسیار ناراحت بود؛ چون میدانست این مبارزه تلاش مردم برای به دست آوردن سلطه بر اربابان و در نقطه مقابلش تلاش اربابان برای سلطه بر مردم نبوده است و پای آزادی در میان است. به عبارت دیگر، آزادی به هیچ شکلی با موضوعات دولتی گره نخورده است. مونتسکیو در نهایت به این نتیجه میرسد که یک نفر آزاد نیست به دلیل این که حکومتش شکل و فرم خاصی را دارد یا ندارد، بلکه آزاد است و احساس آزادی میکند تنها به این دلیل که قوانینی که از آن دولت برآمده مطابق میلش است و با آنها احساس راحتی میکند.
اما هدف مونتسکیو این نبود که بخواهد این مورد را به صورت یک قانون اساسی اگنوستیسیمی و لاادریگری در بیاورد. هدف او دقیقاً این بود که استدلالهای درستی بیاورد از این که نظام پادشاهی هم میتواند درست به اندازه جمهوریخواهی آزادی مردمانش را تضمین کند، همانطور که او بارها به صورت صریح و آشکار هم این نظریه را بیان کرده بود:«ما باید به این نتیجه برسیم که نگرانیهای موجود درباره آزادی سیاسی در یک طرف ماجرا حکومتهای سلطنتی را به اعتدال و میانهروی دعوت میکند و در طرف دیگر درست به همان اندازه جمهوریخواهها را نگران میکند و این موضوع همانطور که از تاج و تخت پادشاهی دور نشده به همان قوت در مجلس سنا هم وجود دارد.به این ترتیب چطور فردی که دنبال آزادی سیاسی است، میتواند با یک حکومت سلطنتطلب کنار بیاید؟» این سؤالی است که بعدترها مونتسکیو آن را مطرح میکند و مفسران زیادی را به فکر وا میدارد. مونتسکیو با صراحت مینویسد: «همه آن انسانهایی آزاد هستند که با داشتن دلایل قانعکننده برای خودشان، میدانند که هیچگاه به دلیل خشم و عصبانیت فرد یا گروهی از افراد دیگر جامعه، زندگی، مال و اموالشان از بین نرفته و حتی آسیب هم نمیبیند.» در یک سیستم سلطنتطلب و پادشاهی داشتن این حس اطمینان که زندگی و داراییهای فرد در معرض خطر قرار نمیگیرد، در مقایسه با حکومتهای جمهوریخواه کمتر است. مونتسکیو مانند دهه ۱۷۲۰ باز این موضوع را عنوان میکند که جناح غالب در هر کشوری میتواند درست به اندازه پادشاه آن کشور خشمگین شده و عصبانیت خود را بروز دهد. برای اثبات این حرف مونتسکیو دوباره اشاره میکند به دستنوشتههای اولیهاش؛ به حرفهایی که توسیدید در مورد درگیریهای داخلی جمهوری یونان باستان زده بود.
اما جمهوری یونان باستان تنها نمونه خطرات دولتهای محبوب و شناخته شده نیست. تصویر آخری که مونتسکیو ارائه داد، شکست دراماتیک تجربههای کوتاهمدت جمهوریخواهها در انگلستان را نشان میدهد. مونتسکیو همچنین میگوید که در طول جنگ داخلی، دولت انگلستان روز به روز بدتر شد و جالب این که همه این اتفاقات به بهانه رسیدن به آزادی رخ میداد. اما در نهایت کار به جایی رسید که راهاندازی دوباره حکومت سلطنتی برای رسیدن به آزادی در انگلستان لازم شد تا به این ترتیب بتوان با فعالیت فرقههایی که به دلیل تعصب بسیار زیاد روی افکار و عقایدشان باعث طولانی شدن جنگ و خونریزیهای بیشتر میشدند، مبارزه کرد.
نظریه مونتسکیو درباره آزادی، همانطور که تا به حال هم معلوم شده است، تنها دیدگاهی ضدجمهوریخواهانه نیست. دیدگاههای او در مورد آزادی مفاهیم ضدانقلابی بسیاری هم دارد و او هیچ شک و تردیدی برای بیان و تصریح آنها ندارد. در یادداشتی با عنوان «چیزهایی که نمیتواند در دسته آزادی سیاسی قرار بگیرند»، او این موضوع را به خوبی روشن میکند که امیدوار است مردمان هر دولتی بتوانند بهتر با شرایط موجود کنار بیایند. او مینویسد: «من فکر نمیکنم تمام دولتها به نحوی باشند که تنفر و انزجار مردم را در پی داشته باشند. بهترین دولت معمولاً همانی است که فرد در آن زندگی میکند و یک انسان معقول و منطقی باید اینچنین دولتی را دوست داشته باشد چراکه این غیر ممکن است که بتوان دولتی را بدون نیاز به تغییر شیوه رفتار و طرز فکر مردم همان دولت تغییر داد. اگر قرار است افراد هر دولت تغییری در روند فکری و رفتاری خود حاصل نکنند، پس دلیلی هم برای دوست نداشتن آن دولت نباید داشته باشند.»
در اواسط دهه ۱۷۳۰، مونتسکیو به درک جدید و در عین حال پیچیدهای از مفهوم آزادی دست پیدا کرد. دیدگاه جدیدی که او سعی داشت آن را توسعه دهد در مخالفت مستقیم با مفهوم جمهوریخواهی بود که از سوی نظریهپردازان جمهوریخواه زیادی مانند ماکیاوللی، هارینگتون و آلگرنون سیدنی همه جا منتشر شد. همین شد که مونتسکیو این فرصت را پیدا کرد که استدلالهای خود را در مورد این که افراد تحت سلطه پادشاه هم میتوانند درست به اندازه شهروندان جمهوریخواه احساس آزادی کنند. این تعریف جدیدی که از آزادی ارائه شد، سؤالات جدیدی در پی داشت. مثلاً این که اگر مفهوم آزادی بیشتر از این که به دولت ارتباط داشته باشد، احساس امنیت در زندگی، جان، مال و داراییهای مردم را دارد، این سؤال پیش میآید که چطور میتوان این مدل آزادی را حفظ کرد؟ مونتسکیو به صورت غیر مستقیم در مقاله دومش که در دهه ۱۷۳۰ به آن پرداخته است به جواب این سؤال اشاره میکند؛ همان مقالهای که در مورد قانون اساسی انگلیسی هم در آن صحبت کرده است.
در نگاه اول مونتسکیو حرفهای زیادی در مورد موضوع آزادی سلطنتی در دستنوشتههای خود در مورد قانون اساسی انگلیسی نزده است. دولت انگلیسی در فرمی که بعد از سال ۱۶۸۸ ارائه داد، به عنوان یک دولت جمهوریخواه در لباس مبدل دیده شد و مونتسکیو هم ممکن است به این دیدگاه در مورد دولت انگلیس رسیده باشد. به منظور درک ارتباط توصیف مونتسکیو از قانون اساسی انگلیسی و دفاع او از آزادی سلطنتی، اضافه کردن کلماتی در توزیع قدرت به نظریه مونتسکیو لازم است.
مونتسکیو مقاله خود را در قانون اساسی انگلیسی با تجزیه و تحلیل انتزاعی سه قوه حکومتی که در آن زمان وجود داشتهاند، شروع میکند؛ قوه مجریه، قوه مقننه و قوه قضاییه. این تجزیه و تحلیل عمیقاً مدیون نظریههای موجود است که ادعا میکردند باید در قانون اساسی این سه قدرت به توازن وجود داشته باشند. مونتسکیو همچنین یک فاکتور مهم و اساسی دیگر را هم به این تجزیه و تحلیلها اضافه کرد. در حالی که حقوقدانها و علمای قضایی در صدد آن بودند که تعادل لازم را بین قوههای مقننه و مجریه برقرار کنند، مونتسکیو تأکید بسیار زیادی بر اهمیت قوه قضاییه داشت. این نوآوری بعدها از سوی مفسران انگلیسی مانند بلکاستون که حق یکسوم را در مورد قوه قضاییه جدی نمیگرفتند، مورد استفاده قرار گرفت و باعث شد قوانین جدیدی به تصویب برسد که اهمیت دادگاهها را بیشتر و به دنبال آن آزادی انگلیسی را بیشتر کند. اما همانطور که دیوید لیبرمن میگوید، مونتسکیو دلایل محکمتری برای اصرار بر وجود قانون یکسوم در مورد قوه قضاییه داشت. در مقاله قانون اساسی اینطور به نظر میرسد که مونتسکیو سعی دارد استقلال قوه قضاییه را به عنوان راهی برای رسیدن به آزادی نشان دهد. حتی اگر قانون اساسی ایدهآل، مانند همین مثال انگلیسی، توزیع قدرت برابر بین هر سه قوه را تضمین کند، این نمیتواند به عنوان یک پیششرط برای آزادی در نظر گرفته شود. آزادی در حالتی به دست میآید که قوه مقننه و مجریه با هم متحد باشند و در عین حال استقلال قوه قضاییه حفظ شود. همانطور که مونتسکیو هم در دستنوشتههای خود به آن اشاره میکند، در بسیاری از کشورهای سلطنتطلب، وضعیت دولت در حالت معمولی قرار دارد چراکه اختیار قوای مجریه و مقننه در دست دولت است و مراودات قوه قضاییه به مردم سپرده شده است.
از این منظر بود که مونتسکیو تأکید کرد که در کشورهای سلطنتطلبی مانند فرانسه آزادی بیشتری نسبت به جمهوریها وجود دارد. ویژگی استقلال قوه قضاییه در کشورهای سلطنتطلب باعث میشود که آنها از هر کشوری متمایز شوند، نه فقط از جایی مثل ترکیه که دولتش میخواهد هر سه قدرت موجود در یک نفر که نامش سلطان است جمع شود، حتی در کشورهایی مانند جمهوریهای ایتالیایی. مونتسکیو مینویسد که در این کشورهای جمهوریخواه، زمانی که سه قدرت موجود دست به دست هم میدهند، آزادی کمتر از کشورهای سلطنتطلب میشود. به عنوان مثال نگاهی به دولت ترکها به خوبی این واقعیت را نشان میدهد که شهروندان هر لحظه در معرض خطر قرار دارند. مونتسکیو درباره این دولتها میگوید:«همه قدرت در دست یک نفر است. شاید به ظاهر یک شاهزاده مستبد وجود نداشته باشد که بخواهد قدرتنمایی کند اما ترس از این احساس همواره وجود دارد.»
تمام این اظهارات در کنار هم نشان میدهد که نیازی نیست علاقه مونتسکیو در قانون اساسی انگلیسی به عنوان یک پروژه دیگر در نظر گرفته شود بلکه او به این موضوع در موازات آزادی سیاسی پرداخته است. در عوض دستیافتههای مونتسکیو درباره این که آزادی انگلیسی در گرو توزیع درست قدرت است، یک گام مثبت به سمت هدف کلی او بود؛ درک این که تا چه اندازه و تحت چه شرایطی، افراد سلطنتطلب مانند خود او، میتوانند آزاد نامیده شوند. در روحالقوانین مونتسکیو بیشتر به این مباحث پرداخته و استدلالهای زیادی درباره آنها میآورد. یک دهه بعد از این که مونتسکیو آزادی سیاسی را به پایان رساند و نسخه قانون اساسی انگلیسی را نوشت، هر دو نوشته را که در دهه ۱۳۷۰ روی آن کار کرده بود به یک فرم منسجم درآورد. نتیجه این تلفیق کتاب معروف روحالقوانین شد که در آن ایدهها، دیدگاهها و تمام یادداشتهای روزمرهاش از دهه ۱۷۲۰ را هم میتوان یافت. همان روحالقوانینی که بعدها در سال ۱۷۴۸ در پاریس انتشار یافت و در مدت چهارده سال، ۲۲ بار به چاپ رسید.
منبع : مجله مهرنامه – شماره 43
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید