1395/3/30 ۱۴:۰۹
«اسلام هراسی» یا اسلام را به عنوان یک تهدید به حساب آوردن در چهار دهه اخیر عامل مهمی در رابطه میان غرب و مسلمانان به ویژه رابطه با کشورهایی که غرب با آن ها مشکل داشته بوده است. اسلام هراسی به لحاظ تاریخی در غرب پدیده ای قدیم است اما به لحاظ صورت بندی گفتمانی و مفاهیم و واژگان کلیدی آن جدید است. از نظر نشانهشناختی معمولاً هر گفتمانی حاوی مجموعهای از مفاهیم و گزاره های کلیدی است که یکی از این نشانهها نقشی کانونی دارد و سایر نشانهها حول آن به گردش در می آیند و معنایی را تولید می کنند که گفتمان خودی را برجسته و دیگری را طرد می کند و به حاشیه می راند.
«اسلام هراسی» یا اسلام را به عنوان یک تهدید به حساب آوردن در چهار دهه اخیر عامل مهمی در رابطه میان غرب و مسلمانان به ویژه رابطه با کشورهایی که غرب با آن ها مشکل داشته بوده است. اسلام هراسی به لحاظ تاریخی در غرب پدیده ای قدیم است اما به لحاظ صورت بندی گفتمانی و مفاهیم و واژگان کلیدی آن جدید است. از نظر نشانهشناختی معمولاً هر گفتمانی حاوی مجموعهای از مفاهیم و گزاره های کلیدی است که یکی از این نشانهها نقشی کانونی دارد و سایر نشانهها حول آن به گردش در می آیند و معنایی را تولید می کنند که گفتمان خودی را برجسته و دیگری را طرد می کند و به حاشیه می راند. اسلام هراسی نیز گفتمانی است که از رهگذر نشانههای گفتمانهای ریشه دار و قدیمی لیبرالیسم، واقع گرایی و اسنثناگرایی در غرب مفصل بندی شده تا با تولید معنا و برساختن «دیگری» در زیست جهان کنونی، غرب را به مثابه مجموعهای برتر بازنمایی کند. در این گفتمان خود غرب به مثابه یک دال برتر مطرح میشود و سایر مجموعه ها و نشانهها به حاشیه رانده میشوند. گفتمان اسلام هراسی به لحاظ استراتژیک نیز دارای کارکردهای روزافزونی برای سوژه غربی است و از این رو همانند هر گفتمانی تنها در حوزه سیاسی و فکری باقی نمی ماند بلکه برای تبدیل شدن به گفتمان هژمون نظام معنایی خود را در همه ساحت ها به ویژه ساحت رسانه ها به عنوان فراگیرترین ابزار ارتباطی نیز می گستراند و بازتولید می کند. گفتار حاضر به شرح گزاره های این ایده می پردازد.
«اسلام هراسی» یا اسلام را به عنوان یک تهدید به حساب آوردن در چهار دهه اخیر، عامل مهمی در رابطه میان غرب و مسلمانان به ویژه رابطه با کشورهایی که غرب با آنها مشکل داشته بوده است. اسلام هراسی به لحاظ تاریخی در غرب پدیده ای قدیمی است اما به لحاظ صورت بندی گفتمانی و مفاهیم و واژگان کلیدی آن جدید است. ریشه تاریخی پدیده ترس از اسلام، به زمان ظهور اسلام برمیگردد، به طوری که در طول تاریخ روابط ناآرام میان غرب و اسلام، هراس و ترس از اسلام در ذهنیت غربی تثبیت شد(کریمی،99:1389) تا همواره برای غرب «دیگری1» هویت زایی وجود داشته باشد و در سایه تهدید مجازی آن «خود جمعی» غرب از سایرین متمایز شود اما اسلام هراسی به لحاظ گفتمانی و در ماهیت کنش زبانی، پدیدهای جدید نیز هست. به لحاظ نشانه شناختی، اسلام هراسی گفتمانی است که گزاره های کلیدی آن از درون گفتمانها و نظام معرفتی جدید غرب برخاسته است. از نظر نشانهشناختی معمولا هر گفتمانی حاوی مجموعه ای از مفاهیم و گزاره های کلیدی است که یکی از این نشانه ها نقشی کانونی دارد و سایر نشانهها حول آن به گردش در می آیند و معنایی را تولید می کنند: «اسلام هراسی» معتقد است که اسلام هیچ ارزش مشترکی با فرهنگ های دیگر ندارد. نسبت به غرب، فرهنگ پست تر است و بیشتر یک ایدئولوژی سیاسی خشن است تا یک دین. اسلام با خشونت و تروریسم نسبت ذاتی دارد(ایزدی،163:1389)، گرایش های سیاسی در اسلام امنیت غرب یا متحدانش را تهدید می کند و اقدامات غرب علیه اسلام به ویژه اسلام سیاسی موجه است.
از زاویه دیگر هر کدام از مفاهیم و گزاره های یک گفتمان معمولا از درون گفتمان های ریشهدارتر و قدیمیتر که سپهر فرهنگ، تاریخ و سیاست یک جامعه را شکل می دهد برگرفته می شوند و در جهت بازتولید و انسجام همان فرهنگ و تاریخ مادر و طرد و به حاشیه رانی دیگری یا دیگران آن گفتمان به گردش در می آیند. گزاره ها و مفاهیم کلیدی گفتمان اسلام هراسی نیز هر کدام گزاره هایی هستند که کنشگران میدان های فکری و سیاسی غرب از درون گفتمان های ریشه دار غربی بر گرفته اند. به عبارت دیگر اسلام هراسی را باید بازی زبانی و برساختهای گفتمانی دانست که کنشگران غربی در سال های گذشته با استفاده از جعبه ابزارهای گفتمانی مهم غرب یعنی واقع گرایی، لیبرالیسم و استثناگرایی برای برساختن دیگری غرب پس از سقوط کمونیسم مفصل بندی کرده اند تا از رهگذر آن کنش های خود را برای مقابله با جوامع مسلمان، قابل قبول و مشروع جلوه دهند. این گفتمان البته برای هژمونی افزون بر میدان سیاسی و قدرت در دیگر میدانهای گفتمانی غربی به ویژه میدان های رسانه ای نیز خود را منتشر کرده است.
بهره اول: بنیان های گفتمانی اسلام هراسی
از منظری نشانه شناسانه و گفتمانی، مفاهیم و گزاره های اسلام هراسی پیشاگفتمانی نیستند. از منظر زبانی اسلام هراسی را باید گفتمانی دانست که در سایه همنشینی مفاهیمی از سه گفتمان مهم حاکم در غرب یعنی استثناگرایی، لیبرالیسم و واقع گرایی و بر اثر تحولات مختلف مفصل بندی شده است. گزاره های کلیدی این گفتمان را بیش از همه باید مولود گفتمان ریشه دار استثناگرایی در غرب دانست. گزارههای اصلی این گفتمان همان «تاکید کشورهای غربی بر منحصر به فرد بودن تجربه شان در امور سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... است»(کالاهان ،49:1388).). استثناگرایی غرب تأکید میکند که تجربه غرب تکامل یافته ترین تجربه نهادی، ابزاری و... است. به همین دلیل گزاره مرکزی این گفتمان «مطلوبیت نهایی غرب برای دیگران» است(متقی،1387:135). در چنین شرایطی در گفتمان غرب و بازنمایی«دیگری» همواره بر مطلوبیت نهایی «ما» و فقدان معیارها در «آنها» تأکید میشود. در نظم گفتمانی استثناگرایانه به جز یک گفتمان، سایر گفتمانها به حاشیه رانده میشود. این گفتمان در واقع مکمل رویکرد قدیمی شرقشناسی است( ایزدی ،56:1389). در این گفتمان خود غرب به مثابه یک دال برتر مطرح میشود و سایر مجموعه ها و نشانهها به حاشیه رانده میشوند. در سایه چنین تعریفی کنشگرانی که غرب را به مثابه دال برتر تلقی میکنند تلاش همهجانبه ای را برای هژمونی غرب و طرد و به حاشیهرانی «دیگری» به کار میگیرند. بابی سعید از این گفتمان با عنوان اروپامحوری یاد میکند و مینویسد:
گفتمان اروپا محوری، تلاشی در جهت مرکز قرار دادن غرب در عالم (یعنی الگویی عام و جهانی) است. اروپامداری طرحی برای احیای مرکزیت غرب است. این طرح اساسا زمانی میتواند وجود داشه باشد که غرب و مرکز، هم معنا و مترادف تلقی شوند (سعید،148:1378).
نتیجه این نگرش همان رسالتگرایی است. کاکس2 در مورد حاکمیت این منطق بر سیاست خارجی آمریکا میگوید بر اساس همین منطق آمریکا برای خود وظیفهای «خداداد» می بیند و به این نتیجه میرسد که «هرچه برای آمریکا خوب است برای کل دنیا نیز خوب است» (مشیرزاده، به نقل از کاکس 2008). متمایزانگاری و رسالت گرایی در مجموع، منجر به ایجاد «یک دید شرقشناسانه نسبت به دیگر فرهنگها شده است که برمبنای آن دنیایی دوگانه از «ما» علیه «آنها» به وجود آمده است» (ایزدی 47:1387). وجود همین نگاه استثناگرایانه باعث میشود که غرب بر اجتناب ناپذیری لیبرال دموکراسی تأکید و تلاش کند آن را از جهان غرب به حوزههای سیاسی و جغرافیایی دیگر گسترش دهد (متقی،همان).
از این رو منطق استثناگرایی را گزارههای گفتمان لیبرالیسم تکمیل میکند و برای توصیف دیگری یا دیگران غرب از مفاهیم سلبی این گفتمان بهره گرفته می شود. لیبرالیسم در طول یک قرن اخیر گفتمان مهمی در روابط غرب و دیگران بوده است. دموکراسی مفهوم مرکزی این گفتمان است. این گفتمان از مفاهیم شناخته شده دیگری برخوردار است که در کنار دموکراسی یک نظم معنایی را شکل میدهند. «حقوق بشر»، «آزادی» و «اقتصاد بازار» از جمله مفاهیم اصلی گفتمان لیبرالیسم است. این مفاهیم به دلیل اهمیت ویژه فرهنگی و سیاسی که در غرب داشتهاند در واقع بنیانهای استثناگرایی غرب در ارتباط با کشورهای پیرامونی را نیز شکل داده است. دگرسازی غرب از سایر واحد های سیاسی در نظام بینالملل با پیوندیابی همین مفاهیم صورت میگیرد. در دوره جنگ سرد گزاره های این گفتمان در نظام بینالملل به شدت در جهت موضوع مهم گفتمان سیاستخارجی غرب یعنی مهار کمونیسم بود. پس از جنگ سرد این گفتمان برای بازنمایی دیگر کشورها به کار گرفته شد. مفاهیم این گفتمان نه تنها در سیاست داخلی کشورهای غربی برجستگی داشته، بلکه مفاهیم اصلی آن چون دموکراسی در گفتمانهای مهم سیاستخارجی این کشورها نیز همواره بازتاب یافته است. انگاره صلح دموکراتیک، نمود عینی مفصلبندی یک گفتمان بر محور گفتمان لیبرالیسم است. از جمله مفاهیم مولود این گفتمان دموکراسی سازی و صدور دموکراسی است.
به عبارت دیگر گفتمان لیبرالیسم و منطق استثناگرایی مرزهای ملی و دولت، ملتها را در زمینه الزام به توسعه دموکراسی به رسمیت نمی شناسد و رویکردی بینالمللی گرایانه دارد. به عنوان مثال فیلیپ بایت در کتاب خود درباره تاریخ جنگ، دولتها و حقوق بینالملل، مردمسالاری و حقوق بشر را بالاتر از حاکمیت دولتها قرار میدهد و این بحث را مطرح میکند که اگر دولتی دموکراتیک نباشد و حقوق بشر را رعایت نکند، پوشش حاکمیت نباید از آن در مقابل مداخله نظامی حمایت کند(مشیرزاده، 68:1388).
بنابراین کشورهای غربی که از نظامهای دموکراتیک برخوردارند و دارای قدرت کافی نیز هستند خود را محق برای پیگیری عملی شدن سیاستهای دموکراتیک در کشورهای دیگر قرار میدهند. مفاهیم و واژگان انتقادی چون ناقض حقوق اقلیت ها، سلب کننده آزادی، انتخابات ناعادلانه و غیرآزاد، محدودیت حقوق زنان و... که برای توصیف جوامع اسلامی به ویژه جوامعی که با غرب مشکل دارند به کار می روند، از جمله مفاهیمی هستند که وجه سلبی گفتمان لیبرالیسم را تشکیل میدهند و در دامن این گفتمان معناساز میشوند. به عبارت دیگر این دالها حول دال مرکزی گفتمان لیبرالیسم در یک زنجیره معنایی قرار میگیرند و برای بازنمایی «دیگری»های غرب به کار می روند. در سایه مفاهیم گفتمان لیبرالیسم، غربیها در تلاش برای نوسازی و در واقع برای به انقیاد کشیدن ملت های مسلمان، بر اساس الگوی غربی، این اندیشه را رواج داده اند که اسلام با دنیای مدرن سازگار نیست، نمی تواند جوامع اسلامی را بر اساس الگوهای دموکراتیک نوساری کند، به حقوق انسان ها توجه نمی کند و در نهایت خود مسلمانان هم می فهمند که اسلام برای دنیای مدرن کارایی ندارد.
واقع گرایی گفتمان دیگری از گفتمانهای ریشهدار در سنت حضور غرب در نظام بینالملل است که زبان کنشگران غربی برای بازنمایی اسلام به طور عام و اسلام سیاسی را به طور خاص سامان داده است و از رهگذر مفاهیم آن اسلام را تهدیدی عملی برای غرب و مقابل هویت غربی قرار می دهند. «امنیت ملی» دال مرکزی این گفتمان است. «منافع ملی»، «توازن قوا»، «تاکید بر دولتها به عنوان بازیگران اصلی نظام بینالملل»، «توجه به اهمیت قدرت نظامی به عنوان مهمترین مؤلفه قدرت» از جمله دالهای اصلی این گفتمان اند. در این گفتمان، دولتها به دو اردوگاه خیر و شر تقسیم میشوند: یکی دولتهای چالشگر و دیگری که از جانب چالشگران تهدید میشوند. مفاهیم مولود این گفتمان در واقع مفاهیمی هویت بخش و در عین حال دگرسازانه بوده اند. در طول جنگ سرد از رهگذر نشانهای این گفتمان، دوست و دشمن مشخص میشدند. اتحاد شوروی و کمونیسم بینالملل در دستگاه معنایی این گفتمان برهم زننده قوا و تهدید کننده امنیت ملی و بنابراین دگر اصلی غرب –آمریکا محسوب میشد. مفاهیمی چون امپراطوری شر، رژیم های توتالیتر، رژیم های نظامی و... که برای توصیف شوروی سابق و متحدانش به کار میرفت مفاهیمی بودند که گفتمان واقعگرا معنا دهنده آنها بود. از رهگذر همین نشانهها نیز غرب هویت خود را مقابل دیگری تثبیت میکرد. پس از سقوط کمونیسم نیز مفاهیمی چون دولتهای یاغی، محور شرارت ، تروریسم، رادیکالیسم اسلامی و امثالهم هویتها یا سوژههایی بودند که درون گفتمان واقعگرایی و حول دال مرکزی امنیت ملی شکل می گرفتند (مشیر زاده، همان) و برای بازنمایی حرکت های اسلامی در منطقه خاورمیانه و جهان اسلام به کار برده شده اند. کارکرد مهم این نشانگان جدید طرد و به حاشیهرانی «دیگری»- اسلام- در سطح گفتمانی بوده است.
البته طبیعتا به کاربردن مفاهیم این سه گفتمان یا پیوندیابی آنها در مورد اسلام به یکباره شکل نگرفت. شکل گیری و آرایش این عناصر گفتمانی نیازمند فرصتهای معناساز بوده است. منظور از فرصت های معناساز، زمینههایی است که برخی محدودیت ها یا فرصت ها را برای کنشگران فراهم می آورد و اقدامات آنها را الزام آور و مشروع می کند. به عبارت دیگر شکل دهی یک گفتمان و هژمون کردن گزاره ها و مفاهیم آن در عرصه عمومی بدون وقوع برخی رویدادها، کنش ها و... ناممکن است و تنها در سایه چنین رخدادهایی است که گزارههای گفتمانی و کنش زبانی که برای توصیف دیگری به کار برده می شود دارای مشروعیت می شود.
بهره دوم: فرصت های معناساز و مفصل بندی گفتمان اسلام هراسی
گفتمانی که برای برساختن و بازنمایی اسلام در غرب در سه دهه اخیر شکل حاصل کنار هم قرار گرفتن مفاهیمی بوده که از دامن سه گفتمان ریشه دار غربی برخاسته اند. این پیوندیابی در نتیجه فرصتهای معناساز ایجاد شده است و همین فرصتهای معناساز به شکلگیری گفتمان تقابل گرای اسلام هراسی رهگذر مفصلبندی زنجیره نفی گفتمانهای ریشهدار غرب منجر شده است. به عبارت دیگر هر کدام از فرصتهای معناساز در روابط بحرانی ایران و غرب، زمینه لازم را برای برساختن یک مفهوم یا معنادهی یک دال با استفاده از کارکرد طرد و نفی گفتمانی ایجاد کرد و هرکدام از این مفاهیم به تدریج در کنار هم قرار گرفت و زنجیره نفی یا قطب منفی گفتمانهای سیاسی حاکم بر غرب را ایجاد کرد. تحولات و زمینههای فرصتساز در رابطه اسلام و غرب بسیار زیاد بوده اند که در میان آنها برخی فرصت ها امکانات و فرصت های زیادی را در اختیار کنشگران عرصه های سیاسی ، فکری و رسانه ای غرب برای مفصل بندی گفتمان اسلام هراسی فراهم آورد:
1. هژمونی اسلام سیاسی
اسلام سیاسی گفتمانی است که حول مفهوم مرکزی حکومتاسلامی نظم یافته است. این گفتمان مدعی است که اسلام از نظریه سیاسی در مورد دولت و سیاست برخوردار است (بهروز لک،46:1385). از منظر این گفتمان، بازگشت به اسلام به عنوان تنها راه حل بحرانها و چالش های معاصر تلقی میشود، از این رو هدف اساسی این گفتمان بازسازی جوامع اسلامی مطابق با اصول بنیادین اسلامی است و در این راستا کسب قدرت سیاسی مهمترین دغدغه متفکران و معتقدان به آن برای دستیابی به اهداف است. از یک منظر آنچه موجب فعال سازی مجدد این قرائت در جغرافیای جهان اسلام شده است، مواجهه مستقیم با فرهنگ و تمدن غرب است، چه گفتمان غربگرایی در صدد انتشار و اشاعه ارزشها و هنجارهای لیبرال ـ دموکراسی غرب در کشورهای اسلامی بوده و راه را برای هژمونی و سلطه تمدن غرب هموار میکند. از همین رو برخی از محققان بر این اعتقادند که ظهور هویت اسلام سیاسی اساسا در ارتباط با هژمونی غرب قابل بررسی است که در صدد جهانی کردن ارزشهای خود است. (نظری، 326:1387).
تحولاتی مثل انقلاب اسلامی، در همین جهت واکنش به هویت غربی ارزیابی میشود. با ظهور نیروهای انقلابی و مقاوم در خاورمیانه و از همه مهم تر در جمهوری اسلامی ایران «اسلام هراسی» جان تازه ای گرفت. اسلام از این پس به شکلی آشکار، نیرویی را به وجود آورد که در برابر تلاش های برتری جویانه ایالات متحده و قدرت های غربی برای به انقیاد درآوردن ملت های مسلمان ایستادگی می کند (ایزدی، 265:1389). از این رو وقوع انقلاب اسلامی و هژمونی اسلام سیاسی در ایران اگر در دستگاه تحلیلی گفتمان واقعگرایانه قرار داده شود، رویدادی بالقوه نامطلوب ارزیابی میشود. در نظم گفتمان واقعگرایانه اساسا ثبات سیستم بینالمللی اهمیت دارد و هر نوع تغییری در این نظم میتواند نظام موازنه قوا را بر هم بزند(Desch,1997:126). انقلاب و توسعه ارزش های آن پدیدهای تجدید نظر طلبانه محسوب میشود و طبیعتا با ثبات بینالمللی در تضاد است. در نظام دو قطبی نیز به طور بالقوه امکان اتحاد نظام برآمده از یک انقلاب با یک بلوک قدرت می رفت و بنابراین هر کدام از قطبهای قدرت، ائتلاف نظام انقلابی با دیگری را به مثابه اقدامی خصمانه تلقی میکردند اما شرایط بهگونهای دیگر پیش رفت و انقلاب اسلامی هر دو بلوک قدرت را دگر خود تعریف کرد. این طرد و غیریتسازی از نظام بینالملل ریشه در دال مرکزی انقلاب اسلامی یعنی اسلام سیاسی داشت که در نتیجه منازعه درونی در ایران پسا انقلاب به هژمونی دست یافته بود.
به عبارت دیگر اسلام سیاسی مهمترین وجه انقلاب ایران بود که از نظر بازیگران غربی تمام مؤلفههایی که در گفتمان واقعگرایی مصداق تهدید محسوب میشدند را دارا بود. زیرا از نظر نیروهای هژمون جهانی، اسلامگرایی در ایران موج اسلامگرایی در سایر واحد های خاورمیانه ای را درپی داشت (فاضلی نیا، 112:1385). از این رو به هر میزان که اسلامگرایی در ایران رشد پیدا میکرد، زمینههای لازم برای مقابله گرایی با غرب نیز در کشورهای خاورمیانه بیشتر میشد(متقی،45:1387). از این رو در غرب دیگر ایران با نشانه اسلام سیاسی رادیکال شناخته میشد. گراهام فولر با تاکید بر برجستگی وجه اسلامی انقلاب ایران در واکنش غرب، معتقد است مرکزیت واقعی ایران برای ایالات متحده بهگونهای ژرف درتوانایی انقلاب ایران در بسیج کل منابع یک فرهنگ یعنی اسلام برای هدایت نیروها علیه آمریکایی های شرور و شیطان و نیز یادآوری نارضایتی های ژرف تر جهان سوم علیه غرب نهفته است (فولر، 165:1377). به عبارت دیگر اسلامگرایی، دلالت معنایی بود که از این پس به عنوان مدلول دال انقلاب اسلامی به دنیای نمادین و واژگان زندگی روزمره درغرب افزوده شد. این معنا در واقع مابه ازای دال تهدید در گفتمان واقعگرایی قلمداد میشد.
اگر ادبیات سیاسی و امنیتی در غرب را از این زمان مورد ملاحظه قرار دهیم، به این جمع بندی می رسیم که اسلامگرایی در جهان را به هژمونی اسلام سیاسی در ایران نسبت میدهند و با بهرهگیری از مفاهیمی که مولود گفتمان واقعگرایی بوده اند، هرگونه اسلامگرایی در«تهدیدی» برای منافع غرب می دانند و آن را «ناشی از اقدامات ایران دانسته اند»(متقی، همان:50). فضیل ابوالنصر با اشاره به بازنمایی انقلاب اسلامی به مثابه تهدید از رهگذر اسلام بر این باور است غرب این واقعیت را که «انقلاب اسلامی در ایران جزئی از وضعیت حرکت اسلامی است که جهان عربی – اسلامی را درهم پیچیده است و ایران همه آن نیست» (ابوالنصر،118:1378) نادیده میگیرند. او مینویسد وسایل تبلیغاتی غرب به دلیل تعارض نسبت به حرکت اسلامی با انتشار اخبار فراوان سعی میکنند آن را به «لولویی» به نام ایران نسبت دهند(همان).
بنابراین نظر به محوریت انقلاب اسلامی در تحولات جهان اسلام، آمریکا – غرب نیز عمدتاً رابطه متقابلی بین اسلام سیاسی و انقلاب اسلامی ایجاد کردند و کوشیدند تقابل با ایران را نیز در چارچوب همان تقابل با اسلام قرار دهند، زیرا به هر حال انقلاب اسلامی یکی از رویدادهای اصلی در رشد جریان اسلام سیاسی و گفتمان تقابل با غرب بوده است(ماه پیشانیان،148:1388). جرجیس انقلاب اسلامی را در شکلگیری نگرش های رادیکال جدید در غرب در مورد اسلام سیاسی مهم میداند. او به نقل از ریچارد کاتم مینویسد: با توجه به عدم تمایل و نیز عدم توانایی اتحاد شوروی برای ایفای نقش دشمن از اواسط دهه 1980 به این سو، خیلی روشن و قانع کننده بود که سیاست ایالات متحده ایران را هدف مناسبی یافت(جرجیس،137:1389).
2. پایان جنگ سرد، بحران هویت و نیاز به دگر هویت زا
به اعتقاد برخی از صاحبنظران همچون جوزف نای، نویسنده كتاب «قدرت نرم» نقشی كه در دوران جنگ سرد به كمونیسم داده شده بود، پس از فروپاشی شوروی به اسلام داده ش د(نای، 1387: 122). با کاهش قدرت اتحاد شوروی در نیمه دوم دهه 1980 و ارتقای موقعیت غرب در نظام بینالملل تقابلگرایی غرب با اسلام سیاسی و حوزههای تاثیر پذیرفته از انقلاب اسلامی افزایش یافت و رویکرد اسلامهراسی جایگزین کمونیسم هراسی شد. بدین صورت که با فروپاشی نظام دو قطبی، غرب که از نظر ذهنی با دشمنی ساختاری و منسجم به عنوان کمونیسم عادت و خو یافته بود، بعد از اتمام جنگ سرد و به هم ریختن نظم بینالمللی پیشین، هراس از اسلام را جایگزین هراس کمونیسم کرد (سجادپور،26:1389). باید به این موضوع توجه داشت كه غرب – آمریکا در تمام دوران جنگ سرد، به علت اهمیت نقش سیاست های فرهنگی در پیروزی در جبهه سیاسی جنگ سرد، درگیر نوعی جنگ سرد فرهنگی با شوروی بودند كه این جنگ تا فروپاشی شوروی ادامه یافت.
اما با پایان یافتن جنگ سرد بین آمریكا و شوروی، جنگ سرد فرهنگی نیز به نوعی فروكش كرد و آمریكایی ها جبهه دیگری را برای جنگ فرهنگی باز كردند؛ جبهه ای كه البته تا حدودی به موازات جنگ نظامی است، چراكه آمریكا عملا در خاك سه كشور عراق، افعانستان و پاكستان درگیر جنگ است. به عبارت دیگر در این زمان آمریکا- غرب نیاز به دشمنی جدید برای تعریف مرزهای هویتی خود داشتند. ساموئل هانتینگتن در مورد ضرورت دگرسازی در این دوره در جهت تبیین هویت «خود» میگوید «اگر بربرها وجود خارجی ندارد، باید در پی خلق آن باشیم جهان با مفاهیم متضاد بهتر درک میشود، همسازی طبیعی، توهم خطرناکی است (هانتینگتن، 320:1389). این موقعیت به تدریج به گفتمان و هویتی داده شد که از قابلیت های لازم برای کسب این جایگاه برخوردار بود. اسلام سیاسی پس از جنگ سرد این نقش را ایفا کرد. اسلام سیاسی و منطقه کانونی اش یعنی خاورمیانه در این شرایط به مثابه فرصتی برای منازعه گفتمانی و بازنمایی به صورت امری منفی مدنظر قرار گرفت. اسلام سیاسی اگرچه به دلیل به حاشیهرانی معنای مرجح غرب در نظام بینالملل یا حداقل جوامع اسلامی تهدید بود اما از این زاویه که به تعبیر دریدا به عنوان یک «غیر سازنده» عمل میکرد و زمینه انتشار نشانههای گفتمانی غرب را در درازمدت فراهم میکرد یک فرصت نیز محسوب میشد. در واقع در سایه بازنمایی اسلام سیاسی، زمینه و فرصت هویت بخشی به «دیگری» آنگونه که گفتمان «خودی» ایجاب میکرد، فراهم میشد. پس از فروپاشی شوروی در واقع اسلام و واحدهای سیاسی مهم جهان اسلام چون ایران که به دلیل انقلاب اسلامی ویژگیهای لازم را برای معرفی به عنوان یک دگر رادیکال داشتند، جایگزین دشمن سابق شدند. از دیدگاه صاحبنظران «این روزها، دیگر خیلی عادی شده كه مفاهیم و نشانههایی چون «امپراتوری شر» كه پیش از این برای اتحاد جماهیر شوروی به کار برده میشد، برای اسلام و جوامع اسلامی استفاده شود. بنابراین به تدریج پس از فروپاشی شوروی، رشد اسلام هراسی (وحشت و ترس غیرمنطقی از اسلام) و غیریتسازی از کشورهای کانونی حوزه نفوذ اسلام، توسط ساخت های نژادپرستانه غرب تقویت و تشدید شده است. در جهان غرب عاری از كمونیسم [كه در دوران جنگ سرد، به عنوان تهدیدی علیه این تمدن محسوب می شد] بعد از فروریختن دیوار برلین در سال 1989، اسلام جایگزین مناسبی برای كمونیسم شده است (مهدی زاده، 1387: 96). البته این تحول به تدریج و در اثر تحولات مختلف روی داد. اسلام از همان ابتدا به عنوان یک دگر رادیکال غرب مطرح شد، اما چنانچه شیرین هانتر گفته این موضوع و برخورد اسلام متاثر از تهدید اتحاد جماهیر شوروی و ترس از نزدیکی کشورهای اسلامی به این کشور به تدریج علنی شد. پس از موضوع تنش زدایی و همزیستی مسالمت آمیز با شوروی سابق، آمریكا «ابرقدرت تضعیف شده»، تصور میشد و علائم این ضعف در دوران ریاست جمهوری جیمی كارتر كه با كمونیست ها مدارا می كرد، پدیدار شد. آمریكا در این دوره، نیكاراگوا را از دست داد و انقلاب ساندنیست ها موجب واژگونی حكومت طرفدار آمریكا در آن كشور شد. ایران یكی از مهمترین پایگاه هایی بود كه از دست رفت. متعاقب انقلاب، اشغال سفارت آمریكا در ایران و بحران گروگانگیری، حیثیت آمریكا را در سطح جهانی به چالش طلبید و بنابراین شرایط بهگونهای بود که برساختن یک دگری رادیکال غرب را ضروری می کرد، اما میتوان گفت تا سال 2000 به دلایل مختلف هنوز اسلام سیاسی و ایران به عنوان دگر رادیکال و هویتی غرب تثبیت نشد. از این رو سالهای بین انقلاب اسلامی تا سال 2000 را باید دوران خلأ (دهشیار،183:1386) یا حداقل فقدان پیوندیابی گفتمانهای غرب در مورد اسلام - ایران دانست. اظهارات مختلف نشاندهنده سازشگرایی غرب با اسلام سیاسی با هدف افزایش توانایی در مهار کمونیسم است. برژینسکی به صراحت گفته بود که مهار کمونیسم شوروی مستلزم پرهیز از هرگونه اقدام نظامی است که ممکن است مخالفین اسلامی را به طرف روسها سوق دهد. به ویژه باید از رویارویی نظامی ایالات متحده و ایران پرهیز کرد (جرجیس،130:1389).
3. نقش اسرائیل
منازعه اعراب و اسرائیل و پس از انقلاب اسلامی، حمایت ایران از جنبشهای اسلامی که تقریباً همه آنها از یک منظر در واکنش به اسرائیل شکل گرفته بودند، رهبران اسرائیل را برآن داشت که تصویری منفی از اسلام سیاسی به ویژه گفتمان اسلام سیاسی حاکم در ایران در غرب ارائه و آن را به عنوان دشمن دیرینه معرفی کرده و از این رو آمریکا و اروپا را در جنگی علیه بنیادگراییاسلامی وارد کنند. در واقع بخشی از جریانی در غرب که به ایده اسلامهراسی دامن می زند به طور معناداری در ارتباط با صهیونیسم و اسرائیل است و «سعی در افزایش اسلامهراسی دارند تا از رهگذر آن، چارچوب های ایدئولوژیک و سیاسی خود را عملی کنند»(سجادپور، همان:29). یک نگاه اجمالی به بیانیه ها و مواضع سیاستمداران اسرائیلی گویای مواضع سرسختانه آنها در قبال اسلام سیاسی است. در سال 1992 هرزوک3 رئیسجمهور پیشین اسرائیل در پارلمان لهستان گفت: «بنیادگراییاسلامی به سرعت گسترش مییابد و نه تنها خطری برای یهودیان بلکه برای کل بشریت محسوب میشود. اسحاق رابین نخست وزیر وقت اسرائیل در دیدارهای خود از ایالات متحده غالباً برای متقاعد کردن آمریکایی ها به این که«اکنون ایران تهدیدی همانند مسکو در زمان جنگ سرد است»، بارها به خطر اسلامگرایان اشاره کردهاست(جرجیس، 101:1389). اگرچه بیشتر مقامات آمریکا این دیدگاهها و پیوند میان سیاستهای این کشور و رویکرد مقامات اسرائیلی را انکار کردهاند اما عده زیادی نیز چنین پیوند و نقش لابی اسرائیل در آمریکا را در غالب کردن جریان منفی و گفتمان تقابلگرایانه با اسلام سیاسی با برجسته کردن تهدید ایران را مورد تأیید قرار دادهاند. جرجیس در این باره چنین نوشته است:
«بنا به گفته یک مقام ارشد وزارت خارجه، ما به میزان زیادی از تعریف اسرائیل از اسلامگرایان متأثر هستیم. تا حد زیادی، موضع اسرائیل در قبال بنیادگراییاسلامی، تلقی مقامات ایالات متحده از این پدیده را شکل میدهد. عضو دیگر وزارت خارجه خاطرنشان ساخت که بدگمانی ایالات متحده نسبت به اسلامگرایان بعضاً به مخالفت اسلامگرایان با صلح اسرائیل به عنوان یکی از اصول سیاستخارجی آمریکا مربوط میشود. وعده بیل کلینتون در پارلمان اردن مبنی بر ایستادگی در مقابل نیروهای تاریک وحشت و افراطگرایی اشاره صریح به گروههای رزمنده اسلامگراست که با فرایند صلح اعراب/اسرائیل مخالفند(جرجیس، همان:103).
4. یازده سپتامبر
عملیات اسلام هراسی از همان ابتدا با عنوان مقابله با خشونت و ترور پی پگیری می شده است اما کنشگران در محافل مطالعاتی و نیز میدان سیاسی و قدرت در غرب تا یازده سپتامبر نتوانستند اقدامات خود تحت این عنوان را در اذهان عمومی مقبول، الزام آور و مشروع جلوه دهند. وقوع حوادث یازده سپتامبر فرصت معناساز لازم را برای کنشگران غربی و سیاست گذاران اسلام هراسی فراهم آورد. یازده سپتامبررا باید نقطه عطفی دانست که نظام بینالملل را به شکل اساسی تحت تاثیر قرار داد. این حادثه به ویژه در خلق مفاهیم و نشانگان جدید صورتبندی گفتمان تقابلگرایانه و هراس آور در مورد اسلام سیاسی بسیار اثرگذار بوده است. به عقیده چامسکی این رویداد در شکلدهی و تمایز بخشی بین غرب-آمریکا و دیگران رویدادی منحصر به فرد بود(چامسکی، 11:2001) «تروریسم» و «جنگ با تروریسم» که بعد از این رویداد، به مفاهیم محوری گفتمان غرب - آمریکا تبدیل شدند، حاوی نوعی قطببندی است که بر اساس آن جهان به دو اردوگاه تقسیم میشود. با به کارگیری این مفاهیم، این معنا تولید میشود که شما یا با ما هستید یا علیه ما. سوژه تروریسم اگرچه قبل از یازده سپتامبر نیز کاربرد داشت اما استفاده از آن، فاقد دو عنصر مهم الزام و مشروعیت بود اما پس از این حادثه، زمینههای مشروعیت یابی کاربرد عام و حتی الزام در کاربرد آن فراهم شد(مشیرزاده:همان). تروریسم مفهومی است که در گفتمان واقعگرایی هویت یافته و در کنار دال امنیت ملی معنا مییابد. به عبارت دیگر این دال بر کشورها یا گروههایی دلالت میکند که اقداماتشان امنیت ملی واضعان آن و متحدانشان را به خطر می اندازند. تروریسم در تاریخ غرب مفهومی ریشهدار برای بازنمایی دیگران غرب است و در طول دوره جنگ سرد نیز کاربرد داشتهاست اما اوج کاربرد این نشانه و مشروعیت یابی کاربرد آن به شکل گسترده در نظام بینالملل را باید در دوره حاکمیت نومحافظه کاران در آمریکا و بهرهگیری از فرصت معناساز یازده سپتامبر برای طرد و به حاشیهرانی گفتمان اسلام سیاسی رادیکال دانست. فرصتهای معنایی مطرح شده هرکدام زمینه ای برای شکلگیری کلیشهها برای بازنمایی ایران در دنیای نمادین غرب بوده است. هیچ کدام از این مفاهیم نیز پیشاگفتمانی نبوده اند بلکه هرکدام از آنها مولود یکی از گفتمانهای ریشهدار و قدیمی غرب بوده اند. در سایه این فرصتهای معناساز و از رهگذر پیوندیابی دالهایی از هر سه گفتمانی که در بالا توضیح دادیم گفتمانی در غرب شکل گرفتند که نظم گفتار سوژههای همه میدانهای گفتمانی را از خود متأثر کرده و به طور مداوم در زبان کنشگران این میدانها بازتولید شدهاند.
بهره سوم: اسلام هراسی و میدان رسانهای
«اسلام هراسی» اگرچه مولود میدان های گفتمانی سیاست و قدرت و میدان گفتمانی فکری و دانشگاهی در غرب بوده اما طی در دهه اخیر صرفاً به مثابه گفتمانی در میدان سیاسی و قدرت در غرب باقی نماند بلکه برای هژمون شدن و استیلا بر ذهن سوژه ها خود را به میدان های مهم گفتمانی(نهادها، ساختارها و حوزه هایی که زبان در آن ها اهمیت دارد) نیز کشاند. از جمله این میدان های گفتمانی رسانه ها بوده اند. به عبارت دیگر «هراس از اسلام» و تثبیت آن در ذهن توده های مردم لاجرم نیازمند ابزارهایی با قابلیت ارتباط گسترده چون رسانه ها بوده است. رسانه ها ابزار اصلی انتشار گزاره های گفتمان اسلام هراسی را تشکیل می دهند. رسانه های جهان غرب معمولاً از زبده ترین کارشناسان برای انتقال مفاهیم و شکل دهی ذهنیت و نگرش جوامع غربی بر اساس اهداف استراتژیک استفاده می کنند (متقی، 101:1387). نظرسنجی های مختلف نشان می دهد تلقی غربی ها از اسلام و مسلمانان شدیدا از آخرین عناوین مهم خبری رسانه ها به ویژه تروریسم متاثر است (جرجیس، 101:1387). ساختارشکنی محتوای رسانه های جمعی غرب نشان دهنده بازنمایی جهان اسلام بر اساس مفاهیم گفتمان اسلام هراسی است. این همسویی به ویژه پس از حوادث یازده سپتامبر بیشتر شده است. از همان روز وقوع این حادثه، انگشت اتهام به سوی شبكه تروریستی القاعده اشاره رفت و از آن روز بود كه اخبار مربوط به «تروریست های مسلمان»، در صدر اخبار رسانه ها قرار گرفت و اكنون با گذشت یك دهه همچنان خبرهایی از جهان اسلام كه ارزش خبری «برخورد» داشته باشند، به طور وسیعی پوشش داده می شوند. پس از حمله به مرکز تجارت جهانی در یازده سپتامبر سال 2001، تمرکز بر اسلام و مسلمانان در گفتمان رسانهای و سیاسی به شدت افزایش یافته است. آبراهامیان(2002) در مطالعه خود از پوشش مجلات و مطبوعات اصلی و معتبر آمریکا بر این مسأله تأکید کرد که جریان مسلط رسانههای آمریکایی حوادث یازده سپتامبر را در بستر پارادایم برخورد تمدن ها که از سوی هانتینگتون مطرح شد، قرار دادهاند.
پس از حملات تروریستی یازده سپتامبر2001، بسیاری در داخل و خارج از حکومت ایالات متحده خواستار احیای مجدد دیپلماسی عمومی آمریکا (که در مقابله با کمونیسم از آن بسیار استفاده شده بود) و بهرهگیری از ظرفیت زبان – متن رسانهای برای بازنمایی دشمن غرب شدند. زاهارنا4 مینویسد پس از یازده سپتامبر، «کارگزاران حکومت ایالات متحده در یورشی برای بردن پیام آمریکا به خارج از مرزها، درست از همان رویکرد، ابزارها و بینشی که پیشتر برای مبارزه با کمونیسم به کار میبردند، در مبارزه با تروریسم استفاده میکنند» (ایزدی، 35:1388، به نقل از زاهارنا،2005). در دوم اکتبر2001، کالین پاول، چارلوت بییرز، متصدی سابق آژانس تبلیغات تجاری جی. والتر تامپسون و رییس تیم قدرتمند جهانی روابط عمومی آگیلوی و ماترز را به عنوان معاون دیپلماسی عمومی وزیر امور خارجه منصوب کرد. پاول در بیانی که به موجب آن، گزینه مورد قبول خود برای تبلیغ پیامهای آمریکا در خارج را مشخص میکرد، گفت: «او من را وادار کرد تا برنج عمو بین را بخرم. بنابراین هیچ اشکالی در به کارگیری کسانی که می دانند چگونه باید چیزی را بفروشند، وجود ندارد» (ایزدی، همان، به نقل از گرو5 ،3:2002). در سال 2002، بییرز از نخستین عملیات تبلیغاتی بینالمللی آمریکا با عنوان «ارزشهای مشترک» پرده برداشت. مستندهای کوتاهی که از نوامبر تا دسامبر 2002 ادامه یافتند، روی آنتنِ چندین ایستگاه تلویزیونی منطقهای قرار گرفتند. متقاعد کردن مسلمانان به این مطلب که جنگ علیه تروریسم، جنگ علیه اسلام نیست، هدف این مستندهای کوتاه بود. «شورای مسلمانان آمریکا برای شناخت»، این عملیات تبلیغاتی را تأیید کرد. بی یرز این شورا را در می 2002 به عنوان یک سازمان غیردولتی برای «ایجاد یک گفتوگوی مثبت میان ایالات متحده و کشورهای اسلامی تأسیس کرده بود. ملک حسن، رییس این شورا، آن را به «شورایی که توسط حکومت تاسیس نشده، ولی از حکومت بودجه میگیرد، تعریف کرد» (ایزدی، همان، به نقل از فخرالدینی). مخفی بودن منبع اصلی آگهیهای تبلیغاتی (یعنی حکومت ایالات متحده) این آگهیها را به نمونههایی از تبلیغات سیاسی خاکستری ای تبدیل کرد که پیام در آن به منظور افزایش اعتبار به یک منبع مستقل فرضی نسبت داده شده است.
این آگهیهای ویدئویی، بازتاب دهنده مفاهیم گفتمان لیبرالیسم بود و با اعلان ارزشهای مشترک «بردباری»، «آزادی مذهبی»، «خدمات اجتماعی» و «آموزش» «مسلمانان را بهگونهای تصویر کردند که به نظر بیاید در ایالات متحده شادمان زندگی میکنند» (ایزدی، همان، به نقل از هیدر، 1985). در تولیدات رسانهای بیشتر غیریتسازی و مقصر جلوه دادن دشمن پیگیری میشود، اما به ضعف ها و اشکالات خود گفتمان در مشکلات پیش آمده اشاره ای نمیشود یا کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
میشرا در تحقیقات خود تاکید میکند در گزارشهای مربوط به خشونت سیاسی مسلمانان در رسانههای غربی همچنان اشاره به سیاست های خارجی آمریکا و پیامدهای آن حذف میشود (میشرا،44:1388، به نقل ازآبراهامیان،2003). در رسانهها، اخبار و تحولات مربوط به خشونت و ترور در ارتباط با کنش سوژهها در جهان اسلام و ایران از ارزش بالایی برخوردارند. «اكنون اسلام و فعالیت های مسلمانانی خاص، دارای ارزش خبری بالا [برای رسانه های غربی] محسوب می شوند. در واقع، در مقایسه با گذشته تعداد معدودی از خبرهای مهمتر به نحوی مربوط به مسلمانان نیستند، در حالی كه تعداد بسیار معدودی از خبرهای مربوط به مسلمانان در سالهای اخیر درباره چیزی غیر از «جنگ علیه ترور» بوده اند. نگارندگان كتاب «مسلمانان و رسانه های خبری» معتقدند «پس از حملات ویرانگر 11 سپتامبر 2001 علیه آمریكا، مسلمانان عموماً در تصویرسازی های رسانهای، جایی را اشغال كرده اند كه پیش از آن كمونیست ها اشغال كرده بودند. در حالی كه دشمنان دوران جنگ سرد، به دوستانی جدید در سازمانهای مهم غربی همچون ناتو تبدیل شده اند، [موضوع] شبه نظامیان اسلامگرا، به تصویرسازی از دشمن جدید جمعی آمریكا – غرب كمك می كند. اگر چه به كل «جهان اسلام» همواره به مثابه تهدیدی واحد – آن گونه كه به كمونیست ها نگریسته می شد- نگاه نشده است، اما انگاره كلی درباره مسلمانان این است كه آنها «دیگرانی» هستند كه «خود» جمعی باید آمادگی اقدام علیه آنها را داشته باشد». به اعتقاد كریم، صفت «اسلامی» اغلب به وسیله خبرنگاران برای توصیف فعالیت های تروریست ها به نحوی استفاده می شود كه برای اشاره به اقدامات مشابه كه توسط پیروان دیگر ادیان مخصوصا مسیحیان و یهودیان انجام می شود، غیر قابل تصور است (كریم 81:2003). تیترهایی همچون «ردپای گروه تروریست مسلمان در آمریكا»، «اسلام در برابر غرب»، «شمشیر اسلام»، «وجه تاریك اسلام»، «تندروهای مذهبی» و «ریشه های خشم مسلمانان» در نشریاتی مانند «نیویورك تایمز»، «نیویركر»، «تایم» و... برجسته هستند (كریم، 80:2003). از آنجا كه به تروریسم صفت اسلامی داده می شود افراد معمولا حتی عبادت مسلمانان را نیز نمونه هایی از فعالیت تروریستی می دانند. مقالات مربوط به تروریست هایی كه به نام اسلام اقدام به فعالیت تروریستی می كنند با عكس هایی كه مردهایی را در حال ركوع در مسجد نشان می دهند همراه هستند (بیچرانلو، به نقل از کریم،118:2006). تصویر غالب «مسلمانان خشن»، فقط در روزنامه ها و تلویزیون بازتولید نشده است، بلكه به عنوان بازنمایی «دیگران مسلمان» درفرهنگ پاپ، هنر، موسیقی، ادبیات، كتاب های درسی مدارس، گفتمان عامه و به اشكال مختلف بازی های كامپیوتری تولید شده است. ممكن است برخی مسلمانان واقعا چنین ویژگی ای داشته باشند، اما این كاملا نادرست است كه گفته شود اغلب مسلمانان این گونه اند (همان:120). در واقع، حوادث یازده سپتامبر، نتایج اسفبار متعددی داشت كه یكی از مهمترین آنها، افزایش ناشكیبایی غربی ها، حتی به طور رسمی در میان دولتمردان آنها در مقابل اسلام و اتخاذ مواضع تند از سوی آنها در قبال اسلام و مسلمانان بود. پس از یازده سپتامبر اوج گیری مجدد مفهوم قدیمی اسلا م ستیزی در غرب و به كارگیری خشونت و تهاجم علیه مسلمانان شكل و جلوه جدیدی گرفته است و در سطوح مذهبی، اجتماعی و رسانه ها گسترش یافته است. پس از یازده سپتامبر اسلام و مسلمانان نقش «دیگری» و دشمن را در تقویت و تثبیت هویت غربی پیدا كرده اند. ترسیم مسلمانان به عنوان دشمن، روایت خاصی از اسلام ارائه می دهد كه آن را مترادف دینی منزوی، متوحش، انعطاف ناپذیر و تبعیض آمیز معرفی می كند كه پیروانی مناسب همین اوصاف تربیت می كند. این روایت در سطح گسترده ای از جوامع غربی پذیرفته شده و واكنش?های خصمانه ای در این جوامع، علیه اسلام و مسلمانان ایجاد کرده است. تحقیق وایتکر(سعید ،2007، به نقل از وایتکر 2006) نشان دهنده افزایش غیر معمول تعداد مقالاتی است که حاوی واژه مسلمانان و ایران (قبل و بعد از یازده سپتامبر) است. این یافتهها (جدول شماره 1) توسط کمیسیون حقوق بشر اسلامی جمعآوری شده است(سعید و دیگران،2007، 15).
در بنگاه های خبری به ویژه گاردین و ایندیپندنت افزایش قابل توجهی به اسلام/ مسلمانان /ایران در هر دو دوره قبل و بعد از حادثه [یازده سپتامبر] دیده میشود. افزایش ارقام فوق در بسیاری از روزنامهها قابل توجه بوده است. این افزایش در پوشش رسانهای درباره اسلام/ مسلمانان/ایران، هم زمان توسط برخی دیدگاه ها پشتیبانی شده است. افزایش در بازنمایی کلی از اسلام و ایران متضمن نگاهی مثبت به اسلام در اروپا نبوده است، بلکه شواهد نشان میدهد که رسانههای غربی، خیل عظیم جمعیت مسلمانانرا همگن بازنمایی میکنند و تفاوتها و خصیصه های متفاوت جهان اسلام را به یک چشم می بیند. به علاوه ناهیدی6 مدعی است که این سوءبازنمایی با تمرکز بر بنیادگرایان و افراطیون مسلمان تکمیل میشود. میتوان این نکته را نیز ذکر کرد که «خوانش مرجح»7 این گفتمانها، غیریت یا دیگربودگی مسلمانان و اسلام از اکثریت جامعه را بارز میکند. به شکل مشابهی وایتکر8 (سعید، 1389، به نقل از وایتکر،55:2005) مینویسد که بازنمایی مسلمانان در کلان ساختارهای مطبوعات اروپا را میتوان با ویژگیهای زیر مشخص کرد: چهار کلیشه بسیار رایج که در دوره های زمانی مختلف در مقالات متفاوت شکل گرفته است. این کلیشهها به ما میگویند که مسلمانان افرادی «متعصب»، «متنفر از زنان»، «خشن» یا ظالم» یا متفاوتند(سروی زرگر،66:1387).
به شکل مشابهی، تحقیق تجربی ریچاردسن9 روی مطبوعات پرتیراژ نشان میدهد که اجتماعات مسلمانان بریتانیایی در این مطبوعات غایب یا نامرئی اند البته به جز مواردی که در بافتی منفی از آنها یاد شده است. این یافتهها نشان میدهند که رسانهها، اسلام/ مسلمانان/ایران را غرق در دلالتهای منفی نشان میدهند. کریم مینویسد که تصاویر منفی و تحریف شده از اسلام در رسانههای آمریکا از زمان انقلاب ایران در سال 1979 به امری مسلط و غالب تبدیل شده است (سعید،1389، به نقل از کریم ،116:2002).
یافتههای مشابهی نشاندهنده بازنمایی منفی نسبت به اسلام/ ایران در رسانههای کانادا، استرالیا و اتحادیه اروپا است. با تحقیقی روی 15 دولت اتحادیه اروپا این نتیجه حاصل شده که از قواعد رسانهای در شکلگیری انگارههای بازنمایی مسلمانان نمیتوان چشم پوشی کرد و این قواعد به شکل ذاتی، متضمن رویکردی منفی نسبت به مسلمانان و اسلام و ایران به عنوان کانون تحولات اسلام سیاسی است(سعید، 1389).
این افزایش بازنمایی منفی از اسلام در پیوند مستقیم با ایران به عنوان پایگاه اسلام سیاسی است. سعید و کریم نشان دادهاند که در هر محصول رسانهای که سویه منفی دارد به شکل مستقیم یا غیر مستقیم به اسلام اشاره میشود. سردار10 مدعی است که اسلام پس از انقلاب اسلامی ذاتاً برای پروژه جهانی غرب (که مبنی بر جهانی سازی است) مشکل ایجاد کرده و این امر به دلیل امتناع از قرار گر فتن ذیل ایده های غربی و شبکه های سیاسی و فرهنگی آن صورت گرفته است. این امتناع و سرپیچی از غرب و سبک زندگی آنها (ناشی از عدم اشتراک در ارزشها یا اعتقادات مشابه رایج) در مرکزیت شکلگیری هراسی بوده است که به عنوان تهدید اسلامی از آن یاد میشود(ایزدی، به نقل از سردار 1999). الیزابت پل11 تشریح میکند که چگونه شکل معاصر گفتمان شرقشناسی و شکلگیری «دیگری» به مثابه اسلامهراسی در رسانهها بازتولید میشود: واژه اسلامهراسی ابداع شده، چراکه واقعیت جدیدی است که نیازمند نامگذاری(اسمسازی) است: پیش داوری ضد مسلمانان به شکل قابل توجهی رشد کرده و بر این اساس به سرعت در سالهای اخیر نیاز به اصطلاح جدید برای تشریح آن احساس شدهاست (سعید، همان). ویدن12 اسلامهراسی را به مثابه خصومتی بیاساس علیه اسلام میداند؛ تبعیضی غیرمنصفانه در برابر افراد و اجتماعات مسلمانان (سعید، همان، به نقل از ویدن،2004: 165). میتوان این گونه گفت که اسلامهراسی توسط قدرتهای غربی بر مبنای یک «میل» شکل گرفته که ادامه دهنده ایدئولوژی برتری و تفوق سفیدپوستان است: اسلام دینی تماما متفاوت است و اغلب شامل کلیشههاست و ادعا بر این است که «ما» (غیرمسلمانان) مانند «آنها» مسلمانان نبودهایم و «ما» فرادست هستیم. «ما» افرادی متمدن، معقول، بخشنده، کارا، پیشرفته، روشنفکر و غیرشهوانی هستیم. «آنها» افرادی بدوی، خشن، غیرعقلانی، توطئه چین، غیرمنظم و ستمگر هستند(سعید، همان).
بهره آخر: گفتمان اسلام هراسی از منظر استراتژیک
گفتمان سازی و انتشار آن از طریق در عرصه عمومی، دارای اهداف استراتژیک نیز هست. به این معنا که سوژههای سیاسی در کنار منازعه با ابزارهای سخت، هم زمان در عرصه کنش سیاسی از خشونت نمادین و ساحت نشانهها (زبانی و غیر زبانی) نیز برای شکلدهی زندگی اجتماعی و سیاسی و طرد و به حاشیهرانی نظم معنایی رقیب و طبیعتاً بهره برداری سیاسی و امنیتی از آن بهره میگیرند. گفتمان سازی در حقیقت نوعی اعمال قدرت یا به عبارت بهتر یکی از چهرههای قدرت است که بدون مقاومت چندانی خود را تحمیل و در بازتولید روابط نابرابر تاثیر میگذارد و آن را مطابق عقل سلیم جلوه میدهد. اسلام هراسی و واژگان و مفاهیم آن از این رو نوعی کنش زبانی است که گفتمان های ریشه دار غرب را بازتولید می کند و مطابق عقل سلیم جلوه می دهد. با فروپاشی نظام دوقطبی، غرب که با دشمنی شناخته شده به نام کمونیسم خو یافته بود ناگهان با خلأ هویت مواجه شد و بنابر پاین باید این خلأ پر می شد. از این رو هراس از کمونیسم که پیش از این نظم مسلط بر عرصه عمل و نیز گفتار غرب بود به حاشیه رفت و جای خود را به هراس از دشمنی جدید داد. گفتمان اسلام هراسی، سویه نمادین این هراس است. به این معنا که غرب برای تثبیت این دگر بیش از هر چیز نیاز به بازسازی دنیای نشانه ها و و نماد ها و مفصل بندی یک گفتمان جدید داشت و از این رو در سایه تحولات پر تلاطم پس از فروپاشی شوروی، از گفتمان های ریشه دار غربی بهره گرفته شد و زنجیره ای از مفاهیم و گزاره ها حول مفهوم مرکزی اسلام قرار داده شد که محصول آن ایجاد هراس و ترس از آن در جوامع غربی است. این هراس بیش از هر چیز کارکردهای سیاسی و امنیتی دارد: به این معنا که جریان ها و گروه هایی که در میدان سیاسی و قدرت در غرب از برتری برخوردارند منافع خود را در شرایط موجود در برجسته کردن نگاه امنیتی به مسلمانان می بینند و بنابراین مفاهیم و گزاره های گفتمان اسلام هراسی افزون بر حوزه های سیاسی و امنیتی در دیگر حوزه های مهمی چون رسانه ها نیز بازتولید و منتشر می شود تا اسلام هراسی همچنان زنده نگه داشته شود و مطابق عقل سلیم و غیره قابل تردید جلو داده شود.
منابع:
1. ایزدی، فواد، اسلامهراسی در ایالات متحده، در مجموعه مقالات اسلامهراسی پس از یازده سپتامبر، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، 1389. // 2. ایزدی، فواد، نگاهی نظری به دیپلماسی عمومی ایالات متحده آمریکا، ترجمه محسن بدره، فصلنامه رسانه ،شماره 76،1389. // 3. ایزدی، فواد و سقایی بیریا، حکیمه، تحلیل گفتمان سرمقالههای روزنامههای برجسته آمریکا در باره برنامه هستهای ایران، ترجمه سید جمال الدین اکبرزاده، فصلنامه رسانه،شماره 73،1387. // 4. ابوالنضر، فضیل. // 5. بهروزلک، غلام رضا، جهانی شدن و اسلام سیاسی در ایران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،1386. // 6. بیچرانلو،عبدالله، بازنمایی اسلام و ایران در رسانه های غرب، فصلنامه رسانه،ش 77، 1388. // 7. بیچرانلو،عبدالله، تصویرسازی و کلیشه سازی هالیوود از مسلمانان، فصلنامه رسانه، شماره 79، 1388. // 8. جرجیس، فواز، آمریکا و اسلام سیاسی، ترجمه محمد کمال سروریان، پژوهشکده مطالعات راهبردی ، 1386. // 9. چامسکی، نوام، کنترل رسانهها، ترجمه ضیا خسرو شاهی نشر درسا، 1385. // 10. سجاد پور، سید محمد کاظم، بنیادهای استراتژیک «اسلام هراسی»، مجموعه مقالات اسلام هراسی پس از یازده سپتامبر، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، 1389. // 11. سعید، ادوارد ، شرقشناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1389. // 12. سروی زرگر،محمد، بازنمایی ایران در سینمای هالیوود، پایان نامه كارشناسی ارشد، دانشكده صدا و سیما، 1387. // سعید، بابی، هراس بنیادین: اروپا مداری و ظهور اسلام سیاسی، ترجمه غلامرضا جمشیدی ها و موسی قنبری، دانشگاه تهران ، 1383. // 13. متقی، ابراهیم ، رویارویی غرب معاصر با جهان اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،1387. // 14. کالاهان، پاتریک، منطق سیاستخارجی آمریکا، ترجمه غراقیان زندی و دیگران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1387. // 15. هانتیگتون، ساموئل، چالش های هویت در آمریکا، ترجمه محمود رضا گلشن پژوه و دیگران، انتشارات ابرار معاصر، ????. // 16. سعید، امیر، رسانهها، نژادپرستی و اسلامهراسی: بازنمایی اسلام و مسلمانان در رسانهها، ترجمه محمد سروی زرگر، قابل دسترس در پایگاه مرکز مطالعات و تحقیقات رسانههای همشهری، مهر ماه 1387. // 17. كریم،ح. كریم، انگاره های اصلی از «غیرخودی» های مسلمان، ترجمه لیدا كاووسی، رسانه،شماره 57، بهار 1383. // 18. مشیرزداه، حمیرا، چرخش در سیاست خارجی آمریكا و حمله به عراق: زمینه های گفتمانی داخلی، فصلنامه سیاست، دانشگاه تهران، 1388. // 19. مهدی زاده، سید محمد، رسانه ها و بازنمایی، دفتر مطالعات و توسعه رسانه ها، 1387. // 20. میشرا، اسمیتا،اسلام رسانهها و دموکراسی، ترجمه مقداد مهرابی، نشریه رواق اندیشه و هنر، شماره 33، 1388. // 21. کریمی، غلامرضا، روند تحولات «اسلام هراسی» پس از یازده سپتامبر، مجموعه مقالات اسلام هراسی پس از یازده سپتامبر، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، 1389. // 22. نظری، علی اشرف، غرب، هویت و اسلام سیاسی؛ تصور و پنداشت های غرب از اسلام سیاسیفصلنامه سیاست، شماره 5، 1389. // 23. ماه پیشانیان، مهسا، راهکارهای رسانهای ایالات متحده آمریکابرای مقابله با جمهوری اسلامی ایران، فصلنامه رسانه، شماره 79، 1388. // 24. فولر، گراهام، اسلام سیاسى و سیاست ایالات متحده، ترجمه مهدى شوشترى، ماهنامه اسلام و غرب، دفتر تحقیقات اسلامى وزارت امورخارجه، شماره 5 و6، دى و بهمن1376. // 25. نای، جوزف، قدرت نرم: ابزار موفقیت در سیاست بین الملل، ترجمه سیدمحسن روحانی و مهدی ذوالفقاری، انتشارات دانشگاه دانشگاه امام صادق (ع)، 1387. // 26. دهشیار، حسین، ازمبارزه با کمونیسم تا تروریسم، فصلنمامه رهیافتهای سیاسی و بینالمللی، دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی دانشگاه شهید بهشتی، شماره 11، 1386.
1. Desch, Michael C. Realism, Revolution, and International Relations ,International Studies Review,Volume 41, May 1997.
پی نوشتها:
1. Other. // 2.Cox. // 3.Herzog. // 4. Zaharna. // 5. Grove. // 6. Nahidi. // 7.Preferred reading. // 8.Whittake. // 9. Richardson. // 10. Sardar. // 11. Elizabeth Poole. // 12. Weedon.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت، سال ششم، شماره 10
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید